دو طرف اصلی توافقنامه برجام ایران و آمریکا بودند. دولت آمریکا مدت ها پیش از خروج رسمی با رفتارهای تهدیدآمیزخود عملا اعتبارآن را مخدوش ساخته بود. بطوری که وعده ها و یا حتی توافق های اولیه صدها شرکت، با روی کارآمدن ترامپ و عدم دسترسی آن ها به اعتبارات لازم بانکی که خود نگران تهدیدها و پی آمدهای ناشی از نقض تحریم های آمریکا و فقدان چشم اندازی نه چندان روشن برای دوره پسابرجام بودند، اکثرا یا روی کاعذ ماندند و یا تنها بخشی از آن وعده ها عملیاتی شدند و بطورکلی بجز موج نخست، عملا روند سرمایه گذاری های جدید منجمدشدند. با این همه دولت ترامپ برای به حداکثر رساندن فشارخود به ایران نیازداشت که هرچه زودتر بطوررسمی هم از برجام خارج شود تا بتواند با بازگشت تحریم های نفتی و ثانویه عرصه را بیش از پیش بر ایران تنگ کند.
کارآئی و موفقیت دورقبلی تحریم ها قبل از همه به دلیل اجماعی بود که دولت اوباما توانسته بود در سطح جهان علیه خطرهسته ای ایران به وجودآورد. البته رویکردهای تحریک آمیز و مخرب خودرژیم ایران هم در فراهم ساختن بهانه و بسترهای لازم برای تحریم های بین المللی نقش مهمی داشت. دولت ترامپ که با رویکردهای یک جانبه گرا شناخته می شود، بدنبال آن بوده است که از طریق اعمال فشار و تحریم های یک طرفه، دیگرشرکاء وبازی گران جهانی را وادار به تبعیت از سیاست های خود بکند. در حقیقت ترامپ با انداختن توپ به زمین اروپا و تروئیکا- آلمان و فرانسه و انگلیس- ۹۰ روز برای ارائه پیشنهادجدید که شامل نگرانی های دولت آمریکا باشد مهلت داده بود. در طی این مدت اروپائی ها تمام سعی خود را برای جلب توافق ترامپ و گنجاندن نگرانی های وی در طرح پیشنهادی خود، در چهارچوب حفظ برجام و مذاکره موازی و مجدد حول آن ها در توافقنامه فراگیرتری با ایران، از جمله تغییرخودبرجام به عمل آوردند. در تلاش برای حفظ برجام سوای جنبه هائی چون حفظ منافع اقتصادی اروپا و ایستادگی در برابریکه تازی های آمریکا، هدف مهم دیگر بستن راه خروج ایران از توافقنامه هسته ای موجود بود که خطرآن توسط ترامپ دست کم گرفته شده و از نظراروپا و امنیت آن دارای اهمیت راهبردی بوده است. آن ها بطورپیگیربا مقامات دولتی و با کنگره و سنای آمریکا به مذاکره و رایزنی و لابی گری پرداختند، اما نهایتا ترامپ پیشنهادهای آن ها را کافی ندانست و حاضرنشد به طرح دیگران ولو آن که متحدآمریکا باشند تن بدهد. او ترجیح داد که هم چنان فشاربه اروپا را ادامه بدهد و از طریق آن ها زنگوله تحریم های جدید و گسترده را به گردن گربه (ایران) بیاندازد. به این ترتیب او آشکارا اتحادیه اروپا و سران تروئیکا را تحقیر و سنگ روی یخ کرد و حتی با صدورفرمان بازگشت تحریم های زمان بندی شده، آن ها را به تنبیه و مجازات های اقتصادی تهدیدکرد!. ترامپ نشان داد که برای دیگران راهی مگر تن دادن به خواست های حداکثری آمریکا و اولتیماتوم های آن وجودندارد! چنین رویکرد آمرانه با متحدین اروپائی خود ( و به قول آن ها هم چون مستعمره ها) که حتی شماری از سناتورها و جمهوری خواهان متنفذ نسبت به آن بخاطردورکردن متحدین و منزوی ساختن آمریکا در جهان و تأثیرمنفی اش بر کانونی کردن فشار روی ایران هشدار می دادند، چنان بود که آمانوئل ماکرون که بیشترین تلاش را در همراهی اروپا با آمریکا بکارگرفته بود ناگزیرشد، مدت کوتاهی پس از ماه عسل دیدار«تاریخی» و پر از طنز و کنایه ای که در رسانه ها و افکارعمومی، بویژه در خودفرانسه حول آن کوک می شد با انتقاد از ایفاءنقش پلیس جهان توسط آمریکا، با خشم محسوسی اعلام کند که در یک بزنگاه تاریخی قرارگرفته ایم که از این لحظه به بعد اروپا وظیفه ضمانت از نظم چند جانبه حاکم برجهان پس از پایان جنگ دوم بدین سو را به عهده دارد، و یا مرکل بگوید که اروپا دیگر نمی تواند برای حفاظت از خود به آمریکا متکی بماند و باید خودمان سرنوشت خودمان را در دست گیریم، و یا وزیراقتصادفرانسه از آمریکا به عنوان ژاندارم اقتصادی نام برد. باین ترتیب با نحوه برخوردترامپ، عملا وجه جهانی نهفته در بحران هسته ای، بجای تمرکزصرف بر ایران، فعال شد. این که در این مقطع فرانسه قاطع تر از دیگران خواهان محافظت از منافع و سرمایه های اروپا در ایران شده (که البته سهم فرانسه در آن برجسته است) تصادفی نیست. این گونه واکنش های تند در برابرتصمیم ترامپ که بسیارهم بودند، نشان می دهند که کشاکش و تقابل رویکردیک جانبه گرای ترامپ با نظم و مناسبات جهانی که با بحران هسته ای ایران هم گره خورده، واردفازجدیدی شده است و اروپا اگر اکنون نتواند از منافع خوددفاع کند، بی گمان در جنگ تجاری محتملی که در پیش است و ترامپ از مدتی پیش کلید آن را زده است، از هم اکنون قافیه را باخته است (البته نباید فراموش کرد که هیچ کدام از این منازعات به معنای نادیده گرفتن منافع مشترک و به خصوص عدم آمادگی اروپا برای سازش در این یا آن عرصه و در مراحل بعدی نیست). در حقیقت بحران هسته ای ایران علاوه بر وجوه اخص خود، دارای جاشنی انفجاری منطقه ای و جهانی هم هست که آن را در پیوند با مجموعه بحران های کنونی به به کانون اصلی منازعات منطقه ای و تاحدی جهانی تبدیل کرده است.
در خودآمریکا هم رویکردترامپ مسأله برانگیراست. سوای مخالفت تقریبی دوسوم افکارعمومی با تصمیم ترامپ، در صفوف طبقه سیاسی حاکم هم موجب تشتت و واکنش های انتقادآمیزی شده است. چنان که به عنوان چندنمونه، علاوه بر بیانیه اوباما ( با شمردن شش پی آمدمخرب آن)، سناتورسندرز اعلام کرد که قدرت حقیقی آمریکا در توان ما در نابودکردن نیست، بلکه در ایجاداجماع بین المللی بر مسائل مشترک است. امروز ترامپ ما را در مسیربسیارمتفاوت و خطرناکتر قرارداد، آمریکا در برابرمتحدان اروپائی اش منزوی می شود. سوزان رایت نماینده سابق آمریکا در سازمان ملل در توصیف رفتارترامپ می گوید، ایران را از همه قیدوبندها و محدودیت ها رهاساخت و شرکت های اروپائی را تهدید به مجازات کرد. جالب است که حتی رئیس «بنیاددفاع از دموکراسی ها»، مارک دوبوویتز وحتی معاون وی، نهادی که همواره در مبارزه با برجام و ایده پردازی برای راست ها بسیارفعال بوده است و از با نفوذترین مؤسسات نومحافظه کار محسوب می شود در توییترخود گفت: «من نگرانی هائی دارم. این تصمیم، یک استراتژی با ریسک بالاست که اگر با موفقیت اجرا شود- که او و معاونش نسبت به آن بدبین هستند- نتایج مثبت زیادی خواهد داشت اما اگر با شکست مواجه شود عواقب خطرناکی را در پی خواهد داشت. از این رو رویکردترامپ بطورهمزمان نه فقط بحران هسته ای ایران، که چالش های سیاست یک جانبه گرائی او را هم برانگیخته است.
در مورد تهاجم بوش پسر به عراق گفته می شد که اشغال و ویران کردن یک کشورکوچک توسط ابرقدرت آمریکا به مراتب آسان تر از ساختن مجددکشوری است که شیرازه اش از هم گسیخته شده است. آن تهاجم البته با ادعاها و تبلیغات دروغین آغازشد که ظهورداعش یکی از آن ها بود. کارگزاران سرمایه هرگاه منافع و سیاست های اشان اقتضاکند البته هیچ ابائی از تکرار آن ندارند. در حقیقت فرمان لغویک جانبه و بدون جایگزین برای برجام آن هم در موردتأسیساتی که تحت بی سابقه ترین و شدیدترین نظارت و کنترل۲۴ ساعته توسط آژانس قرارداشته است، در اساس شبیه همان رویکردحمله به عراق با استناد به ادعاها و تبلیغات دروغینی است که این بار در هماهنگی از پیش سازمان یافته بین دولت اسرائیل و آمریکا، و با پرده برداری از اطلاعات هسته ای (سوخته شده) توسط اسرائیل و با حمله گسترده و بی سابقه به سوریه به عنوان بخشی از جنگ نیابتی آمریکا ادامه یافت. رویکردیک جانبه و مبتنی بر مشتآهنین بیشتر به «قانون جنگل» و قرق کردن آن توسط هر آن که که قلدرتر است و دارای قدرت تخریبی بیشتر شبیه است تا قانونی شایسته جوامع بشری و همزیستی آن ها. باین ترتیب باردیگر روشن می شود که عروج ترامپیسم نه پاسخ که خود تبلوربحران سرمایه داری است. مواردمتعددی نشان دهنده آن است که این نوع جریان های یک جانبه گرا و شبه فاشیستی هرچه با مقاومت کمتری از سوی جنبش ها و یا دیگرکشورها مواجه شوند، بهمان اندازه بر شدت تهاجم خود می افزایند.
خلاصه آن که ایجادشکاف در جامعه آمریکا و در درون صفوف طبقه سیاسی حاکم برآن، حتی در میان جمهوری خواهان کنگره و سنا، شکاف بین اروپا و آمریکا، بی اعتبارکردن مقررات و قواعدحاکم بر نظم جهانی و نهادهای مرتبط با آن اعم از سازمان ملل و سازمان انرژی هسته ای و سایرنهادها و پیمان ها و توافق های جمعی و… و ملغی کردن قیدوبندهای محدودکننده جاه طلبی های هسته ای حکومت ایران بی آن که جایگزینی، مگر جنگ و افزودن بر بحران منطقه برای آن داشته باشد، و بالأخره تأثیرمخرب آن بر توافق نهائی بربحران کره شمالی از جمله مهم ترین پی آمدهای منفی بودند که ترامپ بی اعتنا به آن ها اقدام کرد و اکنون هم کم کم شاهدبروزآن ها هستیم ( چنان که تهدیدبه تعلیق گفتگوها توسط کره شمالی به دلیل قدرت نمائی و مانورمشترک کره و آمریکا در آستانه دیدارسران و یا کارشکنی های آمریکا در برابرمذاکره اروپا و ایران که حتی بطورزودرس با تحریم رئیس بانک مرکزی ایران هم همراه شد و….).
اما علاوه بر پی آمدهای فوق نمی توان تأثیرات مخرب خروج برشرایط داخلی ایران را هم نادیده گرفت. در حقیقت به یک تعبیر خروج یک جانبه آمریکا از برجام از منظرجناح تندروی ایران بهترین گزینه و نعمتی بود که در بدترین شرایط به دادرژیمی که غرق بحران های بزرگ و گوناگون است رسید. اگر در نظر بگیریم که دوقطبی کردن فضا بین دوگانه دشمن و نظام همواره مهم ترین ابزاربقاءنظام و بالخصوص فرادستی جناح حاکم و نیروهای سپاه در ساختارقدرت و سبب تسلیم بیشترجناح دولت و اصلاح بوده است، و هم چنین مستمسکی برای امنیتی کردن فضا و افزایش اختناق و سرکوب، و نیز عامل تشدیدفقر و تنگدستی های ناشی از تحریم های اقتصادی و فروپاشی و آسیب های اجتماعی بوده است، که در مجموعه خود موجب تضعیف روندهای دموکراتیک و مقاومت و افزایش خشم و خشونت کورناشی از یأس و ناامیدی و تشتت در صفوف آن ها می شود، آن گاه به نقش و اهمیت خدمتی که ترامپ به سودجناح حاکم دستخوش بحران کرده است بهتر پی می بریم.. بطورکلی اگر در آن سو ترامپ و اسرائیل برای تثبیت موقعیت خود و پیش بردسیاست هایشان نیاز به دشمن ( و در این جا ایران هراسی) دارند، حکومت اسلامی هم از دیرباز برای کنترل جامعه و حفظ موقعیت انحصاری خود در ساختارقدرت نیاز به دشمن بیرونی در منطقه و جهان داشته است و همین نیازمتقابل آن ها به یکدیگر است که به رغم شعارها و ادعاهایشان عملا یکدیگر را تقویت و بازتولید می کنند. چنان که در منطقه هم دولت اسرائیل و دولت ایران چنین می کنند و اگر هم بفرض جمهوری اسلامی نبود، لازم می آمد که دولت اسرائیل و ترامپ برای پیشبرداهداف و مطامع خود چنین موجودی را بیافرینند!. حکومت های بحرانی و غیرمردمی همواره با عمده کردن یک دشمن خارجی از آن برای فراافکنی از مسائل واقعی جامعه و انحراف اذهان عمومی بهره می گیرند و اساسا بدون جنگ و بحران آفرینی های مکرر قادر به زیست سیاسی نیستند. نه فقط این شامل جمهوری اسلامی از بدوموجودیتش تا اکنون که باردیگر دارد کشور را بسوی پرتگاه های بحران های تازه و جنگ و تحریم ها می کشاند، بلکه برای ترامپ که عملا به عنوان رئیس جمهورواجدصلاحیت با انواع تردیدها و پرسش ها و چالش های گوناگون مواجه است نیز صادق است.
در این میان آن چه که در ایران با چالش های بزرگ و آشفتگی صفوف مواجه می شود، همانا فرایندشکل گیری قطبی ترقی خواه و دموکراتیک و شکوفائی جنبش ضداستبدادی-مطالباتی و عدالت خواهانه مستقل از حاکمیت و قدرت های بزرگ است. بهمین دلیل مدافعان قطب سوم و مستقل از رژیم و قدرت های بزرگ نیز باید بتوانند به موازات پیچیده و چندمجهولی شدن معادلات سیاسی، بر هوشیاری و سنجیدگی اقدامات خود بیافزایند. آن ها ناگزیرند که با منزوی ساختن هردو قطب ارتجاع داخلی و جهانی، راه پیشروی خود را بگشایند.
حکومت اسلامی به دنبال خروج آمریکا سعی دارد که با گره زدن منافع خود با منافع قدرت های دیگری که رویکرددولت آمریکا منافع آن ها را نیز تهدید می کند، از یکسو با چرخش بیشتر به سوی شرق و از سوی دیگر اتخاذسیاست های معطوف به افزایش شکاف بین آمریکا و اروپا خود را از چنبره بحران هائی که آن را از هرسو در برگرفته است برهاند. بویژه در حوزه اقتصادی و بیکاری و تنگناهای معیشتی که تمرکزبرآن ها و بهره برداری از نارضایتی های ناشی از آن ثقل سیاست های ترامپ را تشکیل می دهد راه گریز بجوید. تلاش برای گرفتن تضمین از اروپا که همراه با تهدیدبه خروج متقابل از برجام صورت می گیرد، برای مقابله با تحریم های آمریکا در همین راستاست. گرچه خروج از برجام برای ایران نوعی عملیات انتحاری محسوب می شود، و بعیداست که بخواهد واقعا به آن متوسل شود، با این همه ناگزیر از راه رفتن برلبه تیغ است و اروپائی ها نیز در لحظه کنونی برای خریدزمان و دست یافتن به توافقی بهتر با آمریکا و هم چنین با خودرژیم اسلامی نیازدارند که با دادن برخی باصطلاح وعده ها و بسته های پیشنهادی شکل برجام را حفظ کنند. البته در مورداین نوع به اصطلاح تضمین ها که خانم موگرینی پیشاپیش روشن ساخته است که خیری از تضمین حقوقی اروپا نخواهد بود، باید اشاره کرد که در بهترین حالت مربوط به محافظت از سرمایه گذاری های تا کنونی و تلاش برای گرفتن « معافیت» از دولت آمریکا است و بعیداست که فراتر از تهدیدهای زبانی و اقدامات عملی محدود، به مقابله رویارو با آمریکا کشانده شوند. واقعیت آن است که با وجودخشم اروپا از سیاست های آمریکا و حتی تلاش برای ایجادنوعی همکاری با چین و روسیه برای ایجادبالانس برای دفع و یا کاهش فشارهای آمریکا، اما نباید فراموش کرد که اروپا حداکثر تنها یک ابرقدرت اقتصادی است و فاقدتوانائی های لازم نظامی و دارای منافع کلان اقتصادی در مراوده با آمریکا و نیز پیوندهای نظامی برای حفظ امنیت استراتژیک خود است که مانع از تقابل کامل این دوقدرت می گردد. ضمن آن که برای اروپا، آمریکا و طبقه سیاسی آن معادل ترامپ نیست و می داند که بخش مهمی از آن ها حامی استمرارمناسبات و تقویت پیوندهای دوسوی اقیانوس اطلس اند. بهمین دلیل نحوه برخورداروپا با آمریکا، با نیم نگاهی به دوره پساترامپ، حفظ پیوندهای دیرینه هم هست. سوای همه این ها وعده های سیاستمداران را نباید عینا با عملکردسرمایه که از فعالیت در مناطق با ریسک بالا گریزان است یکسان گرفت. عملکرد و افق های این دو الزاما مشترک نیستند. البته خودرژیم بهتر از همه به آخروعاقبت این نوع وعده ها و «تضمین ها» آگاه است، با این همه او به همین تضمین های کاذب و زبانی هم نیازدارد و ناگزیراست بین شرایط بد و بدتر برای جلوگیری از اجماع جهانی علیه خود و خریدزمان و یافتن فرصت گریز از مهلکه روزگار بگذراند. بی تردید با دست اندازی یک قدرت بزرگ و بهم خوردن تعادل موجود در اتمسفرسیاسی و اقتصادی جهان، رقبای دیگر هم وادارخواهند شد که به نوبه خود برای ایجادتعادل مطلوب و حفظ منافع خود به تکاپو برآیند. با این همه جمهوری اسلامی به مقتضای ژرفش بحران های خو قادر نخواهد بود در سایه آن کشاکش ها به آسودگی بیارامد: در حقیقت دو اهرم اصلی آن یعنی تولیدنفت و تهدید به بازگشت به غنی سازی بالا عملا بی خاصیت شده اند و باصطلاح تفنگش خالی است. اهرم نخست بدلیل ظرفیت افزایش تولیداوپک و دیگر کشورها و تلاش های عربستان و آمریکا برای جبران کاهش نه چندان زیادنفت ایران و دومی بخاطرنگرانی از حصول اجماع حول تحریم های نفتی در شرایط که اقتصادایران بسیاربحرانی وشکننده است. حتی حضورش در سوریه نیز با گشوده شدن جبهه جنگی از سوی اسرائیل علیه سپاه قدس ( وبا حمایت آمریکا و… و نیز سکوت معنادارروسیه) بدون آن که بتواند واکنش درخوری نسبت به آن نشان بدهد در معرض تهدیدقرارگرفته است. از قضا دولت های اروپا با علم به این نقاط ضعف در جریان مذاکراتی که برقرارشده است به دادن حداقل امتیازها بسنده خواهندکرد. آن ها در وهله نخست در مذاکره با ایران باید با تمرکزحول حفظ برجام خیال خود را نسبت به عدم خروج رژیم از آن آسوده کنند، آن گاه در فازبعدی گفتگوهای واقعی برای انجام توافقنامه فراگیرتر را شروع خواهند کرد. بطورکلی با توجه به ویژگی عدم تعین و ثبات در اوضاع و احوال حاکم برجهان و کشاکش حول سیاست های حاکم برآن و مناسبات فی مابین قدرت ها، به نوعی همه، هم سیاستمداران و حکومت ها و هم مؤسسات اقتصادی به نحوی موقت و کج دار و مریز برنامه ریزی می کنند و منتظر گذرزمان و تثبیت نسبی روندها هستند. بطوری که چه در خارج از آمریکا و چه در داخل آن کسی روی ثبات موقعیت ترامپ و سیاست های او شرط بندی نمی کند. اروپائی ها نیز نیم نگاهی به دوره پساترامپ دارند و نگاهشان به توافق با دولت ایران و با دولت آمریکا متأثر از این وضعیت غیرمتعین است. در منطقه نیز دولت اسرائیل و عربستان و… در تکاپوی استفاده حداکثری از دوره زمامداری او برای ارتقاءموقعیت و سوداهای تحقق نیافته خود در منظقه هستند ( که به عنوان نمونه برسمیت شناختن بیت المقدس به پایتختی اسرائیل یکی از آن هاست). هم چنان که در نزدحاکمان ایران نیز خریدزمان به امید دست یابی به فرصت های بهترمطرح است.
علاوه براین ها بطورکلی جمهوری اسلامی در آستانه چهلمین سالگردخود، در اوج گندیدگی و پوسیدگی خود قرارگرفته و دستخوش بحران های چندجانبه و همزمانی است که خروج از آن ها- و نه صرفا دفع الوقت کردن اشان- به سختی قابل تصوراست. و از همین رو ناگزیراست لااقل برای کاستن از تهدیدهای خارجی و تحریم های همه جانبه اقتصادی تن به سازش و عقب نشینی هائی درحوزه های موشکی و فعالیت های منطقه ای بدهد. در واقع بنظر می رسد از هم اکنون پنجره مذاکره پیرامون آن ها را با اروپا- و بطورغیرمستقیم با آمریکا- گشوده نگهداشته است و می داند که اگر نتواند با اروپا به نوعی توافق و سازش در این حوزه ها برسد، آن گاه خطرشکل گیری اجماع جهانی و افتادن مجددحلقه طناب تحریم ها به گردنش جدی خواهد بود. با این همه ابعادبحران داخلی و منطقه ای و جهانی چنان است که از توان مانورجمهوری اسلامی در قیاس با بحران های پیشینی چون اشغال سفارت آمریکا یا پذیرش قطعنامه جنگ ایران و عراق و یا مشابه نوشیدن جام زهرتوافق برجام به شدت کاسته شده است. اساسا عمق و در عم تنیدگی آن ها تا آن درجه است که رژیم نمی تواند صرفا با تغییراتی پیرامون این یا آن سیاست از خطر برهد و همانطور که اشاره شد با بحران مرکب و همزمان فعال در حوزه های گوناگون اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و زیست محیطی و منطقه ای و بین المللی مواجه است که دیگر به او اجازه نمی دهند با مانور و یا تن دادن به تغییرات و عقب نشینی های موردی خود را از گرداب این بحران ها برهاند. گرچه رژیم راهی جز برخی عقب نشینی ها و نوشیدن نه یک جام زهر که چندین جام زهرندارد و تجربه های گذشته هم نشان داده است که وقتی احساس خطر کند و مفری نیابد تن به عقب نشینی های مدیریت شده توسط خود می دهد. با این همه در شرایط جدید هم به دلیل ابعادگوناگون بحران ها و هم حوزه های مورددرخواست قدرت های بزرگ و هم موقعیت تضعیف شده و شکننده اش بخصوص افزایش نارضایتی جامعه و فروریزی پایگاه اجتماعی اش ، و در مجموع بدلیل کاسته شدن قدرت مانورش، انجام این نوع عقب نشینی های مهندسی شده دشوارتر و با ریسک بیشتری همراه خواهد بود. خروج از چنبره این بحران ها نیازمندجراحی های بزرگ و تغییررویکرد درحوزه های گوناگونی است که تن دادن به آن ها بیش از پیش موقعیت انحصاری هسته اصلی قدرت را تهدید می کند. و این چیزی است که نه فقط در سطح جامعه ایران احساس می شود و پیرامون آن حدس و گمان هائی مطرح می شود، بلکه حتی اکنون در برخی محافل فوقانی قدرت کشورهای اروپائی هم رسما از آن صحبت می شود: چنان که در چنین شرایطی فراخواندن وزیرخارجه کشوری مثل انگلستان- بوریس جانسون- از سوی نمایندگان پارلمان و پرسش هائی که از وی پیرامون تغییرحکومت ایران می شود معناداراست. او در پاسخ به آن ها ضمن اشاره به مواضع جان بولتون مشاورامنیت ملی ترامپ می گوید: اعتقادندارم که تغییررژیم هدفی باشد که بخواهیم دنبال کنیم. ما ممکن است تصورکنیم که زمانی در آینده نزدیک تغییررژیم حاصل شود. اما اصلا نمی توانم با اطمینان بگویم که که نتیجه این تغییرخوب است. چون برای من کاملا پذیرفتنی است که مثلا تصورکنم قاسم سلیمانی از سپاه پاسداران قدرت را از آیت اله خامنه ای بگیرد….
بدیهی است که تمامی تلاش رژیم این خواهد بود که عقب نشینی های ناگزیر در جبهه خارجی و در معامله با قدرت های بزرگ صورت گیرد و به هیچ وجه به جبهه داخلی و گشایش در حوزه های دموکراسی و حقوق بشر و عدالت اجتماعی فرا نروید. از همین رو مانورهای مزورانه، سرکوب و بن بست سیاسی، و البته بهمان نسبت بغرنجی عبورجامعه از نظام و احتراز از ورودبه باتلاق سهمگینی که حاکمیت در برابرمردم قرارداده است، هوشیاری کامل نیروهای ضدسیستم را می طلبد. نباید این بار اجازه داد که رژیم با مدیریت بحرانی که خود بوجودآورده است و با بندوبست با قدرت های بزرگ و با بکارگیری مهره های سرسپرده ای چون روحانی و یا دلالانی چون محمدخاتمی ها که حفظ نظام برای او مهم ترین موضوع است و آژیاتورهائی چون تاج زاده و زیباکلام ها و آوازه گرانی امثال گنجی ها و سایربلندگوهای مشابه آن ها در خارج، بارسهمگین آن را بر دوش مردم و زحمتکشان بیاندازند (در این رابطه نگاه کنید به مطلبی با عنوان مهم ترین مساله تاکتیک و استراتژی در شرایط کنونی).
اما سوای موقعیت ضعیف و شکننده جمهوری اسلامی، تحولات اخیر یک باردیگر درنگ بیشتر بر معنا و ماهیت ترامپیسم و رابطه آن با بحران های سرمایه داری و قطب بندی های جدید آن و نیز اهداف آمریکا در منطقه و دلیل تمرکزفوق العاده آن بر روی ایران، پی آمدها و هم چنین راه های مقابله با آن در سطح داخل و منطقه و جهان را بیش از پیش ضروری می سازد. آمریکا در منطقه به دنبال چیست؟ در مقاله «آیا ما با پیمان سایکس-پیکوی جدید مواجهیم» در همین رابطه است*:
تقی روزبه 2018-05-16