در لجن زار ، گل لله نخواهد رویید
در هوای عفن آواز پرستو به چه کارت آید؟
فکر نان باید کرد
و هوایی که در آن
نفسی تازه کنیم
گل گندم خوب است
گل خوبی زیباست
ای دریغا که همه مزرعه ی دلها را
علف هرزه ی کین پوشانده است
هیچ کس فکر نکرد
که در آبادی ویران شده دیگر نان نیست
و همه مردم شهر
بانگ برداشته اند
که چرا سیمان نیست
و کسی فکر نکرد که چرا ایمان نیست
و زمانی شده است
که به غیر از انسان
هیچ چیز ارزان نیست
(زنده یاد حمید مصدق)
بنام حامی حق،
یاران، یاوران،همفکران و هموطنان عزیزم،
و همه عزیزانی که دغدغه فردای ایران و ایرانی را دارید،
سلام من، این خدمتگزار کوچک وطن را، از راه دور اما برخاسته از دلی که پیش تک تک شماست، بپذیرید..
از اینکه دعوت بعمل آوردید تا در این فرصعت مغتنعم که همانا بزرگداشت آموزگار و استاد فرهیخته مان دکتر محمد مصدق، من هم به گونه ای در کنار شما عزیزان قرار گیرم، صمیمانه سپاسگزارم.
پیشاپیش و بدون اغراق اعتراف می کنم اگر مراسمی غیراز بزرگداشت مصدق بزرگ بود، از ارسال پیام عذرخواهی می کردم، چرا که در حال حاضر و با توجه به رویدادهای لحظه ای که در داخل و خارج از کشور، شاهدیم که هریک تلخ تر و نگران کننده تر از دیگری می باشد، تلاطمی ناخوشایند تمامی دل و ذهنم را فرا گرفته است.
گو اینکه پزشکان معالجم قویاً توصیه کرده اند که جهت جلوگیری از تشدید بیماری ها، در معرض اخبار تهییج کننده اعصاب و ناراحت کننده قرار نگیرم؛ اما تا این لحظه که برایم مقدور نبوده و نتوانسته ام چشمان خود را ببندم و در عالم بیخبری به سر برم. بنابراین به رغم ضعف شدید جسمانی و روحیه ای به مراتب آسیب پذیرتر از گذشته، در صدد برآمدم تا به تعهد دیرینه ام، در این وقت و زمان، عمل کرده و دقایقی مصدع اوقات شما عزیزان شوم.
بدیهی است وقتی نام دکتر مصدق، و نیز نام مهندس بازرگان، به میان می آید چنان شعور و حالی در دلم پدید می آید که با توانی که از شرایط فعلی جسمی من بعید است، قادر به انجام امور می گردم.
صمیمانه آرزو می کنم شما عزیزان بتوانید سالیان سال چنین فرصت ارزشمندی را میسر نموده و با زنده نگه داشتن نام و یاد و خاطره دکتر مصدق، بذر عشق به راه و مکتب این بزرگمرد را در دل جوانان نسل های آینده کاشته و بارور نمایید تا خدمات قابل ستایش ایشان به ایران در راستای سربلندی ایران و ایرانی هرگز از اذهان زدوده نشود.
شناساندن چهره واقعی این مرد بزرگ تاریخ ساز را به دور از هر گونه تعصعب بلکه بطور واقع بینانه و همانطور که بوده است، رسالتی است انکارناپذیر و بر دوش همه ما، که به صداقت او ایمان داریم و خدمات ارزنده اش به وطن را ارج می نهیم، وطن دوستیش را باور داریم و به کاریزمای شخصیتش با تمام نقاط قوت و ضعف پی برده ایم.
برخی از عزیزانی که به دیدن ما به منزل می آیند، بخصوص جوانان، از من و همسرم می پرسند که چگونه است که در جای جای کلبه ما عکسی از دکتر مصدق دیده می شود؟! پاسخ روشن است: علاقه ما به ایشان را نباید به بت پرستی و فرد پرستی تعبیر کرد، بلکه مصدق برای ما یک مکتب فکری است که نیازی به پیروی کورکورانه ندارد. دوستداران و هواداران این مکتب فقط بوی عشق، وفا و یکرنگی، اعتماد و شجاعت اخلاقی را از آن استشمام می کنند. برای هواداران این مکتب، نام مصدق منشا اکسیژنی است که در آن تنفس می کنند، مصدق خودِ عشق است، عشق به وطن و هموطن از هر قوم و نژاد و مذهب، عشق به پرچم سه رنگ با نشان شیر و خورشید است، که همه اقوام ایرانی برای برافراشته ماندن آن از جان و مال خود می گذرند و در ادامه توضیح می دهم که برای من، عباس امیرانتظام که از سال های نوجوانی شیفته طریقت مصدق شدم، شنیدن دو نام همواره انگیزه بخش حیات بوده و چه بسا در برهه هایی دشوار از گذر زمان بر صندلی چرخدار نشینی را کاملاً برای لحظاتی از ذهنم پاک می نماید. این دو نام، «ایران» و «مصدق» هستند. برای سربلندی اولی تا آخرین نفس و به هر طریق ممکن تلاش می کنم و از دومی انرژی و انگیزه جهت تداوم تلاش هایم کسب می نمایم و تا هستم این دو نام «دوئت» حیات بخش من باقی خواهند ماند.
چه در دوران طولانی حضور فیزیکی در زندان های کشور، و چه در حال حاضر که در مرخصی استعلاجی به سر می برم و هر بار دوران درمان را با ارائه گواهی پزشکان معالج از سوی مقامات امنیتی و دادگاه تمدید می کنم، بارها و بارها به وجوه مشترک شخصیتی بین خود و بزرگ آموزگارم، دکتر مصدق، اندیشیده ام.
دستیابی به مشترکاتی، که صد البته موجب افتخار من است، موجب خشنودی و آرامشم گردیده اند، بخصوص در این سال های اخیر که مورد کم لطفی و کم مهری آن دسته از عزیزان و نهادهایی قرار گرفتم که بیشترین انتظار شاید از آنها می رفت. البته من و همسرم، این تیم دو نفره ما، آموخته ایم که نبایستی اجازه به رشد توقعات و انتظارات داد، زیرا من آنچه کرده ام، و ما آنچه می کنیم، حسب وظیفه ملی و در راه وطن کرده و می کنیم و هیچ منتی بر کسی نبوده و هیچ دینی به گردن کسی نخواهد بود.
برآورده نشدن انتظارات، آدمی را رنج می دهد و مسیری که ما در زندگی انتخاب کرده ایم در عین حلوت و شیرینی، سراسر درد است و رنج، پس دیگر گنجایشی برای رنج بیشتر در دل نخواهد ماند. اما با واقعیت های تلخ می توان بیطرفانه مواجه شد و آنها را به تدریج پذیرفت. اگر قصه زندگی دکتر مصدق و بخصوص دوره آخر آن را مرور کنیم، درس های آموزنده ای در پیشه کردن صبوری به ما می آموزد: چگونگی تحمل تبعید و ادامه زندگی ای بس ساده در منزلگاهش در روستای احمدآباد به رغم تمام امکانات بالقوه که می توانست زندگی مرفه و دلپذیری را برای ایشان رقم زند.
چقدر در فصل آخر کتاب زندگی این رادمعرد، از ایشان یاد کردند، چه تعدادی برای دیدنش شتافتند و چه گروه ها و احزابی که برای اثبات حقانیتش تلاش کردند، چه نهاد و سازمان های بین المللی برای وطن دوستی و توفیقش در ملی کردن صنعت نفت، جوایز بین المللی داده و هوراها کشیدند؛ البته به جز استثنائاتی همچون قضات دادگاه لاهه؟ پاسخ این سؤالت بیش و کم برای همه کسانی که با حماسه مصدق آشنایی دارند، روشن است. برای قدرت های خارجی و صاحبان زر و زور، تولد یک قهرمان وطن دوست، فارغ از وطنی که به آن تعلق دارد، یک خط قرمز است، مگر مستعد معامله باشد. این استعداد هم از قبل محک زده می شود و اگر سوسویی رؤیت نشود، یک وطن دوست محکوم به نابودی است و باید سرش را زیر آب کرد. مخصوصاً اگر سیاستمدار نباشد و صداقت مداری را پیشه کند. اما امید آنجا چشمک می زند که می بینیم به رغم سرکوب و عدم حمایت داخلی و خارجی، تاریخ در زمان خودش قضاوت کرده و روشن شدن حقیقت در مورد مبارزان ملی دیر و زود خواهد داشت، اما سوخت و سوزش خوشبختانه میسر نخواهد گردید. احترام نسل های جدید به نام و یاد دکتر مصدق و بسیاری از قهرمانان ملی کشورمان شاهد این مدعاست. صد البته بنده هرگز اجازه مقایسه با این بزرگان تاریخ را به خود نمی دهم، اما متواضعانه و بعنوان درد دل با عزیزانم، بایستی اذعان نمایم که در حق من هم، که شاید قدیمی ترین و طولانی مدت ترین و مقاوم ترین زندانی سیاسی کشورمان در دوران معاصر بوده باشم که هرگز در برابر ظلم سر فرود نیاوردم، هم کم لطفی ها و بی مهری ها و بی تفاوتی های بسیاری شد که متأسفانه از سوی آنانی مشاهده گردید که بیشترین حمایت از جمیع جهات از جانبشان انتظار می رفت. نیز از سوی نهادها و سازمان های حقوق بشری مورد بی توجهی کامل قرار گرفته ام که ظاهراً وظیفه دارند پرونده ای را که عهده دار رسیدگی به آن شده اند از ابتدا تا انتها دنبال کرده و به آن رسیدگی نمایند. من پس از فوت و کلای از خود گذشته ام آقایان سفری، به منش و خیاط زاده که در دوران حساس و خطرآفرین نیمه دوم دهه هفتاد تا زمان فوتشان با همسرم بی وقفه در راستای اثبات بی گناهی و اعاده دادرسی من کوشیده و از هیچ تلاشی، در زمانی که نزدیک شدن به امیرانتظام فی النفسه خطرناک بود، فروگذاری ننمودند، در تداوم رسیدگی به پرونده ام که در قفسه های دادگاه انقلاب روز به روز قطورتر و خاک گرفته شده است، تنها بوده و فقط همسرم پیگیر قضایا بوده است. چنانکه پس از ۳۶ سال اجازه خروج مشروط یافته و موفق به دیدار فرزندانم شدم. در حال حاضر هیچیک از آنهایی که می توانند چه در درون، و چه در برون مرز، پیگیر سرنوشت این پرونده قطور و خاک گرفته در قفسه های دادگاه انقلاب به لحاظ قانونی باشند، هیچ اقدامی نکرده و انگار نه انگار که چنین پرونده ای باز مانده است. صد البته که نه من، و نه همسرم، هم در این باب دیگر از کسی تقاضا و توقعی نخواهیم داشت. در عین حالی که صورت مسأله همچنان باقیست: سی و نه سال محکومیت به کجا خواهد انجامید؟
شاید هم برخی گمان کنند که من آزاد شده ام، زیرا دوران درمان و مداوای بیماری ها را در منزل می گذرانم.
روزی مرحوم مهندس بازرگان پیام مقامات امنیتی و قضائی وقت را مبنی بر آزادی بدون قید و شرط بنده را پیرو بیش از دو دهه زندانی بودن در بیمارستان، به من دادند. خدمت ایشان عرض کردم که من تا اثبات بی گناهی و اعاده دادرسی و تجدید محاکمه به مبارزه ادامه خواهم داد، زیرا به جرم وطن دوستی و خدمت صادقانه به میهن سال ها در سیاه ترین دوران، تحت ظلم و ستم و زجر قرار گرفتم و حال چه کسی پاسخگوی چنین حجمی از خسارات جانی، روحی و مالی خواهد بود؟!
من می مانم و با سربلندی و قانونمندانه آزادی ام را بدست خواهم آورد. از آن روز دهه ها گذشته و شاید هدف این بوده باشد که خاطره این قدیمی ترین زندانی سیاسی به فراموشی سپرده شود. اما بدانید که من هنوز زنده ام و علی رغم ابتلا به بیماری های عدیده، هرگز امید دیدن روزی که لبخند توأم با آرامش را بر چهره غمزده هموطنانم نبینم و بتوانم درو نمایم آنچه را که با مشقت طی سال ها کاشته ام را از دست نخواهم داد.
در اینجاست که از توان و اقتدار روحی دکتر محمد مصدق الهام گرفته و تجدید قوا می نمایم تا بتوانم به پیمودن راه دشوار آزادی ادامه دهم. عشق توأم با افتخار وی به ایران و ایرانی بودن تا این حد بود که حتی هنگام بیماری و وخامت حال برای چند صباح بیشتر زیستن حاضر به پذیرش اطبای خارجی نگردید، تا میزان خلوص علقه را به این آب و خاک بار دیگر به رخ روزگار بکشاند.
چه تعدادی از انسان ها توانستند در آن زمان به عظمت این خصوصیات در وجود دکتر مصدق پی برده، آنها را درک کرده و تقدیر و تجلیل در خور را به عمل آورند؟ صد البته که بعدها طبع والای این راد مرد به درستی و آنگونه که شایسته وی بود، پاسخ لازم را از قضاوت تاریخ گرفت. نباید فراموش کنیم که صاحبان بزرگ قدرت و صدرنشینان سفره جهانی اقتصاد که روزی امپریالیست و کولونیالیست بوده و امروزه کدخدایان دهکده جهانی هستند، حضور قهرمانان ملی غیروابسته را تاب نمی آورند. بخصوص اگر مبارز ملی خواه و صداقت مدار بوده و از سیاست مداری بهره ای نبرده باشد! در منطقی ترین حالت حاکمان با درایت آنانی هستند که سهم کدخدایان را در نظر گرفته و در حفظ یک موازنه مطلوب قدرت مداری با پرداخت سهم آنها بیشترین منافع را نیز از آن ملت خود می نمایند.
متأسفانه در شرایط اسفبار فعلی ایران میدان از مبارزین دلسوزی که به دنبال تغییرات صلح آمیز هستند، خالیست. یاران همه رفتند و آنانی که جوانترند، یا در زندان هستند، و یا مرعوب و تهدید به سکوت شده اند. تعداد بسیاری از استعدادها هم جلای وطن کرده اند. ملت ایران به دنبال تغییر و تحول خشونت آمیز نیست، چرا که دیگر ظرفیت ها پر شده است. آنچه نباید، به سر این ملت آمده و بر اساس آخرین نظرسنجی ها، مردم شاد دل و سرزنده ما، در صدر عصبی ترین مردم جهان رده بندی شده اند.
مسئولین اجرایی هم اگر از عقلانیت پیروی نمایند، با دادن استعفا و با انجام یک همه پرسی به خواسته ملت احترام گذاشته و به آن تن می دهند.
کناره گیری و عذرخواهی از این ملت بزرگ و بخشنده از اینکه نتوانستند به وعده های پوچ و توخالی خود عمل کنند، می تواند تنها امتیاز مثبت را در طول دهه ها حاکمیت «فراموش نشدنی» را از آن آنها نماید. اما چون طعم زر و زور شیرین تر از آن است که آنها مسندهای قدرت را رها کنند، حداقل از مغزهای متفکر دعوت به همکاری کنند و بجای هزینه کردن اموال عمومی در سوریه و لبنان، که دلسوزان و صاحبین خود را دارند، خریدار تفکرهای سازنده و عملی از داخل و خارج شوند تا بتوانند راهی را برای خروج از این بن بست خانمان برانداز بیابند و خود نیز چند صباحی بیشتر بر مسند قدرت تکیه زنند. تشکیل اطاق های فکر و بهره گیری از خرد جمعی ضمن دعوت از کاربلدانی که دلسوز بوده و مظلومانه در انزوا قرار داده شده اند، شاید بتواند تا حدی گره گشای شرایط بغرنج فعلی باشد، گو اینکه فاجعه عمیق تر از اینها بوده و خانه از پای بست ویران است.
اما عزیزان من، به نوبه خود به رغم تمامی نگرانی ها و تشویش هایی که در حال حاضر از آنها رنج می برم، شب سر آسوده بر بالین می گذارم، چون وجدانم در برابر وظایفی که باید انجام می دادم تا حدی آسوده است. من هزینه های بسیاری داده و می دهم، اما چون گفتنی ها را طی دهه ها گفته و نوشتنی ها را نوشته ام، اکنون فقط امید به روزی دارم که کاشته های نه تنها من، بلکه بسیاری مانند من، با آرامش و موفقیت برداشت شود و شاهد ساختن دوباره، اما اصولی وطن باشم.
عزیزان بدانید و به یاد بسپارید که همواره تلاش کرده ام در حد توان آنچه را که می توانستم در راه وطن و هموطن طی سال های متمادی و در سیاه ترین دوران سیاسی انجام دهم، هرگز دریغ نکرده ام و اگر کوتاهی ای صورت گرفته، تعمدی در کار نبوده است.
اگر بطور اختصار بخواهم به عملکرد کوچک خود اشاره کنم، باید بگویم:
– طی دهه خوفناک ۶۰ و از داخل زندان های غیرقابل توصیف صدای مظلومیت انسان های دربند را از طریق نماینده حقوق بشر سازمان ملل آقای گالین دوپل کتباً به گوش جهانیان رساندم، گو اینکه بسیاری ناشنوا بوده و هستند.
– طی دهه ۷۰ از طریق نگارش مقالات و انجام مصاحبه های عدیده و نیز انجام مکاتبات با رئیس جمهور وقت و کمیسیون اصل ۹۰ مجلس ششم بسیاری از حقایق تلخ را بازگو نمودم که جملگی موجب بازگشت مجدد من به زندان برای سال های طولانی شد.
– طی دهه ۸۰ از درون زندان و نیز هنگام آمدن به مرخصی سلسله مقالاتی در باب لزوم برگزاری رفراندوم و حاکمیت ملی و برقراری دموکراسی در کشور ، تهیه و منتشر نمودم.
همزمان برای دوران پسا- رفراندوم و در جهت شکل دهی به حکومت دموکراتیک جزواتی را به رشته تحریر درآوردم و در آن نکات زیر را به صورت مبسوط شرح دادم؛
۱- استقرار حاکمیت ملی،
۲- استقرار نظام پارلمانی،
۳- برپایی دستگاه اجرایی پاسخگو و کارآمد،
۴- استقرار دستگاه قضائی مستقل و بی طرف،
۵- ضرورت الحاق به کنوانسیون های حقوق بشری،
۶- تضمین آزادی بیان و عقیده و مذهب،
۷- تضمین آزادی مطبوعات،
۸- طرد خشونت و ترغیب به صلح طلبی و همزیستی مسالمت آمیز،
۹- ابراز انزجار از تروریسم و همکاری با جامعه جهانی جهت ریشه کنی آن،
۱۰- حمایت از محیط زیست،
۱۱- پرهیز از انتقامجویی و حمایت از عدالت کیفری،
۱۲- اتخاذ روش و شیوه عملی جهت انجام تغییرات و اصلاحات بنیادی.
در اینجا توجه همگان را به این نکته جلب می نمایم که بنده به بررسی این موضوعات، ۱۷ سال قبل پرداختم و چقدر یکایک آنها امروز معنادار گردیده اند. ای کاش گوش شنوا و دست حمایت کننده ای وجود داشت!
– از سوی دیگر در دهه ۹۰ به رغم کسالت و بیماری، تلاش نمودم به مناسبت های مختلف و هنگام وقوع حوادث، دلنوشته هایی تقدیم عزیزانم نمایم. بدیهی است که همدل و همگام با آنها در خوب و بد روزگار همواره خود را در کنار آنها می بینم، گو اینکه بیماری های گوناگون ترمزی اجباری بر سرعت فعالیت هایم هرچند محدود که می توانست باشد، بوده است.
هموطنان خوب و دلسوز من، در اینجا یادآوری می کنم که وطن عزیزمان ایران در حال حاضر در شرایط بسیار حساس و آسیب پذیری قرار گرفته که شاید غیر قابل مقایسه با هر دوره دیگر، حتی دوران جنگ ۸ ساله با عراق باشد.
بنابراین بنده فرصت را غنیمت دانسته تا دو تقاضا را خدمت عزیزان مطرح نمایم:
اول اینکه اخیرا در شبکه های خبری سخن از برگزاری کنگره ها و تشکیل جلساتی در باب موضوع ملیت های ایرانی شنیده می شود که این خود دغدغه ای دیگر برای من رقم زده است. علت این نگرانی نیز عدم درک کامل من از عبارت « ملیت های ایرانی» است. من همواره بر این باور بوده و هستم که کشور کهنسال و پهناور ایران، با تاریخی پرافتخار، از یک ملت واحد تشکیل یافته و این ملت بزرگ نیز متشکل از اقوام مختلف با فرهنگ ها و مذاهب متفاوت می باشد. این واریته و تنوع در قومیت ها در واقع خود توانسته به منحصر بودن و جذابیت این ملت شناخته شده در جهان افزایش قابل تأملی بدهد. این اقوام اصیل جملگی ریشه تاریخی در این آب و خاک داشته و هریک تاریخچه منحصر بفردی را داراست. اما این اقوام همگی زیر یک پرچم سه رنگ وطن منسجم و متحد شده و همواره آماده خدمت و ایثار در راه وطن خود بوده و به منظور حفظ و حراست از تمامیت ارضی، حیثیت تاریخی و استقلال آن، از بذل هیچ کوششی دریغ نمی نمایند. آنها بارها این یکپارچگی دل ها و تپش قلب هایشان برای سربلندی وطن را به دنیا نشان داده اند.
مگر جهان همین اخیرا شاهد وقوع حوادث قابل توجهی در شهر کازرون نبود که نشان داد چگونه مردم این شهر در برابر پیشنهاد طرح تقسیم و جداسازی این شهر جانانه ایستادگی و مقعاومت کردند؟
یادآور می شود کازرون شهر کوچکی در استان فارس است که شاید بسعیاری از هموطنان آنجا را ندیده باشند و اطلاعات کافی در مورد موقعیت جغرافیایی و شرایط آن نداشته باشند!
بنابراین طرح مباحثی از این دست در شرایط کنونی موجب ایجاد تشنج بیشتر و تفرق افکار در ملت گردیده و تنها باعث خشنودی آنانی خواهد بود که متأسفانه سودا و رؤیای تبدیل ایران به ایرانستان در سر دارند.
در وضعیت کنونی که جامعه با خطر فروپاشی و اقتصاد کشور در آستانه سقوط است، پرهیز از جریحه دار کردن بیشتر احساسات وطن دوستانه عموم مردم و جلوگیری از بروز تنش و ایجاد شکاف و پیچیدگی ها بیشتر در ذهن مشوش جامعه ای که پیکره آن تماما بیمار است، مسلماً اقدامی قابل تحسین و هوشمندانه خواهد بود. البته این فقط پیشنهادی در قالب تقاضا از سوی بنده است و بس.
و نهایتاً با ارائه دومین تقاضایم سخن به پایان برده و بیش از این مصدع اوقات شما همفکران و همدلان گرامی ام نخواهم گردید. و آن اینکه؛
یکایک شما عزیزانی که در خارج از وطن بوده و در هر منصب و موقعیتی که قرار دارید، بدون شک نگران روزها و ماه های آتی کشور که شاید آبستن حوادثی باشد، هستید، می توانید به دلیل برخورداری از حاشیه مستحکم تر امنیتی و فراغت و آرامش نسبی بیشتر از فرصت های پیش رو استفاده مؤثرتری کرده و از طریق مطالعه، تشکیل اطاق های فکر، پیگیری و تحلیل تنگاتنگ اخبار مربوط به ایران، خواندن مابین خطوط این اخبار و خلاصه نتیجه گیری از تحلیل هایتان به راه حل های عملی برای برون رفت از هزار تو و تنگناهای فعلی که بطور همه جانبه سایه نگران کننده خود را بر سر جامعه مان گسترده، دست یابید. و نیز یافته هایتان را با دوستان فرهیخته به تبادل گذاشته و نتایج نهایی را اگر لازم باشد، کتباً حتی به مسئولان ناکارآمد فعلی اعلام فرمایید. تا در آینده حداقل “اماها و چراها ” به وجدان های بیدار و نگرانمان تلنگرِ بیشتری، نزند. نسل های بعدی بایستی بدانند که ما گفتیم، اما کسی گوش شنوایی نداشت. مطمئنم شما عزیزان با علاقه و اشتیاقی که در دل برای نجات ایران دارید، مسلماً یا راهی خواهید یافت، یا راهی خواهید ساخت.
شما هر کجا که باشید، ریشه در این کهن مرز و بوم دارید و نباید بگذارید صاحبان قدرت با فرصت طلبی از حضور حاکمانی که هیچ گونه دغدغه ای برای این کشور پهناور نداشته اند، بیش از این ضایعات جبران ناپذیر بر وطنمان وارد آورند. به یاد شعر ایرج میرزا می افتم که در آن روزگاران به درستی چنین گفت:
گویند که انگلیس با روس
کرده است عهدی تازه امسال
کاندر پُلتیک هم در ایران
زین پس نکند هیچ اهمال
افسوس که کافیان این ملک
بنشسته و فارغند از این حال
کز صلح میان گربه و موش
بر باد رود دکان بقال
من نیز منتظر می مانم، فارغ از هرگونه حس انتقامجویی و کینه ورزی، صبوری پیشه خواهم کرد تا شاید آنها که به ناروا در حقم ظلم کرده اند، سرانجام به خود آیند و اگر بخت یارم باشد، خداوند به من فرصت می دهد که ناظرشان باشم.
با آرزوی سلامتی و توفیق برای همه شما عزیزان،
عباس امیرانتظام،
تهران،
ششم تیرماه ۱۳۹۷، برابر با ۲۷ جولی ۲۰١٨