پیام آقای ابوالحسن بنیصدر به مردم ایران، به مناسبت ملی شدن صنعت نفت و نوروز
سخن نوروز را بشنویم:
هموطنان عزیزم
ملی شدن صنعت نفت و نوروز را به شما تبریک عرض میکنم و خاطر نشان میکنم که نوروز و روزهائی که صفت تاریخی پیدا میکنند، کاربزرگشان در به روزکردن وجدان تاریخی ملتها خلاصه نمیشود، چرا که این روزها با نسلهایی که از پی یکدیگر میآیند، سخن میگویند. از درسهای بزرگ زندگی سخن میگویند:
1. میتوان در استقلال، در وضعیت نه مسلط و نه زیر سلطه، زیست. این زندگی، ایجاب میکند شهروندان، آزاد باشند. از جمله بدینخاطر است که استقلال از آزادی جدائیناپذیر است؛
2. برای زیستن در استقلال و آزادی، باید که در توحید اجتماعی زیست و توحید اجتماعی نیازمند عدالت بمثابه میزان است. بدینخاطر است که از روزهای نخست زندگی در این سرزمین، عدالت یکی از اصول راهنمای پندار و گفتار و کردار مردم ایران شد و ماند. زندگی بر میزان عدالت اجتماعی، برابری همگان، زن و مرد، این و آن قوم، در حقوق، در توزیع امکانها در سطح جمعیت و در سطح مناطق مختلف کشور، را ایجاب میکرد و ایجاب میکند.
و این برابری، ایجاب میکند مالکیت هر انسان بر حاصل کارش تابع مالکیت او بر کارش باشد. به سخن دیگر، سرمایه در استخدام انسان باشد و نه انسان در استخدام سرمایه؛
3. نوروز و روزهائی که گویای برخاستن، برای تحقق بخشیدن به هدفی هستند، چون جنبش برای ملیکردن صنعت نفت، به رهبری مصدق که، هدف از آن، پایان بخشیدن به سلطه بیگانه و بازیافتن استقلال و آزادی و بازساختن زندگی بر میزان عدالت اجتماعی و رشد بر این میزان بود، بنابر فرمان وجدان ملی،میگویند: مردم یک سرزمین، میتوانند متحد شوند. اما برای متحد شدن، نیاز دارند به پذیرش همگانی یافتن سه خواست .جنبشهای ایرانیان میگویند توحید همگان، در این سه خواست، اتحاد همگان برای تحقق بخشیدن به آنها را ممکن کردهاست:
3.1. بازجستن ویژگیهای ایرانیت، یعنی ویژگیهائی که ادامه حیات ملی در استقلال و آزادی و رشد بر میزان عدالت اجتماعی، در گرو برخورداری هر ایرانی از آنهااست؛
3.2. از میان برخاستن نابرابریها و تبعیضها از هر نوع تاکه توحید اجتماعی بر میزان عدالت اجتماعی متحقق بگردد. و
3.3. اندیشه راهنمائی دربردارنده دو خواست بالا و یادآوری کننده حقوقی که انسانها دارند و رها نگاهدارنده آنان از روابط قوا و هدایتگر آنها به عمل به حقوق و زیستن در رابطه حق با حق، بنابراین، خاطر نشانکننده خودانگیختگی انسانها به آنها و هشداردهنده به انسانها که آنها وقتی از این خودانگیختگی (استقلال و آزادی عقل) غافل نمیشوند، که در اتصال با خودانگیختگی مطلق، خدا باشند.
آن انقلاب که بزرگتر انقلابها است ایناست:
انسانها! نه تنها بدینخاطر که انسان بدون اندیشه راهنما وجود ندارد، پس شما هم با مرام هستید، بلکه بدینخاطر که بزرگترین داشته هر انسان، اندیشهراهنمای او است، بر شما است که بدان بیشترین بها را بدهید و مطمئن شوید مرام شما از آن شما هست و از آن قدرت نیست. زیرا اگر از آن قدرت شد، راهبر شما به بندگی قدرت میشود. پس هر مرامی که عمل کردن به آن، نیاز به زور داشته باشد و بجای آنکه رابطه قوا را بر نتابد و نسبت به آن زنهار دهد، بنایش بر توجیه روابط قوا و زورگفتن به یکدیگر باشد، آن مرام از خود بیگانهاست. انقلابی که بزرگتر انقلابها است و نوروز و همه روزهائی که، در آنها، مردم توحید میجویند، آن را به یاد ما میآورند، قطع رابطه دینها و مرامهایی که مردم دارند با قدرت است و بیانگر سه خواست بالا شدن آنها، به سخن دیگر، بیان استقلال و آزادی شدن آنها است.
معتادان به بندگی قدرت نمیتوانند «در دین اکراه نیست» را اندر بیابند. از خود بیگانهاند و نمیتوانند دریابند که کار دین تنظیم روابط قوا، بنابراین، توجیه به بندگی قدرت درآمدن انسان، نیست تا که در دین اکراه باشد، کار دین رها کردن انسانها از روابط قوا، به یمن ایجاد رابطه مستقیم میان ذیحقی که هر انسان است با حق مطلق، خدا، و از رهگذر این رابطه، جانشین کردن رابطه قوا با رابطه حق با حق است. آن روز که این تغییر روی داد، نوروز است؛
4. نوروز ترجمان فرهنگ استقلال و آزادی است و بانیان و آموزگاران آن، ایرانیان بودهاند و آموزش آنها این بودهاست: تاریخ، تاریخ امرهای واقع مستمر است. این امرها هستند که محک تمیز تاریخ ساختگی از تاریخ واقعی هستند. چنانکه از زمان ورود مصدق به جنبش مشروطیت تا مرگ او و از مرگ او تا امروز، موضوع تاریخسازی مثلث زورپرست بود و هست. هرگاه قرار بر «تاریخ» بمثابه این و آن شرح گذشته بود، تاریخ ساختگی زورپرستان تاریخ نهضت ملی ایران و مصدق میشد. الا اینکه امرهای واقع مستمر، از جمله فقدان استقلال، فقدان آزادی، بیابان شدن ایران، فقر فزاینده، خشونت فزاینده، آسیبهای اجتماعی، ضد فرهنگ قدرت با شتابی خیرهکنند، فراگیر میشود و برخوردار نبودن ایرانیان از حقوق پنجگانه، در نتیجه، تخریب روزافزون نیروهای محرکه، شفاف گزارش میکنند که تاریخهای دست ساخت زورپرستان، قلابی هستند و تجدد نسبی، دورههای کوتاه نهضت ملی و بهار انقلاب ایران بودهاند.
بدینقرار، ایرانیان که نوروز را ابتکار کردند و آموزگار نوروزی شدند، میدانستند که جانشین این شکل از روابط قوا با شکل دیگری از آن، تجدد نیست. میدانستند که برغم تغییر شکل، امر واقعی که روابط قوا است، استمرار مییابد. میدانستند که حق بدینخاطر که همه مکانی و همه زمانی است، کهنگی نمیپذیرد. همواره نو است و قدرت بمثابه رابطه قوا و ترکیبی که در این رابطه بکار میرود، هر شکل بخود بگیرد، همان کهنه است که بود. پس فریب نمیخوردند و نوروز را جانشین شدن رابطه قوا با رابطه حق با حق میدانستند. انسانهای قدرت باور ،خود در فریب خوردن خویش شرکت کردند و فریب بزرگ را خوردند: فریب بزرگی را خوردند که اینک حیات طبیعت و زندگی انسان و جانداران را تهدید میکند. آن فریب با نگاه داشتن کلمه و تغییر معنای آن، روی داد: مدرنیته، تغییر شکلبندی اجتماعی قدرت محور شد و ماند تا امروز که اسطوره آن دارد میشکند، اگر دیر نشده باشد و انسانیت بتواند حیات خود و طبیعت را از استبداد فراگیر سرمایه سالاری برهد.
بدینقرار، درس بزرگ نوروز ایناست:
4.1. امر واقع مستمر، استمرار ساده آنچه واقع شدهاست، نیست. بلکه آنچه واقع میشود، از حق یا ناحق، برخود میافزاید. چنانکه محتوای دین در ایران امروزنه تنها همان نیست که مردم ایران آن را اندیشه راهنمای انقلاب خود کردند، نه تنها ضد آناست، بلکه در ولایت مطلقه فقیه میان تهی، از خود بیگانه شدهاست. فقری که انسان امروز بدان گرفتار است، همان نیست که انسان یک قرن پیش بدان گرفتار بود. بنابر خاصه بر خود افزائی، فقر برخود افزودهاست و میافزاید. استثمار اکثریت بزرگ جامعه بشری و استثمار طبیعت نیز همان نیستند که یک قرن پیش بودند. بهرهکشی اقلیت در استخدام سرمایهسالاری از اکثریت بزرگ جامعه بشری و طبیعت نیز، برهم افزودهاست و میافزاید. بدینخاطر است که یک درصد به اندازه 99 درصد مردم جهان «ثروت» دارد. پس وقتی جامعه در روابط قوا، بنابر این، سلطه اقلیتی بر اکثریتی، زندگی میکند، روزها نو به نو نمیشوند. وضعیت در پایان هر سال، بدتر از وضعیت در آغاز آن میشود: زندگی در مدار بسته بد و بدتر، زندگی در تخریب روزافزون است. و
4.2. نوروز وقتی تحقق پیدا میکند که با تغییر رابطههای قوا به رابطههای حق باحق، امرهای واقع مستمر بیانگر این رابطهها، از میان بر میخیزند. انقلابی که بدان انسانها نو میشوند و زندگی خویش را نو میکنند، این انقلاب است.
5. تا وقتی که ایرانیان در روابط قوا، زیر و زبر یکدیگر نشده بودند، نظام اجتماعی باز میداشتند. از نیروهای محرکه حیات برخورداربودند و این نیروها را، بر میزان عدالت اجتماعی، در رشد خود و آبادانی طبیعت بکار میانداختند. پس آن دوران که نوروز از آن با ما سخن میگوید، دوران سرسبزی طبیعت ایران و جوانی مردم ایران بود: ایران بیابان نبود، سرسبز بود، ایرانیان پیر نبود ند بلکه جوان بودند.
بدینقرار، نوروز به ما میگوید: اگر ایران بیابان است و جامعه ایرانی، برغم اینکه جوانان بخش بزرگ آن را تشکیل میدهند، شادابی و امید از یاد برده، جوانی نکرده پیر شدهاند، بدین خاطر است که حقوق ذاتی حیات خویش را از یادبردهاند، خودانگیختگی فردی و جمعی را از یادبردهاند، شادی وشور، امید و شکیبائی را از یادبردهاند. بنابراین، خلاقیت را از یاد بردهاند. از اینرو، ایران و ایرانیان گرفتار بیماری مهلکی شدهاند، آن بیماری که استبداد علامت نمایان آناست، یک بیماری فراگیر است. این بیماری قدرت باوری و، بدان، نیروهای محرکه را ترکیب کردن و در روابط قوای فرد با فرد و گروه با گروه بکاربردن، بنابراین، ویران شدن و ویرانکردن است. از بداقبالی، دینها و مرامهای رایج در ایران که کارشان میباید مصون نگاهداشتن مردم از این بیماری باشد، خود توجیه کننده این بیماری و بدین توجیه، عامل تشدید این بیماری هستند. از اینرو است که
6. نوروز که روز بیرون آمدن از تاریکی و ورود در روشنائی بود، با ما، سخن به فریاد میزند تا مگر گوشهای ما آنرا بشنود: ای ایرانیان! چرا از نور میگریزید و در تاریکیها فرو میروید؟ در تاریکی، مرگ به کمین شما نشستهاست. به روشنائی بازگردید.
راستی ایناست که، در ایران امروز، همگان در تاریکی زندگی میکنند. حتی سخن گفتن از روشنائی جرم است و مجازات میشود: دولت در تاریکی است و نه تنها مردم از کار آن خبر ندارند، در درون آن نیز، کسی از کار دیگری خبر ندارد. نه تنها کسی حق ندارد سر از کار دولت درآورد و اگر در این کار شود، دستگیر و مجازات میشود، بلکه اگر هم چون و چرا کند، دستگیر و مجازات میشود. اما تنها دولت در تاریکی نیست، ایران هم در تاریکی بیابان میشود، تبعیضهای جنسی و قومی و دینی و مرامی هم در تاریکی هستند، نابرابریها هم در تاریکی هستند، فسادها از همه نوع نیز در تاریکی هستند، فقر و خشونت هستی سوز نیز در تاریکی هستند، آسیبهای اجتماعی نیز در تاریکی هستند، زندگی روزمره هر ایرانی نیز در تاریکی است. اسلامی که گویا دین دولت و مردم است، در تاریکی است. قدرت آنقدر در توجیه خود بکارش برده و از خود بیگانه اش کرده که، دیگر، دینسالاران نیز نمیدانند چیست. ایران تاریک خانه گشتهاست و قفل سانسورها که قدرتباوری و اعتیاد به اطاعت از اوامر و نواهی قدرت بر در این تاریک خانه زدهاست، مانع از آن میشود که نور، نور زندگی بخش، دیده شود.
ایرانیان!
نوروز به ما میگوید: قفل سانسورها را بشکنیم و به روشنائیها در آئیم. میگوید: نترسید! نگوئید هرگز نور ندیدهایم و اگر در بروی نور بگشائیم، کور میشویم. این نور، چشمان شما را نه کور که روشبین میکند. این نور، نور استقلال و آزادی است. استقلال و آزادی را نه شعاری که در آینده میتواند تحقق پیدا کند، بلکه دو حقی بشناسید که درجا باید بدانها عمل کنید.
جنبش ملیکردن صنعت نفت و همه دیگر جنبشهای ما ایرانیان، با نوروز همآواز میشوند و به ما میگویند: اگر وجدان همگانی بر استقلال و آزادی حاصل نمیشد و اگر ایرانیان خویشتن را مستقل و آزاد نمیکردند، کجا توانائی تغییرکردن و تغییر دادن را مییافتند و بر میخاستند؟
جنبشهای پیروز به ما میگویند چرا و چگونه پیروزی ممکن گشت. از دست رفتن پیروزی (کودتاهای 28 مرداد و خرداد 60) نیز به ما میگوید چرا پیروزیها را از کف دادهایم و روزهای پیروزی به ما میگویند از دست رفته را میتوانیم بدست آوریم. اگر یادآور توانائی ما نبودند، فراموش میشدند.
آیا اگر ما از جنبشهای همگانی، مشروطیت و ملی کردن صنعت نفت و انقلاب 57 بپرسیم چرا روی دادند و چرا سه تجربه نیمه تمام گشتند، به ما نخواهند گفت که ساختار دولت بس مقاوم است و ساختار نظام اجتماعی از آنهم مقاومتر است و تغییر آنها نیازمند بدیلی استوار و نستوه و نماد استقلال و آزادی و زیستن در استقلال و آزادی است؟ چرا، این واقعیت و حقیقت را به ما میگویند و میگویند:
● فرهنگ استقلال و آزادی فرآوردهِ مستقل و آزاد زیستن یکایک شهروندان است تا که جامعه مدنی بمثابه جمهور مردم بدیل خویش بگردد و نیروهای محرکه ای که تولید میکند را در باز و تحولپذیرکردن نظام اجتماعی بکار برد. اگر کار را در نیمه رها کند، خود عامل تخریب خویش میشود و نیروهای محرکه را در تخریب خود بکار میبرد. استبداد اینسان پدید میآید.
● وقتی قدرت هدف میشود، نه تنها نیاز به تغییرکردن یکایک شهروندان نیست، بلکه آنها باید همان که هستند بمانند تا که «بدیل» قدرتمند و قدرتمدار آنها را تغییر دهد. جامعههائی که خود تغییر نکردند و یک سازمان سیاسی – نظامی «انقلاب» را تصدی کرد، در استبداد ماندند.
و جامعههائی که، در آنها، بدیلی جانبدار برخورداری مردم از حقوق خویش زمامدار شد و برآن شد که ساختار دولت را تغییر دهد، از اینکار ناتوان شد. بدینقرار،
● برای اینکه جنبشی موفق بگردد و روز ایرانیان نوروز بگردد، به درسهای نوروز، خاصه دو درس آن باید عمل کرد: تا رابطه قوا به رابطه حق با حق تغییر نکند، ویرانی بر ویرانی افزوده و مرگ فراگیر میشود. پس، به تغییر رابطههای قوا به رابطههای حق باحق و از میان برخاستن روابط ویرانگر نو روزی واقعیت پیدا می کند. این جنبش نیاز به دو بدیل همآهنگ و تا بخواهی پراستقامت دارد: یکی جامعه مدنی که باید بدیل حقوقمند و حقوقمدار خود بگردد و دیگری بدیلی که برگزیده جامعه مدنی و ترجمان خواستهای سه گانه باشد:
الف. جامعه مدنی، بمثابه جمهور مردم، برای اینکه بتواند به جنبش برخیزد، نیاز به توحید اجتماعی دارد. این توحید که فرآورده عمل به سه خواست تاریخی و عمل به حقوق است، بنفسه، نوکردن زندگی و واقعیت بخشیدن به نوروز است. بدینقرار، مردم ایران باید بدانند کسی به جای آنها حقوق آنها را شناسائی و بدانها عمل نخواهد کرد. زیرا ممکن نیست. پس شناسائی این حقوق و عمل به این حق، بنابراین، بکاربردن قواعد خشونتزدائی، کاری است که این جامعه خود باید بدان برخیزد. آن تغییر که روز ایران را نوروز میکند و نوروزی یا تجدد بمعنای صحیح و دقیق کلمهاست، این تغییر است. این تغییر است که، برای استبداد، در رابطه فرد با فرد و در رابطه گروه با گروه و در رابطه دولت با ملت، کارکردی باقی نمیگذارد. بدین تغییر است که جامعه مدنی بدیلی را شناسائی میکند که به تغییر ساختار بس مقاوم دولت قدرت محور توانا است و آن را بر میگزیند و میپرورد.
ب. درس سه جنبش همگانی ایناست: در انقلاب مشروطیت و در جنبش ملیکردن صنعت نفت و در جنبش 57، بدیل توانا به تغییر ساختار دولت نشد. دچار اختلاف شد زیرا بخشی از آن، جذب ساختار شد. در حقیقت، بخشی از بدیل، قدرت را هدف میشناخت و در پی «تحصیل» آن بود و نمیدانست به بندگی قدرت در میآید. نمیدانست جانشین کردن شکلی از رابطه قوا با شکل دیگری از آن، تحول نیست، کهنگی است که در شکلی دیگر استمرار مییابد. برای مثال، جبهه ملی میباید ساختار دولت را تغییر میداد. از جمله، وابستگی آن به قدرت مسلط بیگانه را قطع کند. دولت را مستقل و ملی یعنی درخدمت ملت بگرداند. بخشی از آن جبهه ملی جذب ساختار شد و با قدرت مسلط همدست شد و کودتای 28 مرداد 1332 را رهبری کرد. بدینقرار، بدیل باید ترکیبی داشته باشد هم شفاف و هم آزموده و هم استوار و نستوه، بنابراین، توانا به تغییر ساختار نظام دولت.
بدینسان، هرگاه هدف زیستن در استقلال و آزادی باشد، هر بدیلی بکار نمیآید. بدیلی بکار میآید که به وسوسه قدرتمداری گرفتار نگردد و جذب ساختار دولت قدرت محور نگردد. متکی جامعه مدنی برخوردار از توحید اجتماعی باشد و این جامعه در تغییر نظام اجتماعی و ساختار نظام دولت، با بدیل همراه و همکار باشد. از اینرو، هرگاه بدیلی که جامعه مدنی است، دستکم، نیروهای محرکه اجتماعی آن، به اندازه کافی تغییر نکرده و مستقل و آزاد نشده باشند، آن جامعه استقامت کافی برای تغییر نظام اجتماعی را نمیجوید و نمیتواند حامی و همکار بدیلی بگردد که مأمور تغییر ساختار دولت کردهاست. این بدیل نیز اگر اراده پولادین فرآوردهِ خودانگیختگی را نداشته باشد و در برابر مقاومت ساختار دولت، دوام نیاورد و حتی افرادی از آن تسلیم ساختار شوند، شکست میخورد. دلیل شکست جنبشهای ما ایرانیان ایناست.
هموطنان!
شما نیک میدانید در چه وضعیتی بسر میبرید. پس زمان، زمان به یأس و غم و تسلیم شدن نیست. از یأس و غم و تسلیم جز تشدید ویرانی و افزوده شدن ویرانی بر ویرانی نمیآید. زمان گوش دادن به سخن نوروز است، زمان گوش دادن به سخن روز ملی شدن صنعت نفت است، زمان گوش دادن به سخن انقلابهای ما ایرانیان است: هرگاه استقلال و آزادی خویش را بازیابیم و به یمن عمل به استقلال و آزادی، جوانی را باز مییابیم، توانائی را بازمییابیم، امید و شادی را بازمییابیم. ایران را باز میسازیم، وطن شهروندان مستقل و آزاد و در رشد بر میزان داد و وداد را باز میسازیم. روز خود و وطن را نوروز میکنیم.
به استقبال این نوروز برویم.
29 اسفند 1396
ابوالحسن بنیصدر