سایت انقلاب اسلامی در هجرت: پس از پیدایش جسد مومیائی منتسب به رضا خان، بازار دروغ و تحریف تاریخ شدت گرفت و مستبدی دست نشانده انگلیستان با پروندهای سنگین از به قتل رساندن بهترین فرزندان ایران زمین و دزدیهای هنگفت و خیانتهای بزرگ (یکی از آنها تمدید قرارداد نفت با هدف دائمی کردن سلطه انگلستان بر ایران بود)، در تبلیغات دست نشاندهها، تبدیل به پدر مدرنیته و خدمتگزار ایران زمین گشت. برای آگاهی نسل جوان، نمونههائی از دوران طلائی رضا خان را میآوریم تا ملاحظه کند که روشهای استبداد همسان هستند و فرقی بین استبداد رضا خانی بدروغ مدرن و استبداد دینی، به دروغ دینی، وجود ندارد. برای نمونه، ماجرای قتل نصرتالدوله و مخالفت مستبد با ازدواج مظفر فیروز با مهین دولتشاهی، بقلم مهین دولتشاه را میآوریم.
مظفر فیروز، فرزند نصرتالدوله فیروز و نوه عبدالحسین میرزا فرمانفرما بود. رضا شاه، وقتی قزاق بود، زمانی، یکی از خدمتکاران فرمانفرما نیز بود. نصرتالدوله، عبدالحسین تیمورتاش و علی اکبر داور، مثلثی بوجود آوردند که در صعود رضا خان نقش مؤثری داشت. نصرتالدوله در جریان انعقاد قرارداد ۱۹۱۹ وزیر امور خارجهٔ کابینهٔ وثوقالدوله و یکی از سه امضاکنندهٔ قرارداد بود. وی چهل هزار لیره از انگلیسیها و شصت هزار لیره از درآمد نفت اعتبار گرفت. نصرتالدوله فیروز در سال 1304 وزیر مالیه رضا شاه شد. گفتهاند، او که نتوانست احمد شاه را به تصدیق قرارداد 1919 وادار کند، خود نامزد کودتا و ایجاد رﮊیمی تابع امپراطوری شد. اما نتوانست بموقع خود را به تهران برساند. وقتی رسید که کودتا انجام گرفته بود. ناگزیر به اتفاق تیمورتاش و داور به خدمت رضاخان در استقرار استبداد سیاه درآمد و هرسه بدست او کشته شدند. نوبت کشته شدن نصرتالدوله رسید و در سال 1308، به بهانه و اتهام اختلاس از انبار دولتی و اخذ رشوه، باز داشت شد. با آنکه به محرومیت از حقوق اجتماعی و چهار ماه حبس تادیبی و پرداخت جریمه محکوم شده بود، اما بعد از زندانی شدن، به دستور رضا شاه، در سال 1316 بهمراه چند مأمور روانه سمنان شد. چند ماه بعد به دستور رضا شاه، در سمنان به قتل رسید.
درس تاریخ، برای کسانی که بخواهند از تاریخ درس بیاموزند، این است: مستبد به هیچ عهدی وفا نمیکند و در پی تثبیت مقام و موقعیت خود، کسانی را که نقش چوب بست را بازی میکنند، حذف میکند. ستایش نویسنده یادداشتها از نصرتالدوله و فرزند او که شوهر او بود، سخنی دیگر است و گویای چشم بستن بر درس دیگر تاریخ. این درس: تا اقلیت حاکم به سراغ قدرت خارجی نرود و خود را دراختیار او نگذارد، کشور زیر سلطه نمیرود. بدیهی است آنها که به خدمت بیگانه در میآیند، همه مقام و موقع پیدا نمیکنند. شماری نیز در پی بنای استبداد وابسته که، بالا میبرند، دفن میشوند. و بالاخر اینکه برای کسانی که به خدمت بیگانه می روند، زمانی که تاریخ مصرفشان به پایان می رسد آنها را کنار میگذارند، همچون رضا شاه که توسط ارباب به تبعید فرستاده شد.
زندگی سیاسی و اجتماعی شاهزاده مظفرالدین میرزا فیروز
برپایه یادداشتهای خود او به قلم همسرش مهین دولتشاه فیروز (ص 9-14)
درست شانزده سال داشتم که روزی خانم لیلی فیروز، یکی از خویشانم، که علاوه بر خویشاوندی دوست نزدیک و صمیمی من هم بود، برادرش مظفرالدین میرزای فیروز را به من معرفی کرد و من از گفتار و وقار و طرز رفتار شاهزاده بسیار خوشم آمد. در آن روز فکر نمیکردم که مظفر همسر آینده من خواهد شد. اصلاً تصور ازدواج در آن سن از خاطرم نمی گذشت و تمام حواسم مشغول ادامه تحصیل و سفر به خارج بود. ولی سرنوشت بیشتر از تمایلات، زندگی ساز و شاخص راه آیندهء انسانها است.
…
چندی از نخستین دیدار من و مظفر نگذشته بود که او از من خواستگاری کرد و شاهزاده، نصرتالدوله فیروز با عمویم در این باره وارد مذاکره شد زیرا پدر من چند سال پیش از این وقایع فوت کرده بود. بدیهی است هر دو فامیل بدین ازدواج مناسب صحه گذاشتند و رأی موافق دادند. اما به محض اینکه این خبر به گوش رضا شاه رسید، علم مخالفت برانگیخت. به عصمتالملوک دختر عموی بزرگم، مجللالدوله، که زن رضا شاه بود اخطار کرد که من با عروسی دختر عمویت با پسر نصرتالدوله موافق نیستم. دختر عمویم در ملاقاتی که با من به عمل آورد ضمن صحبت، عدم رضایت رضا شاه را در باره عروسی من با مظفر گوشزد کرد و مرا از قبول این ازدواج برحذر داشت ولی من با همان سن کم، اطاعت کردن بیدلیل را خفت میشمردم. با خود اندیشیدم که زناشوئی من و مظفر چه ربطی باید به رضا شاه داشته باشد؟ لذا با جرئتی عجیب به دختر عمویم جواب دادم: من زن مظفر فیروز خواهم شد زیرا از خانوادهای همانند من است. شاهزادهای است تحصیل کرده، جوان و خویشاوند و هیچ دلیلی نمیبینم که از این ازدواج صرف نظر کنم. من نه تنها مظفر را در علاقهای متقابل دوست دارم، بلکه تمام خانواده او را عزیر میدارم و تمام وجودم از احترام و محبت به شاهزاده نصرتالدوله، پدر مظفر لبریز است و بدون اغراق، مفتون و مجذوب او هستم و در نشستن با او و گوش فرا دادن به گفتارش لذتی است که گویی پدرم در برابر چشمانم و در دلم زندگی دوباره یافته است. دختر عمویم که از من بالمره مأیوس شد، مادرم را تحت تاثیر خود قرار داد و او را کاملاً به وحشت انداخت و دیگر اعضای خانواده از هراس پرونده سازی دستگاه جاسوسی رضاخان، تحت ریاست رکنالدین مختاری و دست یارانش درگاهی و مقدادی، ترس زده همه دودلی به خرج میدادند، جز من و عمویم شاهزاده ابوالفتح میرزا دولتشاهی کس دیگری از خانواده حرارتی برای این وصلت به خرج نمیداد و همه میگفتند بهتر است مدتی این عروسی عقب بیفتد. مظفر هم هر روز و هر ساعت جواب قاطع برای تعیین عقد و عروسی میطلبید. منهم با عقیده راسخ ازدواج را پذیرفته بودم و هیچ علتی برای عقب انداختن عقد نمیدیدم و هیچکس نمیتوانست مانع و عائق اجرای امری شود که دو طرف معامله حاضر و متعهد به اجرای آن بودند. عمویم در نهان ما را تشویق میکرد ولی جرأت اقدام جدی و آشکار را نداشت و برای همین همراهی و روی خوش نشان دادن به ازدواج ما، رضا شاه او را هم، که عموی زنش ملکهِ عصمت بود، مدت دو سال به زندان انداخت.
بالاخره فشار مظفر بر همه تردیدها قائق آمد و روز عقد مشخص و نامههای دعوت نوشته شد که خبر دادند شاهزاده نصرتالدوله از طرف دولت توقیف شد. پیدا است که این خبر چه تأثیر ناگواری روی ما گذاشت. محققا در چنین شرایط دیگر دلی برای جشن و عروسی وجود نداشت. زیرا همه میدانستیم زندانهای مخوف دوره رضا خان تا چه اندازه وحشتناک و جلادان بیایمانی که بر رأس شهربانی، کارآگاهی و دیگر ارکان پلیس گماشته شدهاند تا چه حد حقیر، بیوجدان، سنگدل و مقام پرست هستند. به علاوه عقده رضاشاه در برابر خانوادهای که در استخدام آنها بود و همواره به صورت مطاع و مطیع در خدمت فرمانفرما گذارانیده بود بر کسی پوشیده نیست و خیلیها میدانستند که این گذشته در او عقده و عداوت حادی، نسبت به این خاندان ایجاد کردهاست که تحمل شنیدن اسم این فامیل را ندارد. علاوه براین، شخصیت بارز نصرتالدوله کینه رضاخان را هر دم شعلهورتر میساخت. او تحمل حرمتی که شاهزاده فیروز در اطراف خود میپراکند را نداشت. دانش، آگاهی، دانائی، سخاوت، تأثیر گفتار و حضور و نفوذ او خاری بود که به جان دیکتاتور تازه بدوران رسیده میخلید. انگلیسها نیز تلاش نصرتالدوله را در برداشتن پرچم انگلستان، در بوشهر که بر سطح زمین نصب کرده بودند، و از نظر حقوق بینالمللی و رسوم دیپلماتیک به هیچوجه قابل قبول هیچ ملتی نیست، هرگز فراموش نکرده بودند که شاهزاده فیروز با این عمل به یک روش صاحب خانگی و خودسری انگلستان در بندری که از نظر وضع جغرافیائی در مورد نفت دارای اهمیت بسیاریست پس از هشتاد سال، خاتمه داد. بنابر این نظر ارباب و مباشر برای نابودی نصرتالدوله کاملا موافق و قتل او قتلی حساب شده بود. در واقع رضا خان با قتل نصر الدوله ایران را از وجود مردی آزاده و دانشمندی سیاست مدار محروم ساخت و ما را به عزا و غم از دست دادن سروری ارجمند نشانید.
من پس از این قتل جانگذار تازه متوجه شدم که رضا خان چون تصمیم این قتل کینه جویانه را، از مدتی پیش گرفته بوده است میل نداشت زنش دختر عموئی داشته باشد که عروس نصرتالدوله شود، یعنی عروس نصرت الدوله که عزتش، اشرافیت، دانائی و مخصوصاً شاهزادگیش بخاطر از سلسله قاجار و از ایلی چندین صد ساله بودنش… او را میآزارد.
مظفر در عین دل گرفتگی و غم گرفتاری پدر آنچنان فشاری برای ازدواج به خرج می داد که گوئی با این وصلت دردی به دل رضا خان مینشاند و باید گفت لج بازی مزید بر عشق شده بود و میخواست هرچه زودتر عروسی سربگیرد و تا حدی از اندوه درون و تنهائی برهد. متأسفانه هیچکس از نزدیکان جرأت نمیکرد که این امر در خانه او انجام شود. ناگهان مردی مردانه قد علم کرد و گفت: چرا در خانه من که منزل خاله اش میباشد عروسی برپا نشود؟ این مرد سپهبد رزم آرا، شوهر یکی از خالههای من بود که در آن وقت درجهِ سرهنگی داشت. بالاخره عقدی بدون تشریفات مذهبی، در واقع بطور محرمانه صورت گرفت و مظفر همانشب مرا به خانه خود برد. بین راه به او گفتم که من بر جان تو بیم دارم، ممکن است اینها ترا هم مانند پدرت به زندان افکنند. جواب داد در مملکتی که انسان اختیار انتخاب همسر خود را نداشته باشد و ازدواج هم در این مملکت رضاخان فرموده باشد، مرگ بر این زندگی مرجح است. با شنیدن این جواب محکم و مستدل، نفسی به راحت کشیدم و خیالم از هر جهت آسوده شد. دانستم با مردی مصمم، شجاع و سرسخت همسر شدهام. خود من نیز از کودکی سری ناترس داشتم و استقلال خودم را حفظ میکردم، با این یک جمله مظفر تمام دلهرهام از بین رفت و بدون اغراق در تمام دوران زندگی زناشوئی شاهد شجاعت، استقلال عقیده و مبارزه بیباک و بیامان او بودم.
محمدرضا پهلوی به همراه احمد قوام نخست وزیر ،منوچهر اقبال و مظفر فیروز