در این مجال نیز، برخی از کوتاهنگاریهای خود را در خصوص آیات الهی و موضوعات دینی که در برخی موارد هم در پاسخ به پرسشهایی نگاشته شدهاند، گرد میآورم، باشد که برای مخاطبان گرامی مفید باشد. اما خواستم به مناسبت ایام نوروز هم چند سطری بنگارم که دیدم افزون بر نگاره پیشینم در این خصوص حرفی برای گفتن ندارم، از این رو همان را بازنشر مینمایم: «در آستانه نوروز، امیدوارم مردمان کشورم از هر قوم و آیینی، در سال پیش رو، به خود بیایند و خودانگیختگی پیشه نمایند، باشد که عاقبت شومتر محتمل مقدر «از ماست که بر ماست» را تغییر دهند که «إنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأنفُسِهِمْ»(رعد11). آری! تقدیر شوم خودساخته را تنها با تدبیر و تعقل حقمدارانه و اهتمام و کوشش مستمر میتوان دگرگون کرد و روی به صلاح نمود، نه با اتکاء نابخردانه به تصورات ذهنی مملو از خرافات قومی و انحرافات دینی، و نه با روحیه منفعلانه و مصلحت اندیشانه. امید که این کج راههها را وانهیم و به راست راه سعادت متسمک شویم.»
1ـ مدتهاست درباره «ربا» و اینکه چرا خداوند ادامه رباخواری را به جنگ با خود قلمداد نموده (بقره 278 و 279) می اندیشم و بر آنم که پیرامون این موضوع؛ پژوهشی مکفی، چه از منظر نص آیات قرآن و چه از منظر آثار اقتصادی آن، انجام دهم، اما حال در این مجال مختصراً اشاراتی می نمایم: وجوه مالی در گردش اعم از پول نقد، چکها، و اسناد اعتباری و … باید ما به ازاء واقعی در اقتصاد داشته باشند مانند زمینهای قابل کشت، کارخانجات تولیدی و آنچه از معادن استخراج می شود و نیروهای انسانی و … چرا که از عوامل مهم نابسامانی ساختار اقتصادی، عدم توازن وجوه مالی با ما به ازاءهای واقعی آنهاست. هرگاه این وجوه بیشتر باشند حجم اقتصاد به صورت صوری و بی پشتوانه گسترش یافته است، حال آنکه گردش ما به ازاءهای واقعی بر گردش وجوه مالی مقدم است، و اگر گردش وجوه مالی از گردش ما به ازاءهای واقعی آن وجوه بیشتر باشد خود به خود اقتصاد ربوی میشود چرا که در ازاء برخی یا بخشی از سودهای حاصله، در واقع هیچ فعالیت اقتصادی اعم از تولید کالا یا ارائه خدمات روی نداده است، یا به عبارت دیگر سود حاصله تناسبی با دستمزد یا ارزش افزوده ایجاد شده ندارد. بنابراین یکی از آثار مخرب «ربا» این است که فزاینده اقتصاد بیپشتوانه است و هر قدر اقتصاد بیپشتوانهتر گردد صوریتر میشود و فاسدتر و متورمتر و ارزش پولی آن نسبت به سایرین کاهش مییابد و مدیریت بهبود آن اگر ناممکن نشود دشوارتر میشود و از آنجایی که هر مؤلفه اقتصادی در مؤلفههای فرهنگی و اجتماعی و سیاسی ما به ازاءهای ناگسستنی از خود دارد، آنها را هم به تباهی میکشاند و از این روست که رباخواری مصداق جنگ با نظام توحیدی حاکم بر خلقت هستی میباشد و محاربه با خدا قلمداد میشود.
2ـ در پاسخ به پرسشی در خصوص عدم رعایت مقررات در واکنش به ناعدالتیهای اجتماعی: بیعدالتی متضمن پایمال کردن حق و حقوق است. حقوق به دو دسته تقسیم میشوند؛ حقوق ذاتی و حقوق موضوعه. حقوق ذاتی برآمده از ماهیت هر پدیده و در راستای دوام حیات و رشد آن است و حقوق موضوعه برآمده از قراردادهای اجتماعی که در واقع عهود هستند. عدالت در اصل در مورد حقوق ذاتی مطرح میشود و خط تمایز بین حق و ناحق است، یعنی عدالت این است که حقوق ذاتی هر پدیده محقق شود. حال هر قدر حقوق موضوعه با حقوق ذاتی تناسب داشته باشند یعنی برآمده و هم سنخ آنها باشند، عدالت در مورد آنها نیز مصداق مییابد اما از آنجایی که حقوق موضوعه در اصل معاهدات اجتماعی است بنایراین اگر یک طرف به تعهدات خود عمل نکند چون در واقع نقض عهد کرده، اینجا دیگر پیمانی وجود ندارد که طرف دوم ملزم باشد پایبند آن بماند، مگر آنکه عدم پایبندی او حقوق ذاتی دیگری را ضایع کند که در این صورت خلاف عدالت است. شایسته آن است که در معاهدات اجتماعی مشخص شود که اگر یکی از طرفین نقض عهد کرد طرف دیگر چه جوازی مییابد تا ابهامی نماند.
3ـ در پاسخ به پرسشی درباره سنگسار؛ «رجم» که به سنگسار ترجمه میشود؛ در واقع به سنگ راندن یا از خود دور کردن بوسیله سنگ پرانی است، مانند زمانی که حیوانی را با سنگ پرتاب کردن به سویش از خود میرانیم و دور میکنیم. پیامبر نیز در برخی مواقعی که برای دعوت میرفته است اهالی ایشان را با سنگ پرانی میراندند و از آن مکان بیرون میانداختند. در قرآن «آزر» نیز ابراهیم را در صورت ادامه دادن به دعوتش به رجم تهدید میکند البته در اینجا رجم صرفاً در معنای مجازیش که همان از خود دور کردن و راندن است بکار رفته و دیگر سنگ پرانی محلی ندارد بلکه راندن و طرد کردن با سخن و برخورد لفظی و… است. در قرآن هیچ حکمی مبنی بر سنگسار و امثالهم وجود ندارد و حکم فقهی سنگسار برآمده از مجعولات است. حداکثر شدت مجازات برای زانی و زانیه که همواره و مکرر به زنا مبادرت میکنند و فساد را در اجتماع گسترش میدهند100 تازیانه است که این حکم مشمول آنهایی که ندرتاً مرتکب زنا میشوند یا تنها با یکی روابط خارج زناشویی برقرار میکنند نمیشود چرا که آنها به استناد آیه 3 سوره نور مصداق زانی و زانیه نیستند بلکه ندرتاً از سر شرک مرتکب زنا شدهاند و زنای آنها هرچند اثرات سوء بر جامعه دارد اما چون علنی و ترویجی نیست مشمول حکم نمیشود.
4ـ در آیه 31 نور؛ اگر موی سر زنان، مشمول «إلّا ما ظَهَرَ مِنها» بوده باشد، با عبارت پسینی «وَلْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَى جُیُوبِهِنَّ» که مبنی بر لزوم پوشاندن سینههاست حکمی برای آن نیامده و اگر مشمول نبوده و پیش از این آیه مشمول موارد پوشیده بوده، حکم وجوب پوشیدگی آن میباید در آیهای دیگر مندرج میبود، حال آنکه چنین آیهای در قرآن وجود ندارد، بنابراین موی سر زنان مشمول «إلّا ما ظَهَرَ مِنها» است و حکمی مبنی بر وجوب پوشاندن آن در قرآن وجود ندارد. (در مقاله «عدم الزام قرآن به پوشیدگی موی زنان» استدلال دیگری نیز در رد وجوب پوشش موی زنان آوردهام.)
باز میافزایم که عبارت «ولا یَضْرِبْنَ بِأرْجُلِهِنَّ لِیُعْلَمَ ما یُخْفینَ مِنْ زِینَتِهِنَّ» نیز در آیه مذکور به نحوی مؤید این است که «ولا یُبْدینَ زِینَتَهُنَّ» شامل اندامهای جنسی زنان میباشد که در مواقع ضرورت مانند استحمام، پانسمان، تعویض لباس و امثالهم که حضور یک یا چند از بستگان نزدیک اجتناب ناپذیر است، موضوعیت مییابد و نه شامل موی سر زنان، چرا که عبارت «ولا یَضْرِبْنَ بِأرْجُلِهِنَّ لِیُعْلَمَ ما یُخْفینَ مِنْ زِینَتِهِنَّ» به معنای «به گونهای رفتار نکنید که زینتهای پنهانتان دانسته شود» ناظر بر حرمت رفتارهای اغواگرانه و آشکارکننده جذابیتهای زینتهای جنسی برای عموم افراد حتی وابستگان نسبی و سببی میباشد و حرمت آن عام است، در حالی که اگر مراد صدر آیه که جواز آشکارسازی زینتهای غیر «ما ظَهَر مِنها» برای حیطه به اصطلاح محارم میباشد شامل موی سر زنان هم باشد و موی آنها در برابر نامحرمان ملزم به پوشیدگی باشد، در این عبارت متأخر مشمول حرمت عام شده چرا که در برابر نامحرمان پوشیده و پنهان است و با سایر قسمتهای پوشیده و پنهان مشمول حرمت میشود، در این صورت؛ صدر و ذیل آیه دچار تناقض میگردد زیرا ابتدا جواز آشکارسازی موی سر در برابر محرمان داده میشود و بعد مشمول حرمت عام تمامی زینتهای پنهان میشود، بنابراین صدر آیه در مورد موی سر موضوعیت ندارد، بلکه شامل اندامهای جنسی میشود که در صورت ضرورت برای آشکارسازی آن جواز داده میشود و برای ایجاد جذابیت با آن حتی برای حیطه به اصطلاح محرمان حرمت مییابد. اگر موی سر در صدر آیه موضوعیت داشت منطقاً باید عبارت «ولا یَضْرِبْنَ بِأرْجُلِهِنَّ لِیُعْلَمَ ما یُخْفینَ مِنْ زِینَتِهِنَّ» پیش از جواز ابداء زینت میآمد تا مشمول حرمت عام آن حتی در حضور حیطه به اصطلاح محرمان نشود.
5ـ سلام جناب حق پور، مصطفی ملکیان تغییرات انفسی را لازمه تغییرات آفاقی میداند. دیدگاه جنابعالی در این مورد چیست؟
پاسخ : سلام. متن ایشان را دیدهام؛ به آیه 11 سوره رعد استناد نمودهاند. (إنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأنْفُسِهِمْ) در این آیه باید دقت کرد که سخن از تغییر «قوم» است نه الزاماً تغییر تک تک آحاد آن قوم، چرا که معمولاً تأثیر سیستم و اجتماع بر فرد بیشتر تأثیر فرد بر سیستم و اجتماع میباشد مگر در مواقع ظهور و بروز افراد خاص. آحاد یک قوم اگر میخواهند وضعیتشان بهبود یابد باید بدانند که در نظام هستی وقتی این بهبود میسر است که آنها عزم جمعی نمایند و برآیند عزمهاشان در جهت بهبود باشند، بدون تفکر و تعقل جمعی هیچ جامعهای اصلاح نمیشود. از سوی دیگر باید دید که آیا مراد از تغییرات انفسی همان صیر انفسی است یا نه، اگر هست همانطور که در مطلب کوتاهی پیش از این اشاره کردم باید توجه کرد که لازمه صیر انفسی سیر آفاقی است چرا که انسانها نیازمند یادگیری و دریافتن نشانه های حاکی از نظام هستی هستند و نیز آشنایی با دستاوردهای سایر ارادههای بشری. در این صورت سیر آفاقی در جهانی وسیعتر باعث تغییرات آفاقی در جامعه پیرامونی میتواند بشود اگر برآیند صیر انفسی یک قوم مثبت و در جهت بهبود باشد. اینکه گفته شود باید تک تک افراد یک جامعه اصلاح شوند تا آن جامعه بهبود یابد سخنی خطاست و غیرممکن و قرآن هم این را نگفته بلکه قرآن امت وسط را که میانهدار اجتماع هستند فرا میخواند به حرکت جامعه به سوی بهبود و البته مشمولان این امت باید با سیر آفاقی صیر انفسی کرده باشند تا بتوانند پیشرو و هادی تغییرات آفاقی باشند.
6ـ جناب دکتر سروش در کتاب صراطهای مستقیم مدعی شدهاند: «آیا اگر حیات مبارک پیامبر، طولانیتر میشد و یا وقایع تاریخی مهم دیگری در طول عمر ایشان رخ میداد، حجم قرآن از اینکه هست بسی افزونتر نمیگشت؟ و کتاب مرجع مسلمانان واجد نکتههای روشنگر بیشتری نمیشد؟ مگر قرآن پابهپای حوادث زمانه رشد نیافته و پیش نیامده است؟ اینها همه نشان میدهد که دین وقتی وارد تاریخ میشود تا چه حد تاریخی و بشری میشود و تا کجا تحت تصرفات ذهنی و عملی آدمیان قرار میگیرد، و چه غبارها و حجابها بر آن مینشیند و چه قطعهها از آن بریده یا بر آن افزوده میشود. و آنچه میماند حداقل لازم معنویت و هدایتی است که به آدمیان عرضه و اعطا میشود. و همین است معنی دقیق تَنزیل کتاب که در قرآن کریم بدان اشارت رفته است. و این سرنوشت هر دینی و هر مسلکی است. بل سرنوشت هر موجودی است که پا به خرابآباد تاریخ و طبیعت مینهد و جامهی بشریت و مادیت میپوشد. تحمیل زبان قوم (عربی ـ عبری ـ یونانی) بر دین، اولین و آشکارترین تحمیل و تنزیل است و پس از آن امواج خونفشان بسیاری است که بر میخیزد و دین را در کام میکشد و آشکار میکند «که دین آسان نمود اول، ولی افتاد مشکلها»»
این مدعای جناب سروش فلسفه وجودی قرآن به عنوان کتاب هدایت را بکل زیر سؤال میبرد چرا که اگر با طولانیتر شدن حیات پیامبر بر حجم قرآن افزوده میشد، چرا در ادوار آتی آن نیاز به قرآنهای جدیدتر نباشد؟! این ادعا متضمن نفی فلسفه وجودی قرآن است و از آن مهمتر؛ بینقشی الله واجد صفات مطلق، چرا که اگر پای او بمیان بود خود خوب میدانست که قرآنی اینچنین چندان نیرزد و بکار عالمیان نیاید که مدام نیازمند به روز شدن و کامل شدن باشد.
7ـ جناب حق پور. استاد حسینی طباطبایی در آخرین پرسش و پاسخهای خود در رد مسأله «تکثر» فرمودند از منظر عقلی چیزی از خداوند صادر نمیشود چون صدور به گونهای بیان کننده خروج است. شما گفته استاد را چگونه تعبیر میکنید؟
پاسخ: سخن گفتن در خصوص نسبت خدا با هستی بسیار حساس است و باید محتاطانه باشد. خدا اگر معمار بازنشسته نباشد که نیست آنچنان با هستی درهم آمیخته است که جان هستی میتواند قلمداد شود، خدا و فعل خدا و خلق خدا نمیتوانند از هم جدایی داشته باشند، خدا شئونی که خود واجد است را افاضه میکند به مخلوقاتش همچنین اراده را، حال وقتی پای ارادههای غیر الهی بمیان آید هستی از وجوه خداییش فاصله میگیرد و به میزانی که ارادههای غیر الهی در غیر راستای اراده الهی عمل کنند این جدایی از هم بیشتر میشود. اینها را گفتم که بگویم تکثر توحیدی ذات الله است، چرا که خدا دمادم خالق است و حیّ قَیوم.
8ـ سلام جناب حق پور. یکی از دوستانم که گرایشات فکری پسا سوسیالیستی دارند با بنده تماس گرفتند و فرمودند: «زمان خود گونهای مکان است. چطور؟ برای اینکه زمان، ظرف تحقق رویداد است. پس زمان، خود یک مکان انتزاعی است؟ یک مکان اعتباری است» از دید جنابعالی آیا پاسخی برای دوست بنده موجود است؟
پاسخ: سلام و درود. تعبیر جالبی است. اما زمان اگر هم «مکان» باشد انتزاعی و اعتباری نیست بلکه حضور است، وجود است، از خداست. زمان امکان هستی است، زمان از صفات ذات الهی است، چون خدا هست زمان هست، و زمان گویای حیّ قیوم بودن خداست. در مقاله «زمان، علم خدا و نسبت ارادههای الهی و انسانی» و نیز مباحثه «نسبت زمان با خدا و هستی» بدان پرداختهام.
9ـ سلام جناب حق پور. آیا سرشت یک خصلت درونی است که قابلیت تغییر ندارد؟ آیا میتوان انسانها را به سرشت پذیر و سرشت ناپذیر تقسیم کرد؟ البته از وجه آموختن و دگرگون پذیری بیشتر… آیا میتوان ادعا کرد نیکوکاری به طور قطع به سرشت کسی تبدیل نمیشود در حالی که کنش زشت در صورت تداوم در جهت غایتی معین میتواند سرشت آدم بشود؟
پاسخ: سرشت را خدای خالق میآفریند و از اوست، اما آدمی میتواند سرشت خویش را به خوبی یا بدی بارور نماید. میتواند رشدش دهد میتواند تخریبش کند. پس مبدا یکی است و معاد نه. مضاف بر این؛ در خالقیت الله، آدمیان هم در روی زمین مشارکت دارند و در سرشت پسینیان خود دخیلند. در مقاله «ابلیس؛ آتش قدرت طلبی، شیطان؛ زاده روابط قوا» توضیح دادهام که سرشت توحیدی آدمی وقتی در تعاملات خویش با محیط پیرامونیاش روابط قوا برقرار میکند به جای رشد تخریب میکند. سرشت آدمیان به خودی خود پاک است چون توحیدی است اما آن را در روابط قوا از خود بیگانه میکنند. بقول جناب بنیصدر؛ هیچ کس بد متولد نمیشود، بد میشود.
نیما حق پور ـ 15 فروردین 97
www.t.me/pazeljahanbini