back to top
خانهدیدگاه هامحمد جعفری: دخالت دادن بیگانگان در امور داخلی کشور از مهمترین عوامل...

محمد جعفری: دخالت دادن بیگانگان در امور داخلی کشور از مهمترین عوامل ماندگاری رژیم است-قسمت اول

 

Jafari-Mohamed-1

 اخیراً آقای رضا پهلوی در گفتگو با سناتور مک کین از وی پرسیده‌‍است «در آینده و در ایرانی متفاوت، با سپاه پاسداران چه باید کرد؟» (۱). برای روشن شدن کم و کیف این تقاضا و سر درآوردن از اینکه هدف اصلی او و همراهانش از این پرسش چیست، به کنکاش بپردازیم:
 
خاطر نشان می‌ شود که انگلیس ها برای ادامه تسلط خود بر منابع کشور، بویژه منابع عظیم نفت، علیه حکومت مشروطه که تازه بر اثر انقلاب ملت ایران داشت پا می‌گرفت و حکومت قانونی که می‌ رفت برقرار شود، کودتای ۳ اسفند ۱۲۹۹ را طراحی و اجرا کردند. پس از چندی رضا خان میرپنج قزاق را بر تخت سلطنت نشاندند و حکومت استبدادی مطلق را جانشین حکومت مشروطه سلطنتی ساختند. زمانی که تاریخ مصرف استبداد سیاه رضا شاهی، از دید انگلیس‌ ها به پایان رسید، یک شبه ارتش صد و سی هزار نفری‌ اش را از درون متلاشی و خود او را اسیر چنگال خود کردند. به او امر کردند که باید روانه تبعید گاه خود شود. خوب، اگر او پادشاه از طرف ملت ایران بود و آن ارتش را برای حفظ کشور و حقوق ملت ایران ساخته بود، وقتی به او گفته شد باید استعفاء کند و روانه تبعید گاه شود، آیا نباید به بیگانگان می گفت: من از طرف ملت ایران، شاه مملکت هستم و به شما نیامده است برای من تکلیف معین کنید و حق ندارید از من بخواهید از مملکتم بروم؟ آیا نمی‌ بایست آن ارتش را که با خون و بودجه ملت ساخته بود، برای دفاع از وطن و نه سرکوب مردم، آماده می‌‍ کرد و از حق و حقوق مردم کشور و مرزهایش دفاع می‌ کرد؟ اما او با خفت و خواری تن به تبعید داد. اگر عِرق وطن‌ داری داشت و شخصیت ملی، مرگ برای او در قیاس با آن تبعید خفت‌ بار، شربتی گوارا بود. او امریۀ بیگانگان اطاعت کرد و خود را در اختیار آنها گذاشت تا به تبعید‌گاهی ببرند که خود تعیین کرده بودند. او خود بهتر از همه می‌ دانست همان کسان که او را بر اریکۀ سلطنت نشاندند، اینک به او دستور می‌ دهند برود. بنابر قولی، پیش از سوار شدن به خودرو برای رفتن به تبعید، درکاخ گلستان در تالار آینه، و بنابر قول دیگری، در کرمان، رضا خان، در حال قدم زدن، مرتب زمزمه می‌کرده‌ است:« اعلیحضرت قدر قدرت قوی شوکت. بعد هم خود، به خود می‌ گفته‌ است: زکی! ». در سفر به کرمان و بندر عباس برای رفتن به تبعید گاه، شب هنگام به قم می‌ رسد. حتی تولیت آنجا به او اجازه توقف نمی‌ دهد. چنان می‌ نماید که این خانواده به خدمتگزاری بیگانه خو کرده‌ اند. چون پایه دستگاهشان را بیگانگان گذاشته‌ اند، خفت و خواری در برابر بیگانه، در رگ و خونشان جریان دارد. گویی پذیرش خفت و خواری و با بیگانگان هم دست شدن در این خانواده بصورت امری مستمر در آمده است.
 
جوانی که از سرنوشت پدر و پدر بزرگ خود، تجربه نگرفته و آلت دست بیگانگان شده و از مک کین می‌ پرسد: در صورت سرنگون شدن رژیم، با سپاه پاسداران چه بایدکرد؟ حداقلِ بنا بود که از تجربۀ پدر درس می‌ آموخت. بنابر قول پدرش– اعتراف او بر این که این متفقین بودند که مرا شاه ایران کردند- سلطنت از انگلیس‌ ها داشت. باوجود این، او در ابتدای کار، کارهای پدر را تقبیح کرد و وعده داد که اعمال پدر را تکرار نخواهد کرد و پادشاهی موافق قانون مشروطه خواهد بود.  فرزند آن پدر از تجربه درس نیاموخته و در بیگانه پرستی نیز اندازه نگه نمی‌ دارد. از همان اول از سناتور آمریکایی‌ می‌ پرسد: با سپاه پاسداران چه باید کرد؟ به این مهم باز خواهم گشت و مشروح‌ تر بدان خواهم پرداخت.
 
اوایل سلطنت، محمد رضا، در ظاهر، چنان وانمود می‌ کرد که حامی ملت ایران است و موافق قانون مشروطه عمل می‌ کند و خواهد کرد. ملت و سیاسیون هم با چشم دیگری به او نگاه می‌ کردند. مثل بعضی از امروزی‌ ها که می‌ گویند بر گذشته صلوات، آن‌ ها هم گفتند: گذشته گذشته است – بر گذشته‌ ها صلوات! نتیجه این شد که  باز هم  گذشته تکرار شد، منتها به دست کسان دیگر، ولی با همان محتوی و با شکلی و سبکی دیگر- این شاه جوان، «حافظ قانون مشروطه و حکومت قانون»، بتدریج ماهیت خود را نمایان کرد. نهضت ملی ایران، قدرت‌ طلبی او را متوقف کرد. او بی‌ قرار استبدادگری بود و بر ضد نهضت ملی شدن نفت، پیشنهاد کودتای نظامی بر ضد حکومت مصدق را به امریکایی‌ ها داد و با بیگانگان و کودتاگران بر ضد حکومت ملی دکتر محمد مصدق همگام و همراه شد. ثمرۀ نامیمون و تلخ کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ این بار با چهرۀ اصلی خود به تخت سلطنت مطلقه باز گشت و یک روز پس از باز گشت، در ملاقات با کرومیت روزولت خطاب به وی گفت: «من تاج و تختم را مدیون خداوند، ملتم، ارتش و شخص شما هستم» (۲). بعد هم آمریکایی ها فاش کردند که شاه حقوق بگیر آمریکا بوده است: « در تاریخ ۱۴ فوریه ۱۹۷۹ ( ۲۵ بهمن ۱۳۵۷) کمیته های فرعی مشترک سنای امریکا، با شرکت رؤسای کمیته های دفاع، خارجه، دادگستری، بازرگانی و همچنین نمایندگان دپارتمان های قضائی و سازمان های اطلاعاتی وابسته، با حضور نمایندگان وزارت خانه ها و سازمان های مذکور، به منظور بررسی اوضاع ایران تشکیل گردیده و در باره پشتیبانی ایالات متحده از شاه، مذاکراتی به شرح زیر بعمل آمده است:
 
آقای جوزف. پ.  آدایو (۳) رئیس کمیته فرعی دفاع، از آقای هان دیودی نیو سام (۴) معاون وزارت خارجه آمریکا، سئوال می‌ کند: با شدت گرفتن نا آرامی‌ ها در ایران، در باره این واقعیت که شاه حقوق بگیر ایالات متحده آمریکا بوده‌ است و سالانه یک میلیون دلار به او پرداخته‌ ایم، آیا سر و صدایی از شورشیان شنیده شده است؟ آیا این موضوع در شعارهای آنها مورد استفاده قرار گرفته‌ است؟… نیو سام، معاون وزارت خارجه در امور سیاسی، پاسخ می‌دهد: نه، ولی شورشیان ما را حامی اصلی شاه می‌ دانند… » ( ۵).
 
ممکن است که بعضی‌ ها امروز بگویند شاه با آن همه ثروت چه نیازی به یک میلیون دلار سالانه داشت. اگر اینان به عقب و سال ۱۳۳۲ برگردند، می فهمند اولاً یک ملیون دلار در آن سال ها پول هنگفتی بود و ثانیاً گویای حمایت کامل قدرت امریکا از شاه بود. یاد آور می‌‌ شود که در سال  ۱۳۳۱ که قرار بود شاه با همسرش ثریا به خارج سفر کنند، هیأت وزیران برای هزینه سفرش ده هزار دلار تصویب کرد.
 
باری، تا سیاسیون و آزادیخواهان چشم باز کردند، مجدداً با حکومت استبدادی مطلقه کودتا روبرو شدند. به قول اسدالله علم غلام خانه زاد، آخرین میخ بر تابوت مشروطه زده شد: «عصرى هم به مجلس جشن سنا، به مناسبت شروع شصت و چهارمین سال مشروطیت رفتم. اگر غلط نکنم مجلس فاتحه!» (۶) و بعد هم دیکتاتوری و فعال مایشائى را به حد اعلاى خود رساند و گفت: «امر ما و شهبانو مافوق قانون است» (۷). و غرور چنان او را کور کرده بود که در آذر ماه ۱۳۵۲، به عنوان بزرگ ارتشتاران، نخست وزیر، رؤسای مجلسین سنا و شورای ملی، وزیر دربار، وزیر جنگ، رئیس ستاد بزرگ ارتشتاران، رئیس دفتر مخصوص و رؤسای ادارات و فرماندهان نیروهای مسلح به کاخ نیاوران دعوت شدند و وی در آنجا طی نطقی تکلیف مملکت را حتی بعد از خودش به آن ها ابلاغ کرد (۸).
 
در آن تکلیفیه از جمله آمده است: «امری که بوسیله رئیس ستاد بزرگ ارتشتاران ابلاغ شد باید از طرف نیروها کورکورانه اطاعت شود …، هیچیک از فرماندهان زیر بار فرمانده دیگر نمی روند و فقط مطیع پادشاه هستند و فقط پادشاه را می‌ شناسند». وی افزود که «مطابق قانون اساسی پادشاه رئیس قوای سه گانه است و قوۀ مجریه مختص پادشاه است». و نیز در بخشی دیگر می‌ گوید: «اگر ایران مورد تجاوز دشمن قرار گرفت هر منطقه‌ ای که در خطر سقوط افتاد شما باید آن چه را که از لحاظ نظامی و اقتصادی ممکن است برای دشمن مفید واقع شود، نابود کنید. بخصوص خطوط هوایی مواصلاتی و کارخانه‌هایی که اگر به دست دشمن بیفتد ممکن است مورد استفاده قرار گیرد». و باز در بخش دیگر این منظور خود را بهتر روشن می‌ کند، وقتی می‌ گوید: «خارجی و داخلی باید بداند که اگر اتفاق بیفتد در وضع مملکت و اداره مملکت کوچکترین تغییری پیش نخواهد آمد و تصمیم و اراده شماها نمی تواند کمتر از اراده خود من باشد که می گویم مملکت بهتر است نابود شود تا به دست خارجی بیفتد و آن‌ ها بدانند که با تغییر رهبر راه عوض نخواهد شد». این سخن و دستور درست به مانند فرمان هیتلر در آخرین لحظه‌ ای بود که فهمید جنگ را باخته است. وی به فرماندهان دستور داد تا آلمان را نابود کنند که به دست دشمن نیفتد، ولی آن‌ ها از اجرای دستور او سر باز زدند.
 
اما پادشاهی با این تبختر و فعال مایشائی، خود در کتاب «مأموریت برای وطنم» می‌ نوشت: متفقین تصمیم گرفتند که من شاه ایران باشم و، باز، می‌ دانست که تاج و تختش را مدیون کودتای آمریکایی – انگلیسی ۲۸ مرداد است. این واقعیت را نیز می‌ دانست که آزادیخواهان، بویژه مصدق، این راد مرد بزرگ تاریخ ایران، مخالف سلطنت مشروطه نبود. او می گفت شاه باید موافق قانون اساسی سلطنت کند و نه حکومت. اگر شاه وسیلۀ کودتای سیا – انتلیحنت سرویس نشده بود، بسا امروز پسرش هم شاه ایران بود. اما شاه هم می‌ خواست قدر قدرت باشد و به سفیر امریکا پیام می‌ داد چاره‌ای جز کودتا بر ضد مصدق نیست، و هم بزدل بود و کارگزاری اربابان خود را بر سلطنت مشروطه ترجیح می‌ داد.  
 
او با تکیه بر سر نیزه و با اتکاء به خارجی‌ ها، آنهم فقط پیشاروی مردم ایران، صدا به هل من مبارز، بلند می‌ کرد؛ در برابر اربابانش ذلیل بود. چنان خود را حقیر می‌ دید که وقتی از ایران گریخت، نوشت مرا مثل موش مرده بیرون انداختند. در دوران ذلت و دربه دری خود، وی در مصاحبه‌ ای گفت: جرج براون و ویلیام سولیوان که قبلاً وقتی شرفیاب می‌ شدند تا کمر خم می‌ شدند و ادای احترام می‌ کردند، ولی این بار دم درب ایستاده و به ساعت خود نگاه می‌ کردند و می‌ گفتند اعلیحضرت کی از ایران خارج می‌ شود. او، در کتاب «پاسخ به تاریخ»، می‌ نویسد: «پس از آن که من ایران را ترک کردم، ژنرال هایزر باز چندین روز در ایران اقامت داشت. در این هنگام چه گذشت؟ تنها چیزی که می‌ توانم بگویم این است که ربیعی فرمانده نیروی هوایی ایران طی “محاکمه” اش به “قضات” گفت: “زنرال هایزر شاه را مثل یک موش مرده به خارج از کشور پرتاب کرد» (۹).  
 
اگر شاه، خود را شاه ایران می‌ دانست و متکی به ملت خود بود، وقتی به او می‌ گفتند باید کشور را ترک کند، باید به آنها می‌ توپید و می‌ گفت: سرنوشت من و کشور به شما چه مربوط است و آن‌ ها را از کاخ بیرون می‌ انداخت. ولی او خود بهتر از هر کسی می‌ دانست که آن‌ ها او را شاه کرده‌ بودند. او می‌ دانست که وقتی تارخ مصرف‌ اش، از دید اربابان، تمام شود، در درون کاخ خود هم امنیت نخواهد داشت. من بعنوان یک ایرانی از حرف ذلت باری که شاه در مورد خود گفته خجالت می‌ کشم. ولی این قانون طبیعت است که هر قدرتمدار و دیکتاتوری در برابر ملت بی‌ سلاح و مستضعف خود، قلدر است و در برابر قدرتمندان بیچاره و ذلیل و خوار.  
 
سلطنت طلبان کسانی هستند از کاخ سفید بازگشت به سلطنت را، به دریوزگی، تمنا می‌ کنند. آنها، بویژه رضا پهلوی، هر باری که امریکایی‌ ها عطسه می کنند، به تکاپو می‌ افتند و با زبان بی‌ زبانی به آنها می‌ گویند: با تشدید تحریم اقتصادی و با حمله نظامی، رژیم را ساقط کنید و همانند دوران دو پهلوی گذشته، کشور را در اختیار ما بگذارید. در این رابطه، عده‌ ای دیگر هم آگاه و یا نا آگاه  سر و صدا راه می‌ اندازد که گذشته را فراموش کنید و همه با هم از هر گروه و دسته و نحله‌ ای که هستیم، برای از بین بردن رژیم جمهوری اسلامی، همگامی و همراهی و اتحاد و یا ائتلاف کنیم. برای مثال، در یکی دو سه سال گذشته، پسر شاه که گویی به کشف تازه‌ ای کرده‌ است، خود را جلودار این ائتلاف قلمداد می‌ کند و در برنامه‌ ای تلویزیونی می‌ گوید: ما اصلاً در این مقطع نمی خواهیم که از شاه و مصدق حرف بزنیم (قریب به این مضمون). او غافل است که مصدق نماد استقلال و آزادی و مظلومیت ایران است و جمهوری ولایت مطلقه فقیه، نماد فرعونیت و جنابت و فساد. پدر بزرگ و پدر او هم نماد دیکتاتوری و فساد و جنایت و بیگانه پرستی هستند. قصد ندارم به عملکرد دیکتاتوری بیگانه‌ پرستانه آنها بپردازم، اما اگر رضا پهلوی مایل باشد مختصری از رفتار و کردار پدر خود را بداند، می تواند به چندین جلد خاطرات روزانه «غلام جانثار» شاه، یعنی اسدالله علم نگاهی بیندازند. باوجود این، بمثابۀ مشت نمونه خروار، در قسمت بعدی در سه زمینه، از خاطرات علم قول هایی را می‌ آورم: الف- کودتای ۲۸ مرداد  ۱۳۳۲، ب- حیف و میل ثروت ملت ایران و ج- اخلاق خانوادگی و جنسی شاهنشاه.
 
کسانی که از حق آزدی و خلاقیت و حقوق خود غافل می‌ شوند و به خود به مثابۀ انسان فعال و خلاق نمی‌ نگرند و از انسان فعال و خلاق، انسانی فاقد اراده و اختیار می‌ سازند، و انسانی می‌ شوند که هیچ کاری از او جز نق زدن بر نمی‌ آید، کسانی هستند که خدای قادر متعال را از آسمان به زمین می‌ آورند، یک روز به صورت امپراطوری بریتانیا (انگلیس)، و روز دیگر به سیمای رئیس جمهور امریکا در می‌ آورند و مدعی می‌‌ شوند: بدون اراده و حکم کاخ سفید آب از آب تکان نخواهد خورد. به علت همین طرز فکر همسنگ خیال و وهم است که بعضی از هموطنان به ظاهر مبارز، اما ناتوان، لباس یأس بر تن می‌ پوشند و خائنان به وطن، در هر دو رژیم، یعنی رﮊیم پهلوی‌ ها و رژیم آخوندی ولایت فقیه، صاحب مقام می‌ شوند و مقام های دولتی و غیر دولتی را از آن خود می‌ کنند. کسانی هم هستند خود را صادق می‌‌‌ پندارند و در رﮊیم قبول خدمت می‌ کنند و چون مأیوس می‌ شوند و یا تحویل گرفته نمی‌ شوند، بخاطر آن‌ که قدرت در سر دارند، وقتی که به خارج می‌ آیند، اغلب راهی آمریکا می‌ شوند، و به ثمن بخس، خود را عرضه می‌ کنند و پس از خریداری شدن، به آخورهای آماده بسته می‌شوند. آن آخورها نام های بی‌ محتوایی مثل مُوسسه تحقیقات کذا و کذا دارند!!. یکی از آنها هم آقای رضا پهلوی است که بخاطر ثروت عظیم فرآوردۀ فساد، نیاز به کارمندی اینگونه مؤسسه‌ ها را ندارد. او مدعی تاج و تخت پادشاهی حاصل دو کودتا است. این بار، وقتی او با جرج مکین صحبت می کند، به او یادآور می شود که در دوران جنبش سبز او از اوباما انتقاد کرده که چرا از جنبش سبز حمایت‌ های لازم را نکرده است. و غبطه می‌ خورد که چرا اوباما از جنبش سبز حمایت جدی بعمل نیاورده‌ است. غافل از اینکه امریکا کشوری است که روزی مدعی بود «روش زندگی امریکایی» بهترین روش است. و اینک، بمنزلۀ تنها ابر قدرت، در حال اضمحلال است. دولت امریکا در حل مسائل خود چنان درمانده‌ است که از فاسد ترین، مستبدترین، عقب افتاده ترین حاکمان منطقه یعنی سعودی‌ ها و شیخ‌ های خلیج فارس، دلار گدایی می‌کند. به آنها وعده و وعیدهای واهی می‌دهد، تا مگر آنچه را ذخیره کرده‌ اند، از چنگشان درآورد و زخم عمیق کسری هایش را مرحم بنهد.
 
این نوه که نمی‌ خواهد از تاریخ تجربه بیاموزد، حتی از سرنوشت پدر بزرگ و پدر خود عبرت بگیرد که با چنان خفت و خواری بی‌ سابقه‌ ای در تاریخ، به قول خودشان، به بیرون از کشور «پرتاب شدند»، البته بر او حرجی نیست. معلوم است که چون وی از آبش خور پدر بزرگ و پدر خود سیراب شده‌ است، با خفت و ذلت، به دریوزگی، نزد مکین رفته است. اما سئوال بزرگ از سالیان قبل برایم این بوده‌ است: چرا کسانی که خود را دموکراسی خواه، مبارز، وطن خواه و وطن دوست، معرفی می‌ کنند، وقتی به خارج می‌ آیند، نومید از خود، به درگاه دونالد ترامپ روی می‌ آورند؟ به آستان بوسی شخصی روی می‌ آورند که در طول زندگی خود دغدغه‌ ای جز پول به جیب زدن و زن بارگی نداشته‌ است. از او انتظار چه معجزه‌ ای دارند؟  
 
بعضی از اینان مخفی در سایه بی‌ طرفی و اینکه می‌ خواهند صدای همه شنیده شود، در لباس خبرنگار، و مجری بی‌ طرف، یک طرفه آب به آسیاب رضا پهلوی می‌ ریزند. تعدادی دیگر در لباس دموکراسی خواهی و اینکه حرف همه باید شنیده شود و شرکت در اداره امور زندگی حق تمامی آحاد ملت است و آقای رضا پهلوی هم یکی از آحاد ملت است، دست توسل به سوی او دراز می کنند (به این نکته در قسمت بعد مشروح‌ تر باز خواهم گشت). اینان یا خود را به تغافل می‌ زنند و یا اینکه گمان می‌ برند دیگران و ملت ایران متوجه شگرد اینان نیستند  و اندر نمی‌ یابند که:
 
الف- رضا پهلوی از خانواده‌ ای می‌آید که دو کودتا برضد ملت ایران و به نفع بیگانگان انجام داده‌ است. این خانواده عامل بیگانگان شده‌ اند. وقتی بانیان کودتا، یعنی انگلیس و آمریکا، کودتا را محکوم کرده و از ملت ایران عذر خواهی کرده‌ اند، آقای رضا پهلوی هم اگر بخواهد از آحاد ملت ایران باشد، دست‌ کم باید آنرا محکوم و از ملت ایران عذر خواهی کند؟ و وقتی او را والاحضرت ولیعهد و این قبیل القاب، خطاب می‌ کنند، واکنشی گویای نادیده گرفتن مردم ایران بمنزلۀ صاحب حق حاکمیت را ابراز نکند. و علاوه بر آن، در پشت ناخواندۀ آن، مفهومی به غیر از آحاد ملت نهفته است.
 
ب- مراجعه به قدرت‌ های خارجی، بویژه به مکین و ترامپ و امثالهم، در امریکا و در کشورهای دیگر، و از آنها استمداد کردن، مراجعه کنندگان و استمدادکنندگان را در سلک عمله و اکره آنها قرار می‌ دهد و نقش کارگزار مکین می‌ کند، و یا یکی از مسئولین حکومت آمریکا، می‌ گرداند. این دست نشاندگی او را از اعداد ملت ایران خارج می کند.
 
 ج- آقای رضا پهلوی باید برود و تاریخ بخواند و از تجربه‌ های تاریخی بیاموزد که اگر ایران بخواهد سوریه نشود، باید دست بیگانگان از ایران قطع شود. وقتی ملت ایران مطمئن شد که قدرت خارجی مداخله‌ ای در امور کشور او ندارد، با فراغ بال مسئلۀ خود را با رژیم جبار حل خواهد کرد. هم این مردم می‌ دانند، و  هم امری بدیهی است که دخالت بیگانگان در امور داخلی کشور، از مهمترین عوامل ماندگاری رژیم است. 
 
د- وقتی می‌ گوید ایران تبدیل به سوریه نشود، نباید از خود بپرسد کدام کشور و به دست چه کسانی عراق، لیبی، ویران شدند و چه کشورها و کسانی برای منافع خود و سیاست خود درخاورمیانه گروه های مختلف را در سوریه و به چه منظور مسلح کردند؟ حداقل مقالۀ ربرت اف. کندی، در مورد سوریه و سیاست خاورمیانه‌ ای آمریکا را بخواند تا از عمق فاجعه آگاه شود (۱۰).
 
ادامه مطب را در قسمت بعدی مطالعه خواهید کرد.
 
محمد جعفری،  
۱۶ اسفند​ ۱۳۹۶، 
 
نمایه و یادداشت:
 
 
(تیتر: Iranistas Jun 14)
 

 

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید