برای شنیدن صدای این مصاحبه اینجا را کلیک کنید
خانم ژاله وفا: با عرض درود و سلام خدمت بینندگان محترم تلویزیون سپیده استقلال و آزادی. همچنین به شما آقای بنی صدر.
آقای بنی صدر: سلام بر شما و شنوندگان و بینندگان فارسیزبان در هر جای جهان که میزیند.
خانم ژاله وفا: بینندگان محترم ما در ادامهی بحثهای روششناسی که با آقای بنیصدر داریم تا بخشی چندین جلسه را به آن اختصاص دادیم رسیدیم که از ایران برایمان سؤال آمد در مورد آن چند جلسهای که به واژههایی مثل موازنهها، ثنویت، در رابطهی انسان و خدا، حق و قدرت توضیح دادید و سه سؤال در مورد رابطهی انسان و خدا و تعریف شما از خدا و نگاه شما به خدا بود که بخشیاش را در مصاحبهی قبلی انجام دادیم. یک نامهای از بینندهی محترمی رسیده، آن را میخوانم سریع:
سلام بر پویندگان راه استقلال و آزادی، سلام بر پدر عزیزم آقای بنی صدر که آنچه گفت و نوشت و هنوز میگوید و مینویسد به سان نوری بر عقل منجمد من تابید و دریچهای شد. سؤالی داشتم در مورد توحید. اینکه بعضی مفاهیم را متوجه نمیشوم. مثلاً گفته میشود هر متعینی به روی نامتعینی باز است و این برای تمامی پدیدههای هستی و برای هر مجموعهای صادق است. اگر با ذکر چند مثال مشخص این موضوع را تبیین کنید ممنون میشوم. مثلاً اجزای تشکیل دهندهی اتم که یک مجموعه را تشکیل میدهند در این میان نامتعین کدام است؟ مدار بسته برای اتم به چه معناست؟ و مدار باز به روی متعین برای آن چگونه است؟ و چگونه مدار بسته برای اتم موجب زور و ویرانی و مدار باز موجب رشد آن است؟ لطف کنید موضوع برای کسانی که تازه با چنین اندیشهای آشنا شدند را به صورت سادهتر و با ذکر مثالهایی در پدیدههای طبیعی بیان نمایید. این سؤال را در مورد طبیعت و چرخهی حیات هم دارم زیرا بنا بر توضیحات شما جناب بنیصدر هر پدیدهی طبیعی در حالت طبیعی و به طور خودانگیخته مدار باز دارد و به روی نامتعین باز است پس حتماً موازنهی آن عدمی و بدون زور است. پس مبنای روابط خشونت جانوران در چرخهی حیات، صیاد و صید، و همچنین زورهایی که از طبیعت به انسان میرسد مثل پدیدههای طبیعی از جمله سیل و زلزله چگونه توضیح مییابند؟ در مورد اصل راهنمای ثنویت هم معنی محور را مخصوصاً در حالت تکمحوری به طور کامل متوجه نمیشوم. لطف کنید موضوع را بیشتر توضیح دهید. خدا قوت به همگی. امیدوارم روزی جشن بگیریم استقلال و آزادی انسان را در وطن عزیزمان.
آقای بنی صدر: بله عرض کنم اینکه متعین، از متعینی در نامتعینی است. خب این را ما گفتیم ولی الان دانش جدید هم به همین نتیجه رسیده. در گفتگوی قبلی گفتم که شارون که فیزیکدان و فیلسوف فرانسوی است او گفت که ما سیصد سال عقب افتادیم برای اینکه اسپرید الکترون را نخواستیم بگوییم که وجود دارد، ببینیم. یعنی آن فضایی که این الکترون دارد، هر الکترونی دارد. او حتی مثال میآورد میگوید که شما اگر این کرهی زمین را بخواهی آن فضایش را خالی کنی ها، میشود به اندازهی یک توپ.
خانم ژاله وفا: الان میگویند چهارونیم درصد ماده میدهد تمام کل هستی را، بقیهاش را نمیدانند.
آقای بنی صدر: آن بحث علیحده است که ماده سیاه میگویند و انرژی و چه و چه. آن میگوید از کل این هستی چهارونیم درصدش جهانی است که ما میبینیم و میشناسیم، که میشناسیم هم که نمیشناسیم هنوز، و راه هست برای اینکه این چهار درصد را بشناسیم. منظور آن فضاست که اگر شما این کرهی زمین فضایی که این الکترونها یا اتمها و یاختهها و و همینطور بیاییم بزرگ و بزرگ، این فضاها را خالی کنی و به اصطلاح این جرمش را ازش بگیری میشود یک توپ. پس اگر این فضا نبود، چیزی به اسم کرهی زمین هم نبود، مگر به صورت آن توپ. آیا شدنی بود؟ همچین توپی اینقدر که هیچ، نه برای اینکه حرکت ندارد بنابراین حیات ندارد. نمیتوانست حیات به وجود بیاید. مثال خیلی واضح و روشنی که این آقای شارون زد. خب حالا شما میآیی و میگویی از روز اول بیگبنگ شده، نوزده هزار میلیارد سال پیش. خب این بدون آن فضا بوده این شده یا در یک فضا بوده که آن پدیده که در این فضا منفجر شده آن فضا نسبت به این پدیده بوده چی؟ نامتعین. که این توانسته در آن فضا انفجار پیدا کند و بسط پیدا کند و این حالت انبساط که شده جهان امروز که هنوز هم میگویند این انبساطش هنوز ادامه دارد. خب حالا آن میگوید که آن فضا را چه بگوییم؟ من و شما که داریم راه میرویم یک فضا هست دیگه، نباشه که نمیتوانیم راه برویم اصلاً نمیتوانیم وجود داشته باشیم. خود ما در درون یک فضا، الکترونها و اتمها و یاختههای ما آن فضا را دارند، کل بدن دارد در درون، برداری میشود مثلاً نوک انگشت، جرم، عنوان جرم. خود ما هم در یک فضا هستیم که نسبت به ما نامتعین است ولی ما در آنجا عمل میکنیم. حالا فرض کنیم که ما مثل پرنده میتوانستیم پرنده باشیم، مثل ماهی میتوانستیم در دریاها شناور بشویم، خب این نامتعین ما بزرگتر میشد. بنابراین هر پدیدهای شما نگاه کنی در یک فضایی است که آن فضا نسبت به آن پدیده نامتعین است. خب یک معنایش این است که پس آن فضا هم متعین است، از کجا میگویی که خداست؟ خدا که نیست فضای درون الکترون را بگوییم خداست؟ اگر خالی کنیم چه میشود؟ خدا دیگه نیست میشود؟ این راجع به هر پدیده پس در یک فضایی است که نسبت به آن نامتعین است. حالا کل این هستی این کجاست؟ یک نامتعین میخواهد دیگه. اگر نه که این هستی که مثل من و شما و همین کرهی زمین میشد یک جرمی اگر تازه وجود میداشت که نمیتوانست وجود داشته باشد برای اینکه فضا میخواهد. هر وجودی، وجود مادی، فضا میخواهد. کل این هستی هم یک فضای نامتعینی میخواهد که در آن بتواند حیاتمند بشود و حرکت بکند. حرکت فضا میخواهد.
خانم ژاله وفا: ببخشید آقای بنیصدر قبل از اینکه ادامه بدهید من فکر کنم که یک اشکال ذهنی در این مسئله به وجود میآید که خیلیها خیال میکنند بین آن متعین و نامتعین، بین ماده و غیرماده، یک نوع تضادی وجود دارد، یعنی یک ثنویت است. یا این محور است یا آن محور است. اینگونه نیست…
آقای بنی صدر: الان دارم توضیح میدهم که معلوم میشود نیست دیگه. این نیست. این در آن است، اگر این در آن فضای حیاتی نباشد، حیاتی هم نیست. آن فضا نسبت به آن پدیده، هر پدیدهای را بگیری، نامتعین است ولو خود او متعین باشد. که آن متعین هم باز محتاج یک نامتعین است برای اینکه اگر آن نامتعین نبود نسبت به او، آن هم وجود نداشت. همینجور برو به کل هستی. خب این کل هستی را بگیریم آن چهاردرصد به علاوهی آن نودوشش درصد. نامتعین اینها کجاست؟ این سؤالی روشن است. این است که علم فیزیک جدید میگوید ما رسیدیم به اینکه یک هستیِ محضِ غیرماده که خواص ماده را ندارد، وجود دارد. نه اینکه علم میتواند بگوید که این چیست، چون پدیده دیگه نیست. علم فقط پدیدهها را میتواند شناسایی کند. ولی این وجودش را میتواند تصدیق بکند، ولی که رفته این پدیده چیست این پدیده چیست رسیده به آن. حالا او را بردار، میشود شما داری یک هستی متعینی که دیگه امکان حرکت ندارد برای اینکه فضا ندارد. آن نامتعین را ندارد. پس از اینجاست که علم تصدیق کرده آن نامتعین را. این رابطهی متعین با نامتعین. از منِ انسان تا یک ذرهی کوچک بگیر تا کل این هستی هر کدام از پدیدهها متعیناند در نامتعین. اگر ما خود را محدود کنیم به این متعینی که در آن هستیم، مثل فضای اتاق و فضای کشور و فضای زمین و بگوییم غیر از این هم هیچچیز نیست، خب به همین مقدار ما میتوانیم تحرک داشته باشیم.
خانم ژاله وفا: اینجاست که پای زور به وجود میآید. یعنی بستن فضا بر خود…
آقای بنی صدر: آره، فضا را میبندی و فضا را که بستی متعین میشوی، در تعین روابط قوا اجتناب ناپذیر است. حالا این را دورتر راجع به ثنویت و اینها توضیح خواهیم داد. حالا اگر شما عقل خود را مستقل و آزاد کردی و گفتی آقا این نامتعینِ من خداست، خب شما در این صورت امکان تحرکت میشود بینهایت. به همین روشنی. ولی لازم است شما در خود از این دید نگاه کنی. و الا اگر بخواهی خودت را یک موجود ذلیلِ افتادهی درماندهی بدبختِ فعلپذیر و و و تعریف بکنی…
خانم ژاله وفا: که آن خدا هم جبار باشد، پر از زور باشد…
آقای بنی صدر: جبار باشد، در واقع خدایی در کار نیست. یک آدمِ ذلیل و درمانده و بیچاره افتاده در یک گوشهای و آن نامتعین او همان فضای آن گوشه است که این در آنجا گیر کرده است. هی میگوید خدا! حالا اگر همانجا این تواناییهایش را به کاربگیرد، خودش را در ارتباط بگذارد با آن هستیِ مطلق، از آن گوشه میآید بیرون، میشکفد تا بینهایت. خب حالا میگوید به اینکه ثنویت این را درست نفهمیده ایشان که ثنویت، خصوصاً ثنویت تکمحوری و اینها چیه…
خانم وفا: محور چیست.
آقای بنی صدر: ببینید عقل آسانترین کاری که، غالباً ایرانیها هم با همین ثنویت متأسفانه خو میگیرند از زاده شدن تا به اصطلاح عمر دراز بکنند و از دنیا بروند با همین ثنویت خو میگیرند. خب بسیاریشان ثنویت هم متأسفانه تکمحوری. این است که شاه مصدر بیم و امید پیدا میکند، ولی فقیهِ مطلقه پیدا میکند؛ “چون نه نظر کرد پر خویش در آن دید”. اگر درست دقت کنند، میبینند این بازتاب همین اصل راهنمای زندگی روزمرهی آنهاست. وقتی هم که میخواهند بگویند این بد است، یک دیکتاتور دیگه یک مطلقهی دیگه را میگویند آن خوب است! بله خیلی از این پهلویچیها میگویند اوووه رضاشاه کبیر چه کرد و چه نکرد! ثنویت تکمحوری همین است. یک محور آنجاست، این فعال مایشاع است. میگوید من صاحب اختیار جان و مال و ناموس شما هستم. به قول آن شیخ گفته بود که آقا این بودجه مال رهبر است به کسی چه مربوط است به کی میدهد به کی نمیدهد! یا سابقها دورهی شاه، سلطنت، ایران ملک اعلیحضرت بود، مردم هم رعایای او بودند! گفتند که این مردمِ نیشابور، دشمن حمله کرد آنجا آنها هم ایستادند و مقاومت و دفاع کردند از شهر خودشان، دشمن را راندند. روز بعد ملک محمود غزنوی وارد شد، آن شهر و مردم آمدند و جمع شدند، گفت این دفعه را بخشیدمتان، این در تاریخ بیهقی است ها، این دفعه را بخشیدم، شما چه حق داشتید که بایستید با دشمن، اگر مقاومت شما میشکست اینها وارد شهر میشدند و شهر را با خاک یکسان میکردند، شهر من از بین رفته بود. اینکه مردم نابود میشدند این مسئلهاش نبود ها، البته او هم گفت رعایای من. شما چه حق داشتید؟ شما هر کی شد حاکم باید از او پیروی کنید. شما حق ندارید وارد این کارها شوید. من حاکم هستم از من پیروی میکنید، دیگری آمد زورش بر من چربید از او پیروی کنید. آره، ملک اوست خودش میداند! این یعنی محور فعال. آن مردمی که حتی حق ندارند از خودشان دفاع کنند، باید کاملاً فعلپذیر باشند، آن هست محور فعلپذیر. آقای خامنهای هست محور فعال، فعال مایشاع است، صاحب جان، مال و ناموس مردم ایران است، فصلالخطاب هم هست، فرمایش که فرمودند کل مردم ایران، حالا که میگویند مسلمین جهان، باید سمعاً و طاعتا اطاعت کنند! اینها میشوند فعلپذیر، محور فعلپذیر. فلسفهی قدرت از یونان باستان تا امروز که ایدئولوژیها ورشکستهاند، اینها دستگاهاند دیگه، یک نظاماند، یک سامانهاند، پایه میخواهند، پایه یک وقت توحید است، یک وقت توحید نیست. توحید نیست چیه؟ ثنویت است. میگویم ثنویت تثلیث هم هست، سه محوری هم هست، ولی آن هم برمیگردد به همین دو محور. دستگاه فلسفی یا دو محوریاند، هر دو نسبت به هم فعال و فعلپذیر، مثل لیبرالیسم، مثال واضحش هم تعریف آزادی که میکند. میگوید آزادی هر کس تا جایی است که آزادی دیگری از آنجا شروع میشود. پس دو تا محور است، دو تا . دو تا انسان، دو تا فرد، اینها در رابطه با هم فعال و فعلپذیرند. فعال است تا مرز او، از مرز او به آن طرف او فعال است، این باید فعلپذیر باشد تجاوز به او بکند از قلمرو او رد بشود، میگویند متجاوزی. او هم متقابلاً همینطور. اما همین هم برمیگردد به ثنویت تکمحوری برای اینکه وقتی شما تعریفی که کردی تعریف آزادی نیست، این تعریف قدرت است. در روابط قوا زور هر کس تا جایی است که زور دیگری او را متوقف میکند. خب اگه زورش یکدفعه بیشتر شد، قلمرو او را چه میکند؟ هی کوچک و کوچک میکند. الان دنیا اینجوری شده دیگه. یک اقلیتی هی نابرابری افزوده میشود حتی در خود این غرب پی در پی دارند دارند حالا دیگه هشدار میدهند که دیگه نابرابریها دارد از حد میگذرد و انفجارهای اجتماعی را الان دیگه باید به عنوان یک واقعیت که دارد رخ میدهد تلقی کرد. این به لحاظ اینکه تقابل هر دو محور، فعال و فعلپذیر در روابط قوا اگر بخواهد اینها هیچکدام بر دیگری مسلط نشوند میشود نقطهی بیحرکتی. فرض کنیم دو تا نیرو آمده به هم رسیده اینجا، این میخواهد او را براند، او مقاومت میکند اگر برابر باشد یعنی اینجا بیحرکت میشود. این میشود قبرستان. غالباً نه یکی میچربد بر دیگری. اونی که چربید قلمرو آن یکی را به تدریج کوچک و کوچک، آخر سر میشود مثل همان مثالی که راجع به فضا گفتیم، میشود بیفضا. مجبور است کار خودش را به این آقا بفروشد بشود مزدور به اصطلاح. نظام مزدوری اینجوری پدید آمده دیگه. پس دو محوری هم برمیگردد به تکمحوری. تکمحوری معنایش به این جهت میگویند تکمحوری که یک محور فعال است، یک محور دیگر فعلپذیر است. این عمل میکند او پیروی میکند. این دستور میدهد، او اطاعت میکند. یک ایرانی همچین سؤالی بکند تعجب است ها، برای اینکه روز تا شب زندگیشان ثنویت تکمحوری است. در خانه، پدر محور فعال است و بقیه اعضای خانواده باید مطیع باشند. اگر زنذلیل باشد، زن محور فعال است، شوهر و فرزندان باید مطیع باشند. اگر نه، فرزندسالاری باشد، این محور است آنها باید مطیع باشند. یعنی روزمره زندگیشان این است.
خانم ژاله وفا: بله، یعنی در واقع آن محورها آقای بنیصدر همانجور که شما میگویید یک نوع رابطهی قدرت است که آن نیست در واقع هستی ندارد، مگر انسان آن رابطه را برقرار کند. نیروهای محرکه را بکند زور.
آقای بنی صدر: بله انسان در ذهنش این ثنویت را میکند اصل راهنما. میتواند این را بردارد بذاره جایش توحید. چون سؤال ایشان هم این بوده که توحید چیست. خب اینکه شما انسانها این ثنویت را ما انسانها میکنیم اصل راهنما در نتیجه به قدرت نقش اول میدهیم توجه بکنیم چه بلایی سر خودمان داریم میآوریم. ما وقتی که ثنویت را میکنیم اصل راهنما، عقل خودمان را محدود میکنیم به آن دو تا محورها. حالا اگر خود را محور فعال بدانیم، دیگری را فعلپذیر میدانیم پس باید او اطاعت بکند. نکرد پس باید زد توی سرش! پس رابطهی ما با دیگران میشود رابطهی قوا. او هم که فعلپذیر است این اصل را کرده، میگوید خلق شدم برای اطاعت کردن و تو سری خوردن. پذیرفته که تو سری بخورد، پس این دو تا همدیگر را مییابند. این میشود مسلط او هم میشود زیرسلطه. میشود همین وضعیتی که ما داریم. اما در این رابطه چی به کار میبریم ما؟ میگویی میزنم توی سرت یعنی چی میزنم توی سرت؟ یک قسمت فریب است. گفتیم که آن ترکیب همهی اجزایش را وقتی بخواهیم بشکافیم خودش یک برنامهای میخواهد که این ترکیبی که در روابط قوا میآید اجزایش دقیقاً چیه. یک جزئش این است که شما ثنویتی که در کلهی من و شماست. یک جزئش آن است. چون نباشد این رابطه برقرار نمیشود. یک جزئش زور است. یک جزئش آن مادهای است که بهش میگویند ثروت یا حاصل کار که نقل و انتقال میشود بین دو طرف. یکی هم انواع علم و فن یعنی همان زبان فریب.
خانم ژاله وفا: یعنی یک مقدارش هم بین این دو تا محور تقدم این حق بر آن حق هم هست. گول میزند.
آقای بنی صدر: آن در مقام توجیه است. حالا آن هم هست به اصطلاح زبان فریب که به کارمیبرد. اینها همه تازه توجیه میخواهد . آن توجیه آن فکر راهنماست. آن نقشش این است در آن ترکیب نمیتواند باشد برای اینکه آنجا عمل نمیکند. ولی به عنوان اینکه بگوید این است و جز این نیست چرا، این نقش را آن عمل میکند. آن را باید هر دو طرف باور داشته باشند، او باور داشته باشد که خلق شده برای اطلاعت کردن، این هم باور بکند که خلق شده برای امر و نهی کردن تا این فکر راهنما موقعیت او را برای او توجیه کند و موقعیت این را هم برای این توجیه کند. علاوه بر اینها تخریب هم جزئش است. در یک رابطهای است که دو طرف تخریب میشوند. این را هم باید بپذیرد بگوید هستی اینجوری است دیگه. مثل آن سؤال که میگوید پس آن حیوانات چی؟ شما حیوانات را ول کن، همین انسانها دارند همین بلا را سر هم میآورند. نگاه کم چه تخریبی این بشریت دارد میکند از خود و محیط زیستش و روابط ویرانگری که روزانه دارد. خب حالا توحید چیه؟ توحید این است که شما میگویی که آقا من عقل خود را رها کردم از این زندان دو تا محور. تک محوری هم باشی فقط همین را میبینی، اینجوری، یک چشمی. یک چشمی نه اینکه یک چشمی فضا را میبینی، یک محور میبینی، اینجور. این را بستی این یکی هم این را میبیند. دیگه چیزی را هم نمیبیند. توحید یعنی اینکه خود را از این دو تا محور رها میکنی، خودت را با آن هستی در رابطه قرار میگیری. پس در این انیجا از این به بعد قدرت از اصالت میافتد، حق جایش را میگیرد. میگوید من صاحب حقام، دیگری هم صاحب حق است، من به حقم عمل میکنم، دیگری هم به حقش عمل میکند، ما با هم رابطهی حق با حق برقرار میکنیم و با هم دوست میشویم. این توحید است. توحید اجتماعی هم همین است. میشود سرمایهی عظیم اجتماعی اسمش هست. سابق اینها را نمیدانستم ولی حالا در چیزهای اقتصاد، سرمایهی اجتماعی که میگویند همین است. هر مقدار در یک جامعهای از روابط خصومتآمیز، روابط قوا کاسته بشود، روابط دوستی بیشتر بشود، سرمایهی اجتماعی او عظیمتر میشود. شما اگر یک جامعهی هشتاد میلیونی با هم دوست باشند، البته میتوانند ایران را از بیابان برگردانند به دشت. حالا یک مختصری هم مانده وقت ما راجع به اینکه میگوید که خب اگر اینجور است که همه ی موجودات متعیناند با نامتعین در ارتباطاند پس این خشونتها که زییندگان روی این زمین نسبت به هم به کارمیبرند و همدیگر را میخورند و خود انسان چقدر گوشت میخورد و فلان و اینها. اینها چه توجیهی دارد.
خانم ژاله وفا: آیا جز چرخهی حیات است میپرسد؟
آقای بنی صدر: نه جزء چرخهی حیات قطعاً نیست. قطعاً نیست. میشود زندگی کرد بدون اینکه همدیگر را خورد. اینکه نمیشود، نه میشود. ببینید مصرف انسان را اندازه بگیریم که این چقدر تخریب است، چقدر نیاز بدن را برمیآورد. آن وقت شما حیرت خواهی کرد که چندین و چند برابر آنچه که نیاز بدن هست مصرف میکنی، در تخریب مصرف میکنی. هم آن مواد را تخریب میکنی هم تن را تخریب میکنی. خب هر گاه اینها را نکنی محتاج به حیوانخواهی هم نیستی. پس از خودت که شروع کنی، حالا من میگویم از خودم، خودِ من هم گوشت میخورم ولی خب خیلی کاستهام. الان من فقط یک وعده در روز آن هم ناهار، گاهی حالا مهمان باشد آن حسابش جداست که آن هم خیلی به ندرت پیش میآید در این وضعیت به قول ایرانیها حصری که ما هستیم در این ترورهای رژیم، در حالت حصری که زندگی میکنیم، به ندرت میشود که در مهمانیها شرکت کنیم. خب گاهی پیش میآید شام هم گوشت میخورم، اما در یک وعده آن هم کم کردهام، خیلی مقدارش کم است. حالا فرزند شما این هنر را داشته که…
خانم ژاله وفا: دو تاشون…
آقای بنی صدر: دوتاشون خود را رها کردند. پس شدنی است. ماشاالله برومند و رشید هم هستند. اما حیوانات، جزء این جامعهی آرمانی که همهی ما ایرانیها بهش باور داریم و میگوییم امام زمان که بیاید میگویند گرگ و میش از یک جوی آب مینوشند. یعنی حیوانات هم از خوردن یکدیگر رها میشوند. چرا اینها شدند همدیگر را خوار، خوردن همدیگر را، این به لحاظ کمبود است دیگه، این طبیعت را عامل ویرانگرش هم اول همه خود انسان است. آفریدهها وقتی نتوانند تصدی کنند آن طبیعتی که مسخّر آنهاست در عمران او، کمبود پیش میآید. حالا خیلی از آن حیوانات گوشتخوار دارند از بین میروند. در حال انقراضاند چون با طبیعت سازگاری ندارند. یک دلیلش این است. یک دلیلش این است که آن گوشت دیگه در اختیارشان نیست. مثلاً جنگلهای افریقا دارد میشود بیابان. خب در بیابان آهو گیر نمیآید که شیر شکار کند. این را اگر شما آبادان بکنید و همه بتوانند تغذیه بکنند بدون اینکه عرض کنم به شما اینها همدیگر را بخورند، خشونتی در کار نخواهند بود. حالا بعضی گفتند خب این با قاعدهی آقای داروین که گفته انتخاب اصلح و اینها سازگاری ندارد. همین گرگ میگویند در چکسلواکی سابق یا یوسگلاوی، نمیدانم کدامش، گفتند این مدتی که گرگ را از بین بردند، چیزها خیلی زیاد شد. بعد گفتند ای داد بیداد، بعد هم تنبل شدند و چیز شدند، رفتند گرگ دوباره آوردند که آنها را بترسانند. ما انسانها به اصطلاح طبیعت را نمیشناسیم آنجور که باید بشناسیم. به خودمان اجازه میدهیم چون ما خودمان هی زاد و ولد کردیم الان کرهی زمین را پر کردیم، نگرانیم که نکند دیگران را همین را بکنند دیگه جای نفس کشیدن برای ما باقی نماند. حالا اگر ما زندگی را تنظیم بکنیم، میتوانیم زاد و ولد را هم تنظیم بکنیم، خود طبیعت این کار را انجام میدهد، هیچ محتاج گرگ نیست که گرگ برود آهو را بترساند که او به اصطلاح چیز بکند…
آقای بنی صدر: اینها به اصطلاح چون اینجور هست نباید امضا کرد و گفت همین است و جز این ممکن نیست. نه، غیر از این ممکن هست. احتمالش را بدهیم به قول بوعلیسینا در بقعهی امکان بگذاریم، کوشش کنیم که ما همچین الگویی را در وطن خودمان ایجاد کنیم. چنین باد انشاءالله.
شاد و پیروز باشید.