این واقعیت که، در ایران، نوبت به رژیم رسیده است که از مردم بترسد، آنقدر عیان است که وسائل ارتباط جمعی معتبر، نمیتوانند بدان نپردازند. از جمله لوموند اول مارس 2018، نیز به تفصیل بدان پرداخته است. اما واقعیت را در جامعیت خود باید شناسائی کرد. عینیت ترسهائی که رﮊیم بدانها گرفتار است و ترسها که مردم بدانها گرفتارند را باید از یکدیگر باز شناخت و رابطههای آنها را بایکدیگر جست:
❋ ترسها که رﮊیم بدانها گرفتار است:
1. هر رﮊیمی ترس اولش از فقدان مشروعیت است. وقتی رﮊیم سرشتی استبدادی دارد، نخست مشروعیتی را از دست میدهد که از مرام اخذ میکند. بدینخاطر که مرام را از خود بیگانه و میان تهی میکند، دیگر نمیتواند گفته و کردار خود را بدان مشروع بنمایاند. رﮊیم ولایت مطلقه فقیه، از ساختهای مشروعیت میگرفت که ولایت فقیه بود. این ساخته، نخست ضد «بیان انقلاب» شد که بر زبان خمینی، جاری و به گوش جهانیان رسید. و سپس، با فقه سنتی قطع رابطهکرد، تا بدان حد که نظریه ساز ولایت فقیه، آقای منتظری، ولایت مطلقه فقیه را از مصادیق شرک خواند. روحانیانی که نگران سرنوشت «اسلام سنتی» و خود هستند، از اظهار مخالفت با ولایت فقیه، خودداری نمیکنند. و امروز، ولایت مطلقه فقیه ساختگی، از همان محتوای ناچیز که داشت نیز میان تهی شده است. تا آنجا که به دنبال تغییر نماینده خامنهای در سپاه، «فرمانده کل» سپاه، دلیل آنرا نگرانی «رهبر» از درون سپاه، بخاطر بیتوجه شدن به معنویت و گم کردن «روحیه انقلابی»، شمرد.
2. ترس دوم از ترس اول ناشی میشود: سرنوشت رﮊیم بعد از خامنهای چه میشود؟ حوزههای قم و نجف میگویند «رهبر» باید با موافقت دو حوزه معین شود و جناحی از رﮊیم میگوید باید به تصویب مردم برسد و سپاه میخواهد «رهبر» بعدی آلت فعل او باشد.
تعادل قوا میان رﮊیم و مردم و نیز حوزهها، دیگر همان که بود نیست. رﮊیم دست بالا را ندارد. در منتهای بی اعتباری است. اگر خامنهای رﮊیم و کشور را گرفتار هفت جنگ و قربانی سیاست نظامی جدید امریکا کرد، یک دلیل آن این است که موقعیت متفوق در منطقه، سبب دست بالا را داشتن در تعادل قوا، در درون رﮊیم، میان رﮊیم با مردم و میان رﮊیم با حوزههای دینی، پیدا کند. اما بخاطر اثر آن بر اقتصاد و برف انبار شدن مسائلی که ساخته میشوند و حل نمیشوند، تعادل قوا را بیش از پیش به زیان رﮊیم و اصل ولایت فقیه کرده است.
3. ترس از فقدان انسجام در درون رﮊیم که زمان به زمان بزرگتر میشود. چرا که رو در روئیها رﮊیم را به حال فلج درآورده است. مصاحبه کرباسچی در باره چرائی ناتوانی روحانی و حکومت او از عمل، بخصوص در آنچه به اقتصاد مربوط میشود، واقعیتهائی را در بردارد که برای همگان قابل مشاهده هستند. بنظر او، روحانی نه تنها نتوانسته است رﮊیم را منسجم کند، بلکه نتوانسته است اصلاح طلبان و دیگر جانبداران حکومت خود را نیز منسجم کند.
ناتوانی خامنهای باز هم عیانتر است. او که در دنباله روی از خمینی، رویه اختلاف بیانداز و حکومت کن را در پیش گرفته است، کار را بجائی رسانده است که در هیچ کجا، انسجام و همکاری وجود ندارد. بسا درون سپاه بهم ریختهتر هم هست.
4. فقر مدیران لایق بخاطر تصفیههای مستمر و طبیعت رﮊیم که استعداد کش است و ترس از آن که شدید و شدیدتر میشود. کرباسچی گفته است ظرف 40 سال، ایران 40 میلیون دانشگاه دیده یافته است پس چرا لنگ مدیران لایق هستیم؟ او خود به این پرسش پاسخی نداده است. در حقیقت، استبداد جهنمی است که استعدادها در آن میسوزند. قاجارها و پهلویها استعداد کش بودند و فقدان منزلت و امنیت در آن رﮊیم، استعدادها را از تصدی کارها باز میداشت. رﮊیم ولایت مطلقه فقیه استعداد کشتر است. در این استبداد، هیچگونه امنیت و منزلتی نیست. این است که مرتب استعداد میکشد و نالایق را بر میکشد. قرآن امر واقع مستمری را خاطر نشان انسانها میکند آنجا که میگوید: ملوک بر هر کشوری که مسلط شوند، آنرا فاسد میکنند و باعزتان را خوار و بیعزتان را بر میکشند.
5. ترس از وضعیت نابسامان اقتصادی که مرتب نابسامانتر نیز میشود. حالا دیگر نوبت به صندوق بینالمللی پول رسیده است که به رﮊیم هشدار بدهد که خطر انفجار وجود دارد: ناتوانی از تنظیم سیاست پولی و ارزی، هم بخاطر تحریمها بعلاوه وضعیت بلا تکلیف «برجام» و هم بخاطر اینکه اقتصاد مصرف و رانت محور است و هم بخاطر اینکه مافیاهای نظامی – مالی بر اقتصاد حاکم هستند و نمیگذارند نرخ رانت پائین بیاید، سبب تشدید نابرابریها و دامن گستردن فقر و ناتوانی رﮊیم از مقابله با بیابان شدن کشور گشته است.
6. ترس از قدرتهای خارجی. که اینک با برکناری تیلرسون، وزیر خارجه امریکا، با همان شیوه که احمدینژاد متکی را برکنار کرد و جانشین شدن او با مایک پومپئو، جانبدار سختگیری حداکثر با رﮊیم ولایت مطلقه فقیه، بیشتر نیز میشود. درحقیقت، از گروگانگیری تا امروز، رﮊیم قدرتهای خارجی، خاصه امریکا، را محور سیاست داخلی و خارجی خود کرده است. این نیاز شدید به «دشمن» به آن قدرتها امکان داده است رﮊیم ولایت فقیه را به جنگها بکشانند و قلمرو این جنگها را، بطور روزافزون، گستردهتر کنند. نتیجه این است که
● امریکا «دشمن» است و سخن گفتن از عادی کردن رابطه با آن نیز ممنوع است. و امریکا، از گروگانگیری تا امروز، بطور مداوم، در ایران عمل و با کشاندنش به جنگها، ناتوان و ناتوانترش میکند.
● اروپائی ها میان امریکا و اسرائیل و سعودیها و متحدانشان و رﮊیم ولایت فقیه، چگونه بتوانند جانب این رﮊیم را بگیرند؟ این است که خطاب به رﮊیم میگویند: هرگاه میخواهی «برجام» برجا بماند، توقعات حکومت ترامپ را برآورده کن!
● در منطقه، تنها رﮊیمها نیستند که ضد ایران هستند و عمل میکنند، مردم این کشورها نیز ضدیت با رﮊیم را به ضدیت با ایران تعمیم دادهاند.
● روس و چین هم فرصت را برای هرچه بیشتر دوشیدن ایران مغتنم شمردهاند. در نتیجه،
● ایران در هفت جنگ است: جنگ اقتصادی که مدام تشدید میشود (صدور نفت به زیر 2 میلیون بشکه در روز کاهش یافته است)و جنگ نظامی و جنگ بواسطه گی گروههای تروریست و جنگ با پا درمیانی سازمانهای مسلح و جنگ مذهبی و جنگ تبلیغاتی و جنگ دیپلماسی که بر این هفت جنگ باید افزود تهدید شدن به جنگ از سوی امریکا و اسرائیل و دولت سعودی (برنامه نظامی جدید امریکا و «طرح مشترک امریکا و اسرائیل بر ضد ایران». در نتیجه،
7. ترس از مردم: با مشاهده جنبشهای اعتراضی که حالا دیگر روزمره شدهاند و نیروهای محرکه جامعه (دانشجویان و زنان و دهقانان و کارگران) در آنها شرکت دارند، میتوان گفت که ترس رﮊیم از مردم بیشتر از ترس مردم از رﮊیم است. مغضوبیت رﮊیم نیازمند سنجش افکار نیست. زیرا مردم در فرصتی بیزاری خود را از آن، ابراز میکنند. با وجود، سنجشهای افکار که در محدوده این رﮊیم بعمل میآیند، نیز، میگویند، اقلیت جامعه از دو جناح رﮊیم و نیز مجموعه رﮊیم جانبداری میکنند. در حقیقت، ترس مردم از رﮊیم کاهش یافته است، آنچه مردم از آن میترسند، ترس از وضعیت خویش در حال حاضر و، بیشتر، از وضعیتی است که با سقوط رﮊیم میتواند بوجود آید:
❋ ترسهای مردم ایران:
1. وضعیت هر جامعهای شدت و ضعف ترسهای گوناگون آن را گزارش میکنند. وضعیت اقتصادی، بیکاری و فقر و بیابان شدن کشور و سامان نپذیرفتن اقتصاد کشور میگویند، ترس اول مردم کشور، ترس از اقتصاد مصرف محور و وابستگی مردم در خورد و خوراک و… خود به بودجه دولت است. بودجهای که در حقیقت وجود ندارد. زیرا برداشت از تولید جامعه نیست. بودجه از فروش نفت و گاز و منابع طبیعی دیگر و کسری است که با قرضه پر میشود. حکومت روحانی نتوانست ساختار بودجه و اقتصاد را تغییر دهد، ناگزیر، وضعیت به تشخیص جمهور مردم، بدتر نیز شده است.
2. ترس دوم از ترس اول ناشی میشود: مردمی که در زندگی روزانه خود به بودجه دولت و واردات وابستهاند، فشار از بیرون را سختتر شدن وضعیت اقتصادی خود تلقی میکنند. اما ترس تنها از تحریمها نیست. خامنهای در مقام توجیه مداخلات نظامی در کشورهای منطقه، مدعی شد اگر در عراق و سوریه نجنگیم، باید در کرمانشاه و همدان با «دشمن» بجنگیم. نادانسته اعتراف کرد که او کشور را در معرض جنگهای مستقیم و نیابتی قرار داده است. بدیهی است، میخواست همان ترس را تشدید کند که در مردم ایران القاء شده است و میشود: اگر دست به ترکیب این رﮊیم بخورد، ایران سوریه میشود.
الا اینکه ایران تحت رﮊیم ولایت مطلقه فقیه، سوریه شده است. در آنچه به طبیعت سرزمین وطن مربوط میشود، وضعیتی بدتر از سوریه یافته است و در آنچه به اتلاف سرمایه و دیگر نیروهای محرکه مربوط میشود نیز کم از سوریه ندارد. آسیبهای اجتماعی را که بر این دو بیفزائیم، ایران را در شمار کشورهائی مییابیم که بدترین وضعیتها را دارند. اگر مردم ایران ترس فعلپذیر کنونی را با ترس فعال جانشین نکنند، کار کشور ساخته میشود به ترتیبی که بازسازی آن اگر نه ناممکن، نزدیک به آن خواهد شد. ترس فعال یعنی وضعیت را همانسان که هست دیدن، یعنی پشخور کردن و جبر بدتر شدن وضعیت را دیدن، از سرنوشت جبری ترسیدن و تغییر کردن و برای تغییر دادن برخاستن.
3. دو ترس بالا، پدید آورنده ترس سوم هستند: تغییر رﮊیم به روش انقلابی، وضعیت ایران بعد از رﮊیم ولایت مطلقه فقیه را پیش روی عقول فردی و جمعی مردم ایران قرار میدهد: چهار دهه تبلیغ این دروغ که اگر رﮊیم از میان برخیزد، کسی نیست خلاء را پرکند و ایران عرصه زد و خوردهای مسلحانه میشود، متکای «اصلاحطلبی» بوده است. در این تبلیغ، حاشیه نشینهای رﮊیم نیز شرکت فعال داشتهاند و دارند. این تبلیغ مؤثر بوده است بدینخاطر که مردم ایران، خود را شهروندان حقوقمندی که تغییر را برخورداری خویش از حقوق بدانند، تعریف نکردهاند. تا حکومت روحانی، سخن گفتن از حقوق ممنوع بود. شاه سابق، حقوق بشر را «مزخرفات» میدانست و خمینی و جانشین او نیز هواداری از «حقوق انسان غربی» را یکی از جرمهای بنیصدر خواندند. روحانی سانسور حقوق انسان را ادامه میدهد و در آنچه به حقوق شهروندی مربوط میشود، بدلی را جانشین اصلی میکند. تازه بدلی را هم رﮊیم سانسور میکند.
بدینقرار، اگر مردم ایران حقوقمندی را فرهنگ خویش میساختند، تغییر میکردند و تغییر میدادند. در مییافتند که این نه آنها هستند که باید ترس خویش را از «تغییر ناگهانی» رﮊیم اظهار کنند و این نه رﮊیم است که باید به انتظار تغییر تدریجی آن نشست، بلکه خود آنها هستند که باید حقوق خویش را بشناسند و به آنها عمل کنند. خود آنها هستند که میباید با بکاربردن روشهای خشونتزدائی، قلمرو رﮊیم را تنگ و به تغییر ناگزیرش سازند.
بدین سان، هرگاه سه تمایل تاریخی ایران، تمایل دینی و تمایل ملی و تمایل چپ اندیشه راهنمائی بیانگر حقوق و رشد در استقلال و آزادی و بر میزان عدالت اجتماعی، را بپذیرند، یا با نقد طرز فکرهای خود، آنها را بیانگر این حقوق و رشد کنند به ترتیبی که در حقوق و رشد در استقلال و آزادی و بر میزان عدالت اجتماعی همسانی بجویند، بدیلی که تبلور این سه تمایل باشد واقعیت پیدا میکند. مردم نیز از لباس ترس بدر میآیند وقتی خویشتن را حقوقمند میشناسند و نه تنها آینده نزدیک که آیندههای دور را نیز تا بخواهی روشن میبینند. راهکار دیگری برای رها شدن از ترسها وجود ندارد. تجربه میگوید بهمان نسبت که عمل شده است، از ترسها کاسته و میل به جنبش برای تغییر بیشتر شده است.