منبع: اخبارروز
• من این بیانیهی پر تناقض را تنها دیدگاه همان شاید دو سه نفر نویسنده پیام میپندارم و آن را نه به حساب نیروهای چپ میگذارم و نه به حساب هیچیک از گروههای قومی ایران. تنها نتیجهی آن را نیز پراکندگی بیشتر در میان مردم و نخبگان برای رسیدن به آن جامعهی دموکراتیک میدانم. گفتگو پیرامون هریک از مفهومهای این بیانیه در زمینهی قومیت و فدرالیسم را بسیار بایسته میدانم …
۱) اینک برکسی پوشیده نیست که سه رکن بنیادین نظام جمهوری اسلامی یعنی ساختار اقتصادی، ساختار سیاسی و بنیادهای اجتماعی آن رو به فروپاشی گذاشته است. فزون بر واکنشهای آشکار مردمی در شهرهای گوناگون، هر کنشگر آگاهی فریاد سراسری مردم را از لبهای خاموش آنان میتواند دریابد. اما اینها هنوز به معنای سرنگونی این نظام نیست. برای چنین کاری آنچه بیش از هرزمان دیگر بایسته است، نهاد یا سازمانی است که بتواند یکپارچگی و همداستانی و همسویی میان همه ی نخبگان، و گروههای سیاسی و قومی مردم را در سراسر کشور تأمین کند. اکنون کنشگران سیاسی بیش از آنکه به دستگاههای حکومتی دشنامهای تند و بی خاصیت بدهند، باید بتوانند به توده های میلیونی مردم و از آن جمله بخشی از نهادهای حکومتی برای برون رفت از این وضعیت و رسیدن به یک دستگاه فرمانروایی ملی و سکولار رهنمود بدهند و آنها را به هم پیوند بزنند. تندروان شاید بر من خرده بگیرند که چرا از نقش بخشی از نهادهای حکومتی برای این گذار نام میبرم. زیرا هیچکس، هیچ نهاد و یا شورایی نمیتواند حکومتی به نیرومندی حکومت جمهوری اسلامی را حتی درحال ازهم پاشیدگی سرنگون کند، بی آنکه همدلی و پشتیبانی بخشی از نهادهای نظام موجود مانند ارتش، نیروی انتظامی، نهادهای دولتی و حتی سپاه پاسداران را در این راه جلب کند. حکومتها تنها هنگامی سرنگون میشوند که در ذهن بییشینهی مردم از جمله کارگزاران خود سرنگون شده باشند. برای این کار باید یا یک یا چند حزب سیاسی همسو وجود داشته باشد، یا یک چهرهی شناخته شدهی کاریزماتیک و نیرومند، یا یک خط مشی و استراتژی روشن و پخته که بتواند حتی در فضای مجازی نیروهای مردمی را به هم پیوند زند و از پراکندگی آنها پیشگیری کند. نگاهی به متن جامعه نشان میدهد که چنین زمینه ای در همهی بخشهای جامعه وجود دارد و اگر بر این باور باشیم که چنین نیست، آنگاه مبارزه برای گذار از چنین حکومتی تنها یک بازی کودکانه است.
۲) در ۱۲ فرودین ۱٣۹۷، گروهی از هواداران ازهم گسستهی سازمان فدائیان خلق (اکثریت) و گروههای همسو دوباره گردهم آمدند، و سازمانی به نام “حزب چپ ایران (فدائیان خلق)” را پایه گذاری کردند. از نگاه بسیاری از کنشگران سیاسی، این سازمان نوبنیاد هیچیک از ویژگیهای یک “حزب” را ندارد. نه از نگر پایه و گسترهی اجتماعی و طبقاتی، نه از نگر مرامنامه و برنامه، و نه حتی از نگر نام. در نام این حزب، نه اثری از یک آرمان شهر و چشم انداز طبقاتی و سیاسی روشن دیده میشود، نه برنامهای که از متن جامعه بیرون آمده باشد. گرچه گفته میشود برای برپایی این حزب ۱۲ سال کار شده، اما “زآنچه میگویی و وصفش میکنی، یک نشانی در تو نبود ای سنی”. اگر نام ایران در پسوند نام این سازمان نبود، خود واژهی “فدایی” نشان از یک سکتاریسم بزرگ و جدایی از مردم است و نشانی از حزب نبودن. واژگانی مانند فدایی و پیشمرگ، هیچ معنایی جز جدایی از مردم و جامعه، و مبارزه خودسرانه به نمایندگی از مردم ندارد. واژهی خلق نیز اکنون و بر خلاف ۵۰ یا ۱۰۰ سال گذشته، واژه ای عشیره و قبیله ای است که با فرهنگ شهروندی سدهی بیست و یکم سازگار نیست. به ویژه از سوی کسانی که ذره ای هم از نمایندگی طبقه کارگر کوتاه نمیآیند. با اینهمه، به هم پیوستن دوباره ی هموندان این سازمان سیاسی کمابیش خوشنام حتی در پیرانه سری، گامی سازنده و خرسند کننده بود. به همین دلیل، این نگارنده نیز در جایگاه یک نفر از ٨۰ میلیون ایرانی، تا کنون بهتر دانستم که خاموش بمانم. اما اکنون با دیدن “پیام کنگره بنیانگذاری حزب چپ ایران (فدائیان خلق) به رنج دیدگان از تبعیض مضاعف و تمرکزگرایی!” خود را ناگزیر از نوشتن این گفتارنامهی کوتاه دیدم. تمام واژگان نیمهی دوم تیتر پیام، رنگ و بوی توده گرایانه و پیشامدرن و مظلوم نمایانه دارد.
٣) هنگامیکه یک سازمان سیاسی نام ایران را پسوند نام خود میسازد و خود را یک “حزب” مینامد، باید هر سخنی را که بر زبان میآورد سنجیده، آگاهانه و تعریف شده باشد. آمیزهی قومی مردم ایران میتواند یکی از فرصتها و برتری ایرانیان باشد، گرچه پاشنه آشیلی هم هست برای برخی تندروان قومگرا که هنوز برای شیخ خزعل اشک میریزند، و بر گرد اصطلاح ممالک محروسه ایران دم میگیرند. این در حالی است که این نگارنده جز در شرایط حمله خارجی، از سوی هیچیک از گروههای قومی ایران نه تنها خطر تجزیه کشور را نمیبینم که بدنهی همهی گروههای قومی را پشتیبان یکپارچگی ایران، و خواهان گذار به یک جامعهی دموکراتیک سکولار میدانم. همانگونه که پیشتر هم درجای دیگر گفته ام، خطر تجزیه و سوریه ای شدن ایران تنها در زیر عبای کسانی مانند علم الهدی و مکارم شیرازی نهفته است.
در فرودینماه امسال، کنشگران سیاسی بینندهی یکی از مدنیترین واکنشهای مردمی از سوی عربهای ایران در اهواز بودند که هنوزهم شعلهی آن فرونخفته است. آنها نه درپی جدایی از ایران بودند و نه در پی بازگشت اولاد شیخ خزعل. بلکه از این برآشفته بودند که چرا صدا و سیما نماد عربهای ایرانی را در کنار نماد دیگر گروههای قومی ایرانی روی نقشهی ایران نشان نداده است. “بر این مژده گر سر فشانم روا است”. آنها همچنین از این ناخرسند بودند که چرا صدا و سیما آنها را “عرب زبان” نامیده نه “عرب ایرانی”. این سخن مردم عرب خوزستان نیز درست است زیرا بیشینهی این مردم با همین زبان و تبار عربی از پیش از آمدن اسلام، در ایران زیسته اند و هیچگاه در پی جداسری نبوده اند. داستان شیخ خزعل و برخی روشنفکران کنونی غمخوار و هوادار او نیز هیچ ربطی به عربها و دیگر ایرانیان خوزستان نداشته است. اینکه عربهای اهواز به چنین چیزی واکنش داده اند، بهترین و بجاترین خبر است و همهی ایرانیان باید از آن پشتیبانی کنند. اما شوربختانه من هیچ واکنش درخوری جز همان شعارهای میان تهی و تند از سوی نیروهای چپ ازجمله حزب چپ ایران (فدائیان خلق) ندیدم. تا جایی که من آگاهم، این تنها جبههی ملی ایران بود که در ۱۷ فروردین ۱٣۹۷ در بخشی از اعلامیه خود نوشت: “هممیهنان گرامی. در یک برنامه نوروزی از شبکه دو سراسریِ تلویزیون به جهت حذف نماد مردم عرب زبان در کنار سایر نمادهای فرهنگی، شهروندان عرب اهوازی در اعتراض به این توهین آشکار به پا خاستند که این واقعه نشاط تحویل سال جدید و شادمانیِ نوروزی را بر کام مردم شرافتمند خوزستانی بویژه اعراب خوزستانی تلخ کرد. ما از تحریکات پانعربیستی و تجزیهطلبانه ای که بیشتر از خارج میباشد، آگاهیم ولی آنچه در این اعتراضات برای ما شادمانی برانگیز است، تاکید شهروندان عربِ ما به ایرانی بودن و اعتراض آنان به حذف شدن از خانواده ایرانی در آن برنامه کذاییِ دولتیِ تلویزیون است. خبرهای دریافتی مبنی بر به خشونت کشیده شدن این اعتراضات مسالمت آمیز توسط نیروهای امنیتی ما را متأثر و نگران ساخته است. استبداد حاکم بر ایران استعداد عجیبی در تولید تفرقه و تنفر ایجاد کردن نسبت به خود در میان ملت دارد و این در حالی است که شعار حمایت از اعراب فلسطینی، لبنانی و یمنی… در هر نماز جمعه توسط امام جمعه های حکومتی گوش آزاری می کند”.
۴) ایران کشوری است با آمیزه ای از چند گروه قومی و زبانی که همهی آنها به ویژه ترک زبانان آذربایجان، فارس زبانان، کردها، بلوچها و لرها، پیشینه ی یگانه ی چند هزار ساله باهم دارند. برخی از آنها مانند مردم آذربایجان در یک برش تاریخی تغییر زبان داده اند اما از نگر تبار ایرانی تغییر نکرده اند. برخی مانند فارس زبانان، لرها، کردها، گیلها، مازنیها و بلوچها همچنان تباری یگانه با دیگر ایرانیان دارند و زبان آنها نیز همریشه است. ترکمنهای ایرانی و عربهای ایرانی نیز هر یک تبار و زبان ویژه ی خود دارند و از نگر ملی بیش از هزارسال است که ایرانی هستند، و در بد و خوب زندگی با دیگران مشترک بودهاند. شوربختانه حزب چپ ایران (فدائیان خلق) در پیام خود که بالاتر از آن نام بردیم، در این شرایط حساس هیچیک از واژگان و اصطلاحهایی را که به کار برده، تعریف نکرده، و برداشت خود را از مفهومهای ملی، قومی، قومی – ملی، خلق و مانند آن روشن نکرده است. چنین مینماید که این دوستان هدفشان بیش از هرچیز غلغلک دادن احساسات گروههای قومی ایران و بهره گیری تبلیغاتی به سود خویش بوده است. این سازمان اگر نام حزب و ایران را همراه نداشت نیازی به نوشتن این گفتارنامه نبود. اما هنگامی که چنین نامی را با خود همراه دارد و ادعای یک سازمان سراسرس و ملی دارد، باید بتواند هنگام سخن گفتن از هر مفهومی که پیآمد ملی و سراسری دارد، آنها را به روشنی تعریف کند. این حزب در پیام ناروشن و پرتناقض خود نوشته است: “کشور ما ایران حاصل تلاش مشترک همه ایرانیان ساکن در آن اعم از آذربایجانیها، بلوچها، ترکمنها، کردها، فارس ها، عربها و دیگر گروه های ملی ـ قومی است که از سرنوشت تاریخی مشترکی برخوردارند و در همپیوندی با یکدیگر طی سدهها، این مرز و بوم را پاس داشتهاند. ایران علیرغم تنوع اجتماعی، هویتی، زبانی و فرهنگی در آن، خانه مشترک همه ماست”. تا اینجای پیام شاید جز ناروشنی در واژگان و ملی – قومی و چولگی به سمت برخی قومگرایان تندرو شناخته شده، ایرادی بر این پیام وارد نباشد. اما مفهوم “ساکن در ایران” را من نمیفهمم یعنی چه، چون هر کشور خانه ی همه ی شهروندان آنست و کسی در آن میهمان یا مستأجر نیست. همهی شهروندان نیز از بی آبی و فقر و ستم حکومتی رنج میبرند و از اقتصاد پر رونق سود میبرند. اما “ملی” و “قومی” دو مفهوم جداگانه هستند که ملی گروههای قومی را نیز دربر میگیرد، اما چیزی به نام ملی – قومی در ایران بی معنا است. ملی سرشت سیاسی و فراگیر دارد، اما قومی یک هویت و کیستی تباری، زبانی و فرهنگی را نشان میدهد، که البته باید ارجمندی خود را داشته و هموندان هر گروه قومی باید در گسترش فرهنگ قومی و زبانی خود آزاد و کوشا باشند. هر یک از ایرانیان میتواند در یک گروه قومی یا زبانی ویژه جای گیرد و حقوق شهروندی یکسان با دیگران داشته باشد. اما همهی ایرانیان تنها در مفهوم یک ملت میگنجند، و شهروند یک کشور هستند.
بیانیه آنگاه گویی هنوز درگیر نبرد با رژیم شاه است، پس از انبوهی شعارهای شبه انقلابی میان تهی و تهییجی نوشته است: “…هدف حزب ما استقرار نظامی دمکراتیک و غیرمتمرکز در ایران است که در آن همه فرزندان این سرزمین بتوانند به زبان مادری تحصیل کنند. ما برآنیم امور داخلی در هر منطقه نه در مرکز، بلکه به دست اهالی همان محل و با مشارکت آنان حل و فصل گردد…”. کاش نویسندگان پیام، خود در آیینه میدیدند تا بدانند تا چه اندازه برای این هدف نیرو دارند و چه کسانی از آنها پشتیبانی میکنند. این نگارنده این سخنان کلی را دنبالهی سخنان تعریف ناشده و بی فرجامی میداند که سازمان چریکهای فدایی خلق از آغاز انقلاب ۱٣۵۷ در کردستان و گنبد میدادند، و در چند سال گذشته نیز کردهای سوریه و عراق آن را به فراوانی به کار برده و هیچ نتیجهی سازنده ای از آن نگرفتهاند. همچنین، نویسندگان این پیام میدانند که دست کم در چند سال گذشته، گفتگوهای گسترده اما نابسنده در میان کنشگران سیاسی ایران در این زمینه وجود داشته و هنوز به یک نتیجهی یگانه نرسیده اند. چنین وعدههایی از سوی نویسندگان بیانیه، نه تنها به یک اتحاد ملی نمیانجامد، که بر پراکندگی ملی دامن میزند. از همین رو، تا هنگامی که نویسندگان بیانیه خلاف آن را نگویند، من حزب چپ ایران (فدائیان خلق) را سازمانی قومگرا و هوادار فدرالیسم میدانم که هیچ استراتژی و خط مشی مشخص ملی و سراسری ندارد، و میخواهد تنها برپایهی شعارهای سنتی سازمانداری کند. از اینرو برآنم که با این نگرش، این سازمان نه میتواند وحدت تازه به دست آمده خود را نگهدارد و نه میتواند کمکی به یکپارچگی ایرانیان در راستای گذار از جمهوری اسلامی بکند. به ویژه آنگاه که مینویسد: “چپ ها در طول تاریخ بیش از صدساله خود همواره از حقوق ملی ـ قومی دفاع کرده اند. در صد سال گذشته تاریخ کشورمان، هیچ نیروی سیاسی به اندازه چپ ایران بیانگر دردها، حرمان ها و امیدهای ملیت ها و اقوام ایرانی نبوده است”. این “دردها، حرمان ها و امیدهای ملیت ها و اقوام ایرانی چپ ایران” چه چیزهایی هستند و آیا رویدادهایی مانند ۲۱ آذر ۱٣۲۴ نیز در آن میگنجد یا نه؟ آیا شورش شیخ خزعل هم در آن میگنجد یا نه؟ فزون بر آن، این چپ ایران کیست و شما در کجای این رنگین کمان در گستره ی تاریخ و جغرافیای ایران ایستاده اید که خود را نمایندهی آن بدانید؟ هیچ سنجیده اید که شما چند درسد چپ ایران هستید؟
پس از سخنان بالا، “پیام” گویی از دنیایی دیگر و از زبان گویندهای دیگر سخن میگوید، و با چرخشی ۱٨۰ درجه ای و زبانی کمابیش… تبلیغاتی مینویسد “برخی دولت ها که بدنبال سیاست و منافع آزمندانه خود هستند، تلاش می کنند که پیوند شما را با دیگر ایرانیان در راه مبارزه برای گذار از جمهوری اسلامی و استقرار جمهوری دمکراتیک و غیرمتمرکز بگسلند. اما تجربه و حافظه تاریخی ساکنین ایران زمین طی سدهها، نشان داده است، که ایرانیان توانستهاند و می توانند آزادی و سعادت خود را در پیوندی مشترک با هم میهنان خود در سراسر ایران تعریف بکنند و گره بزنند… نیروی چپ در ایران همواره پیشتاز و پشتیبان مبارزات ملی ـ قومی و ساختن ایرانی آزاد، دمکراتیک و سیستم غیرمتمرکز بوده است….”. آیا این حزب چپ در این بیانیهی متناقض درپی ایرانی فدرال است؟ و اگر چنین است آیا برای این کار نه از سوی همهی مردم که دست کم ازسوی شرکت کنندگان در آن کنگره نمایندگی دارد. اما دوستان گرامی این دولتهای آزمند کدامند، و خود شما در راستای کدام منافع گام میزنید؟ آیا شما راهی جز راه مسعود بارزانی میروید و چشم به راه نتیجه ای جز آن هستید؟
من این بیانیهی پر تناقض را تنها دیدگاه همان شاید دو سه نفر نویسنده پیام میپندارم و آن را نه به حساب نیروهای چپ میگذارم و نه به حساب هیچیک از گروههای قومی ایران. تنها نتیجهی آن را نیز پراکندگی بیشتر در میان مردم و نخبگان برای رسیدن به آن جامعهی دموکراتیک میدانم. گفتگو پیرامون هریک از مفهومهای این بیانیه در زمینهی قومیت و فدرالیسم را بسیار بایسته میدانم، اما بر آنم که هنوز پیرامون هیچیک از آنها روشنگری علمی نشده، و این مفهومها نه تنها برای همهی مردم و نخبگان که برای خود تنظیم کنندگان بیانیه نیز روشن نیست. از اینرو، تا هنگامی که به اندازه ی بسنده دربارهی آنها گفتگو نشود، چنین بیانیه هایی در شرایط کنونی هم عوامگرایانه و تبلیغاتی، و هم ویرانگر است. تا هنگامی که تنظیم کنندگان بیانیه پاسخی روشن به این پرسشها ندهند، من دیدگاه خود را که بالاتر گفتم، درست و بجا، و این پیام را نادرست و تبلیغاتی میدانم نه ترویجی و روشنگرانه.
پیروز باشیم
بهرام خراسانی
چهارم اردیبهشت ۱٣۹۷