«روشنفکری دینی» و «نواندیشی دینی» دو اصطلاحی هستند که در ادبیات دینی دوران معاصر و پس از ظهور و بروز مدرنیته بسیار بکار میروند. برخی این دو را یکی پنداشته و آنها را حامل یک مفهوم میدانند، و برخی با اینکه تفکیک قائل میشوند، اما بر سر دلالت آنها اتفاق نظر ندارند، و از این رو؛ وقتی با این دو اصطلاح مواجه میشویم دچار آشفتگی مفهومی شده خلط مبحث میکنیم. حال در این مجال بر آنم در خصوص معنا و مفهوم مناسب برای این دو اصطلاح توضیحاتی ارائه دهم، باشد که راهگشا باشد.
از نظر نگارنده؛ «روشنفکری دینی» در چارچوب پایبندی مطلق به نصوص اصیل دینی و ممتاز بودن آنها از وجه الهی بودن محل مییابد و «نواندیشی دینی» در بیرون این چارچوب، با رویکرد نسبی بودن صحت آن نصوص، چرا که نواندیشان دینی محدودیتهای بشری را در کمیت و کیفیت نصوص دینی دخیل دانسته و حقانیت آن را مطلق نمیدانند. روشنفکران دینی سعی در «روشن بینی» و «روشن فهمی» معارف دینی دارند آنگونه که از سرچشمه جاری شده است و نواندیشان در پی روزآمد کردن آن معارف، چرا که ذات معارف دینی را عَرَضی دانسته و متأثر از مقتضیات عصر ظهور. رویکرد روشنفکران؛ درون دینی است و نواندیشان؛ برون دینی. روشنفکران برآنند با زنگارزدایی از دین رایج به اصل دین برسند چرا که آن را همچنان برای زیستن در دنیای امروز راهگشا میدانند، حال آنکه نواندیشان در واقع دینی نو را طرح درانداخته تا دینداری مردمان با مقتضیات روز همخوانی یابد. در روشنفکری، دین گویای روش و منش زیستنی است که از جانب خدا به انسانها توصیه شده تا با او توحید بجویند، اما در نواندیشی، این انسانها هستند که باید دین همسنخ زمانهشان را برسازند تا بتوانند با مبداء هستی ارتباط برقرار کنند و دچار خلأ اولوهیتی نشوند و اخلاقی بزیند. روشنفکران دینی ناهنجاریهای دینداری رایج را از اصل دین نمیدانند و در پی بازشناسی و بازشناسایی دینداری اصیلند، در حالی که نواندیشان دینی ناهنجاریها را منتج از خود دین نیز دانسته، اما به جهت خواستگاه الاهیاتیشان میخواهند نشان دهند که دامن خدا از دخالت در آن ناهنجاریها مبراست، بنابراین دین را الهی ـ انسانی معرفی مینمایند و نه مطلقاً الهی. روشنفکری در پی فهم هرچه عمیقتر کلام الهی بوده است، اما نواندیشی، ادیان را جریانهایی آنقدر عمیق در تاریخ بشری ندانسته که فهم آنها نیازمند غور و غواصی بوده باشد، بلکه کافی است به مقتضیات عصر ظهور آنها توجه شود تا حدود و ثغور دلالتشان آشکار گردد.
تفاوتهای فوق در الفاظ این دو اصطلاح نیز مشهود است: روشنفکر یعنی کسی که تفکرش در پی دریافت ارتباط روشن و خالی از ابهام بین دلیل و مدلول است، حال روشنفکری در دینداری یعنی تشخیص میزان و چرایی و چگونگی انحراف ایجاد شده در بین دینداری رایج با مدعای اصیل دین. در این میان؛ چون روشنفکران دینی به دلیل ضعف روشی و بینشی و حتی منشی، و البته تغییرات پرسرعت مدرنیته، توفیق چندانی در رسالت خود نیافتند، برخی راهکار را در عبور از «روشنفکری» به «نواندیشی» دیدند، بدین معنا که اندیشه دینی را نیازمند نوسازی و نه بازسازی درمییافتند چرا که برآن بودند علاوه بر تحریف و انحراف، کهنگی و از کار افتادگی نیز بر اندیشه دینی عارض میشود.
اما علیرغم تأخر نواندیشی دینی نسبت به روشنفکری، از نظر نگارنده که خود را در زمزه روشنفکران دینی میداند؛ نواندیشی بالغتر عمل کرده است بدین معنا که به اصول و ضوابط ادعایی خود پایبندتر بوده و ماحصل منطبقتری برای ارضاء نیازهایی که امروزه احساس میشود ارائه داده و این بدان جهت است که نواندیشان علاوه بر تجارب روشنفکری، نسبتاً از دانشهای پژوهشی دنیای مدرن بیشتر استمداد جستهاند و میدانیتر و عینیتر با چالشهای دنیای مدرن مواجه شدهاند. از سوی دیگر؛ روشنفکران نتوانستهاند چارچوب مشخصی برای روشنفکری خود ارائه دهند و نوسان در آراء و احوال ایشان آنچنان بوده است که حتی عدم اعتماد دین باوران را نسبت به نیت خود رقم زدهاند. روشنفکران نسبت به نواندیشان التقاطیتر عمل کرده، دچار ضد و نقیضهای بیشتری شدهاند. پیش از این نوشته بودم:
«اساساً از آنجایی که حق مطلق نزد هیچ یک از آحاد یا گروههای بشری نیست، هر انسان یا گروه انسانی جویای حقیقت، در سیر آفاقی خود، گردآورنده ماحصل اندیشه ورزیهای حوزههای فکری متفاوت میشود، حال اگر این گردآوری با رویکرد توحیدی باشد، نیکوست و اما اگر غیرتوحیدی باشد، مذموم است و به اصطلاح «التقاطی». فرهنگ معین ذیل «التقاطی» مینویسد: «گردآوری و پیوند غیر اصولی چندین مجموعه ایدئولوژیکی و نظریههای نامتجانس». اما «التقاط» را باید از دو وجه در نظر گرفت: یکی التقاط در ساحت جهان بینی، و دوم؛ التقاط در انطباق ایدئولوژی با جهان بینی. روشنفکران و نواندیشان دینی و حتی غیر دینی بیشتر دچار التقاط نوع دوم بودهاند، بدین معنا که با اینکه جهان بینی دیگران را برنمیتابیدهاند، ایدئولوژیهای آنها را برگرفته و بر جهان بینی خود تحمیل میکردهاند. البته ناگفته نماند که اندیشه دینی رایج از قرون اولیه ظهور اسلام تا امروز، خود دچار التقاط جهان بینی توحیدی با فلسفه یونان باستان بوده است، بنابراین در عصر حاضر، حوزه روشنفکری و نواندیشی دینی دچار التقاط در التقاط بوده است.»
التقاطیتر بودن روشنفکران نسبت به نواندیشان از این جهت بوده است که هر دو، اغلب، دستاوردهای دنیای مدرن را میپسندیدهاند، اما نواندیشان، جهان بینی دینیشان را هم متمایل کردند به اندیشههای فلسفی متأخر، حال آنکه روشنفکران چون قائل به اصالت دین هستند، با همان جهان بینی الهی خود، در پی ایجاد نسبت میان جهان بینی و دستاوردهای نوین بشری هستند و اینجاست که بیشتر دچار التقاط نوع دوم، که التقاط بین جهان بینی و ایدئولوژی است میشوند.
ضمن عنایت به این تفاوتها بین جریان روشنفکری با نواندیشی دینی، باید توجه داشت که اکثر مصادیق عینی روشنفکران و نواندیشان دینی نسبیاند، بدین معنا که کمتر میتوان گفت فلان اندیشمند، مطلقاً روشنفکر است یا مطلقاً نواندیش است، مثلاً دکتر علی شریعتی هرچند پرچم دار روشنفکری بوده است اما نواندیشیهایی نیز داشته، یا دکتر عبدالکریم سروش با اینکه دورانهای متأخر زندگانی فکریش به جد در توسعه نواندیشی دینی سپری شده، اما منفک از روشنفکری نبوده است. مثال دیگر؛ مهندس عبدالعلی بازرگان است که روشنفکری است که در برخی موارد نواندیشانه قرآن را تبیین مینماید.
در این میان؛ اگر به این نسبی بودن اندیشمندان دینی در طیف روشنفکری ـ نواندیشی، از وجه روشنفکریهای نواندیشان ایرادی نباشد، اما از وجه نواندیشیهای روشنفکران خالی از اشکال نیست چرا که ورود روشنفکران دینی به عرصه نواندیشی حکایت از عدم پایبندی و التزام ایشان به مبانی روشنفکری دینی دارد، بدین معنا که محوریت اصیل بودن اصل دین را نقض کرده حداقل بخشی از آن را عصری پنداشته و جایگزینی برای آن مطرح نمودهاند. روشنفکران دینی که ماهیتاً قائل به الهی بودن قرآن میباشند، اگر بخشی از آن را متناسب عصر نزول دانسته و ناکارآمد برای دنیای امروز، در حقیقت الهی بودن قرآن را نقض کردهاند، چرا که خدای تعالی که واجد صفات و اسماء مطلق میباشد، همانطور که ذاتش ازلی و ابدی است، سخنش نیز ازلی و ابدی است و تبدیل و تحویلی در آن راه ندارد. اگر اینگونه نباشد، او از سر توانایی و علم و حکمت مطلق و امثالهم سخن نگفته و خدایی نکرده است.
پیش از این نیز در مقام آسیب شناسی نگاشتهام: «جریان روشنفکری دینی به جای تمرکز بر شناخت دقیق اصل دین و فلسفه وجودی آن و آگاهی بخشی در این خصوص، متاسفانه دچار ثنویت تک محوری تطبیق دین با اندیشههای رایج دنیای مدرن شده و از رسالت خود که ابهام زدایی از معارف دینی است غافل گشته. روشنفکری یعنی ابهام زدایی از طریق نور تاباندن به زوایای مبهم پدیده مورد شناخت تا حصول علم یقینی. روشنفکری دینی باید کوشش کند دین اصیل را از زیر خروارها خرافات بیرون بکشد و قامت آن را از انحرافات راست گرداند و زنگار از آیینهاش بزداید تا خود نسبتش را با خدا و هستی و انسان و انسانیت تبیین کند. روشنفکران دینی باید بکوشند این تبیین را به گوش توده دینداران برسانند و پیامبران دوران خاتمیت باشند.»
از نظر نگارنده؛ هرچند روشنفکری دینی در بین مسلمانان با توسعه مدرنیته، رواج یافته است، اما خواستگاه آن ریشه در همان ادوار صدر اسلام دارد چرا که آیات بسیاری از قرآن، بمثابه متن اصیل دین الهی، مقوله دینداری را آسیب شناسی نموده و به تحریفها و انحرافهای آن هشدار داده، و از منظر درون دینی؛ از این رو است که ضرورت روشن بینی و تمیز اصل دین از غیر آن همواره احساس شده و این همان چیزی میباشد که در دهههای اخیر بنام روشنفکری دینی امری رایج شده است. بنابراین رواج روشنفکری دینی در عصر حاضر بدان معنا نیست که این پدیده در طول تاریخ پیشینه و پشتوانه نداشته است، بلکه همواره عدهای به این مهم میپرداختهاند چرا که هر دینی، حتی از همان صدر ظهورش، دچار آفات بدفهمی شده و نیاز به پالایش دینداری پیروانش ضرورت مییافته است. این پالایش منحصر در امر دینی نیز نیست، چون هر پدیدهای که با فهم و اراده و استعداد و به طور کلی ماهیت انسانی سر و کار داشته باشد، دچار تحریف و انحراف و بدفهمی شدنش طبیعی و اجتناب ناپذیر است.
نیما حق پور ـ 6 تیر 1397
www.t.me/PazelJahanbini