در ادامه بخشهای پیشین از این سلسله نوشتارها که در واقع مجموعه نوشتارهای کوتاه در خصوص آیات الهی و موضوعات دینی است و بعضاً نیز در پاسخ به پرسشهایی متولد میگردند، اینک بخش سوم آن را به دست انتشار میسپارم.
1ـ این اتهام همواره متوجهام بوده است که به جهت خودنمایی و فخرفروشی، شاذنویسی مینمایم و آراء مغایر آنچه رایج است یا مغایر آراء اساتید و صاحبنظران بنام عرصه روشنفکری دینی، بویژه در معنا و مفهوم آیات قرآن، ارائه میدهم. اما واقع امر آن است که در مقولات و موضوعاتی که در آنها آراء و آثار دیگران را میپذیرم و میآموزم، رویکردم ترویجی بوده و در نشر آنها بدون نامی از خود میکوشم مگر آنکه تغییراتی در آنها را لازم ببینم که هم با ذکر مأخذ و هم با تأکید بر برداشت آزاد بودن، مداخله فهم و نظر خود را به مخاطب گوشزد مینمایم. در این میان، زمانی رأی شاذی را مطرح مینمایم که فهمهای موجود را در انسجام با چارچوب جهان بینی توحیدی و آیات الهی درنمییابم، از این رو همواره کوشش نمودهام که تضاد و تناقض و تزاحم را از میان گزارههای هدایتی که منسوب به دین الهی است تمیز دهم و سره را از ناسره جدا نمایم و ما به ازاء صواب ناسرهها را دریابم و تبیین نمایم البته با تحقیق و تأمل چرا که ادعائی در آموختهها و معلومات اندک خود ندارم بلکه متکی هستم به روش پازلی در فهم و دقت در انسجام گزارهها به گونهای که دچار تضاد و تناقض و تزاحم نشوند و ویژگیهای حق را ارضاء نمایند و بنابراین جهانشمول و بیان امر مستمر واقع بوده یعنی همه زمانی و همه مکانی صادق و بکار بردنی باشند.
2ـ در خصوص گستره وحی نبوی باید گفت که محدود است به نص کتاب منزل، چرا که اگر بگوییم چنین محدودیتی نیست و گستره آن فراتر میباشد و آگاهیها و رهنمونهایی وجود داشته که مختص پیامبر بوده و دیگران نمیتوانستند مشمول بهرهمندی از آنها بشوند، و پیامبر به مدد آنها آیات الهی را در نهایت فهم میفهمیده و دلالتشان را درمییافته، با این ادعا در واقع کارآمدی آیات الهی را مخدوش فرض مینماییم چون در این صورت؛ آیات الهی منزل، از منظر هدایت، کافی و وافی نبودهاند که حتی بتوانند مهبط و واسطه ارسال خود را هدایت نمایند و به سرمنزل مقصود برسانند، چه رسد به دیگر مخاطبان! از این رو باید گفت که آنچه بر پیامبر اسلام نازل گشته، منحصر در نص آیات قرآن بوده است و لاغیر و آنهم تنها به صورت شنیداری، چرا که در غیر این صورت، از منظر هدایت الهی، بین او و سایرین تبعیض وجود داشته و دیگر او نمی توانسته اسوه و الگو قرار گیرد چون امکانات فهمی بیشتری شامل حالش بوده است. بنابراین اگر قرآن را الهی بدانیم یعنی از جانب خدا و به هدف هدایت مخاطبانش؛ دیگر تفکیک کلام نفسانی از نص قرآن و قائل شدن به اینکه آیات به صورت کلام نفسانی بر پیامبر وحی میشده و او خود خالق نص متناظر آن بوده و نیز نظریه رویاهای رسولانه، محلی از اعراب نخواهند داشت.
3ـ قرآن متن دقیق است و تبیین شعرگونه یک متن دقیق ناقض دقت آن است. از این رو با اطلاق «قرآن دوم» به مثنوی مولوی موافق نیستم چرا که این اطلاق بر خلاف فلسفه وجودی قرآن است که اعجاز آن در دقت و انسجامش در تبیین جهان بینی توحیدی و احکام و گزارههای برآمده از آن است. اطلاق قرآن دوم به مثنوی اگر بر وجه تکمیل آموزههای قرآنی باشد که ناقض خاتمیت میباشد و اگر بر وجه تبیین آن باشد، هرچند مثنوی کلیدفهمهای بسیار خوبی در فهم قرآن دارد، اما چون بیان غیردقیق خود را جایگزین بیان دقیق قرآن مینماید، و مخاطب فارسی زبان را با سبک بیانی روانتر و جذابتر اما نادقیق مواجه میسازد و منجر به غفلت مخاطبان از دقایق کلام منصوص الهی میشود، اطلاق قرآن دوم به آن صواب نیست. خدای تعالی خود نپسندیده که پیامبرش به لسان نادقیق شاعری سخن بگوید بنابراین تبیین شعرگونه آن خطاست. حال آنکه اگر نص قرآن خود در میانه باشد و در تبیین آن بر دقت و انسجامش تاکید گردد آیینهای میشود خودنما.
4ـ کسانی که در پی فهم صحیح و عمیق تمامیت قرآن هستند باید توجه کنند که برای فهم قرآن «قرآنی» وجود ندارد، یعنی منبع و مأخذی جامع و دقیق که «تبیان لکل شیء» باشد؛ یعنی ساحتهای وجودی هستی آن را بیان نماید وجود ندارد و نخواهد داشت که بتوان با مراجعه به آن، راه فهم را میانه و خلاصه و سهل الوصول کرد بلکه قرآن را فقط باید با قرآن و قائم به خودش فهمید و در سیر آفاقی و صیر انفسی تجربه کرد و فهم بر فهمش افزود.
5ـ تحقق صیر انفسی محتاج سیر آفاقی است و به تنهایی ممکن نیست، چرا که با سیر آفاقی موجبات مراتب صیر انفسی فراهم میشود و از این روست که آیات الهی هدایت نفس آدمی را با توجه دادن او به نشانههای آفاقی همراه میکنند و این آن چیزی است که اکثر مدعیان عرفان در طول تاریخش از آن غافل بودهاند و آنات عمرهای خود و بسیاری را تباه ساختند.
6ـ اساساً اکثر اندیشههای عرفانی علی رغم ادعای وحدت وجودی بودن، هستی را چند پاره و در نتیجه چند خدا میبینند. آنها اغلب بین شهود و تعقل، بین تقدیر و تدبیر، بین اراده الهی و اراده انسانی و امثالهم توحید را در نمییابند و دچار ثنویت میشوند؛ ثنویت میان روح و جسم، میان ماده و معنا، میان دنیا و آخرت و… با اینکه مدعی هستند که با فلسفه میانهای ندارند اما غافلند که هیچ بشری بدون جهان بینی که ذاتا چارچوب فلسفی است نمیزید. نسبت بسیاری از باصطلاح عرفا با پیامبران نسبت بدفهمی است، بدفهمی در توحید، آنکه نتواند توحید میان تعقل و شهود را دریابد آنچه را نیز که شاهد است توهمش است، آنکه کارکرد دل را از کارکرد خرد بیگانه ببیند جهان بینی توحیدی ندارد، عرفان؛ شناخت است و شناخت حاصل نیاید مگر به تفکر و تعلم و تعقل و تجربه در چارچوب جهان بینی توحیدی، و جهان بینی توحیدی حاصل نیاید مگر با نگرش دقیق فلسفی به هستی آفاقی و انفسی.
7ـ «أفَلا یَتَدَبَّرونَ الْقُرآنَ ولَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدوا فیهِ اخْتِلافًا کَثیرًا» (نساء 82) ترجمه رایج این آیه اینچنین است؛ «آیا در قرآن نمىاندیشند؟ اگر بود از جانب غیرخدا در آن اختلافى بسیار مىیافتند.» حال آنکه این معنا متضمن این است که قرآن خالی از اختلاف یا به عبارت دیگر تضاد و تناقض و تزاحم میان آیات و گزارههایش نیست، بلکه واجد اختلاف «کثیر» نیست!!! اما باید توجه نمود که «فیه» در این آیه به معنای «درباره آن» است نه «در آن» و معنای صحیح آیه این است که اگر قرآن از جانب غیرخدا بود درباره آن (در میان خود) بسیار اختلاف میکردند. اما از آنجا که قرآن کتابی است از سر یقین و علم مطلق فرو فرستندهاش که میفرماید «ذَلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فیهِ» (بقره 2) آنچنان منسجم است که حتی با رویکرد ناصواب هم درباره محتویات آن اختلاف کثیر در میان اختلاف کنندگان ایجاد نمیشود و از این رو است که خدای تعالی در آیات 23 بقره و 38 یونس تحدی میکند و میگوید اگر میتوانند گروه آیهای منسجم بمانند آن بیاورند که گزارهها و آیات آن بتوانند یکدیگر را ایجاب نمایند و هیچ یک منفک و بیربط و بیگانه از هستی ما به ازائی که آن گروه آیه تبیین میکند نباشد (وإنْ کُنْتُمْ فی رَیْبٍ مِمّا نَزَّلْنا عَلَى عَبْدِنا فَأْتوا بِسُورَهٍ مِنْ مِثْلِهِ ـ أمْ یَقولونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتوا بِسُورَهٍ مِثْلِهِ).
8ـ پیش از این در مقاله «امی بودن پیامبر نه به معنای بیسوادی»، بار معنایی «امیون» را «بی بهرهگان بی غرض از مفاهیم کتب الهی» استخراج کرده بودم و حال آیات زیر را نیز شاهد مدعای خود میآورم:
ـ انعام 156: «أن تَقُولُوا إنَّمَا اُنزِلَ الْکِتابُ عَلَى طائِفَتَیْنِ مِن قَبْلِنا وإن کُنّا عَن دِراسَتِهِمْ لَغافِلینَ»/ تا نگوئید جز این نیست که فرود آورده شد کتاب بر دو گروه پیش از ما و بودیم از درس گرفتنشان بیخبران (ترجمهها از معزی)
ـ قصص 46: «وما کُنتَ بِجانِبِ الطُّورِ إذْ نادَیْنا ولَکِن رَّحْمَهً مِّن رَّبِّکَ لِتُنذِرَ قَوْمًا مَّا أتاهُم مِّن نَّذِیرٍ مِّن قَبْلِکَ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ»/ و نبودی تو در کنار طور هنگامی که فراخواندیم و لیکن رحمتی از پروردگارت تا بترسانی گروهی را که نیامدستشان بیمدهندهای پیش از تو شاید یادآور شوند.
ـ سجده 3: «أمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ بَلْ هُوَ الْحَقُّ مِن رَّبِّکَ لِتُنذِرَ قَوْمًا مَّا أتاهُم مِّن نَّذیرٍ مِّن قَبْلِکَ لَعَلَّهُمْ یَهْتَدُونَ»/ یا گویند دروغ بست آن را بلکه آن است حق از پروردگارت تا بترسانی گروهی را که نیامدستشان بیمدهندهای پیش از تو شاید ایشان رهبری شوند.
ـ سبا 44: «وما آتَیْناهُم مِّن کُتُبٍ یَدْرُسُونَها وما أرْسَلْنا إلَیْهِمْ قَبْلَکَ مِن نَّذیرٍ»/ و ندادیمشان کتابهائی که آنها را درس خوانند و نفرستادیم بسوی ایشان پیش از تو ترسانندهای.
ملاحظه میشود که آیات مذکور به وضوح ناظرند بر اینکه مردمانی که پیامبر اسلام بر آنها مبعوث گشت، پیش از آن، از تعالیم انبیاء الهی بیبهره بودند.
در پایان؛ به دو مورد هم که مبتلا به جامعه ایرانی بوده است و امروزه پررنگتر شده، میپردازم:
9ـ هر جنبشی باید خواستگاهش مشخص باشد، شرکت کنندگان در آن باید حدود و ثغور هویتی را که طلب میکنند بشناسند و بر سر آن تفاهم نمایند، در غیر این صورت اولاً پیروزیشان محل ابهام است، ثانیا اگر پیروز شوند دچار مناقشههای مخرب خواهند شد. از وجه دیگر؛ این روش است که هدف را می سازد بنابراین هر روشی که بکار گرفته شود هدف متناسب خود را محقق میکند بنابراین اگر هدف دموکراسی است مطالبه نیز باید رفراندوم از طریق انتخابات آزاد با نظارت بیطرفانه باشد و این همان چیزی است که رهبران جنبش سبز از آن عمداً یا سهواً غفلت کردند… در جنبشهایی که با خواستگاه حذف طرف یا طرفهای دیگر آغاز میشود و ادامه مییابد ماحصل نه دموکراسی که باز هم سلطه یکی بر دیگران است.
10ـ نه تنها با حجاب اجباری موی سر زنان مخالفم، بلکه به طور کلی با هر نوع رفتاری که تفکیک جنسیتی را در محیطهای اجتماعی پررنگ کند مخالفم چرا که این خود عاملی میشود در تشدید جنسیت زدگی ذهنیتهای آحاد جامعه. از این رو پسندیده است که زنان پاکدامن نوعی از پوشش و زینت را اتخاذ نمایند که علی رغم ناپوشیدگی موی سر که در کاهش تفکیک جنسیتی عامل مهمی است، موجب تحریک به فسادانگیزی نشوند چرا که قرآن توصیه به عدم تبرج و خودآرایی و خودنمایی میکند و نه پوشاندن موی سر. (رجوع کنید به مقاله «عدم الزام قرآن به پوشیدگی موی سر زنان» از نگارنده و نیز کتاب «از چه وقت حجاب وارد اسلام شد و چرا؟» از جناب محمد جعفری)
نیما حق پور ـ 17 بهمن 1396
www.t.me/pazeljahanbini