back to top
خانهنویسندگانبه مناسبت سالگرد قیام سی ام تیرماه مردم ایران، جلد دهم از...

به مناسبت سالگرد قیام سی ام تیرماه مردم ایران، جلد دهم از سری کتابهای « مصدق ،نهضت ملی و رویدادهای تاریخ معاصر ایران» کار جمال صفری منتشر شد.

siem tir1331پیشگفتار

 

مصدق به جوانانِ هنوزبه همه چیزنرسیده دل بسته وامید دوخته، نوشته بود:

«آرزوی استقلال وآزادی ایران به جائی نمیرسد مگربه کمک مردمان ازخود گذشته و” جوانان هنوز به همه چیزنرسیده” طی نیم قرن اخیرچه بسیارجوانان که در راه هدف استقلال درخاک وخون غلطیدند بی آنکه نامی ونشانی برجای گذارند. درشکنجه گاه ها، در زندانها، درمیدانهای اعدام ودرکلاسهای درسی قبول مرگ کردند و می کنند تا حیات ملی مارا مقهوراراۀ خویش ساختند.»

«به نقل از مقدمۀ انتشارات مصدق ، جلد 7 – 29  اسفند 1349 »

 

 

خواننده گرامی!

دهمین جلدازسری مجلدّهای«مصدق،نهضت ملی ورویدادهای تاریخ معاصر ایران»، پیش روی شما است.

 

مقدمتاً لازم به این توضیح است که نظریۀ « توسعه و ترقی اقتصادی و اجتماعی» از طریق «استبداد سیاسی وابسته و یا غیر وابسته درعصر پهلوی ورژیم آخوندی درجامعه کارساز نبوده و نیست وذهنیت کورنظام های پیشین وحال باعدم رعایت قانون اساسی وزیر پا گذاشتن حقوق ملت، کشور را دچارناهنجاریها وبحرانهای شدید سیاسی، اقتصادی،اجتماعی وفرهنگی کرده ومی کند. یکی ازعوامل عمدۀ گسترش فساد وعدم رشد درساختارهای سیاسی واجتماعی جامعه، ناشی ازاین سیاست و نظرگاه است، سیاستی که منافات با آزادی واستقلال وتعارض با جامعه بازوحقوق شهروندی دارد.اکثر نخبگان ایرانی و روحانیت دراندیشه وعمل به زوردرروش ومنش فرومایه خود، باوردارند. زیرا این نظریه بازتاب دیرپای بنیادهای اجتماعی،اقتصادی وفرهنگی آن جامعه است. دررویدادهای تاریخ معاصرایران، “ماسونها”و”انگلوفیل های”عصرپهلوی اول، نمونۀ بارزاین مهم بودند. این نخبگان چپ، (سوسیالیستها به رهبری سلیمان میرزا) وراستها، خودقربانیهای سیاستی شدند که مهدی‌قلی هدایت (مخبرالسلطنه) که تحصیلکرده آلمان بود وازوزرای دوره قاجاراست ودرسلطنت رضاشاه به نخست‌ وزیری رسید، درکتاب «خاطرات و خطرات» اینگونه بیان نموده است :

«سینه‌ زن‌های پای علم جمهوری وتغییرسلطنت یکی‌یکی پاداش خدمت می‌یابند،نصرت الدوله، تیمورتاش،   سرداراسعد وتدین، * از برای هیچکس امنیت نیست. بلی! رؤسای ایلات و بعضی اشرار قلع و قمع شدند، کم و بیش نظامی‌ها جای ایشان را گرفتند، ذخایر دریک مرکز جمع شد اما امنیت بهیچوجه حاصل نشد، عدلیه آلت تدارک پرونده جنایت است.

ازسال هفتم وهشتم سلطنت پهلوی، امیدها به یأس مبدل شد، نظم کلی درامور، دایرشدن کارخانه، ساختمان راه ‌آهن و گشاد کردن خیابانها جلوه‌ای کرد و اموری بود شدنی، پایه عدالت متزلزل شد و تمام محسنات باین عیب نمی‌ارزد.» (1)

 

از منظر دیگررضاخان« با عملیات  نظامی موفقیت آمیزعلیه جنبش های شورشی در ولایات و از راه کسب نفوذ درمیان جناح های گوناگون سیاسی (به ویژه کسانی که به اصلاحات علاقه مندی نشان می دادند)، برقدرتش و امتیازاتش افزود» وبتدریج بنام « امنیت و ترقی»،« با تکیۀ فزاینده  بر روش های اعمال فشار خود سرانه ، به کسب قدرت وسلب اختیاراز دیگر نهادها و افراد ادامه داد.» (2)

 

«یک وجه مهم این سیاست را می توان در رفتار او با مجلس و سیاستمداران ایران مشاهده کرد. او طی یک سال ونیم نخست سلطنتش به ندرت دست به اصلاحی زد، بلکه به جای آن کوشید مجلس را ضعیف،بی اعتبارو[همانگونه که بعدها اذعان نمود« طویله»] سازد، چنان که تحلیل من ازتحولات مجلس از آذر1304 تابستان 1306 آن را نشان خواهد داد. از آن پس، تأسیس ایران نو و ترقی ضربه ای مهلک به عناصر بازماندۀ آزاد اندیشی در میان سیاستمداران ایران و وکلای مجلس وارد کرد. برخی گرایش های« سلطانی» شاه… آشکار شد: بد رفتاری و خشونت؛ بازداشت های خود سرانه و قتل های غیر قانونی؛ وغصب زمین ها در مقیاسی گسترده. واگذاری سِمَت های عالی دولتی، به ویژه  نخست وزیری، به آدم های کم مایۀ وفادار نشانۀ شاخص بی اعتنایی به روح قانون اساسی بود. اما چنین سبک حکومتی با استبداد حکومت پیش از مشروطۀ ایران ناهمخوان نبود.» (3)

به بیان دیگر، واقعیت اینستکه «رضاخان در دوره‌های مختلف عملکرد و موضع ‌گیری‌های متفاوتی داشته است. یکی کودتاست که با[حمایت انگلیس ] و نخست‌وزیری سید ضیاءالدین طباطبایی همراه بود. این دوره با بازداشت اشراف و رجال سیاسی زمان سپری شد و صد روزبیشتر نبود. دوره بعد از سید ضیاء تا1304 وخلع سلطنت قاجار همراهی رضاخان با روحانیت و نخبگان سیاسی بود. درهمین دوران داستان جمهوری‌خواهی او نیز تأمل برانگیز است. در ابتدای دوران سلطنت وی نخبگان و شخصیت‌های سیاسی کم ‌و بیش امکان فعالیت داشتند و بسیاری کارهای نیک وبد توسط آنان انجام گرفت، اما رضاشاه به ‌تدریج به قلع‌ و قمع و حذف آنان و تشدید دیکتاتوری روی آورد.

از ابتدای روی کارآمدن رضاخان سه تن از تحصیلکردگان و نخبگان سیاسی هسته‌ای[مثلثی]تشکیل دادند وهم ‌داستان شدند که با جلب حمایت رضاشاه کارهایی صورت دهند. این سه تن عبارت بودند از:

علی‌اکبر داور، نصرت الدوله فیروز و عبدالحسین تیمورتاش.

 

تیمورتاش قبل ازکودتای رضاخان به ایران بازگشت. وی مدتی فرمانده قشون خراسان، استاندار گیلان، چندین دوره نماینده مجلس، وزیردادگستری، وزیر فوائد عامه و تجارت شد و سرانجام پس ازبه تخت نشستن رضاشاه ، وزیر دربارو بعد ازرضاشاه همه ‌کاره مملکت بود. او نزدیک ‌ترین فرد به رضاشاه بود وبرهمه اموردولتی وحکومتی نظارت ودخالت داشت. تیمورتاش و داور و نصرت‌الدوله یک تیم سه ‌نفره بودند. این سه نفردربه سلطنت رسیدن رضاشاه نقش مؤثرو پشت پرده داشتند و می‌شود گفت اتاق فکر رضاشاه بودند؛ اما هرسه نفر را خود رضاشاه ازمیان برداشت.(4)

 

مخبرالسلطنه هدایت موقعیت تیمورتاش را درآنزمان چنین وصف کرده است:«تیمورتاش وزیردربار ماست ورافع بین شاه وهیئت ونافذ درهرکار، طرف اعتماد شاه است وازسیاست آگاه. روزی(شاه) در هیئت فرمودند قول تیمورقول من است.»(5)

مخبرالسلطنه می افزاید:

« رضاخان تحمل اطرافیانی که از خود توانایی نشان میدادند، نداشت ومی نویسد: «بهرحال تا تیمورتاش بود چرخ دولت و مجلس بآرامی می‌چرخید در تمام دوره‌ها از خراسان وکیل میشد، وزارت فواید عامه و عدلیه میکرد و از برای وزارت دربار این دوره ساخته شده بود، شاید شاه از بازیگران در دوره تغییرات اساسی نگران است و ازبعضی روگردان، خوش نداشت کسی زیاد رشد کند حتی اگرحکام قبول عامه می‌یافتند بولایات سرکشی میکردند اوضاع را مطالعه فرموده و مدعی را بتهران میآوردند. »(6)

تیمورتاش ازسوم دی ‌ماه تا29 بهمن 1311 درحصرخانگی زیرنظرشهربانی بود واز29 بهمن در شهربانی زندانی شد. دادگاه او را به سه سال حبس مجرد و محرومیت از تمام حقوق اجتماعی و استرداد مبلغ رشوه و پرداخت مبالغی دیگر محکوم کرد. می‌گویند این شعررا دروصف حال خود و رضاشاه ‌گفته است: که رستم یلی بود در سیستان/ منش کردمی رستم پهلوان. سرانجام روز نهم مهرماه 1312 در زندان به هلاکت رسید و جنازه او را بدون تشریفات در امامزاده عبدالله به خاک سپردند.(7)

 

با این طرزفکر، او و امثال فروغی ها …  با آدم مستبدی مثل رضاخان برای پیاده کردن برنامۀ «شبه مدرنیسم » فراماسون های وابسته با شیوۀ استبدادی وحمایت قدرتهای مسلّط خارجی همکاری کردند و دکترمصدق با این شیوه و روش سخت مخالف بود ودرنهم آبان 1304 در مجلس در یک نطق تاریخی  به آنها هشدار داد و گوش نکردند.:

                                                                             

‏ گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله ماست

 آنچه البته به جایی نرسد فریاد است

 

‏ دیگراینکه، پس از«واقعۀ مسجد گوهرشاد درخراسان، پلیس ضمن ‏سانسورنامه های پستی، نامه ای از محمد علی فروغی، رئیس الوزرای آن روزگارویکی ازمعماران استبداد رضاخانی، خطاب به ‏محمد علی اسدی نایب التولیه آستان قدس رضوی پدرهمسردخترش به دست آورد که درضمن گله ‏از روزگار و لاعلاجی و بیچارگی خود در برابر رفتار خشن حاکم زمانه این بیت شعر را نوشته ‏بود:‏

 

در کف شیر نر خونخواره‌ای

غیرتسلیم و رضا کو چاره‌ای؟ »‏ (مثنوی)

همانطور که قبلا ذکرکرده ام ،علی اکبرداوریکی دیگرازمشاوران وبرنامه ریزان مهم عصر پهلوی اول بود و بروایت اصغر شیرازی در کتاب «ایرانیّت، ملیّت، قومیّت» میرزا علی اکبر داور« اندیشۀ اقتدار را نه تنها تبلیغ می کرد، بلکه دراجرای آن نیز سخت سهیم بود،[او]، ناشرروزنامه،مردآزاد، پایه گزار«کمیته ایرانیان» درسویس و« حزب رادیکال» درتهران، نماینده مجلس چهارم و پنجم و بعدها وزیر عدلیه ومالیۀ رضاشاه بود.

نظریات اودرتبلیغ حکومت مقتدررا می توانیم درمقاله ای که کاوه بیات دردی ماه 1372درشماره دوم مجله گفتگو منتشرکرد، مطالعه کنیم.

رکن اصلی نظریات داورموکول کردن آزادی ومشروطیت یا هرگونه تغییروتحول دیگربه رشد اقتصادی بود. اصلاح سیاسی، اداری یا حتی ادبی در کشورعقب مانده ای مانند ایران در نظر او« وسمه بر ابروی کور»می نمود. او این رابطه را قانونی جهان شمول می دانست و تبعیت از آن را توصیه می کرد. در چشم او تمدن غرب نتیجۀ انقلاب صنعتی بود پس ما نیزاگرخواهان آن تمدن هستیم، باید همان راه را برویم. ما نیز، تابه لحاظ اقتصادی متحول نشویم، مفلوک و مستأصل باقی خواهیم ماند؛ تا انقلاب صنعتی« ایران را به حرکت نیندازد، ما همان ملّت بلاکش، گرسنه، پلاس پوش نجیبی هستیم که خواهیم ماند». ژاپن برای داوروبسیاری دیگرازسیاستگران آن دوران سرمشق بود. به نظر او اگر ژاپن هم به دنبال مساوات وآزادی واستقلال وقصیده وغزل می رفت، وضعش بهترنمی بود. داوراز این موضع بر رهبران انقلاب مشروطیت خرده می گرفت و مشکل ایران را در آن می دید که مردم به حرف آنها گوش دادند. نتیجه آن شد که می بینیم. راهی که او پیشنهاد می کرد، راه زور بود. به نظر او فقط زورکارساز بود. او برای اثبات لزوم زور از زور کمک می گیرد.

سالیان سال حکومت استبدادی «روح این ملّت را قسمی معتاد به زور »کرده است که اگر [بدون] تازیانه وتبعید و حبس هزاردلیل برایش اقامه کنی، یک ذره اثرنخواهد کرد». به نظر او « ایرانی به میل خود آدم نخواهد شد با وجود این سعادت را بر ایران تحمیل باید کرد.»  با وجود این یا شاید برای آگاهی به نقص توجیه استبداد با استبداد است که او میان استبداد سنتی و استبداد حکومتی که « آرزو» می کرد، تفاوت می گذاشت. استبداد مورد نظر او باید به دست ایرانی و برای ترقی ایران باشد و با اصول علمی اروپا مطابقت کند. او خواهان «ارادۀ محکمی » بود که « ادارۀ امورایران را به دست گیرد و اختلافات امروزه را با ”حکم می کنم“ از بین بردارد.»

 همان طور که می دانیم گفتمان دولت مقتدر در فضایی مجرد از واقعیات صورت نمی گرفت. همزمان با گفتمان، جستجو برای کس یا کسانی که قادر به استقرار آن باشند، نیز در جریان بود. وثوق الدوله، قوام السلطنه، فیروزفرمانفرما و محمدتقی خان پسیان نام هایی بودند که هر کدام برای مدتی امیدهایی را بر می انگیختند، ولی در کشاکش میان قدرت های متنافر از گردونه بیرون می افتادند. کسی که نامش ابتدا به زبان نمی آمد، رضاخان بود.

او افسری بود در قشون قزاق که با لیاقتی که درجنگ با شورشیان ایلات و شورش های ایالتی از خود نشان داده بود، نظر طراحان کودتای 3 اسفند 1299 را به خود جلب کرد. پس فرماندهی نیروی کودتا را پذیرفت و با این عمل راه ارتقاء به قلل قدرت را برای از ملّت گرایی مشروطه به ایران گرایی آمرانه خود باز کرد. او در فاصله کوتاهی از سپهداری به وزیری جنگ و از این پایگاه به مقام نخست وزیری و سرانجام شاهی رسید.

 

این راه را پیش از هر چیز موفقیت های او درفرونشاندن هرج و مرج سیاسی هموار کرده بود. موفقیت ها را سیاستمداران و روشنفکران آن زمان می دیدند، آنها را می ستودند….. بهار ودیگران نیزازموفقیت های اودر ایجاد آرامش استقبال می کردند. «“ در صفحات نوبهار” »، روزنامه ای که با مدیریت خود او در آن زمان منتشرمی شد« آرزوی پیدا شدن مردی که همت کرده مملکت را از این منجلاب بیرون آورد، پرورده می شد. دیکتاتوری یا یک حکومت قوی یا هرچه می خواهد باشد.» او بلافاصله اضافه می کند، که اودر این فکر تنها نبود «این فکرطبقه، با فکروآشنا به وضعیات آن روز بود» آن شخص که دنبالش می گشتند، رضاخان بود. بهاردرزمانی که این آرزو را می پرورید، «به این مرد تازه رسیده و شجاع و پرطاقت اعتقادی شدید داشت. اعتقادش آن قدر قوی بود که رضاخان را در مقام ریاست وزارت جنگ با این رباعی ستود:

 

سردارسپه راست دلی روشن و صاف      چون آینه و رفیع چون قلّۀ قاف

از او عملست و از دگر مردان لاف        سردارسپه نمی توان شد به گزاف

(بهار،1363 ، ج 2، ص 101 )

 

 

اما اعتقاد بهار به رضاخان زودترک خورد واورا درصف معترضان به دستگیری، شکنجه وقتل مخالفان، توقیف مطبوعات، اعلام حکومت نظامی وغصب اموال« مقصرین» توسط نخست وزیردرآورد. این صف ازآن اقلیتی درمجلس تشکیل می شد که در7 مرداد 1303تصمیم به استیضاح رضاخان گرفت. ولی جوّ ترورحاکم مانع پی گیری طرح استیضاح شد واین خود نشانی بودبرای اینکه دیگرهیچ نیرویی راتوان جلوگیری ازدیکتاتوری معهودنبود(همان، ص 103 وبعد). بدین ترتیب بخشی از گفتمان در زمانی جاری بود که رضاخان مدارج قدرت را طی می کرد. دیکتاتوریا مرد قدرتمندی که مورد نظر شرکتمندان در آن گفتمان بود، همین رضاخانی بود که رضاشاه شد.(8)

 

فصل اول، گزارش ملاقات علی اصغر رحیم زادۀ صفوی نمایندۀ محمد حسن میرزا نایب السلطنه، سید حسن مدرّس وملیون با احمد شاه به قلم رحیم زاده صفوی آورده شده است. توضیح اینکه در«یازدهم آبان 1302 شمسی، احمد شاه، آخرین فرد سلسلۀ سلاطین قاجار، به سومین و واپسین سفراروپائی خود می رود، سفری که بازگشتی بدنبال ندارد، لیکن آغازی است برای پایان سلطنت او و دودمانش. سردارسپه که با دسیسۀ انگلیستان، گام، به گام و بدقت، برای کسب قدرت در تلاش است، فریبکارانه، احمدشاه را تا مرزکرمانشاه همراهی میکند. سلطان سست عنصروسست ارادۀ قاجارکه سبب سفر خود را رسماً معالجه اعلام می کند، مسافرت فرنگ را گام ومجالی می داند برای ایجاد امکانات بهترمبارزه با رضاخان. اما بسیاری از سیاستمداران و آزادیخواهان ایران، این سفر را نشانۀ ترس و بزدلی شاه جوان، ودرواقع فرارازایران برای حفظ پولهای هنگفتش می دانند. سردارسپه که میدان را برای ترکتازیهای خود، ازخصم خالی می بیند،هوشیارانه ازاین فرصت سود می جوید تا با سرکوب مخالفین، به اهداف خود نائل آید.

مجلس دورۀ پنجم، مجلس سرنوشت سازوقاجار برانداز، دربیست و دوم بهمن 1302، توسط  برادر و ولیعهد شاه، محمد حسن میرزا، افتتاح می شود. سیدحسن مدرس، نمایندۀ اول تهران، ازهمان آغاز،پرچم مخالفت بادیکتاتوری رضاخان را بدست می گیرد واندک زمانی بعد،درفروردین1303، باجمعی از همفکران خود، گروه کوچک ولی نیرومند وپرسروصدای «اقلیت» را بوجود می آورد.از سرشناسان این اقلیت چهارده نفری، ملک الشعراء بهار،حسن زعیم،اسماعیل عراقی، حائری زادۀ یزدی، محیی الدین شیرازی، علی کازرونی، اخگر و دیگران هستند.

یکی از نخستین ومهمترین اقدامات اقلیت برای مبارزه با رضاخان، ترغیب احمد شاه است جهت بازگشت به ایران. آنان چنین می اندیشند که بازگرداندن و تقویت شاه دموکرات منش و مشروطه خواه، با همراهی اقلیت مبارز جوی مجلس و پشتیبانی اقشار گسترده و گوناگون مردم، می تواند سد استواری در برابر سلطه طلبی روزافزون رضاخان باشد.

برای مأموریت خطیر و دشوار بازگرداندن احمد شاه به ایران، کسانی نامزد می شوند، لیکن در پایان اندیشه ها، به گزینش محمد حسن میرزا نایب السلطنه وتأیید مدرس، رحیم زادۀ صفوی انتخاب می شود.(9)

 

* رحیم زاده صفوی در ملاقات خودبا احمد شاه در نیس می نویسد، شاه فرمود: من عملیات رضاخان را با هر یک از مبادی و اصول حقوقی مقایسه کرده ام، راست نیامده است و تشبّثات او وهمراهانش تماماً نامشروع است و این قدر ‏هم نزد همه کس مسلّم است که اعمال نامشروع عاقبت  ندارد و کاری که با موازین حقوقی وفق ‏ندهد قطعاً به فرجام نخواهد رسید. بنابراین سردارسپه با این تشبّثات واقداماتی که می کند هیچ گاه ‏نخواهد توانست تخت وتاج سلطنت را از قاجاریه برباید!‏

بیانات شاهانه و قیافۀ مطمئن و اعتماد عظیم آن پادشاه پاکدل به مبادی و اصول حقوقی، برای من ‏که تازه ازتهران از وسط تحریکات و تظاهرات ضدّ سلطنت وعملیات جابرانۀ نظامیان وحبس ‏و طردوتبعیدی که در مرکز و ولایات نسبت به طرفداران رژیم قدیم اجرا می شد بیرون آمده ‏بودم بسیار حیرت آور و در همان حال رقّت انگیز بود.‏

من درحال تأثّرعرض کردم: هرگاه مردم را وادارسازند به صورت انقلاب و طغیان، الغای ‏سلطنت قاجاریه را تقاضا کنند ومثلاً کارمنجر شود به اینکه آرای عمومی ملّت به وسایل ‏قانونی کسب شود، یا وکلایی انتخاب شوند که حقّ تجدید نظر قانون اساسی و حقّ الغای سلطنت وتغییر رژیم را دارا باشند وآن کسب آرای عمومی با انتخاب وکلای مؤسّسان همه جا با فشار‏ سخت و نظارت نظامیان و تهدید و فشار آنان انجام پذیرد در آن صورت چه اشکالی خواهد داشت ‏که اکثریت آرا علیه سلطنت قاجاریه درآید.‏

شاه فرمود: بلی اشکال دارد و آسان نیست زیرا بر طبق نظریۀ رئیس جامعۀ حقوق انسانی و قضاتعالی مقام دیگر که من شخصاً با آنها مشورت کرده ام، سلطنت ایران در قانون اساسی چنین معرّفی ‏شده است که« موهبتی است الهی»  یعنی حقّ طبیعی و موروثی ما می باشد منتها اینکه ملّت ‏ایران نیز در حقّ سلطنت شرکت دارد و البتّه هیچ شریکی حق ندارد به اراده و میل خود شریک دیگرش را از حقوق شرکت محروم کند، همچنان که من حق ندارم ملّت ایران را از شرکتی که ‏درسلطنت و فرمانروایی دارد محروم و مّلت ایران نیز نمی تواند مرا از حقّ سلطنت محروم ‏کند.‏

 

فرمایش شاهانه و طرز تفکر و یقین شاه درتشبیت سلطنتش حال طبیعی مرا تغییر داد و با لهجۀ ‏نزدیک به استهزاء که البتّه مخالف نزاکت و ادبی بودکه می باید درحضور پادشاه رعایت شود، ‏عرض کردم: قربان! یعنی می فرمایی هرگاه مجلسی که اکثریت آن رضاخانی باشد بیایند و الغای ‏سلطنت قاجاریه را اعلام کنند،رئیس جامعۀ حقوق انسانی یا جامعۀ وی سپاهی تجهیز می کند و ‏نمایندگان مجلس ایران را به رعایت اصول حقوقی مجبورمی کند. درتاریخ عالم تنها قسمتی که از‏غلبۀ حقّانیت حکایت می کند، عبارت از تاریخ انبیا می باشد که آن را هم اهل زمان ما می گویند ‏اساطیر و افسانه است وگرنه همه جا می بینیم زور وسرنیزه به مقصود رسیده است و صاحبان ‏سرنیزه سالهای دراز کامیاب زیسته اند و هرگاه مردمی زنده و هشیار بوده اند، توانسته اند حتّی  ‏حقایق تاریخی را هم به نفع خود برگردانند و ناحقّ خود را در زبان و قلم وقایع نگار، حق وعدالت ‏جلوه دهند و قرنها گذشته است تا پردۀ ریا و تزویر با خامۀ تتبّع و تحقیقات مورّخان درهم دریده ‏شده، حقّ و حقیقت برکرسی نشسته است.

 اعلیحضرتا! رضاخان سردارسپه امروزه وسایل ‏گوناگون دردست دارد و تمامی آن وسایل را هم علیه تاج و تخت به کارانداخته و هر لحظه قدمی ‏به جانب مقصود خود پیش می رود، پول او در محافل پول پرستان پراکنده می شود و سفرۀ او در ‏مجامع اهل شکم گسترده می شود و سرنیزۀ او زبان منتقدان و مخالفان را میبرد و تشکیلات وسیع ‏شهربانی که درقبضۀ قدرت اوست درست به منزلۀ همان موریانه است که درون عصای حضرت ‏سلیمان را تهی کرد تا ناگهان درهم شکست و پادشاه به رو افتاد و مرگ وی بر جهانیان آشکار شد.(10)‏

                                               

 احمد شاه در ادامه گفتگویش سئوال می کند مدرس چه می گوید؟ رحیم زاده صفوی پاسخ می دهد: 

«آقای مدرّس عرض می کند ازمذاکرات با سردارسپه برمن مسلّم شده است که دررژیم آینده بنیاد ‏معیشت ایلیاتی را خواهند برانداخت و شاید در نظر اوّل این قضیه به نظرهای سطحی پسندیده آید ‏و لیکن شایان دقّت است.‏

‏ مسئلۀ تخته قاپو یعنی در تخته شدن و ده نشین شدن ایلات یک چیزی نیست که تازه ها اختراع ‏کرده باشیم بلکه از آغاز خلقت، بشر، راحت طلب بوده و چون ده نشینی راحت تر از کوچ کردن دایم ‏ونقل وانتقال همیشگی می باشد طبعاً در ممالکی که رطوبت هوا وفراوانی آب تولید سبزه و‏علفچرمی کند وهمیشه بهار است مردم،حشم دارده نشین می شوند زیرادراطراف قریه به قدر‏کفایت گوسنفندان و رمۀ خود، علف پیدا می کنند. امّا کشور ایران همیشه بهار نیست و چهار ‏فصل منظّم دارد، آب هم دراین سرزمین کم است لذا همین که فصل بهار گذشت جلکه ها ‏خشک وازعلف خالی می شود ناگزیرمردم حشم دارباید به تدریج در دنبال علف رو به کوه  ‏بروند و بدین طریق همواره تابستان را در سرد سیر و زمستان را درگرمسیر بگذرانند تا بتوانند ‏برای گوسفندان و رمه های بزرگ گاو و الاغ  و مادیان علف به دست آورند و پیوسته این شعبه از‏ فلاحت را که یکی از پر برکت ترین چشمه های ثروت مملکت است بیفزایند.این است که در نظر‏پادشاهان قدیم ایران تخته قاپو کردن یک ایل به منزلۀ کیفری بود بسیار سخت، به طوری که در‏ هر زمان یک ایل ازحد فزون شرارت می کرد وبا وسایل معمولی آرام نمی گرفت آن وقت ‏دولت عزم می کرد آن ایل را تخته قاپو کند، یعنی دچار فقر و گرسنگی سازد زیرا همین که ‏یک ایل در تخته شد، ناچارحشم گرسنه و بی علف خود را به قیمت نازل می فروشند وپس از‏دو سه سال به نان شب محتاج می شوند و همچنین افراد آن ایل که به ورزشی دائمی وهواهای ‏لطیف و خوردن لبنیات فراوان عادت کرده اند چون غذای سابق را نداشتند و در یک گوشه ‏متوقّف شدند آهسته آهسته ضعیف وبیمارمی شوند ومی میرند ویک ایل بزرگ طیّ ده  دوازده ‏ سال به کلّی نابود می شود.

آقای مدرّس عرض می کند این است آن سرنوشتی که امروزه برای ‏ایلات ایران مقدّرساخته اند. آیا تربیت ایلات غیرتخته قاپوراهی ندارد؟آیا نمی توان برای ‏ ایلات مدارس سیّار با برنامۀ متناسب درست کرد که اصول وطن دوستی و مسائل صحّی و ‏بهداری و مسائل ضروری فلاحتی به آنها آموخته شود و آیا نمی توان بیمارستان سیّارو پزشک و‏دوا برای ایلات فرستاد و آیا نمی توان برای حفظ  امنیت و آسایش آنها پستهای ژاندارم در راه ییلاق ‏و قشلاق ایلات گماشت تا آنها به امنیت و محفوظ  ماندن احشام و اغنام خود اطمینان بیابند و ‏تفنگ خود را زمین بگذارند و تسلیم کنند. آقای مدرّس عرض می کند اینها همه میسّر و خیلی هم ‏آسان است اما رژیم آینده تصمیمی جز این ندارد که ایلات ایران را تخته قاپو کند تا گوسفند و ‏اسب ایرانی که برای تجارت تا قلب اروپا انتقال می یابد و سرچشمۀ عایدات هنگفت این کشور ‏است رو به نابودی گذارد و روزی برسد که برای شیر و پنیر و پشم و پوست هم گردن ما به ‏جانب خارج کج باشد و دست حاجت بدان سو دراز کنیم. آقای مدرّس در همین موضوع به اعمال ‏تخته قاپو صحبت کرده و پاسخ شنیده بود که ممکن است دولت شرکتهایی تشکیل دهد که حشم ‏داری کنند؛ اینها گویا نمی دانند که این گله های بزرگ که در صحاری ایران به نظرمی رسد ‏هرچند رأس تعلّق به یک پیرزن یا طفل یتیم یا پیرمرد  دارد و مادام از پشم وشیر و کشک و ‏پنیرآن می توان سود برد که همان صاحب گوسفند در پی مالش باشد. »(11)‏

 

احمد شاه مرحوم پرسید :« درنقشۀ آقای مدرّس علما هم شرکت دارند؟ در پاسخ عرض کردم: هر‏چند روابط ‏آقای مدرّس با روحانیان بسیارخوب است امّا ایشان این عقیده را ندارند که با دست ‏روحانیان وپیشوایی ‏آنان نهضتی و انقلابی به وجودآورند،زیرا به نظرآقای مدرّس درنهضتهای ‏روحانیون همواره ‏ نوعی ارتجاع واردمی شود وبه جای آنکه جامعه روبه پیش حرکت کند، ‏سوی عقب می رود.‏ به ‏خاطر دارم روزی خدمت آقای مدرّس رسیدم و درآن روزها  اوضاع  درتشنّج سختی بود، ایشان ‏حکایت کردند که همین حالاعدّه ای ازعلمای طراز اوّل تهران نزد من بودند و ضمن گفتگو‏آقای حاج آقا جمال اصفهانی به من  گفتند ما چه اقدامی باید درکمک شما به عمل آوریم بفرمایید  ‏تا بکنیم. من گفتم : کاری  که از دست شما برمی آید عبارت است از دعا، دعا بکنید!»‏(12)

 

احمد شاه در بین صحبتهایش می فرماید:« من چه کرده ام؟ آیا ملت ایران مشروطه نمی خواست، آیا شاه قانونی با اختیارات محدود آرزو ‏نمی کرد؟ اگر مردم پادشاهی می خواهند  که در همۀ کارها مداخله کند و به اراده و میل خودش هر ‏طور مقتضی بداند فرمان بدهد، پس چرا به مرحوم مظفر الدین شاه غیر از این گفتند و چرا برخلاف پدرم قیام و چرا قانون اساسی نوشتند، و آن همه داد و فریاد و نوحه سرایی خود را به گوش ‏دولتهای عالم رسانیدند؟ اگر راست است که مشروطه می خواستند و حال هم طرفدار مشروطه و‏آزادی و قانون و محدود بودن اختیارات شاه و دخالت نکردن شخص پادشاه در امور قانونگذاری ‏واجرائیه می باشند، حرفشان چیست و طرفشان کیست؟ من چه خلافی مرتکب شده ام؟ و مردم به ‏من چه اعتراضی دارند. مگر من بر خلاف قانون اساسی رفتار کرده ام؟ مگر من از حدودی که ‏قانون معین کرده است تجاوز کرده ام؟ کی، کجا تجاوز کرده ام بگویند، نشان بدهند. تو خودت یکی ‏از اشخاصی بودی که در روزنامه به من اعتراض کردی و گفتی از مملکت بیرون نروم. اما ‏نمی دانستی که من یک وقت نگاه  کردم دیدم در تهدید خودی و بیگانه هستم و به من گفتند ملّت ‏به شما بدبین شده است و بعضی عقلا گفتند بروید از مملکت بیرون، در فرنگستان بنشینید ‏بگذارید این شربت تلخی که به دست دشمنان ترکیب شده است، به حلق مردم ریخته شود آن وقت ‏به فکر شما خواهند افتاد و قدر شما را خواهند دانست، من تنها و بدون پشتیبان بودم و گفتم حرف ‏عقلا را بشنوم تا روزی که ملّت مرا بخواهد و پشتیبان من شود به مملکت خود برگردم. حالا از ‏تو چیزی های دیگرمی شنوم. آیا می خواهید من پادشاه مستبدی باشم تا مردم مرا دوست داشته ‏باشند. خیر اشتباه است اگر سر من برود در مقابل خودم را به ضدّیت با آزادی و حکومت ملّی بدنام ‏نخواهم کرد. تو می گویی ملّت ایران پادشاهی می خواهد مقتدر که سرپرست عملی او باشد. ‏بسیار خوب اگرعقلا و وکلای مجلس که آنجا نشسته اند چنین چیزی می خواهند قانونی بگذرانند ‏و آن وقت لیاقت مرا ببینند وتجربه کنند. امّا اینکه من هم مثل رضاخان با قانون، بازی کنم و‏حقّ ملّت و قانون اساسی رابازیچه قراردهم محال است محال…تربیت من ازاوّل عمربا وجود ‏اشخاصی مانند ناصرالملک و مستوفی الممالک ومشیرالدوله و دیگران که با من محشور بوده اند غیر‏از این است. من قسم خورده ام که با قانون اساسی همراه باشم و پایبند قسم خود هستم و نمی توانم ‏واز من برنمی آید که به طرزی که شما می گویید رفتارکنم. به همین سبب تا امروز یک قدم ‏برخلاف قانون و به ضررسیاسی واجتماعی ایران برنداشته ام وسعی کرده ام که رجال وطن دوست مصدر امورباشند وهمیشه با مجلس تا مجلس بوده است و با رجال وطنخواه درغیاب مجلس ‏مشورت می کرده ام و شاید گناه بزرگ من نیز همین باشد…»(13)‏

 

فصل دوم، اسنادی است که « کلّاً در مؤسّسۀ پژوهش و مطالعات ‏‏فرهنگی ضبط است گزارشهای رسمی بلکه سرّی”سرپرسی لورن”است به “سراوستن چمبرلن”، ‏وزیرخارجه انگلستان درسال 1925درخصوص دسیسه ها و توطئه ها و آهو گردانیهای ‏رضاخان ‏برای از بین بردن قاجاریه و نشستن بر اریکه سلطنت وبرسر نهادن تاج کیان،‏در کتاب ‏ارزندۀ شادروان ملک الشعرای بهار به نام تاریخ احزاب سیاسی وجلد دوّم و سوّم ‏کتاب تاریخ ‏بیست سالۀ حسین مکّی و تاریخ طهماسبی فراهم آوردۀ امیرلشکرعبدالله خان ‏طهماسبی و‏خاطرات میرزا یحیی دولت آبادی وتاریخ مشروطۀ ملک زاده وخاطرات و‏خطرات مهدیقلی خان مخبرالسلطنه هدایت مطالبی له وعلیه آمده امّا این گزارشها « بوی » ‏دیگری می دهد.‏

‏.. وقتی قرارشد که رضاخان روی کار آید و سلسلۀ قاجاریه از صحنه خارج شود، تنی چند ‏از‏ بزرگان قاجاریه، من جمله یمین الدوله و شاهزاده عضد که در بیم مال و جان خود و خواجه ‏تاشان ‏دیگربودند، در پاریس گردهم آمدند که اگر احمد شاه ناخدمتی کرد و در ضیافت ‏رسمی از قرار‏داد اسمی نبرد و مغضوب «صاحب» گردید ولی دولت قاجاری همه وقت ‏جانب منافع دولت ‏فخیمه را رعایت کرده است و چنانچه قرار به برکناری احمد شاه است هر ‏یک از ما شاهزادگان ‏می تواند به جای وی به سلطنت پردازد و نیازی به برانداختن این سلسلۀ ‏صد و پنجاه ساله نیست ‏وانگهی ما شاهزادگان قاجاری هر کدام در ایران اموالی موروثی داریم که از پدران ما بر جای ‏مانده و نزدیک به یک قرن و نیم است که ما در این سرزمین ‏زندگی می کنیم و زن و فرزند و‏ خویش دور و نزدیک داریم؛ نباید که به خطای احمد شاه ‏خاندان ما نابود شود و اموالمان به یغما ‏رود و آبرو و حیثیتمان ضایع گردد. متعاقب این ‏نشست تصمیمی گرفتند که آقا خان محلّاتی را ‏که در دولت انگلستان احترامی و خصوصیتی ‏تمام داشت واسطه قراردهند و از وزیر خارجۀ ‏انگلستان وقتی برای ملاقات حاصل کنند.‏ این کار صورت می پذیرد و به حضور وزیرخارجۀ ‏دولت فخیمه می رسند وعرض حال خود‏می کنند و برای « مآل» خود تقاضای تأمین می نمایند. ‏وزیرخارجه بدیشان می گوید که این ‏:« برنامه ای است تمام شده، قضای آسمان است این و ‏دگرگون نخواهد شد. اما مجری این ‏طرح که از زیر و بم طرح اطّلاع  کامل دارد، اکنون در یکی از ‏روستاهای انگلستان ایّام تعطیل ‏خود را می گذراند. من به احترام آقاخان، یادداشتی برای وی می ‏نویسم تا درین کاراز بذل ‏مساعدت دریغ نورزد.»‏

‏ این یادداشت نوشته می شود و حضرات به اتّفاق آقا خان محلّاتی با لباس رسمی مجلّل روانۀ ‏‏محلّ استراحت آن مجری طرح می شوند و بالاخره او را می یابند و عرض ادب می کنند، آن ‏‏مجری طرح هاج و واج مانده بود که اینان با لباس رسمی و سلیندرو فراک از او چه می خواهند؟ ‏از آنان دعوت می کند تا بروی کنده های درختان بریده شده بنشینند و« عرض حاجت» کنند. ‏‏شاهزادگان همراه با آقا خان محلّاتی– که خود نیزاز جانب مادر نوادۀ فتحعلی شاه بود– شروع ‏به ‏مطلب می کند که اگر سلطان احمد شاه خطا کرد ما درهمراهی حاضرهستیم و احتیاجی به ‏تغییر‏سلطنت نیست که هست و نیست ما به دست دیگری بیفتد.

 سیاسمتدار انگلیسی در جواب ‏اظهار می ‏دارد که امر تغییر سلطنت کاری است تمام شده و دیگر بازگشتی بر آن متصوّر نیست. ‏ولی به احترام ‏یادداشت وزیر خارجۀ انگلستان و مقدم آقا خان، دولت انگلستان جان و مال ‏خاندان قاجاریه را ‏تضمین خواهد کرد.- و چنین کرد و دیدم که هیچ گونه تعرّضی به مال و جان ‏احدی از شاهزادگان ‏قاجاری نشد.(14)

 

درسند زیر، گزارش وزیرامورخارجه ایران احتمالاً بااطلاع رضاخان برای خوش خدمتی به«ارباب » به سرپرسی لورن وزیرمختار انگلیس درایران می خوانید وهمچنین همانطورکه درمتن سند آمده است راه حل نهائی «حذف سلسلۀ قاجاروبرتخت سلطنت کیانی نشستن رضاخان به عنوان اوّلین پادشاه سلسلۀ پهلوی براریکۀ قدرت » به اجرا درآمد.

 

 سند]‏ شماره 3 ‏[

‏11  نومبر 1925‏

گزارش کاملاً محرمانه شماره 550 “سرپرسی لورن” برای آقای “اوستن چمبرلن” در وزارت امور ‏‏خارجه بریتانیا در روز22 اکتبر1925 از تهران مخابره و روز یازدهم نوامبر1925‏دریافت ‏شده است. شمارۀ رمز این گزارش‏‎‎‏ [34 / 18/ 6930 نی[‏ می باشد و به عنوان بخش ‏‏4 شمارۀ 1 ‏کدگذاری شده است. متن گزارش بدین شرح است:‏

 

‏1 – درگزارش شمارۀ 76 مورّخ 10 فوریه – وبه ویژه در قسمت دوم آن گزارش– تا آنجا که ‏می ‏توانستم شرایط و ملاحظاتی را که رضا خان پهلوی را جهت دست یافتن به مقامی بالاتر ‏از مقام ‏فعلی وا می دارد تشریح نمودم. حلّ بحرانی که از این بابت ایجاد شده، در گزارش شمارۀ ‏‏107‏ مورّخ 26 فوریه تشریح شده است.‏

‏ در گزارش محرمانۀ شمارۀ 317 مورّخ 16ژوئن خاطرنشان ساختم که به رغم راه حل ارائه ‏شده ‏در گزارش ماه فوریه، مسألۀ شاه و شاید سلسله حل نگردیده و بلاتکلیفی در این مورد ‏اثرات زیان ‏باری بر اوضاع این جا دارد. در ضمن یاد آورشدم که رضاخان برای بار سوّم ‏مسأله را ‏مطرح نخواهد کرد بلکه تحمّل می کند و مترصّد اوضاع خواهد نشست.‏

 

‏2 – همان طورکه در یک رشته از تلگرامهای اخیر به اطّلاع رسانده ام، پیش بینی فوق ‏‏صورت تحقّق نیافته و مشکل شاه و سلسله مجدّداً مطرح گردیده است. لازم به یاداوری است‏ که ‏چند ماه پیش دعوتنامه ای برای اعلیحضرت ارسال و از وی خواسته شد تا به ‏ایران باز‏گردد. لکن تاکنون جز پاسخهای طفره آمیز اقدامی در این باره صورت نگرفته. ‏نتیجه ای که در‏این جا گرفته شده این است که شاه قصد بازگشت به ایران ندارد مگر آن که ‏تضمینی از قدرتهای ‏خارجی دریافت کند ( به گزارش  شمارۀ 508  مورّخ 29 سپتامبر مراجعه ‏شود). تحت این شرایط ‏اعلامیۀ غیر منتظره اعلیحضرت مبنی بر تصمیم ایشان برای حرکت از‏بندرمارسی در روز دوّم ‏اکتبر، تاحدودی موجب حیرت است وبدون چنین اعلامیه ای، به اعتقاد ‏من، رضاخان به این امر ‏رضایت می داد که اوضاع به گونۀ فعلی باقی ماند. لکن با صدور ‏اعلامیۀ شاه، وی احتمالاً تصمیم ‏خود را گرفته و طرح مجدّد موضوع  شاه و سلطنت را خواستار ‏شده است.‏

اوّلین گامی که وی در آن راه برداشت شورش موسوم به بلوای نان است که تلگرام شمارۀ 507 ‏مورّخ ‏‏10 اکتبر از آن یاد کرده ام این مانورتا حدودی ناموفّق از آب درآمد. تلاش دوّم دراین ‏زمینه نا ‏آرامیهای تبریز آغاز شد که تلگراف شمارۀ 131 مورّخ ده اکتبر به اطّلاع رساندم. این نا ‏آرامیها از‏ مخالفت با مراجعت شاه و سعی در حفظ رژیم قاجارصورت گرفت و در ایالات دیگرهمچون ‏رشت و اصفهان و مشهد انعکاس یافت. همزمان با این نا آرامیها، عدّه ای که ‏مظنون به داشتن ‏عقاید کمونیستی بودند، دستگیرشدند و این کارقبلاً در تهران نیزصورت گرفته بود. در‏تلگرافهای شمارۀ 317 مورّخ 13 اکتبر و شماره های 327 و 328 مورّخ 19 ‏اکتبر و 332 مورّخ ‏‏21  اکتبر شما را با سیر تحوّلات بعدی بر اساس موثق ترین اطّلاعاتی که ‏در اختیار داشته ام قرار داده ام وعلل وانگیزه ونیروهای دخیل در این  رویدادها را تشریح ‏نموده ایم.‏

 

‏3 – کلّ اوضاع شدیداً بغرنج و تجزیه و تحلیل آن بسیار دشوار است. به عقیدۀ من نکات ذیل که ‏در‏ مذاکرات خصوصی و محرمانه با وزیر امور خارجه به آنها  دست یافته ام کاملاً موثّق ‏است:‏

 

الف: هیچ کس از مقاصد رئیس الوزرا اطّلاع  نداشته و نمی داند  که وی تا چه حدّ برای دست ‏یافتن ‏به مقاصد خود پیش خواهد رفت و در ایران هیچکس جرأت آن را ندارد و به علّت ‏احساس عدم ‏امنیت شخصی، بیم دارد که از شاه بدون لفّافه سئوال کند چه خیالی درسر دارد و‏برای دریافت پاسخ ‏برای سئوال خود پافشاری نماید.‏

 

‏ب: تمامی مسائل جدید ومهم کشور، اعم ازداخلی یا خارجی به حال تعلیق درآمده و تا ‏زمانی ‏که مسألۀ شاه و سلسلۀ قاجار روشن نشود، اوضاع به همین صورت باقی خواهد ‏ماند و تمامی ‏مسائل دیگر از سوی رئیس الوزرا در جهت ارتباط با مسألۀ شاه و سلسله مورد ‏ارزیابی قرار می ‏گیرد نه از لحاظ اهمّیت و ارزش ذاتی موضوع.‏

 

ج: این انتظار که یک کابینۀ متجانس در همکاری و تماس نزدیک با گروههای اکثریت احزاب راست ‏‏گرای مجلس، تحت رهبری مدرّس، رهنمودهایی به رئیس الوزراء ارائه کند و او را تحت تأثیر‏‏ قرار دهد و موجب شود که سیاست داخلی و خارجی ایران مشخّص شود انتظاری بیهوده است. ‏اکثریت ‏پارلمانی یک اکثریت ساختگی است و با مانورهای رهبران فراکسیونها، در جهت رقابتها و خوشآمدن ها ‏و ناخوش آمدن های خصوصی و فردی حرکت می کند. رئیس الوزرا کاملاً ‏بر اوضاع مسلّط است و ‏کابینه را در فرمان خویش دارد و می تواند گروههای پارلمانی را به دلخواه خود ‏بازی دهد.‏

 

د: رئیس اورا به این صرافت انداخته که تا وقتی که ازنفوذ سلطنت– که به صورت اهرم سیاسی ‏مستقیم ‏یا غیرمستقیم برضدّ وی استفاده می شود- رهائی نیابد نمی تواند طرحهای سیاسی و ‏بازسازی اقتصادی ‏کشورش را به مرحلۀ اجرا در آورد. ‏

 

ه: وزیرامورخارجه ایران می گوید در خلال چهارده ماه تصدّی این سمت، هرگز ندیده است که رئیس ‏‏الوزرا در مقابله با نفوذ بلشویک ها تردید به خود راه دهد و در خنثی کردن توطئه های روسیه و‏‏ اقدامات براندازی آن کشور، در اشکال مختلف آن، از خود سستی نشان دهد و در ادارۀ سیاست ‏‏خارجی ایران به سود انگلیسها  جبهه گیری نکند. ‏

 

و: ابراز تمایل ازسوی رضا خان، برای حلّ و فصل مسائل مهمّ عقب افتاده با دولت پادشاه بریتانیا  ‏‏جنبۀ صادقانه دارد. لیکن رضاخان می داند که به علّت جاه طلبی های شخصی خود، مخالفان ‏بسیار ‏دارد و به همین دلیل نمی خواهد از قدرت خود برای حلّ و فصل این مسائل استفاده کند. زیرا از آن بیم ‏دارد که مخالفان آن را مستمسک قرار دهند و از آن برای مسائل مهمّ داخلی یا ‏مشاجرات و ‏مجادلات شخصی بهره برداری کند. هنگامی که مسائل مربوط به انگلیس مطرح ‏می شود، خاصه ‏در شورای وزیران که بیشتر چنین امری صورت می گیرد، رضا خان نمی ‏تواند خواست خود ‏را آشکارا عنوان کند بلکه ناچار است در برابر مخالفت یکی از کمیسیونها ‏یا شنیدن نظرات ‏مخالفین– که اغلب از عدم آگاهی و غفلت یا کارشکنی سرچشمه می گیرد- ‏و ازسوی یک وزیر ‏خاص به عمل می آید سکوت کند و مستقیماً خود را درگیر نسازد. ‏وزیر امورخارجه ایران ‏هشدار داد تا زمانی که تکلیف رضاخان و سلسلۀ قاجار روشن نشود‏، مسائل مهمّ دولت انگلستان ‏با ایران نیز همچنان به حال تعلیق باقی  خواهد ماند.‏

 

ز: وزیرامورخارجه و دیگر شخصیتهای آگاه و میانه رو ایران چنین عقیده دارند که وجود یک شاه ‏‏سرسخت و غایب که با رضاخان دشمنی دارد نمی تواند تا ابد ادامه یابد و این کار به زیان کشور‏است. ‏این شخصیتهای ایرانی با تغییر[سلطنت‏ [‏مخالفتی ندارند به شرط آن که ثبات برهم ‏نخورد و ‏رشته کارها ازهم گسسته نگردد. امااین که چه نوع تغییری مناسب خواهد بود و‏چگونه باید این ‏تغییر صورت پذیرد، یا چه چیزی رضایت رضاخان را فراهم خواهد آورد نکته ای است که آنها ‏حقیقتاً از آن خبر ندارند. این مقامات ایرانی اگربه حال خود رها شوند و ‏تحت تأثیرشخصیت ‏رئیس الوزرا قرارنگیرند  ترجیح می دهند که شاه به نفع برادر خود که ‏درحال حاضرولیعهد است ‏از مقام سلطنت کناره گیری کند.‏

 

ح: وزیرامورخارجۀ ایران معتقد است که شاه احتمالاً در برابر دریافت حقوق و مزایای چشمگیری ‏از ‏دولت ایران به استعفا از سلطنت رضایت خواهد داد. به عقیدۀ وزیرامورخارجۀ ایران، شاه ‏تصریح ‏خواهد کرد که پرداخت تنظیم حقوق و مزایا از سوی یک طرف ثالث تضمین شود( ‏تردیدی نیست که ‏شاه به عنوان ضامن به جای  دیگری جز دولت انگلستان چشم ندوخته است). ‏

 

ط: همین شخصیتهای میانه رو ایران روابط ایران با انگلیس را در سرلوحۀ برنامه ها و خواسته ‏های ‏خود قرارمی دهند. آنها آماده اند تا از رهنمودهای دولت انگلیس برای حل و فصل هر چه بهتر ‏مشکلات  ‏کنونی سود جویند. مقامات ایرانی به علّت خودداری دولت انگلیس و نمایندگان آن در ‏ایران، از ابراز ‏تمایل به یک روند خاص احساس بلاتکلیفی می کنند و از آن بیم دارند که بر اثر عدم ‏رهنمودهایی از سوی ‏دولت انگلیس ایرانیها خود از عهدۀ کارها برنیایند و آشفتگی ایجاد شود و حتّی حتّی بدتر از آن به ‏دامن روسیه افتند یا از آن کشور پیروی کنند.‏ [ انگلو فیل ها]

 

ی: عقیده و نظر رضا خان به هیچ وجه مشخّص نیست و حالت معمّا دارد. در صورتی که به ‏ملاقات  ‏وی بروم تلاش خواهم کرد تا با دقّتی بیشتر از نظرات و مقاصد وی آگاه بشوم. در وضعیت ‏کنونی  ‏صلاح نمی بینم که با وی ملاقاتی انجام دهم. من نباید به گفت و شنودی که به یک ‏تغییر اساسی درین ‏کشور منجر می شود کشیده شوم و قطعاً نمی باید برای ساقط کردن پادشاهی ‏از اریکۀ قدرت یا منقرض ‏کردن سلسله ای که با آن پادشاه بدان تعلّق دارد و من به عنوان نماینده ‏به دربار او اعزام شده ام ‏مداخله کنم. آیا باید در مسائل مهمّ دوجانبه میان خود و دولت ایران‏، مانند مسألۀ بدهی ایران، به ‏رسمیت شناحتن عراق، وضع عوارض و حقوق  گمرکی ترجیحی ‏در سرحدّات شمال ایران و حلّ و ‏فصل مسألۀ شیخ محمّره وغیره  با رضاخان گفتگو کنم؟ آشکار ‏است که در وضع  کنونی هیچ گونه ‏پیشرفتی در این زمینه حاصل نخواهد شد و حتّی ممکن است ‏با طرح این مسائل در زمانی که فکر ‏و اندیشۀ عالی جناب رضاخان کاملاً به مسایل دیگری معطوف ‏است اثر منفی و زیان باری به همراه ‏داشته باشد. با توجّه  به مراتب فوق، فعلاً درصدد ملاقات با‏ رضاخان نیستم به ویژه آن که قرائن ‏حکایت ازآن دارد که وی فکرمی کند که دولت پادشاهی ‏انگلیس تا حدودی با شاه همدردی کرده و مخالف ‏تحقّق نظرات وی در قبال سلسلۀ قاجار است.‏

‏ به اعتقاد من بهتر است اگر رضاخان می خواهد از نظرات دولت انگلیس مطّلع شود؛ او از من ‏در‏خواست ملاقات نماید تا دیدگاه خود را به وی اطّلاع دهیم. اگر او نسبت به این مسأله بی ‏اعتنا ‏است در آن صورت تماس و گفتگو با وی ثمری نخواهد داشت. با این تفاصیل به عقیدۀ  من ‏بهتر است  ‏او را  به حال  خود واگذاریم. شاید با این کار، وی تحت  نفوذ روسها درآید ولی ‏اگرارزیابی من ‏از شخصیت و دیدگاههای وی کاملاً خلاف واقعیت نباشد باید بداند که هرگونه ‏تبانی با روسیه یا ‏درخواست کمک از این کشور برای تحقّق بخشیدن به اندیشه های خود محبوبیت ‏خویش را درکشورش ‏که براثر برخوردهای جاری میان اووخاندان سلطنت خدشه دار گردیده، ‏کاملاً نابود خواهد کرد. ‏اگر وی در موقعیتی  قرارگیرد که تنها دو راه یعنی عقب نشینی کامل یا ‏گرفتن کمک از قدرت ‏خارجی در پیش داشته باشد این خطر وجود دارد که او خود را در آغوش روسها بیندازد ولی به نظر من ‏مسآله تا این اندازه حاد نخواهد شد وتا آنجا که من می دانم رضاخان ‏زیرکتر ازآن است که خود را به این ‏سرنوشت دچار سازد.‏

 

‏5 – من تردیدی ندارم که رضاخان درنهایت معتقد است که ایران ازپیوند نزدیکتر با ‏انگلیس پیش از اتّحاد جماهیر شوروی سود خواهد برد. از قرار، وی نمی تواند خود را متقاعد نماید که سیاست دولت انگلیس کاملاً در قبال وی دوستانه است و به همین دلیل او ارتباط با روسها را‏ حفظ ‏کرده است تا در صورتی که نظرات انگلیسها و او در بارۀ مسائلی که برای وی اهمیت فوق ‏العاده ای ‏دارد، یکسان از آب در نیامد، بتواند از وزنۀ متقابل روسها در برابر انگلیس ‏استفاده کند. به نظر من ‏رضاخان حاضر نخواهد شد که در صحنۀ شطرنج سرباز روسی خود ‏را قربانی کند مگر آنکه ‏درمقابل تضمین همکاری با حمایت تلویحی دولت انگلیس را که ‏تمامی دولتمردان مشخص تعبیر‏شخصی خاصی از آن دارند دریافت نمایند. رضاخان بی تردید ‏مدّعی است که وی به هرج مرج‏ در کشور خاتمه داده و نظم ایجاد کرده است و تلاشهای ‏شوروی برای نفوذ در ایران را عقیم گذاشته ‏است. از نظر او این دو دستاورد برای سیاست ‏انگلیس ازعدم حلّ و فصل برخی مسائل معوّقه بین ‏دولت ایران و انگلیس مهمتراست. شاید ‏رضاخان عمداً این مسائل را معوّق نگه می دارد تا ‏مطمئن شود که دولت انگلیس درمبارزۀ ‏وی علیه قاجار مخالفتی به عمل نخواهد آورد. اگرآنچه که گفته شد درست باشد به نظر من ‏باید ما موضع کنونی خود را کاملاً حفظ کرده و از برداشتن ‏هرقدمی که سبب شود وی حتّی به ‏طورغیرمستقیم متوجّه شود که ما یک جناح را بر جناح ‏دیگر ترجیح می دهیم خودداری ‏نماییم. رضاخان می خواهد ما دستمان را رو کنیم ولی به نظر‏ من بهترین تاکتیک آن است ‏که ما او را به نشان دادن دستش وادار کنیم. این نکته درعین حال با‏ پیشنهاد مندرج درتلگراف ‏ارسالی مبنی برصدوراعلامیه ای از سوی دولت انگلیس درلندن و ‏بیان این مطلب که دولت ‏پادشاهی به هیچ وجه مصمّم به مداخله و درگیری در این مسئلۀ داخلی و ‏ارائه دلیل اتّخاذ ‏چنین موضعی منافاتی ندارد. چنین اعلامیه ای به نظر من تا حدّی به نیروهای ‏سیاسی ایران ‏به عنوان یک حمایت معنوی محسوب خواهدشد. چون این نیروها ازدرگیر‏شدن درتغییرات ناگهانی وبی نظمی واضطرابی که احتمالاً همراه با تغییرات خواهدبود دوری ‏جسته ‏و ترجیح می دهند که اگر قراراست تغییر و تحوّلی صورت بگیرد، مشروطه نباید به خطر‏‏افتد. صدوربیانیه درضمن نشان خواهد داد که تا آن چنان که از ظاهر برمی آید چندان به مسأله ‏بی ‏اعتنا نیستیم وکسی به این صرافت نیفتد که بخواهد به بهانه بی اعتنایی مسائل را چنان حلّ ‏وفصل ‏نماید که برای منافع ما زیان بارباشد.‏

 

‏6 – از نظرمنافع انگلیس اوضاع چندان خوشایند ومطلوب نیست. اوضاع جاری بدون ‏تردید ‏رضایت بخش نیست و تا زمانی که این مبارزۀ عجیب ادامه دارد، شکّ و تردید وسر‏درگمی ‏طبیعتاً ادامه خواهد داشت وامکان این که ایران سیاستی روشن و مشخّص اتّخاذ کند اندک ‏است از ‏سوی دیگرهرگونه تغییری خود ممکن است به وقوع رویدادهای نامطلوب بسیاری ‏منجر شود که ‏آن رویدادها بالطبع بر منافع انگلستان تأثیر خواهند داشت. حتّی اگرمسأله به این ‏گونه بود که ما فکر‏می کردیم حق انتخاب داریم درآن صورت نیز برسریک دوراهی ‏قرارداشتیم. ازآنجا که ما هرگونه ‏دخالت را کنار گذاشته ایم، پس چاره ای غیرازانتظاروزیر نظر ‏گرفتن دقیق تحوّلات و رویدادها  ‏نداریم.‏

‏7 – از آنجا که ما در نهایت نمی توانیم در برابر تغییرات و تحولات بی اعتنا بمانیم و هنگامی ‏که ‏تغییر روی داد مفید خواهد بود چنانچه راه حلهای احتمالی مورد ارزیابی قرار گیرد، یکی ‏از ساده ترین راه حلها بی تردید کناره گیری سلطان احمد شاه از مقام سلطنت به نفع برادرش ‏ولیعهد ‏است. من تردید دارم که بگویم تمامی ایران مخالف سلسلۀ قاجارند و بیشتر بر این عقیده ام ‏که ‏استقرار سلسلۀ پهلوی دیریا زود حتّی اگربا استقبال سیاستمداران هم مواجه شود با مخالفت ‏عمومی ‏روبرو خواهد شد و به هواداری از سلسلۀ قاجار واکنشهایی صورت خواهد گرفت. ‏علاوه بر ‏مطرح بودن سئوالات مربوط به جانشینی ولیعهد و سئوال کناره گیری و انتقال ‏قدرت باید دید آیا ‏رضاخان این اقدام را خواهد پذیرفت و اگر هم وی نپذیرد آیا ظرف چند ماه ‏مبارزه تازه ای بر ضدّ ‏شاه جدید و سلسلۀ قاجار آغاز نخواهد شد؟ لازم به تذکّر است که به عقیدۀ ‏من و به فرض موافقت رضاخان با این طرح، راه حلّ فوق بهترین راه حلّ ممکن است و فکرمی ‏کنم اگر رضاخان اجازۀ ‏اجرای آن را بدهد این طرح با موفّقیت انجام خواهد شد. باید اضافه ‏نمایم که من با دقّت بسیار تلاش ‏نموده ام تا با هیچ کس، چه انگلیسی چه ایرانی، در بارۀ  ‏دیدگاه خود صحبتی به میان نیاورم.‏

 

‏8 –  یک راه حل دیگر تشکیل شورای سلطنت است که می بایست در پی کناره گیری شاه و ‏‏احتمالاً دست کشیدن از قدرت سلطنت ازسوی ولیعهد صورت پذیرد. شورای سلطنت بی ‏تردید به ‏دست شخص دیگر جز رضاخان نخواهد افتاد و درآن صورت شخصیت پادشاهی که ‏تنها صاحب ‏یک عنوان است اهمیت چندانی نخواهد داشت. ممکن است این شخصیت یکی از دو پسرجوانتر ‏محمّدعلی میرزا  باشد که حدود20 و 22 سال دارند وهمراه دیگر برادران ‏خود، درحال  حاضر ‏از پاریس به ایران باز می گردند ولی اگر رضاخان عزم  خود را برای رها ‏شدن از دست سلسلۀ  قاجار ‏جزم کرده باشد در آن صورت این راه حل  نیزچارۀ کار نخواهد بود.‏

 

‏ 9- یکی دیگر از راه حلها حذف سلسلۀ قاجار و تأسیس یک سلسلۀ جدید است. این راه حلیّ است ‏که ‏به عقیدۀ اکثریت مردم، رضاخان در پی آن است و قصد دارد تا خود به عنوان اوّلین پادشاه ‏سلسلۀ ‏پهلوی بر اریکۀ قدرت تکیه زند…»(15)

 

فصل سوم ، در بارۀ بلوای نان است که حسین مکی در بارۀ «حقه ای که رضاخان برای بلوای نان زد» اینگونه شرح می دهد:

از اواخر شهریور(دولتی‌ها شایعه کردند که) جنس به خبّازها کم داده شد و با شهرتی که از طرف ایادی مرموزی که با شهربانی رابطه ‏داشتند داده شده بود که امسال قحطی خواهد شد، محصول امسال ایران به اندازه سه ماه ایران کافی نخواهد بود، در مردم ‏تولید نگرانی و وحشت و اضطراب می‌نمودند و با این تبلیغات وکمی نان مردم به دکان‌های خبّازی هجوم آوردند. ‏شهربانی در ایجاد ازدحام دردکان‌های نانوایی خیلی فعّالیت نمود ازجمله همه روزه به وسیله عناصری مرموز شهرت ‏می‌داد که در فلان محله درفلان دکان نانوایی یک نفر زن زیر دست وپا رفته، یک بچّه خفه شده یافلان خانواده  دو شب ‏گرسنه خوابیدند، در فلان محلّه سه نفر از گرسنگی تلف شده‌اند و نظیر این شایعات با تحریکاتی که محرمانه به عمل ‏می‌آید تاثیرعجیبی در روحیۀ مردم کرده، نگرانی فوق‌ العاده‌ای در آنها ایجاد نمود.‏

در محلّات شهر و مخصوصاً چاله میدان در بین زن‌های آن محلّه که به تهوّر و شجاعت معروفند به وسیلۀ عدّه‌ای ‏مجهول‌الهویه تحریکات و تبلیغاتی نمودند که مسؤل تمام این بدبختی‌ها دولت سردار سپه است. باید جمع شد، به مجلس ‏ریخت و بر علیه مجلس و دولت قیام کرد تا نان به دست آورد، سردار سپه مخصوصاً می‌خواهد مردم را گرسنه نگاه‌ دارد ‏تا مطیع او باشند. این تبلیغات و تحریکات کار خود را کرد و زمزمه‌های مخالف ازهر طرف بر علیه مجلس و دولت بلند ‏شد، بالاخره با پول زیادی که به وسیله عمّال محرمانۀ نظمیه بین رؤسای محلّات و هوچی‌های بازار تقسیم شده بود ‏ناگهان چندین هزار زن را حرکت داده به طرف مجلس هجوم بردند و فریاد می‌زدند نان می‌خواهیم دنبال آنها عدّۀ زیادی ‏هم مرد بود که در بین آنها عدّۀ معدودی یافت می‌شد که آماده برای همه گونه شرارت‌ و هرزگی بودند، عدّه‌ای از اهالی ‏بازار و ساکنین محلّات هم در منزل علمای محل ریخته از وضع بدی ارزاق شکایت می‌کردند؛ به طوری که منزل آنها ‏را گروه نسبتا زیادی پر کرده بود، در این روز از طرف علما تظاهرات زیادی نشد و هرچه مردم آنها را تحریک و ‏ترغیب کردند که با ازدحام ‌کنندگان به مجلس بروند اغلب خودداری کرده و از منزل خارج نشدند. امّا جمعیت زن و مردی ‏که حرکت کرده بود با عدّۀ زیادی تماشاچی تمام خیابان

جلوی مدرسه و مسجد سپهسالار تا در مجلس را اشغال کرده و ‏دنبالۀ آنها تا سرچشمه و قسمتی از خیابان برق را گرفته بود ،جمعیت به مجلس هجوم آورد وکلا که مورد تهدید و هتّاکی ‏عدّه‌ای از زن‌ها قرار گرفته بودند کاملاً ترسیده و اغلب در صدد فرار بودند. این وضع غیرعادی موجب شد مدرّس که ‏کابینه را کابینۀ خود می‌دانست و در صدد دفاع از دولت بود به مجلس پیشنهاد کرد اطّلاع بدهیم دولت جلوگیری کند، ‏بالاخره به دربانان مجلس دستور جلوگیری از ورود جمعیت به مجلس داده شد. دولت که خودش این غائله را برپا کرده ‏بود و دربین وکلای مجلس هم دوستانی داشت که در اتّخاذ تصمیم بر علیه مردم کمک کنند وچون قبلاً هم به همین منظور‏عدّۀ زیادی سرباز مسلّح آماده داشت، فوراً آنها را به در مجلس فرستاد و در روی ستون‌های در آهنی مجلس مسلسل ‏گذاشتند ولی مدرّس وعدّه‌ای از وکلا هر طور بود جمعیت را به موعظه ونصیحت متفرّق ساختند. روزبعد هم باز به ‏همان ترتیب عدّۀ زیادی از مردم که در مضیقۀ غذایی بودند به منزل علما ریخته و آنها را بر علیه دولت وادار به اقداماتی می کردند و عدّه‌ای نیز مجدّداً به مجلس ریخته بنای هیاهو و جنجال را گذاشتند، در این روز هم ازدحام ‌کنندگان به نتیجه ‏نرسیده متفرّق شدند.‏

صبح روز چهارم مهر، ازدحام و جمعیت در منزل علما بیش از روزهای قبل بود، در منزل حاجی آقا جمال اصفهانی ‏یکی دو هزار نفر جمع شده بودند، جلوی منزل امام جمعه طهران نیز چندین هزار نفر جمعیت گرد آمده فضای مسجد شاه ‏را پر کرده بودند در مسجد شاه ناطقین نطق‌های مهیجی کرده امیر لشگر طهماسبی به مسجد آمده مردم را به آرامش ‏نصیحت کرد، در منزل سایر علما نیز به همین طریق کم‌ و بیش جمعیت جمع شده همگی علیه دولت و از بدی وضع نان ‏بنای داد و فریاد را گذاشته بودند. جمعیت زن‌های چاله ‌میدان نیز در آن روز بیش از سایر روزها به فعّالیت پرداخته و ‏مخصوصاً دختر حاجی کلانتر نامی که از زن‌های معروف چاله میدان به شمار می‌رفت وبین زن‌های آن محلّه نفوذی ‏داشت چادر نماز خود را به کمر بسته و با چوب نیم سوخته‌ای جلو افتاده چندین هزار زن دنبال او به طرف مجلس روان ‏گردید، جمعیت سایر محلّات و در منازل علما یکی بعد از دیگری به طرف مجلس روان گردیدند؛ به طوری که درحدود ‏بیست و چند هزار نفرجمعیت اطراف و صحن داخل مجلس و میدان جلو بهارستان را پر کرده بود؛ عدّه‌ای که داخل ‏مجلس شده بود نسبت به چند نفر از وکلا بنای تعرّض و فحّاشی وهتّاکی را گذاشته وحتّی نسبت به بعضی از آنها  ‏ضرباتی وارد آوردند. گفتیم چون مدرّس دووزیر درکابینه داشت و کابینه را کابینه خود می‌پنداشت با اجازۀ اکثریت ‏مجلس به رئیس دولت خبر داد که رفع غائله رابنماید. به همین لحاظ فوراًعدّۀ زیادی نظامی وسرباز مسلّح به در مجلس ‏فرستاده شد ومجدّداً روی ستون‌های در آهنی مجلس مسلسل گذاشتند، خود سردار سپه نیزبه مجلس آمده هنگام عبوراز‏وسط جمعیت مورد دشنام ازدحام ‌کنندگان قرار گرفت. مدرّس پهلوی سردار سپه ایستاده بود و از هر طرف برای تفرقۀ ‏جمعیت اندیشه می‌نمودند، بالاخره نزدیک در مجلس آمده و مدرّس روی پلّۀ ستون در مجلس رفت و خواست به وسیلۀ ‏نطق و بیان مردم را متفرّق سازد ولی از آنجایی که مادّۀ این ازدحام از جای دیگر مستعد بود، حرف‌های او را نپذیرفته به ‏او هم بنای توهین را گذاشتند عدّه‌ای هم فریاد می ‌کردند ما شاه را می‌خواهیم و سردارسپه را نمی‌خواهیم، مدرّس نیز به ‏سردارسپه برای رفع غائله اجازه داد چند گلوله شلیک روی هوا از طرف نظامیان بشود. سردار سپه دستور شلیک روی ‏هوا را داد وچندین تیر شلیک شد، از وسط جمعیت فریاد زده شد مردم نترسید این تیرها پنبه‌ای است هجوم کنید، بزنید ‏گرسنگی ما را خواهد کشت. مردم هجوم کردند سردار سپه دستور چند تیر شلیک به طرف جمعیت داد، یک نفر سید ‏جلوی جمعیت به زمین افتاد، چندین نفر نیز زخمی شدند، مردم عقب کشیده نعش سید را برداشته وبه طرف مسجد جمعه ‏روان گردیدند. دراین غائله دو سه نفر کشته و از قراری که گفته می‌شد سی یا چهل نفر زخمی شدند؛ گفته می‌شد که ‏عدّه‌ای ازاین جمعیت نیز به طرف سفارت روس رفته که درآنجا متحصّن شوند ولی چون قبلاً عده‌ای سرباز در ‏نزدیکی‌های سفارتخانه‌ها گذاشته بودند از حرکت جمعیت به طرف سفارتخانه‌های مهم جلوگیری به عمل آمد. به هر حال ‏ نظامی‌ها به نام اجرای دستورمجلس تا عصرآن روز درخیابان‌ها متفرّق واز اعمال ورفتار خشونت‌آمیز(البتّه به نام ‏مجلس)در باره مردم خودداری نمی‌کردند.‏

 

مدرّس از اینکه سردار سپه اوامر او را اطاعت کرده و با اینکه در این گیر و دار عدّه‌ای کشته و زخمی شده بودند ولی ‏چون از حملۀ مردم به مجلس جلوگیری شده بود یقین داشت که در این اجتماع و این بازی سیاسی دست دولت و نظمیه در ‏کار نیست و خیالش از این حیث کاملاً راحت بود، عصر روز چهارم مهر نیز درمجلس جلسه شد و به سردارسپه ‏دستور داد که درتشدید حکومت نظامی اقدام نماید.‏

 

سردارسپه دراین جریان خود را مطیع محض مجلس نشان داده و می‌گفت همیشه برای اجرای اوامر مجلس حاضر بوده ‏و خواهم بود،آیا لزومی دارد کسانی را که در جریان این بلوا دست داشته‌اند دستگیر کنیم؟!‏

 

بدیهی است که درمجلس همه هم صدا شده گفتند باید محرکین دستگیرشوند. سردارسپه برای اینکه کاملاً به مقصود ‏برسد گفت: البتّه محرّکین این آشوب که در بادی امر مشخّص نیستند ما باید به حکومت نظامی دستور بدهیم که تحقیقات نموده هرکس را متّهم می‌داند دستگیرنماید، دراین صورت ممکن است عدّه‌ای ازمردم گرفتار شوند و کسان آنها ‏مزاحم نمایندگان شده بگویند ما دراین غوغا مداخله نداشته و بیچاره هستیم و برای مرخص شدن کسان خود اقدام نمایند ‏درآن صورت نتیجۀ مطلوب که تنبیه آشوب‌کنندگان باشد به دست نخواهد آمد زیرا توقیف‌شدگان باید اقلّاً یکی دو ماه در ‏زندان باشند تا کاملاً به وضعیت آنها رسیدگی شود.‏

 

مجلس که کاملاً ازپیشامد آن چند روزعصبانی بود و مدرّس هم که گول تظاهرات سردارسپه که خیلی خود را ساده ‏قلمداد می‌نمودخورده بود با نظراوموافقت کردند که هیجکس بعداً توصیه ننماید ‏روز بعد حکومت نظامی در شهر طهران اعلامیه بلند بالایی منتشر کرده که مردم بر اثر تحریک و اغوای عدّه ای ماجراجو به مجلس شورای ملّی حمله کرده وگویا سوءقصد دربارۀ عدّه‌ای از وکلای مجلس را داشته و چون دولت به ‏موجب دستور مجلس ناچار شد که از این ماجرا جلوگیری نماید و چون در اثراین اقدام و تجرّی مردم عدّه‌ای کشته ‏شده‌انداینک به موجب دستورمجلس حکومت نظامی تشدید می‌شود و به دستور مجلس مسبّبین این بلوا دستگیرخواهند ‏شد. بیانیۀ حکومت نظامی با مهارت خاصی تهیه وتنظیم شده بودکه درعین آنکه دولت خود رامأموراجرای اوامر‏مجلس معرّفی می‌کرد به مردم می‌فهماندآن سرنیزه‌هایی که به طرف شما دراز شده به امرمجلس بوده وآن عدّه‌ای که ‏کشته شده‌اند نیز فدایی دستور مجلس بوده و تشدید حکومت نظامی و دستگیری محرّکین هم طبق دستور صریح مجلس ‏است. مدرّس که نمی‌توانست فکر کند آن نظامی خشن که درعین حال به سادگی تظاهر می‌کرد دارای چنان قدرتی باشد ‏که نقشۀ عمیق تهیه کرده و بخواهد از این بیانیه استفاده کند خیال کرد عبارت اعلامیه در کمال حسن نیت منتشرشده و ‏ابراز اطاعت سردارسپه از مجلس بوده و به همین نظر فکر سوئی را نسبت به سردارسپه به خود راه نداده بود ودر‏صورتی که اگرواقعاً قرار می‌شد مسبّبین بلوا را دستگیرنمایند بدون شک بایستی اوّل سرهنگ محمدخان درگاهی وتمام ‏عمّال شهربانی و خود سردارسپه را دستگیر نمایند، ولی به عکس تمام مخالفین سردارسپه و تمام کسانی که در واقعۀ جمهوری مخالفت کرده و تمام دوستان مدرّس و عدّۀ زیادی از محترمین وکارکنان دربار را دستگیر نمودند، همچنین ‏تمام تشکیلات محرمانه که بر علیه سردار سپه در کشور وجود داشته و شهربانی اسامی آنها را می‌دانست به این بهانه به ‏آسانی توانست همۀ آنها را دستگیر کند و بالاخره برای طرح نقشۀ آینده هر کس را مخالف می‌دانست یا احتمال مخالفت ‏می‌داد دستگیر کرد. با مذاکراتی که سردارسپه در مجلس با وکلا به عمل آورده بود با این که مدرّس می‌دید که از تمام ‏احزاب و دسته‌جات مخالف عدّۀ زیادی دستگیرشده‌اند وازطرفی عدّه‌ای هم ازنزدیکان اوتوقیف شده‌اند نمی توانست بر‏علیه سردارسپه اقداماتی به عمل آورد. شهربانی تنها به گرفتن مخالفین دولت درتهران اکتفا نکرد وبه فاصلۀ سه روز‏که ازاعلان حکومت نظامی نگذشته بود ازطرف شهربانی به شهربانی‌های شهرستان‌های مهم مانند: تبریز، مشهد و‏غیره نیز تلگراف کرد که چون مسلّم گردیده در ایجاد بلوای روز چهارم مهر فلان وفلان مقیم آن شهر نیزمداخله ‏داشته‌اند فوراً آنها را دستگیر نموده وتحقیقات نمایید ونتیجۀ آن را نیز گزارش دهید در صورتی که هنوزخبر بلوای نان ‏هم به شهرستان‌ها نرسیده بود تا عّده‌ای به نام همدستی با محرّکین تهران در آن شهرستان‌ها توقیف شوند.‏

 

بدیهی است که دستگیرشدگان شهرستان‌ها هم جزولیست سیاه شهربانی دولت سردارسپه بودند و منظورازگرفتاری ‏آنهاهم برای جلوگیری ازعملیات آینده آنها وممانعت دراجرای نقشۀ طرح شدۀ سردار سپه بوده است.‏

مدرّس درشهرستان‌ها چندان دارو دسته‌ای نداشت، غالب دستگیرشدگان شهرستان ها ارتباطی با او نداشتند، ولی اغلبشان ‏از حزب اجتماعیون «سوسیالیست» بودند که سلیمان میرزا لیدر آن به شمار می‌رفت.

با اینکه عمل دولت درولایات و تهران اعلام خطری بود که مدرّس با آن هوش سرشاربایدموضوع را درک کرده باشد، ‏ولی متأسّفانه یا براثرتظاهرات فریبندۀ سردارسپه دراطاعت نسبت به او یا براثر اینکه اغلب دستگیرشدگان شهرستان ها از حزب مخالف مدرّس بودند نتوانست خطررا احساس کرده در رفع و دفع آن بکوشد.‏

به هر حال سردار سپه از این بازی با یک تیر چندین نشان زد.‏

 

اوّلاً به مجلس فهماند که شما خیال نکنید در حادثۀ دوّم حمل 1303 (جمهوریت) که این مردم برعلیه من قیام کردند، آن ‏نهضت و قیام دارای پایۀ محکم و با ارزشی است که ملاک قضاوت قرار گیرد، زیرا دیدید همین مردم علیه شما هم قیام ‏کردند و اگر تظاهرات آنها برای اشخاص سندیت داشته باشد نسبت به شما هم تظاهرات مخالف کردند. ثانیاً به وکلا حالی ‏کرد که نباید متّکی به مردم و احساسات عمومی باشند و اگر من نبودم جان همۀ نمایندگان در خطر بود و این سیل ‌زن‌های ‏چادر به سر که شناخته هم نمی‌شدند شما را قطعه ‌قطعه می‌کردند.‏

 

ثالثاًدراثرانتشاراعلامیۀ کذایی حکومت نظامی به مردم نشان داد که همین شما مردم تهران که ازمحلّات جنوب شهر‏ سرچشمه گرفته درحادثۀ جمهوریت با سوء نیت وتهیۀ مقدّمات قبلی به مجلس ریختند، به من بد گفتید،خودم آمدم با شما صحبت کنم بازهم فحاشی کردید، برای من آجر انداختید، در صورتی که من در وسط شما بودم وهردقیقه خطر جانی ‏داشتم معهذا به نظامی‌ها اجازه شلیک نداده فقط گفتم مردم رامتفرّق کنید.حال آنکه مسلّم بود آن اجتماع روی تحریکات ‏سیاسی بود، ولی در این بلوا که گرسنگی محّرک مردم شد وجز گروهی زن به طرف مجلس نرفتند و تمام وکلا هم در ‏عمارت مجلس بودند وبرای آنها هیچ گونه نگرانی هم مورد نداشت، با این احوال مجلس فرمان شلیک به طرف شما را ‏داد و بالاخره عدّه‌ای که برای گرفتن نان آمده بودند به امر این مجلس گلوله را به قلب خود گرفتند و مجلس هم به این ‏اندازه خشونت قناعت نکرده دستور داد حکومت نظامی تشدید شود و محرّکین دستگیر گردند و به همین مناسبت عدّۀ ‏زیادی به موجب امر مجلس دستگیرشدند.

 

رابعا به بهانۀ اجرای دستور مجلس تمام مخالفین خود را دستگیرکرده در ‏زندان انداخت تا نقشۀ خود را بعداً در محیط  کاملاً آزادی شروع به اجرا نماید. می‌گویند در قضیۀ بلوای نان درحدود‏هشتصد یا نهصد نفر از سر جنبانان محلّات و دستجات تهران و شهرستان‌ها و درباریان و مخالفین دولت سردار سپه ‏دستگیر شدند. سردار سپه با ایجاد بلوای نان هم مجلس را مرعوب نمود و هم قدرت خود را نشان داد و هم حسّ تنفر مردم ‏را نسبت به وکلا برانگیخت، ضمناً مخالفین خود را دستگیر و هم از حرکت احمدشاه به خوبی جلوگیری کرده او را ‏کاملا مرعوب و قدرت تصمیم حرکت به ایران را از او سلب نمود.

 بنابراین سردارسپه با یک تیر چند نشان زد.‏ دستگیر شدگان در مرکز و ولایات مدّت‌ها درزندان به سر می‌بردند و باز سردارسپه با آزاد کردن عدّه‌ای از زندانیان یک ‏نقش حساّس سیاسی دیگر رابازی نمود که اینک چگونگی آن را بیان می‌نماییم:‏

 

بر اثر نزدیکی زیاد سردارسپه با مدرّس تقریباً دررابطۀ سوسیالیست‌ها و سردار سپه وقفه و تزلزلی ایجاد شده بود که ‏حتّی برای مرخص شدن دوستان مرکز و ولایات خود وسیله و راهی برای اقدام نداشتند وچون عدّه‌ای از نزدیکان وپادوهای مدرّس که آزاد بودند ولی با شهربانی مخفیانه سر و کارداشتند مدرّس را به اشتباه انداخته ونسبت به کسانی که ‏ازنزدیکان مدرّس دستگیر شده بودند نزد مدرّس اظهاراتی کرده، می‌گفتند این اشخاص دربلوای روز چهارم مهرشرکت داشته و حتّی مدّعی رؤیت آنها هم در اجتماع و تحریک مردم می‌شدند.‏

 

سرهنگ محمّدخان درگاهی موفّق شد با چند نفرازمخالفین مدرّس در نظمیه کاملاً کنار بیاید و پس از کنار آمدن بستگان ‏‏‌آنها را وادار کرد که به منزل مدرّس رفته ازگرفتاری کسان خود گریه وزاری نمایندواستخلاص آنها را از او ‏خواستار شدند. در خلال این احوال مدرّس چند ملاقات ازسردارسپه کرده، ولی نمی خواست راجع به محبوسین ‏صحبتی بکند، خود سردارسپه موضوع را مطرح کرده گفت اگردربین محبوسین کسانی باشند که آقا اطّلاع به ‏بی‌تقصیری آنها داشته باشد بفرماییدفوراًدستوردهم مرخص شوند.مدرّس طبیعی بود اظهار می‌کرد نمی‌دانم کدام یک از‏آنها حقیقتاً تقصیر دارند وکدام یک بی‌تقصیرند، ولی امروز زن و بچّه فلان وفلان و…به منزل من آمده گریه وزاری ‏می‌کردند ومی‌گفتند این اشخاص درروزواقعۀ چهارم مهراساساً در شهرنبوده‌اند، البتّه نظمیه تحقیق می‌کند چنانچه ‏صحّت داشته باشد آنها را مرخص خواهد کرد.

 

سردارسپه فوراً با تلفن با درگاهی صحبت کرده و پس از مقداری مکالمه ‏می‌گفت در این صورت این چند نفر را مرخص کرده و به آنها بگویید که آقای مدرّس فرمودند شما بی‌تقصیر هستید لذا ‏شما را مرخص می‌کنیم. پس از خاتمۀ تلفن هم این طور به مدرّس خبر می‌داد:

 از قراری که الساعه از نظمیه تحقیق کردم ‏این اشخاص که فرمودید تقصیر زیادی نداشتند لذا دستور دادم آنهارا فوراً مرخص نمایند.

با این ترتیب اگراحتمال سوء ‏ظنّ برای مدرّس بود به کلّی رفع می‌شد و نظمیه هم با آن چند نفر به نحوی که میل داشت قبلاً بند و بست کرده همان شب ‏آنها را مرخص می‌نمود، همۀ آنها فردا صبح به منزل مدرّس رفته تلویحاً تصدیق می‌کردند که در قضیه مداخله داشته و ‏صرفاً بنا به توصیۀ آقا مرخص شده‌اند، با این کیفیت مدرّس کاملاً غافلگیر شده به صمیمیت سردارسپه مطمئن‌ترمی‌شد، ‏در صورتی که غالب اشخاصی که دور او بودندازعمّال شهربانی بوده و سعی می‌کردند وقت مدرّس را نسبت به امور‏ غیر لازم تضییع نمایند و اگر قضیۀ قابل گزارشی هم درمنزل مدرّس رخ می‌داد فوراًبه نظمیه اطّلاع می‌دادند. در اثر ‏تحقیقات از دستگیر شدگان مخالف سردارسپه و نقش‌هایی که بازی می‌شد سردارسپه تمام همّ خود را مصروف این ‏می‌نمود که به مدرّس و نصرت‌الدوله بفهماند که او دارای هیچ گونه فعّالیتی نیست و فقط یک رییس‌الوزرای تشریفاتی است ‏که آلت دست آنها است.

 

هر قدر به اجرای نقشۀ آبان ماه و تهیۀ مقدّمات انقراض قاجاریه نزدیک‌تر می‌شد سردارسپه وقت ‏خود را بیشتر صرف ملاقات مدرّس و نصرت‌الدوله می‌نمود و طوری آنها را محصور و گرفتار می‌کرد که اصلاً نتوانند ‏بفهمند چه نقشه‌ای در جریان است.‏(16)

 

فصل چهارم، پنجم و ششم ، در بارۀ « انتخابات مجلس پنجم» است. حسین آبادیان بر اساس اسناد منتشر شده ‏وزارت جنگ نوشته است: بدون تردید مرحله مهم صعود رضا خان به منصب ریاست الوزرائی و البته به دنبال آن ایجاد بلوای جمهوری، تقلبات ‏‏گسترده در انتخابات مجلس پنجم بود، به طوری که ‏وقتی به اصطلاح این انتخابات انجام شد، معلوم گردید به جز‏ تهران، ‏قشون با انتخاباتی فرمایشی ‏کسانی را روانه مجلس کرده است که مورد نظر وزارت جنگ و شخص رضا خان ‏بوده ‏اند. این ‏انتخابات راه را برای به دست گرفتن سهل و آسان ریاست الوزرائی توسط رضا خان هموار کرد. به ‏‏عبارتی ‏وقتی قوه مقننه تحت سیطره قزاقان درآمد، تسلط بر قوه مجریه خود به خود در طالع آن ها‏ هویدا شد. امرای لشکردر‏اطراف و اکناف کشور شروع به مداخله در صندوق های رأی کردند، حتی از قبل معلوم بود چه کسانی به ‏عنوان نماینده ‏وارد مجلس خواهند شد.

تقلب در انتخابات از مجلس به بعد رویه معمول کارگزاران رضاخان شد، تا جائی که کار به جائی ‏رسیدکه نمایندگان ‏‏مجلس هفتم به بعد بدون استثنا ابتدا باید رضایت دربار پهلوی را جلب می کردند، ‏آن گاه نام آنها در فهرست  ‏نمایندگان ‏آن دوره گنجانده می شد. هم چنین ازقبل معین بود فلان ‏نماینده از کدام حوزه انتخابیه باید برگزیده شود. ‏فهرست مزبور ‏در اختیار نظمیه قرار داده می شد و‏ نظمیه هم هزاران تعرفه انتخاباتی را خود تکمیل می کرد و به ‏صندوقهای رأی می انداخت. گاهی ‏اهل محل به هیچ وجه نمی دانستند نماینده شان کیست. بیشتر اوقات آنها حتی ‏نام نماینده خویش رانمی ‏دانستند. نمایندگانی هم که دارای استقلال رأی بودند، ناچار استعفا می کردند. ‏(17)

           

* یحیی دولت آبادی دلیل انتخاب شدنش و برخی از رجال خوشنام ملّی آنزمان در انتخابات مجلس پنجم شورای ملّی را اینگونه توضیح می دهد:

 

دراین ایّام انتخابات مجلس شورای ملّی برای دورۀ پنجم شروع می شود سردار سپه دراین انتخابات دو نظر دارد اوّل آنکه در تمام  حوزه های  انتخابی او نمایندۀ  اول نام برده شود برای اثبات وجاهت ملّی داشتن وی. دوّم آنکه  نمایندگان مجلس اشخاصی باشند که با سیاست شخصی او موافقت کنند.

 با رعایت همین دو نظربه حکّام نظامی ولایات و به نظمیه ها دستور دخالت در کار انتخابات داده می شود و بصورت ظاهرهم گفته می شود انتخابات آزاد است.

 

… درچهارمین مجلس شورای ملّی بدست میرزاحسنخان وثوق الدوله رئیس دولت وقت در کارانتخابات دخالت کرد و پایۀ انتخابات از محور طبیعی و قانونی خود خارج شد و خواستند اشخاصی بنمایندگی مجلس شورای ملّی برگزیده شوند که با قرارداد[ 1919] ایران وانگلیس موافقت کنند. وثوق الدوله رفت قرارداد اوبر حسب ظاهر بهم خورد ولی پایۀ انتخابات به محور طبیعی خود نیفتاد چه بعد از کودتا] 1299[ و تشکیل حکومت نظامی سیاست اقتضا کرد صورت مشروطه و مجلس ملّی برای رنگ قانونی دادن بکارها محفوظ بوده باشد. با بودن زمام انتخابات بدست قوای نظامی و تفاوتی که انتخابات دورۀ پنجم با دورۀ چهارم دارد این است که در دورۀ چهارم رئیس دولت نظری نداشت به اینکه اشخاص دارای وجاهت ملّی انتخاب بشوندبلکه تنها نقطه نظر اوساختن مجلسی بودکه بتواند قرارداد خود را از آن بگذارند ولی سردارسپه بواسطۀ خیالات بلندی که در سر دارد مخصوصاً می خواهد اشخاصی که حرف آنها درجامعه ایرانی نفوذی داشته باشد بوکالت مجلس پنجم برگزیده شوند، نهایت با قید اطمینان داشتن ازموافقت آنها با سیاست خود بتواند بدست ایشان به مقاصد شخصی ونوعی که دارد برسد و از روی این نظرحکومتها و نظمیه ها برای اشخاص دارای وجاهت ملّی که آنها را با سردارسپه موافق یا غیر مخالف می دانستند تبلیغات کردند وازموانعی که در پیش پای انتخاب آنها تولید گردد جلوگیری نمودند.

 

  به این سبب زمینه انتخاب شدن نگارنده بوکالت مجلس پنجم در اصفهان حاضر شد چه تجدد خواهان اصفهان بمن علاقمند بودند و روحانی نمایان آن شهر هم که موافقت نداشتند اولاًجرئت مخالفت نمی کردندوثانیاً تصوّراحتیاجی بوجود نگارنده می نمودند. بهر حال مقتضی موجود ومانع مفقود بود و نگارنده با اکثریت هنگفتی از شهراصفهان به نمایندگی مجلس پنجم شورایملی انتخاب شدم بی آنکه به محذوراتی که نمایندگی این مجلس که یک مجلس عادی نیست دربردارد خصوصاً برای من متوجّه  بوده باشد.

 

گفتم خصوصاً برای من ولی کسانیکه درزندگانی خویش اصل یا اصولی اختیار نکرده باشند وبه اصطلاح عوام نان را به نرخ روز بخورند باهرپیش آمدمی توانستند موافقت کنند و برعکس اشخاصیکه پایه زندگانی خود را بروی اصول معینی گذارده باشند بسیار مشکل است بتوانند وجدان کشی کرده و سیاست ابن الوقتی اختیار کنند که با حقیقت و واقعیت ملازمه ئی ندارد.

 

 بالجمله خبرنمایندگی من ازاصفهان بوسیلۀ مکتوبی که امیراقتدارحکمران اصفهان به سردارسپه می نویسد به تهران می رسد وسردارسپه بنگارنده تبریک گفته تصوّرمی کندمانند یک سربازهرچه بگوید می پذیرم درصورتیکه من درهرکاراوّل بایداصول زندگانی خودرا رعایت کنم وبعد ازآن هرچیز را.(18)

 

 مصدّق در خاطراتش به چگونگی انتخابات دورۀ پنجم تقنینیه در تهران اشاره می کند که: انتخابات طهران برای دورۀ پنجم تقنینیه در این دولت شروع شد و مشیرالدوله بریاست انجمن ‏مرکزی انتخاب گردید و یکی از روزها  که بدیدنم آمد گفت می خواهیم شما را بعضویت انجمن فرعی ‏محلۀ دولت  انتخاب کنیم و من مخصوصاً برای این آمده ام  که از شما خواهش کنم آن را قبول کنید.‏

گفتم اکنون برای خود اشتغالی دارم و مایل نیستم در کار انتخابات دخالت کنم. مجدداً اظهار نمود شما ‏که بکرّات در آزادی انتخابات اظهارعقیده نموده اید و اکنون فرصتی بدست آمده است که می ‏توانید در یک حوزۀ انتخاب از اعمال خلاف قانون جلوگیری کنید چرا می خواهید از قبول کار خود ‏داری نمائید  که این بیان جای حرف نگذاشت و دعوت حاکم طهران را پذیرفتم و بریاست انجمن نیز‏ انتخاب شدم و تاسرحدّ امکان دراجرای نظریات خود راجع به آزادی انتخابات و جلوگیری از ‏هرگونه دسیسه و تزویر در آن انجمن کوشیدم و هنوز قرائت آراء خاتمه نیافته بود که دولت ‏مستوفی سقوط نمود و مشیرالدوله مأمور تشکیل دولت شد که من در آن دولت شرکت کردم و پست ‏وزارت خارجه  را تصدّی  نمودم. قرائت آراء هم که خاتمه یافت بنمایندگی دورۀ پنجم تقنینیه انتخاب گردیدم. ‏(19) 

 ‏

فصل هفتم، در این فصل به نوشتۀ تکمیل همایون می پردازم:

 « حذف فیزیکى ارباب کیخسرو شاهرخ، که نمونه ای بارز از تروریسم دولتى در عصرپهلوى اول بود. ناصرتکمیل همایون درمقاله ای درماهنامه بخارا تحت عنوان« پی گیری دکترمصدّق، درپای گیری کتابخانه ومطبعه مجلس» می نویسد: ازآغاز تأسیس نظام پارلمانی در جهان، برای آگاهی نمایندگان (اشراف وعوام) به اوضاع واحوال سیاسی واجتماعی ‏وانواع قوانین ومقررّات، درگوشه ای از ساختمان، جایگاهی برای نگهداری کتب ورسائل وروزنامه ها ودیگر ‏اسناد و مدارک ایجاد گردید و به مرور به صورت مرکزاسناد و کتابخانه های معتبردرآمد وهم اکنون کتابخانه های ‏مجالس بسیاری از کشورها (انگلستان وفرانسه ) وکنگره های جهان از نوع با ارزشترین کتابخانه هاو پایگاه حفظ و ‏حراست اسناد و مدارک سیاسی و اقتصادی و فرهنگی (آرشیو) به شمار می روند.‏ ‏(20)

 

«در واقع حرکت سازنده پدیدارشدن کتابخانه را باید ازدورۀ سوم مجلس دانست و خدمات ارباب کیخسرو در این امر فرهنگی بسیار چشمگیر بوده است. خود وی در جلسه دوازدهم دوره سوم (5 ربیع الثانی 1333 ) با دقت تمام بیان کرده است «سیصد و نود تومان ودوهزار و پانصد دینار بابت خرید دویست و سه جلد کتاب از کتابخانه میرزاابوالحسن خان جلوه برای مجلس…یکصدو بیست و هشت تومان و پنج هزار ویک شاهی برای ساخت قفسه های کتابخانه، و صحافی کُتب و نیز پانزده تومان و دو هزار و هفتصد دینار برای خرید سایر کتب»(21)       

«شادروان ارباب کیخسرو شاهرخ در دیباچه فهرستی که برای کتابهای فرانسوی زبان تهیه کرده، چنین آورده است:

« از آغاز افتتاح مجلس شورای ملّی در دوره دوم که حقیر یکی از نمایندگان بودم و در تمام آن دوره از طرف مجلس برای اداره کردن اموراداره مباشرت مجلس [کارپردازی]انتخاب شده بودم. چنانکه دربودجه های پیشنهادی به مجلس متذکّرمی شدم. همان آرزوی تأسیس وترتیب کتابخانه را به وضع صحیح داشتم. لکن متأسفانه ازکثرت کارهای اداری وادای تکالیف نمایندگی وعلّت قلّت مالیّه مملکت. فراغت و سعادت موفق شدن به این مقصود حاصل ننمودم. بعد ازانفصال مجلس درسال1330 [قمری] که به امر دولت مسئوولیت کلیه اموراداری مجلس برعهده حقیرماند در هفتم ربیع الٌاول1330به طرف اروپا وچین وژاپن رهسپار شدم.» (22)

 

  فصل هشتم تا چهاردهم، را به « مقدمات و تدارک برای انقراض سلسلۀ  قاجاریه و تشکیل  سلسلۀ پهلوی» که در جلسه نهم آبان با تصویب غیر قانونی لایحه انقراض سلطنت قاجاریه صورت گرفت، اختصاص داده ام: ‌

 

یحیی دولت آبادی، جو شب نهم آبان را در خاطرات خود اینگونه شرح می دهد:

 هیئت رئیسه مجلس این تدبیر را برای بدست آوردن رأی یکعده ا‌ی که درباره آنها مشکوک میباشند نموده است والا کارکنان سردار سپه را میشناسند و میدانند عدد آنها بیش از نصف نمایندگان است این است که ورقه حاضر کرده صورت پیشنهادی را که بآن رأی گرفته میشود بالای آن نوشته میدهند کارکنان خود امضا میکنند و در شب هشتم آبان مجلسی در خانه سردار سپه دائر کرده مرکب از یک عده از هیئت رئیسه مجلس ویکعده ازرؤسای نظام ونظمیه واشخاصی را از نمایندگان بآن مجلس بعنوان اینکه سردارسپه آنها را خواسته دعوت کرده آنجا از آنها امضاء میگیرند که دیگر مجال گفتگو نبوده باشد نگارنده در اینروز بواسطه کسالت مزاج بمجلس نرفته از این موضوع اطلاعی ندارم. شب است ساعت ده در حیاط را میزنند صاحبمنصبی است، میگوید از طرف حضرت اشرف آمده‌ام شما را احضار فرموده‌اند میپرسم درشگه‌ئی اتومبیلی آورده‌اید؟ میگوید خیر! در اینوقت شب وسایل نقلیه عمومی مشکل بدست میآید و راه دور است چه باید کرد؟ میگوید نمیدانم بمن امر شده است بشما بگویم فورا بروید بمنزل حضرت اشرف می پرسم شما مأمور هستید مرا ببرید؟ میگوید خیر ولی باید مطمئن باشم که رفته‌اید.

ناچارروانه شده نزدیک نصف شب است بمنزل سردار سپه میرسم. اطاقها همه روشن است وجمعی ازتجارو کسبه دیده میشوند که در اطاقها نشسته یا خوابیده‌اند و اینها متحصنین هستند. سرپله عمارت، یکی از نمایندگان مجلس از کارکنان سردارسپه دیده میشود مانند قراول ایستاده است از اومیپرسم حضرت اشرف کجا هستند میگوید؟ اندرون- پس کی مرا احضارکرده است؟ میگوید بروید در زیر زمین آنجا تکلیف شما معین میشود. می فهمم احضارازطرف سردارسپه حقیقت نداشته است واین تدبیری بوده که ازطرف کارکنان سردارسپه بکاررفته. ناچارمیروم باطاق زیرزمین. جمعی از نمایندگان و صاحبمنصبان نظام ونظمیه در اطراف نشسته، میزی در وسط است و روی میز ورقه‌ایست. بمحض نشستن یاسائی نماینده سمنان ورقه را تبرداشه بدست من داده میگوید امضاء کنید ورقه را میخوانم و می فهمم مطلب چیست و می بینم مابین شصت و هفتاد نفر از یکصد و بیست نفر نماینده آنرا امضاء کرده‌اند. دیدن این ترتیب و عنوان غیر واقع احضار شدن از طرف سردار سپه طوری مرا منزجر ساخته است که هر پیش‌آمد ناگواری را بر این حال ترجیح میدهم ورقه را روی میز میگذارم. نماینده سمنان با تشدد میگوید امضا کنید! جواب میدهم اگر رائی داشته باشم در مجلس شورایملی میدهم نه در این سردابه. میگوید اگر امضا نکنید بد خواهد شد. اینجا من صدای خود را بلند کرده میگویم مرا تهدید میکنید از این بدتر برای من چه میشود؟ صدای من که بلند شد از اطراف آمدند ببینند چه خبر است یکی از نمایندگان که دراین صحنه رل بزرگی بازی میکند با نگارنده دوست و شخص بافتوتی است، میرزا علی اکبر خان داور جای خود را تغییر داده نزدیک می نشیند وخیرخواهی میکند که اندکی ملاحظه کرده اسباب دردسری برای من فراهم نشود و چون یقین میکند امضاء نخواهم کرد بحاضرین روکرده میگوید اجازه بدهید با فلانی در باغچه گردش کرده، برگردیم. هردو درآمده نگارنده با وسیله نقلیه یکی از دوستان که اتفاقا میرسد، خود را بمنزل میرساند و داور بحوزه‌ئی که بوده برمیگردد و میگوید فردا در مجلس رأی خود را خواهد داد. فردای این شب یعنی روز نهم آبانماه هنوز هوا روشن نشده است آقا سید حسن تقی‌زاده وارد شده میگوید برای تعیین تکلیف امروزدرمجلس آقای علاء رفتند بمنزل مستوفی الممالک با او تبادل نظر کرده بیایند اینجا و یا با تلفون خبر بدهند بدیهی است هیچیک از ما خبر نداشته‌ایم از آنچه میان مدرس ومستوفی الممالک و آنچه میان این دو وسردار سپه گذشته است و تصورمیشده است ازمنفردین ما سه نفرودکتر مصدق و مؤتمن الملک و مشیرالدوله و مستوفی الممالک دارای یک نظر میباشند وهرچه بگویند و بکنند باتفاق یکدیگرخواهد بود. مستوفی الممالک هم تا این ساعت غیر از این نظر نظری اظهار نکرده است. دراینحال میرزاحسینخان علاء از خانه مستوفی الممالک تلفون میکند که رأی آقای مستوفی الممالک این است که همه برویم بمجلس و رأی مثبت ندهیم شما بروید بمجلس و ما هم خواهیم آمد نگارنده شرح واقعه شب را برای تقی‌زاده نقل میکنم میگوید بسراغ من آمدند رونشان ندادم. اینجا باید دانست که دکتر محمد خان مصدق که در این موضوع رأی مثبت ندارد یک چنین مناسبت که ما سه نفربا مستوفی الممالک درشور کردن درکارامروزداریم او با مدرس دارد و تصورمیکند همان مدرس قدیم است سردسته هیئت روحانی مجلس ومخالف با آنچه کارکنان سردارسپه حاضرکرده‌اند وچون ازمدرس میشنود که بمجلس خواهد آمد، قطع میکندبرای مخالفت کردن است واوهم با عزم جزم در عقیده خود بمجلس میآید وعده مخالفین با مؤتمن الملک و مشیر الدوله هشت نفر خواهند شد.(23)

 

حسین مکّی درتاریخ بیست سالۀ ایران جلد سوم می نویسد: قبل ازاینکه به جلسۀ تاریخی نهم آبان1304(جلسۀ تغییرسلطنت) ونطق دکترمصدّق السلطنه پرداخته شودلازم است ازنظرتوضیح مطلب مقدّمتاً دوسه موضوع رابیان نموده، سپس به اصل نطق جواب آن پرداخت، برای کشف حقیقت لازم شدکه دراین مورد مصاحبه ای با آقای دکترمصدّق به عمل آید ومقدّمات جلسه وحقیقت آن روشن شود.

 طبق تحقیقاتی که به عمل  آمده جریان  امر به این ترتیب بوده است:

 

1 – صبح نهم آبان ماه 1304 خورشیدی مستوفی الممالک که یکی از رجال  شریف وخوش نام ایران به شمارمی رود به دکترمصدّق تلفون کرده بودکه خبردارید امروز مجلس هست یا خیر؟

   دکترمصدّق درپاسخ اظهارداشته بود:«خبرندارم»سپس مرحوم مزبورازایشان  خواهش کرده  بود که به منزل مشارالیه رفته تبادل نظر نمایند.

بلافاصله دکترمصدّق باایشان ملاقات نمود ومذاکرات به ترتیبی که ذیلاً بیان  می شود جریان  یافت:

مستوفی الممالک پرسیده بودازمادّۀ واحده که برای تغییرسلطنت احمدشاه تهیه شده خبر دارید یا نه؟

خیر ، خبرندارم.

 

مجدّداً اظهارنموده بود که « درمنزل سردارسپه مادّۀ واحده ای تهیه شده و نمایندگان رایک به یک به آنجا برده اند که آنرا امضاء نمایند، آقای میرزا حسین خان علاء راهم که برده اند امتناع نموده وامضاء نکرده است. سپس اظهار داشت که دیشب هم درمنزل آقای مؤتمن الملک بودم وبا آقای مشیرالدوله وآقای مؤتمن الملک دراین باب مشورت کردیم که آیا با این وضع امروزبه مجلس برویم یا نه؟ آقایان صلاح ندانستند که امروزدرمجلس حاضرشویم، چون من در این مسئله تردید دارم خواستم دراین مورد با جنابعالی هم مشورت بکنم که آیا به مجلس  برویم  یا نه ؟» 

 

دکترمصدّق درجواب اظهار می دارد که« بتوپ چی و سربازهرساله مواجب  می دهندکه یک روزبکار بیاید واز مملکتش دفاع کند، به وکیل هم دوسال مواجب  می دهند برای اینکه یک روز بکار مملکت به خورد و از قانون اساسی دفاع بکند، اگرما امروزبه مجلس نرویم  به وظیفۀ نمایندگی خود رفتار نکرده ایم…»

 

مستوفی الممالک رأی دکتر مصدّق را پسندیده وموافق شد وبه میرزا حسین خان علاء هم تلفون کردند و به منزل ایشان آمده به اتّفاق به مجلس رفتند.

 

 درمجلس به اطاقی که سید حسن مدرّس‏ وشاهزاده سلیمان میرزابودند وارد شدند و مبهوت جریان واوضاع آمد و رفت نمایندگان که حاکی از یک خبر و حادثۀ غیرمنتظروغیرمترقّبه ای بود گشتند، دراین اثنا به مستوفی الممالک اطّلاع دادندکه قائم مقام الملک(حاج آقا رضا رفیع ) در خارج  اطاق با جنابعالی کارلازم دارد. میرزا حسنخان مستوفی پس ازملاقات با ایشان مجدّدا به اطاق آمده و به دکترمصدّق گفته بود که « چون با جنابعالی به مجلس آمده ام و بایستی با شما هم خارج شوم حالا هم با شما مشورت می کنم که سردارسپه مرا خواسته است آیا  صلاح می دانید  که بروم یا  نه؟»

 دکترمصدّق درپاسخ اظهارمی دارد«  البتّه تشریف ببرید وشاید کاری بکنید این طرحی که برای تغییر سلطنت تهیه شده امروز مطرح نشود.»

 

هنوزمستوفی به دراطاق نرسیده بود که دکترمصدّق ازمستوفی الممالک خواهش کرد چون ممکنست استعفای اوّلیۀ جنابعالی رادرمجلس علنی مطرح نکنند، مجدداً استعفای دیگری مرقوم فرمائید تا آقای علاء در موقع رسمیت یافتن مجلس آنرا ارائه دهندبلکه مطابق نظامنامۀ داخلی بواسطۀ نبودن رئیس و انتخاب رئیس جدید مجلس نتواند وارد دردستور و شوردر طرح مادّۀ واحده  که تهیه کرده اند  بشود.

 مستوفی الممالک استعفا نامۀ دیگری نوشت و به آقای علاء داده ، به منزل سردار سپه رفتند.

 

توضیح  اینکه هیئت رئیسۀ مجلس سالی دو مرتبه  تجدید انتخاب می شوند، یکی 14 فروردین و دیگر 14مهرماه ، درانتخابات14 مهرماه  آقای مؤتمن الملک که هوای کاررا پس دیده بود و گویا ازجریان خطرناک پس پرده تا اندازه ای آگاه  بود، ازقبول ریاست امتناع نمود ومجلس شورای ملّی چنین درنظرگرفت که اگرمرحوم مستوفی به ریاست انتخاب شود چون مشارالیه درکار ریاست دخالت نخواهد کرد و تدیّن هم به نیابت ریاست انتخاب می شود بنا براین جلسۀ نهم آبان را بدون دغدغۀ خطر اداره خواهد  کرد وازاین بابت دیگر نگرانی نخواهد بود.

 

  زمانی که زنگ جلسۀ رسمی زده شد، مخالفین مادّۀ واحده بدون تشریک مساعی با یکدیگر وارد جلسه گردیدند، ولی برعکس موافقین قبلاً صف آرائی کرده برای هر یک ازمخالفت کنندگان اشخاصی رامعیّن کرده بودند که جواب بدهند. مثلاً برای جواب دکترمصدّق داور ودر مقابل تقی زاده، سید یعقوب انوار و درمقابل جناب میرزا حسین خان علاء،  یاسائی !

 

2 – قبل ازتشکیل جلسه، تیمور تاش وزیرفوائد عامۀ و فروغی وزیرخارجه  نمایندگان را برای تشکیل جلسه از دو دری که آنوقت داخل می شدند به محلّ خود وارد و مواظب بودند که دیگر نمایندگان  از جلسه خارج نشود.

 

مشهوراست که برای وارد کردن محمّد ولیخان اسدی چون از ورود به جلسه خود داری داشت ،تیمورتاش به او گفته بود شماعیال دارید؟ اولاد دارید؟ علاقه  دارید یا ندارید. گفته بود ندارم. تیمورتاش پرسیدآیا علم (شوکت الملک حاکم وقت بیرجند) راهم ندارید؟ اسدی درجواب، دارم. تیمورتاش میگویداگرحضرت اشرف (سردارسپه)علم راداربزند که چرا اسدی را انتخاب کردی شما چه خواهید کرد؟ گفته  بودعلم را دارم، ووارد مجلس می شوم! این بود که اسدی  هم وارد مجلس شد.

 

3 – نکتۀ دیگرقابل ذکر اینستکه به وکلائی که مادّۀ واحده را امضا کرده  بودند اطمینان داده  شده بود که دورۀ آینده هم انتخاب خواهند شد. بنابراین کسانی که مادّۀ واحده راامضا کرده بودندغیرازشاهزاده سلیمان میرزاکه درتهران انتخابات آزاد بود وانتخاب نشد در دورۀ  ششم همگی انتخاب  شدند.(24)

 

*عبدالله مستوفی در کتاب « خاطرات  آورده است:

 من حیرت دارم، که چگونه مردمان فهیم عاقل، گاهی اینقدر باقل  میشوند که بدیهیات را انکار میکنند. مستوفی الممالک، در همانروز که بریاست انتخاب شد، شفاها گفته بود: مرا معاف بدارید. بعد هم، در جلسه گذشته، نامه‌ای غلیظ تر از استعفاء نوشته، و درآن صریحا قید کرده بود: که از پذیرفتن این خدمت امتناع میکنم. در این جلسه هم، چون قبل از تشکیل رئیس الوزراء با تلفون از مستوفی الممالک خواهش کرده بود، که بملاقاتش برود، قبل از رفتن یک‌باردیگر، استعفانامه خود را، با قید امتناع و استعفاء بوسیله آقای حسین علاء بمجلس داده است. دراین صورت، بموجب نظامنامه، اول باید رئیس انتخاب شود، سپس وارد دستور روز شوند. زیرا، کار انتخاب رئیس برهر دستوری مقدم است.

من ازسید یعقوب انوار و سید تدین، که باصل مسلمهای درسی سابق خود پشت پا و بقول معروف، کلید جهنم را پر شال خود زده‌اند، خیلی تعجب نمیکنم، که چگونه این استعفای مکرر را استعفاء ندانسته، و میخواهند در ضمن این نقض قانون اساسی، که امروزخیال دارند مرتکب شوند، یک حرام‌خوری دیگری هم بکنند، ولی ازداورخیلی تعجب دارم، که بقول میرزا آقای شاعر شیرازی بمحمد شاه، او هم «خر خود را گلوی خراینها بسته» وجدا در این خلاف قانون دوآتشه، ایستادگی دارد. من اینها را مخصوصا قید میکنم، که وکلاو وزراء بدانند که گفته‌ها وکرده‌های آنها زیرذره‌بین تاریخ میرود، وجلو دهن خود، وعملیات خود را نگاهداشته، و بهوای نفس در بدیهیات، تا این اندازه مخالفت را بخود اجازه ندهند.

ولی آقایان، که بحضرت اشرف آقای رضا خان پهلوی رئیس الوزراء قول داده‌اند، که درجلسه امروز، کلک قاجاریه را بکنند، پاپی این‌که موافق قانون است یا مخالف، نیستند، و همگی جدا میگویند این استعفاء نیست، استعفا آنست که شخصی کار را قبول، وچندی هم متصدی شده، وبعد استعفا بدهد! بلکه این امتناع و ممکن است با مذاکره با آقای مستوفی الممالک ایشان را وادارند، که ترک امتناع نمایند!

مدرس عبث دوسه مرتبه نطق کرد. حتی گفت، بمن بگوئید ببینم فرمول استعفاء چه باید باشد؟ آقای مستوفی الممالک، هم آنروزشفاها وهم پریروزوهم امروز، بوسیله دو نامه استعفای خود را اعلام داشته، و بموجب نظامنامه، انتخاب رئیس برهر کاری مقدم است. ولی این حرفها بخرج نرفت، و آقایان با یک پاشو و بنشین این بیانات منطقی را نشنیده گرفته، و استعفای صریح را استعفاء ندانستند، و وارد دستور روز یعنی بقیه گزارش کمیسیون عرایض که پریروز بعلت بلند شدن صدای تیر، نیمه‌کاره مانده بود شدند.

در این دوروزه قانون ‌دانهای طرفدارپهلوی، دور هم جمع شده رأی آقای حائری- زاده را عملی کردند، وماده واحده‌ای، با دو فوریت ساخته وپرداخته و تمام وکلای طرفدارهم درخارج آنرا پذیرفته حتی ذیل رونوشت آنرا هم امضاء کرده به پهلوی سپرده بودند بشرح ذیل:

 

ماده واحده- «مجلس شورای ملی، بنام سعادت ملت، انقراض سلطنت قاجاریه رااعلام نموده، حکومت موقتی را، در حدود قانون اساسی و قوانین موضوعه مملکتی، بشخص آقای رضا خان پهلوی واگذار می‌نماید. تعیین تکلیف حکومت قطعی موکول بنظر مجلس مؤسسان است، که برای تغییر مواد 36 و 37 و 38 و 40 متمم قانون اساسی، تشکیل میشود.»

 

آقایان همین‌که موضوع عدم استعفای مستوفی الممالک راباعتقادخودبا یک برخاست ونشست، حل کردند، شیخ جلال نهاوندی گفت: راجع بدستور روز، ماده واحده‌ای ازطرف عده زیادی از وکلا با قید دو فوریت، پیشنهاد شده است، جزو دستور شود. مخالفی نبود، زیرا مخالفین خبری ازاین ماده نداشتند. ماده ساخته و پرداخته فوق الذکر قرائت شد.

 

مدرس گفت: اخطار قانونی دارم. تدین که مانند نایب رئیس مجلس را اداره میکرد گفت ماده‌اش را بفرمائید. مدرس گفت: ماده‌اش این است که خلاف قانون اساسی است.

 

تدین گفت: درموقعش (؟) صحبت بفرمایید. مدرس گفت برخلاف قانون اساسی است، و نمیشود مطرح کرد، و از جا برخاست، و در حال خروج اضافه کرد«صد هزار رأی هم بدهید، خلاف قانون است» البته این تعرض مدرس، جلو آقایان را نگرفت، و بفوریت آن رأی گرفتند، و تصویب شد.

 

مخالفینی که دراین جلسه ازهیچ ‌چیز،حتی تیرغیب هم، پروا نکرده،وحرف خود را مردمردانه، زده‌اند، غیرازسید حسن مدرس که حاضربرای اینکه درحضوراو دراین باب بحث هم شود نشده، وقبلا خارج شده بود بترتیب آقای تقی‌زاده، آقای حسین علاء، و آقای دکترمصدق وحاجی میرزا یحیی دولت‌آبادی بودند.

 

آقای تقی‌زاده، البته با اظهار رضایت و قدرشناسی زیاد از پهلوی وبرادری با همه نمایندگان، معتقد بودند که کمیسیونی تشکیل شود، وراه‌حل قانونی برای رفع این بحران، که از بیاناتشان پیدا است که آن را اساسی نمیدانند، پیدا کنند، واضافه کردند چون یقین دارم،که این پیشنهاد پذیرفته نمیشود، برای همان شخص که اینکاربرای او میشود، وبرای اینکه گفته نشود،بفشار بوده است، و کارسوسه پیدا کند،درمقابل خدا و ملت وتاریخ ونسل‌های آینده، اینکاررابا این ترتیب،مطابق با قوانین اساسی ندانسته، وصلاح مملکت هم تشخیص نداده و بیشترازاین حرف زدن راهم صلاح ندیده وبالاخره با مصرع معروف«آنجا که عیانست چه حاجت به بیان است» نطق خودرا ختم کرده،ازمجلس خارج شدند.

 

سید یعقوب انوار،مانندموافق لایحه، برخاسته وخیلی میل داردکه آقای تقی‌زاده حاضرباشند، ودر فشانی‌های ایشان را راجع بعدم مخالفت این پیشنهاد با قانون اساسی بشنوند. ولی آنچه در این زمینه گفته است، هیچ منطقی ندارد. زیرا، بسابقه تغییر مواد راجع بانتخابات، در استبداد صغیر متکی است که اولا قیاسش مع الفارق است، و ثانیا سابقه نقض قانون هیچوقت دلیل نمیشود، که نقض دیگری هم مرتکب شوند.

 

بعد، نوبت سخن بآقای حسین علاء که مخالف دیگر بود، رسید.

ایشان اظهار داشتند که من شهوت کلام ندارم، و مختصرا عرض میکنم، ما هیچ اختیاری نداریم، که وارد مذاکره وطرح این مسأله بشویم. من هم ورود دراین طرح را خلاف قانون میدانم، وهم این پیشنهاد رامخالف مصالح مملکتی میشمارم، زیرا بابی مفتوح خواهد شد، که برای مملکت مضر خواهد بود. ایشانهم، بعد از ایراد این جمله مختصر مفید، از مجلس خارج شدند.

 

یاسائی، که یکی از همان آخوندهای پشت‌پا زده باصول مسلم درسی خود بود، مانند موافق برخاست، ودر مقابل این بیانات ساده منطقی پرمعنی، یکمشت سفسطه تحویل داده و نشست.

 

آقای دکتر محمد مصدق برخاست اولا قرآنی از بغل بیرون آورده، از حضار تقاضا کرد، با احترام قرآن همگی برخاستند. آقای دکتر، بعد از ادای شهادتین، و قسم خوردن به قرآن، که در حرفهای خود جز خیر و صلاح ملت، غرضی ندارند وارد چگونگی فکری که آقایان بقصد عملی کردن آن بودند، شده در ضمن نطق مفصل، و بعادت خود رک و راست گفت مقصود آقایان سلطنت رضا خان پهلوی است. اگر این آقا شاه شود، و شاه قانونی باشد، دیگر نمیتواند، از وجود فعال خود، خیرهائیکه همگی ازاو منتظریم بکشوربرساند. کارش منحصر بتعیین رئیس الوزراء خواهد بود، و بس. و اگر بخواهد فعالیتهای خود را در آبادی کشور بکار اندازد، مجبور خواهد شد، برخلاف قوانین اساسی شرح در همه کارها مداخله کند، و این استبداد خواهد شد، و هردو جانب قضیه برای کشور مضر خواهد بود، و آخر الامر بمخالفت اینکار با قانون اساسی رسیده، و در این زمینه شرحی افاده مرام کرده، از کرسی نطق بزیر آمدند، و از مجلس خارج شدند.

 

داورمانند موافق، شرحی درجواب بیانات دکترمصدق، که بازهم ازهمان سفسطه‌های معمولی موافقین بود، تحویل داد، وبه فریادهای «صحیح است» موافقین، که از پرده جگر می‌کشیدند، سرافراز شده! داور گفت:

 

[«فرمودند شما میخواهید بیائید این خانواده را بردارید و آقای پهلوی را شاه کنید. اولاً بنده نمیدانم در یک ‏‏پیشنهادی که هفتاد امضاء دارد این مسئله را از کجا پیدا کردندو بنده چون راجع به این پیشنهاد ‏‏صحبت میکنم، عرض میکنم در این پیشنهاد ابداً گفتگوی شاه کردن ایشان نبود، بلکه حلّ قضیّه و ‏‏ترتیب این کار واگذار شده است بیک مجلس که مجلس مؤسّسان است!‎ ‎یک نکته را ایشان فرمودند که اساساً صحیح بود. فرمودند خوب وقتی که ایشان شاه شدند، بایستی مسئول باشند یا نباشند، اگر مسئول نباشند که این ‏‏خیانت به مملکت است. بنده کلاً موافقم و تصوّر نمیکنم که هیچ کس در مملکت باشد که فکرش این قدر کوچک و عقب ‏‏مانده باشد که تصوّر بکند دادن اختیاری بدست یک نفر بدون هیچ حدّی و بدون هیچ قانونی یعنی ‏‏یکنفر بقول ایشان شاه باشد. رئیس الوزراء باشد، رئیس عالی قوا باشد وزیر جنگ باشد! یک همچو چیزی نه تنها یک مسئله ایست که همه به او خواهند خندید، بلکه یک مسئله ایست بقدری ‏‏واضح و مسلّم که هیچ کس زیر این بار نمیرود!! بنده تعجب میکنم چطور ایشان که مدّتی است در مجلس هستند و غالب ماها را میشناسند درجۀ فهم ‏‏رفقای پارلمانی خودشان را آنقدر کوچک تصوّر کردند که ممکن است اینطور فرض کند!‎ ‎»

 

 توضیح اینکه، متأسفانه علی اکبرداورزیرباراستبدادرضاخانی بقول خودش«همه به اوخواهند خندید» رفت وخود یکی ازمعماران ذهنیت بازتولید استبدادی مستمرتاریخ تراژدی دیرپای ایران شد وبا خفت و خواری سرانجام برای اینکه دچارسرنوشت تیمورتاش ونصرت الدوله فیروزنشود، در20 بهمن 1315با پشیمانی از کردۀ خویش ،دست بخود کشی زد.]

 

بعدآقای حاجی میرزا یحیی دولت‌آبادی برخاست. من یقین دارم، وقتی ایشان بسمت کرسی نطق میرفته‌اند، هیچکس از ایشان منتظر نطق باین قشنگی نبوده است. ایشان بطرزهمشهریهای خود، با اصطلاحات واستعارات شیرین، شرحی از قاجاریه مذمت کردند، ومقداری از کلفتهائی که میگفتند بسلطان احمد شاه گفته‌اند، صحبت داشته، وفصلی ازخدمات پهلوی تحسین کردند. ولی ضمنا همه‌جا اشاره بحکیم فرموده بودن این اوضاع کرده، وبالاخره سبب مخالفت خود این موضوع را قرار دادند، که تغییر قانون اساسی کارخوبی نیست. حقوق‌دانهای دنیا قلمشان را توی مرکب گذاشته، منتظر هستند ببینند، چه تغییری در قوانین اساسی ما رخ میدهد، که در حاشیه قانون آنرا ثبت و ضبط نمایند! ولی ایشان، بعد از این مدح دو رویه‌ای که از پهلوی کردند، از مجلس خارج نشده، و پیدا بود که با سایر مخالفین هم‌فکری نداشته، و بشخصه مخالف بوده‌اند.

 

صدای «مذاکرات کافی است» ازهر طرف بلند شد. عده‌ای پیشنهاد کرده بودند، با ورقه رأی گرفته شود، تا بتوانند باین وسیله مرددها را از راه ترس، مصمم کنند، و ضمنا خدمت خودرا به پهلوی ظاهرترکرده و بهترتحویل داده باشند. البته مخالفی نداشت بنابراین، بماده پیشنهادی سابق الذکر،با ورقه رأی گرفته و باکثریت هشتاد نفر ازهشتاد و پنج نفر، تصویب شد. وجیه المله‌ها و مذبذبین، البته غیراز پنج نفر مخالف، همه با اجازه و بی‌اجازه، غایب شده بودند،که از موافقت و مخالفت خود اثری نگذارند.

 

ابلاغ قانون انقراض سلطنت قاجاریه‌:

 

آقای تدین، نایب رئیس و اداره کننده جلسه نهم آبان، با سایر اعضای هیئت رئیسه، ماده واحده راجع به انقراض قاجاریه را به والاحضرت اقدس پهلوی، رئیس حکومت موقتی، در منزل شخصی ایشان، در ضمن نطق مطنطنی، ابلاغ کردند. فردا متن قانون مزبوربا شرحی ازطرف والاحضرت اقدس رئیس حکومت موقتی بتمام مراکز کشور مخابره شد، والبته مردم (؟) همه‌جا آرام گرفتند، و تلگراف تشکر آنها از همه‌ جا بمرکز رسید!

بعد از ظهر روز 9 آبان بعد از تصویب ماده واحده، و قبل از ابلاغ آن به پهلوی دو سه نفراز افسران ارشد مأمورشده بودند،اثاثیه سلطنتی را تحویل گرفته، درب‌ها را مهر، و محمد حسن میرزا را از عمارات سلطنتی خارج نمایند. عبد اللّه خان امیر طهماسبی رئیس سابق قزاق گارد سلطان احمد شاه هم، یکی ازآنها بوده است. ازقراری که میگویند برخورد این افسرها، با محمد حسن میرزا زننده بوده است. بعد از مهروموم کردن درها درساعت10 شب اورا با چند نفری، که داوطلبانه خواسته بودند همراه او باشند، در یکی دواتومبیل نشانده، و با چند کامیون مستحفظ، بجانب سرحد عراق روانه کردند.

من هیچ شک ندارم که عده زیادی در تهران و ولایات بوده‌اند که ازاین پیش‌ آمد ناراضی بودند، ولی در مقابل این وضعیت، چه می‌کردند. روز 11 آبان اعلامیه ذیل، از طرف رئیس حکومت موقتی، و رئیس عالی کل‌قوا منتشر شد.

 

اعلامیه رسمی:‌

 

«چنانکه عامه سابقه دارند از چندی باین طرف در اطراف و اکناف مملکت، در اظهار تنفر و انزجارازسلطنت قاجاریه و الغای آن، نهضت عمومی ایجاد، و احساسات ملی، روزبروز شدیدتر شده و طوری غلیان یافت که در مرکز نیز، هیجان فوق العاده‌ای برای نیل باین آمال ملی، بروز کرده، و دنباله آن بجائی ممتد گردید، که اگر مورد توجه عاجل واقع نمیشد، قطعا به انقلاب عظیم و عواقب وخیم منتهی میگشت. دولت بپاس احترام آزادی افکار عمومی واحساسات ملی، در تمام این مدت، بالمره رویه بیطرفی را اتخاذ نموده تا عامه اهالی و مجلس شوری هر طریقه‌ایکه موافق صلاح ملت و مملکت میدانند. اختیار نمایند. مجلس شورای ملی بنا بر موافقت با افکار عمومی متوجه لزوم خاتمه دادن به اوضاع و بحران مملکتی شده و پس از چندی مطالعه و مذاکره در جلسه شنبه 9 آبان ‌ماه، انقراض سلطنت قاجاریه را اعلان نموده و ریاست حکومت موقتی را باینجانب واگذار کرد، تا اینکه مجلس مؤسسان، بفوریت تکلیف قطعی حکومت را تعیین نمایند. اینست که در تعقیب رأی مجلس شورای ملی، انقراض سلطنت را ازآل قاجار، و بدست گرفتن حکومت موقتی را بوسیله این اعلامیه رسما اعلان میکنم. امیدوارم که تمام علاقمندان بسعادت مملکت در حفظ مصالح عمومی، با من کمک نمایند.

رئیس حکومت موقتی مملکت و رئیس عالی کل‌قوا- رضا»

 

ازاین روز تا 15 آذر،که روزافتتاح مجلس مؤسسان است، همّ تمام کارکنان دولت مصروف انتخاب نمایندگان مؤسسان وجمع‌آوری آنها درتهران بوده است. حاجت بذکر نیست، که درهمه‌ جا سعی شده است، که اشخاصی انتخاب شوند، که موافقت آن‌ها بسلطنت پهلوی مسلم باشد. (25)

 

به بیان دیگر،عباس خاکساردرکتاب « تأملی درانقلاب مشروطه ایران» فصلی به مجلس پنجم اختصاص داده است که با این گفته بهار وضع آنزمان را به نقد کشیده است:

 « شب برسردست آمد. غوغا راه خانه گرفت. محلات خلوت شد. ولی درصحن مجلس، فراشان و سرایداران خرواری کفش و کلاه وعصا وسایراسباب های خلق گرد آوردند. همۀ کفش ها کهنه بود. کفش و کلاه ها متعلق به مردم طبقه متوسط بود، قرارشد صاحبان آنها آمده، کفش وکلاه خود بردارند.»

«ص 54 ، احزاب  سیاسی بهار. ج . دوم»

 

غلبه تک صدایی بر تکثر گرایی:

 

 مجلس پنجم در22بهمن 1302 شمسی مطابق با پنجم رجب 1342 قمری با حضور ولیعهد حسن میرزا و سردارسپه رئیس دولت، پس از یک دوران فترت هفت یا هشت ماهه تشکیل شد. دراین ایام که سردارسپه ریاست دولت را در دست دارد، تمام تلاش اوبر این است تا از مجلس پنجم سکویی بسازد. برای خیز به سمت  نهایی ترین هدف خود. خلع احمد شاه و انقراض قاجاریه و تأسیس دولت و نظام تازه.

 برای این امر، او نیاز به مجلسی دارد که در وجه غالب با سیاست او همسویی داشته باشد و ضمناً از عناصر ملی و وجیه المله هم در حدی محدودی خالی نباشد تا بتواند به انقراض نظام گذشته و تأسیس نظام تازه اش مشروعیتی قانونی و ملی ببخشد. به باور دولت آبادی این رویۀ دخالت در انتخابات به ظاهر آزاد، بنیادش توسط دولت وثوق الدوله که مجلس چهارم – مرحلۀ اولش – در زمان او اجرا شد ریخته شد. به منظور سرهم کردن مجلسی یکدست برای تصویب قرارداد 1919. بعد دیگر این روال کار مجلس پنجم توسط رضاخان هم شد. اگر برای وثوق الدوله فقط موافقت با قرارداد 1919مهم بود، برای سردارسپه هم وجیه المله بودن وهم موافقت با او و سیاستش مهم بود. دولت آبادی می گوید در انتخابات مجلس پنجم سردارسپه دو نظر دارد: اول آن که در تمام حوزه های انتخاباتی او، نمایندۀ اول نام برده شود، برای اثبات وجاهت ملی داشتن وی ودوم آنکه نمایندگان مجلس اشخاصی باشند که باسیاست شخصی او موافقت کنند.(1) بعد از انتخابات، چهره ها و گرایش های درون مجلس پنجم را دولت آبادی این گونه ترسیم می کند:

 

اول-منفردین که یحیی دولت آبادی، دکترمحمد مصدق، میرزاحسن خان مشیرالدوله، میرزا حسین خان مؤتمن الملک ومیرزاحسین خان علاء تشکیل می شد. این افراد که عموماً ازشهرتی ملی برخوردار هستند ودراین مجلس دارای نفوذ معنوی، ضمن انفراد، با هم کارمی کنند ونظریۀ یکدیگر را رعایت میکنند.

 

دوم- بعد از این یک هیأت روحانی و روحانی نما در مجلس هست به نام هیأت علمیه که بعضی از غیر  روحانیان هم به آنها ملحق شده اند عددشان به پانزده می رسد و در رأس آنها سید حسن مدرس اصفهانی قرار دارد.

 

 سوم – هیأت دیگری هست که خودراسوسیالیست می خواند با عدۀ کمی وسلیمان میرزا محسن اسکندری رئیس آنها است.

 

چهارم – یک عدۀ کثیری به نام« تجدد خواه»که عددشان میان شصت وهفتاد است وطرفداران  سردارسپه می باشند. و اکثریت را در مجلس دارند.(2)

در نگاه و تحلیل یحیی دولت آبادی، خواست آشکار و پنهان سردارسپه رئیس الوزرا از مجلس پنجم، سه چیز است:

1.  افزودن بر بودجه وزارت جنگ تا حد 50 درصد بودجه مملکت که به شکل آشکارا بیان میشود.

2.  گذراندن قانون نظام  اجباری.

3.  گام گذاری جهت انقراض قاجار وسلطنت خود که نیات پنهان وآشکار اوست.

از این سه خواست، اولی هرچند با مخالفت گروهی که دراقلیت هستند روبرومی شود از جمله ادارۀ  مالیه، ولی در نهایت تأیید می شود. خواست دوم که خواست عمومی مجلس هم هست بدون مخالفت  پذیرفته می شود؛ اما در مورد خواست سوم که نیت پنهان و آشکار سردارسپه را در بر دارد، موانع  جدی قانونی وجود دارد که برای رسیدن به آن به زمان واقدامات چندی نیازاست.

ابرازناخرسندی از طرف سردارسپه در همکاری با احمد شاه و ولیعهد، ( پس از رفتن به محمره- خرمشهر- ظاهراً برای حل مسئله شیخ خزعل ولی درواقع دیدار با وزیرمختارانگلیس وگفتگو جهت چگونگی انقراض قاجار؛ وتوصیۀ لندن به مسیر قانونی وبدون خون ریزی این گذار) بعد ازبازگشت ازجنوب؛ ودر فشارقراردادن گروه مشاوردوازده نفره و مجلس در گذراندن قانونی درانقراض قاجار؛ وعدم پاسخ مناسب توسط گروه و در نهایت کسب مقام فرماندهی کل قوا ازمجلس؛ گام بزرگی بودکه اودراین راه برای رسیدن به هدف نهایی برمی داشت.

دولت آبادی دراین باره و سفر بی مقدمه و سریع سردارسپه به خرمشهر آمدن وزیرمختارانگلیس با طیاره ازلندن به آنجا، می نویسد:« سردارسپه از زبان وزیر مختار می شنود که اگر بتواند به صورت قانونی یعنی از راه مجلس، دست قاجار را از اریکۀ سلطنت کوتاه کند که کار به خون ریزی نکشد و انجام مقاصد آنها هم که از پیش به بعضی از آن مقاصد اقتصادی اشاره شده است، به عهده بگیرد ایشان با سلطنت وی موافقت می نمایند. سردارسپه شاهد مقصود را در آغوش دیده، خزعل را به حال و کار خود گذارده با هر چه در بر دارد وبه طرف مرکز بازگشت می نماید و از عملیات او اشخاص کنجکاو پی می برند که اوازحالا خود را براریکۀ سلطنت مستقرمی بیند. (3)  »

 

سردارسپه بعدازگرفتن فرماندهی کل قوا، جهت رسیدن به هدف نهایی خود، در اواخرسال 1303مسئلۀ جمهوری رامطرح می سازد. موضوعی که به قول یحیی دولت آبادی توافق انگلستان وبا تعجب  مخالفت سفارت شوروی را بر دارد.

ولی تعارض اجتماعی درسطح جامعه به ویژه درگیری خوانین درصحن بهارستان ومجلس بین طرفداران جمهوری که عمدتاً از طرفداران سردار سپه و مخالفین جمهوری که عموماً مخالفین سردارسپه بودند؛ وگفتگوی تند رئیس مجلس و سردار درنقض حریم مجلس و…در نهایت واسطه شدن عناصر ملی جهت حفظ آرامش؛ به فیصله بحران ومسئله جمهوریخواهی می انجامدو سردارسپه   سیاستی دیگر برای هدف خود در پیش می گیرد.

 

سردارسپه بعدازشکست برنامۀ جمهوریخواهی اش در انقراض قاجار، بعد از دوسه ماه، دلجویی از اقشار مختلف به ویژه روحانیان، با سیاستی جامع تر وارد عرصه سیاسی می شود. او برای پیشبرد   هدف نهایی خود به گفته یحیی دولت آبادی در چندین محور به کار می پردازد:

 

1. موافقت دادن صاحب منصبان ارشد قزاق شرکاء کودتای خود با خیال سلطنت خویش و آرام   نگهداشتن  کسانی از آن ها که با وزارت و ریاست وی باطناً مخالف بوده و هستند چه رسد به پادشاهیش.

 

2. موافق کردن روسای روحانی مرکزولایات با این مقصد وانصراف آنها ازحمایت سلطان احمد شاه   و ولیعهد.

 

3. به چشم ملت کشیدن کارهایی از آبادی مملکت و امنیت طرق و شوارع و توسعه دایره های نظامی و معارفی و اقتصادی که مردم بدانند از قاجاریه در مدت یک صد و پنجاه سال سلطنت خود، کاری برای   ملک و ملت ساخته نشد و او در ظرف مدت کم این همه کارهای سودمند انجام داده است.

 

4. به دست آوردن دل شاهزادگان قجرغیراز ولیعهد به برآوردن خواهشهای آنها وروی خوش نشان دادن به یک یک ایشان به طوری که آنها امیدوار بشوند در سلطنت وی بیشترخوشوقت وخوشبخت خواهند بودتا در سلطنت سلطان احمد شاه.

 

5. که از کارهای دیگراومشکل تراست، راضی کردن دولت های دیگرغیر دولت انگلیس می باشد. مخصوصاً روس بلشویک. سردارسپه با اینکه ازروس ها نهایت تنفررادارد ودردوران قزاقی خویش ازدست صاحب منصبان روسی صدمه  بسیار خورده است و دراین دوره هم موجودیت او برای جلوگیری از نفوذ فکر و سیاست روس بلشویک است، در ایران با روس ها به ظاهر طوری رفتار می کند که آن ها در عین دلتنگی باطنی که از او دارند ناچارند به او وانمود کنند که او را دوست و طرفدار خویش می دانند چنان که یکی از نمایندگان رسمی روس ها می گفت چون سوسیالیستی ایران قوتی ندارد که ما بتوانیم به دست او مقاصد خود را در مقابل سیاست انگلیس پیش ببریم، ناچارهستیم ازهمان راه که آنها رفته و می روند برویم و با سردارسپه بسازیم که ازراه دوستی کارهای ما را انجام بدهد و یک جهت خود را درآغوش سیاست دشمنان ما نیندازد.

6 – سردارسپه لازم دارد تودۀ ملت به اونزدیک و با او موافق باشند و این کار آسانی نیست چه درباریان و روحانی و روحانی نمایان مخالف او میان وی و تودۀ ملت حایل هستند و به اصطلاح تودۀ ملت شمشیری در دست دشمنان او می باشند و گرفتن این شمشیر از دست آنها کار مشکلی است چنان که به عنوان جمع کردن اعانه برای بدبخت شدگانی در مدرسه نظام جشنی برپا کرد و مخارج اساسی آن را از خود داد و هیاهوی زیاد در اطراف آن برپا کردند بلکه مردم تهران را بدانجا بکشانند ولی مخالفین جلوگیری کرده به هزار یک از آنچه انتظارداشتند نرسیدند درصورتی که او خودهمه روزه وگاهی در یک روز دو مرتبه با اعضاء و اجزای خویش بدانجا وارد می شد و ورودیه بعضی را هم خودش می داد.(4)

 

سردارسپه به موازات این تمهیدات درعرضۀ اجتماعی، از کار مجلس غافل نبود. او بعد از ناکامی بساط جمهوری خواهی به ویژه واقغۀ خونین بهارستان و صحن مجلس در دوم فروردین ما 1304،  در این فکر و سیاست بود که با تعویض ریاست مجلس از موتمن الملک – برادر مشیرالدوله – که شخصیتی ملی و در تقابل با او وسیاست هایش بود وآوردن عناصری چون تدین دررأس مجلس به سیاست خود جنبه عملی ببخشد. از طرف دیگر با ارسال سیل تقاضای ساختگی و فرمایشی توسط  نظامیان از ولایات و ایالات به مجلس، موتمن الملک و مجلس را در فشار قرار می داد که به تقاضای مردم ایالات ولایات در خلع احمد شاه و انقراض قاجار توجه کرده واین نامه ها را دردستور کارمجلس قرار دهند. سردار سپه همچنین از سیاست تهدید مخالفین خود در مجلس و بیرون مجلس، آن چنان که در قضیۀ قتل میرزادۀ عشقی و تیراندازی به مدرس و مضروب کردن او و توطئۀ ترور ناموفق بهار انجامید نیز، غافل نبود.

مجموعۀ این سیاست ها در آبان ماه 1304 منجر به کنار کشیدن موتمن الملک از ریاست مجلس و جایگزینی مستوفی الممالک به شکل تلویحی به جای او؛ ولی در حقیقت اساس کاربه دست نایب رئیس مجلس محمد تدین می افتد واودر فرصتی کوتاه وچند روزه مسئلۀ خلع احمد شاه و انقراض قاجار را با وجود مخالفت چهره های ملی چون مصدق، دولت آبادی و تقی زاده و بهار و میرزا حسن خان علاء و مدرس ومستوفی الممالک و مشیرالدوله وموتمن الملک و…در9 آبان 1304با اکثریت قاطع (80 نفر از85  نفرحاضر) از تصویب مجلس می گذراند.

 

 بهاردر وصف روز9 آبان1304چنین می نویسد: این روز تاریخی با نهیب مرگ و فشار و قوۀ ترور   نظامی آغاز گردید!

جسد واعظ قزوینی هنوز تازه بود! ( واعظ قزوینی مدیر روزنامۀ نصیحت و رعد قزوین را اشتباهی  گروه ترور به جای بهار، هدف گلوله قرار میدهند و بعد چند دشنه در قلبش فرو می کنند و سپس در حال بریدن سر او هستند که به آنها اطلاع داده می شود فرد مقتول بهار نیست. بهار به سبب مخالفت با سردار سپه و مخالفت با تغییرقانون اساسی به سود او و انقراض قاجار و به ویژه بیان نطقی در این زمینه در این زمینه در هشتم آبان در مجلس، از طرف سردارسپه و ایادی نظامی و امنیتی او زیر ضرب بود.)

هول و رعب و بهت شجاع ترین افراد را آزار می داد. پیدا بود که کار از کار گذشته است. فقط هشت نه نفر در انبوه نمایندگان هنوز توانایی داشتند که تقلا کنند. فکری بیندیشند، با هم در نهایت یاس و آرامی و اختصار شوری بنمایند!

 

چه باید کرد؟

  اکثریت را ربوده بودند. دولت در دستی نوید و دردستی وعید و تهدید داشت. کو آن شیرمرد وآزاده ای که بداند و درک کند و باور کند که حریف هم از ما می ترسد، بلکه او بیشترمی ترسد، چه حق با او  نیست؟

باورکنید همه را بیم و رعب فراگرفته بود. اگر به نطق آقایانی که در روز9 آبان به نام مخالف با مادۀ واحده ایراد کرده اند دقیق شوید،علامت کمال ملاحظه و تأثیر ترور و وحشت را خواهید دید. ازهر سطری بوی خوف و رعب می آید.

بدبختانه، من آن روز به امر رفقا مأمور خانه نشینی شده بودم و در جلسه حاضر نبودم و اگر هم می بودم شاید از دیگرهمفکران خود زیادتر مقاومت به خرج نمی دادم. ما دیگر از همه چیز مأیوس بودیم! به قضاوت تاریخ هم امید نداشتیم، حتی به دلیل جلسۀ شب هشتم آبان – که نطق مرا درجراید چاپ نکردند – ازاین هم مأیوس بودیم که لااقل نطق ما را هم کسی از خلق الله تواند شنید!

معذالک، سوگندبه کلام خدا! حس خطرومهلکۀ ملی این عده شیرمردرا برآن داشت که درغرقاب  خوف و بیم با عزیزان خود وداع  کرده، به مجلس بیاییند وهرچه هست سخنی بگویند!

 و آمدند و گفتند!                                                                                                                                

 

 بهارپس ازارائۀ گزارش گونه ای ازسخنان مدرس وتقی زاده ودولت آبادی وعلایی در جبهۀ مخالف تغییر قانون اساسی سخنان علی اکبر داور و سید یعقوب و…در جبهۀ مخالف تغییر قانون اساسی، به نطق تاریخی و مشروح مصدق به عنوان مخالف می پردازد تا فضای تاریخی آن زمانه و هوشیاری عناصر ملی را در آن مقطع تاریخ در چشم اندازی بر آیندۀ سیاسی /  تاریحی بازتاب دهد؛ و نگاه و بینش هایی را که در یک مدرنیسم ارتجاعی، ملتی را به بی هویتی متهم می سازند تا از رضاشاه قهرمان انقلاب مشروطه بسازند؛ چالش بگیرد.

 

مصدق در مجلس پنجم با هوشیاری تمام، ضمن ارزش گذاری به اقدامات نظامی سردارسپه، واقعۀ آن روز را- پس از شرح گذشتۀ تاریخی قاجار و اهداف انقلاب مشروطه، و خطر آن برای امروز و فردای ایران، در یک افق تاریخی که پس از نزدیک به یک قرن هنوز دارای حقانیت و جامعیت تاریخی است –  در راستای نابودی اساسی ترین پیام وهدف انقلاب مشروطه می بیند.مصدق در نطق تاریخی خود، در فضایی که بهار به درستی آن را تصویر کرده است می گوید بنده در سال گذشته درحضور آقایان محترم به کلام الله مجید قسم یاد کردم که ‏‏بمملکت و مّلت خیانت نکنم‏. آن ساعتی که قسم خوردم مسلمان بودم و حالا هم مسلمان هستم و از ‏آقایان تمنّا دارم باحترام این قرآن ‏برخیزند.‎ ‎‏(در این موقع کلام الله مجید را از بغل خود بیرون آورده و‏ حضّار قیام نمودند) و در حضور همه آقایان ‏بنده شهادت خودم را می گویم:

اشهدان لا اله الاالله اشهد انّ محمداً رسول الله، اشهد انّ علیا ولی الله. من شخصی بوده ام مسلمان و ‏به ‏این کلام الله قسم یاد کرده ام و این ساعت هم این کلام الله خصم من باشد اگر در عقیدۀ خودم یک ‏‏اختلاف و تفاوتی حاصل کرده باشم.

من همان بودم که هستم و امروز هم اگر یک چیزی بر خلاف مصالح مملکت به عقل ناقص خودم ‏ببینم. خودم را ناچارمیدانم که برای حفظ مملکت وحفظ قومیّت و بقای اسلامیّت ازاظهار عقیده ‏خود ‏داری نکنم.

بنده همه آقایانی را که در اینجا تشریف دارند غیر از آقایانی که از ملل متنوعه هستند همه را‏‏مسلمان و هوا خواه مملکت و طرفداراصلاحات می دانم و خودم هم نمیتوانم از اظهار عقیده ‏‏خودداری کنم.  آقایان میدانند که بنده حرفم از روی عقیده است و هیچوقت تابع هوا و هوس و نظریات ‏‏شخصی نیست. امروز هم روزی نیست که کسی دراینجانظریات شخصی بخرج دهدواگرکسی ‏‏پیدا شود که نظریات مملکتی و ملّی و اسلامی خود را اظهارنکند، بنده او را پست وبی شرف و ‏‏مستحقّ قتل میدانم! اوّل لازمست که بنده یک عقیده نسبت بشخص آقای رئیس الوزراء اظهار کنم ‏‏بعد نسبت به سلاطین قاجارو بعد هم عقیده خودم را در باره اصول قانون اساسی عرض کنم: اوّلاً راجع ‏‏به سلاطین قاجار بنده عرض میکنم، که کاملا از آنها مایوس هستم زیرا آنها در این مملکت خدماتی ‏‏نکرده اند که بنده بتوانم اینجا از آنها دفاع کنم و گمان هم نمیکنم کسی منکر این باشد. همین سلطان ‏‏احمد شاه قاجار بنده را در فارس گرفتار۳ هزار و پانصد نفر پلیس جنوب کرد و پس از آنکه من ‏‏استعفا دادم، بعد ازبیست و هفت روز نوشت که به تصویب جناب رئیس الوزراء آقای سید ضیاءالدین، ‏‏استعفای شما را قبول کردم و فوری بطرف طهران حرکت کنید. مقصودش این بوده که من بیایم به ‏‏طهران و مرا آقا سیدضیاءالدین بگیردحبس کند.بنده مدافع این طوراشخاص نیستم. بنده مدافع اشخاصی که برای وطن خودشان کارنکنند وجرات وجسارت حفظ مملکتشان را نداشته باشند و در‏‏موقع خوب از مملکت استفاده بکنند و در موقع بد از مملکت غایب بشوند، نیستم. اگردوست حقیقی و‏‏قوم خویش خودم هم باشد یا از آن بالاتر هم نباشد، وقتی که اینطور شد، بنده مدافع او نیستم .

اما نسبت به آقای رضا خان پهلوی بنده نسبت بشخص ایشان عقیده مند هستم و ارادت دارم و ‏‏خودشان میدانند که درهرموقع آنچه به ایشان عرض کردم در خیرایشان وصلاح مملکت بود و ‏‏خودشان هم تصدیق عرایض بنده را فرموده اند، نه اینکه در حضور من فرموده باشند، بلکه اشخاصی ‏‏که با ایشان خیلی مربوط بوده اند،به آنهافرموده اند. ایشان یک مقامی دارندکه ازمن وامثال من هیچ ملاحظه ندارند و اگر یک فرمایشی بخواهند درغیاب من بفرمایند، در حضور من هم ممکن است ‏‏بفرمایند .

ولی احتیاطاً عرض می کنم آن اشخاصی که فرمایشات ایشان را بمن فرموده اند حکایت از این ‏‏میکرده که خودشان هم دانسته اند که عرایضی که من عرض کرده ام از روی نظریات شخصی نبوده ‏‏و مبنی بر مصالح مملکت و وطن خواهی بوده است و از این حیث ایشان به بنده معتقدند.‎ ‎

اما این که ایشان یک خدماتی به مملکت کرده اند گمان نمیکنم برای احدی پوشیده باشد.وضعیت این ‏‏مملکت ووضعیتی بوده که همه می دانیم که اگرکسی میخواست مسافرت بکند اطمینان نداشت یا ‏‏اگر کسی مالک بوده امنیت نداشت و اگر یک دهی داشت بایستی چند نفر تفنگچی داشته باشد تا ‏‏بتواند محصول خودش را حفظ کند. ولی ایشان از وقتی که زمام امور مملکت را در دست گرفته اند ‏‏یک خدماتی نسبت به امنیت مملکت کرده که گمان نمیکنم بر کسی مستور باشد .

البته بنده برای حفظ خودم و خانه و کسان و خویشان خودم مشتاق و مایل هستم که شخص رئیس ‏‏الوزراء رضاخان پهلوی زمامدار این مملکت باشد؛ برای اینکه من یک نفر آدمی هستم که در این ‏‏مملکت امنیت و آسایش می خواهم و در حقیقت از پرتو وجود ایشان ما درظرف این دوسه سال این ‏‏طورچیزهاراداشته ایم و اوقاتمان صرف خیرعمومی ومنافع عامه شده وهیچوقت مادرچیزهای خصوصی وارد نشده ایم وبحمدالله ازبرکت وجودایشان خیالمان راحت شده ومیخواهیم یک کارهای اساسی بکنیم.این هم راجع به آقای رئیس الوزراء اماراجع باین موضوع بنده باید عقیده ‏‏خودم را عرض کنم.‎ ‎

تغییر قانون اساسی یک تجدید نظردرقانون اساسی دوجنبه دارد؛ یکی جنبۀ داخلی که باید فهمید ‏‏تغییر قانون اساسی نسبت بامورداخلی چه اثری میکند؟ یکی هم جنبۀ خارجی که بایددید نسبت ‏‏بامورخارجی وروابط بین المللی چه اثری خواهد داشت؟

اما نسبت به جنبۀ داخلی اگر آمدیم گفتیم خانوادۀ قاجاریه بد است بسیار خوب هیچ کس منکر نیست و ‏‏باید تغییر کند.‎ ‎

البتّه امروز کاندیدای مسلّم شخص آقای رئیس الوزراء است. خوب، آقای رئیس الوزراء سلطان ‏‏میشوند و مقام سلطنت را اشغال میکنند، آیا امروز، در قرن بیستم، هیچ کس میتواند بگوید یک مملکتی ‏‏که مشروطه است پادشاهش هم مسئول است؟ اگر ما این حرف را بزنیم، آقایان همه تحصیل کرده و ‏‏درس خوانده و دارای دیپلم هستند، ایشان پادشاه مملکت میشوند آنهم پادشاه مسئول! هیچ کس چنین ‏‏حرفی نمی تواند بزند و اگر سیر قهقرائی بکنیم و بگوییم: پادشاه است، رئیس الوزراء، حاکم همه چیز ‏‏است این ارتجاع و استبداد صرف است! ما میگوئیم که سلاطین قاجاریه بد بوده اند مخالف آزادی بوده اند مرتجع بوده اند، خوب حال آقای ‏‏رئیس الوزراء پادشاه شد اگر مسئول شد که ما سیر قهقرائی میکنیم. امروز مملکت ما بعد از بیست سال و این همه خونریزیها میخواهد سیر قهقرائی بکند و مثل زنگبار ‏‏بشود که گمان نمیکنم در زنگبار هم اینطور باشد که یک شخص هم پادشاه باشد و هم مسئول مملکت ‏‏باشد! اگر گفتیم که ایشان پادشاهند و مسئول نیستند، آنوقت خیانت به مملکت کرده ایم برای اینکه ایشان در ‏‏این مقامی که هستند مؤثّر هستند و همه کار می توانند بکنند. در مملکت مشروطه رئیس الوزراء مهمّ ‏‏است نه پادشاه. پادشاه فقط می تواند بواسطۀ رأی عدم اعتماد مجلس یک رئیس الوزرائی را بفرستد ‏‏که در خانه اش بنشیند.

یا بواسطۀ تمایل مجلس یک رئیس الوزرائی را بکار بگمارد. خوب اگر ما قائل شویم که آقای رئیس ‏‏الوزراء پادشاه بشوند، آنوقت در کارهای مملکت هم دخالت کنند و همین آثاری که امروز از ایشان ‏‏ترشّح میکند در زمان سلطنت هم ترشّح خواهد کرد، شاه هستند، رئیس الوزراء هستند، فرماندۀ کلّ قوا ‏‏هستند. بنده اگر سرم را ببرند، تکّه تکّه ام بکنند و آقای سید یعقوب هزار فحش بمن بدهد زیر بار این ‏‏حرفها نمی روم، بعد از بیست سال خونریزی! آقای آقا سید یعقوب! شما مشروطه خواه بودید، آزادی خواه بودید، بنده خودم شما را در این مملکت دیدم که پای منبر میرفتید و مردم را دعوت به آزادی ‏‏می کردید. حالا عقیدۀ شما این است که یک کسی درمملکت باشد که هم شاه باشد، هم رئیس الوزراء ‏‏باشد، هم حاکم؟ اگر اینطور باشد که ارتجاع صرف است، استبداد صرف است، پس چرا خون شهداء راه آزادی را بیخود ریختند؟؟ چرا مردم را به کشتن دادید؟ می خواستید از روز اوّل بیائید بگوئید که ما دروغ گفتیم و مشروطه نمیخواستیم، یک ملّتی است جاهل ‏‏و باید با چماق آدم شود!.( قابل توجه آقا سید یعقوب های مدرن کنونی!!)

اگر مقصود این بوده، بنده هم نوکر شما و مطیع شما هستم. ولی چرا بیست سال زحمت کشیدیم و اگر ‏‏مقصود این بود که ما خودمان را در عرض ملل دنیا و دول متمدّنه آورده و بگوئیم از آن استبداد و ‏‏ارتجاع گذشتیم؛ ما قانون اساسی داریم ، ما مشروطه داریم، ما شاه داریم، ما رئیس الوزراء داریم. ما شاه غیر مسئول ‏‏داریم که بموجب اصل ۴۵ قانون اساسی از تمام مسئولیت مبرّی است و فقط وظیفه اش این است که ‏‏هر وقت مجلس رأی عدم اعتماد خودش را به موجب اصل ۶۷ قانون اساسی بیک رئیس دولت یا ‏‏وزیری اظهار کرد آن وزیر میرود توی خانه اش می نشیند، آنوقت مجدداً اکثریت مجلس یک دولتی را ‏‏سر کار می آورد.‎ ‎

خوب اگر شما میخواهید که رئیس الوزراء شاه بشود با مسئولیت این ارتجاع است و در دنیا هیچ ‏‏سابقه ندارد که در مملکت مشروطه، پادشاه مسئول باشد و اگر شاه بشوند بدون مسئولیت. این خیانت ‏‏به مملکت است برای اینکه یک شخص محترم و یک وجود مؤثّری که امروز این امنیت و آسایش ‏‏را برای ما درست کرده و این صورت را امروز به مملکت داده است، برود بی اثر شود، هیچ معلوم ‏‏نیست کی بجای او میآید؟

اگر شما یک کاندیدائی دارید و کسی را از پیش معیّن کردید بفرمائید ما هم ببینیم! بعد از آنکه ایشان شاه ‏‏غیرمسئول شدند، آن رئیس الوزرائی که مثل ایشان بتواندکارکند وخدمت کند وبتواند نظریات ‏‏خیرخواهانۀ ایشان را تعقیب کند کی است؟ اگر چنین کسی را آقای سید یعقوب به بنده نشان بدهند، بنده نوکر شما، چاکرشما، مطیع شما هستم. من ‏‏که دراین مملکت هم چو کسی را سراغ ندارم واگربود تا حالا سر درآورده بود. پس امروز که این ‏‏یک نفر از بین تمام مردم سر در آورده و اظهار منیٌت میکند و خدماتی هم کرده است، بنده به عقیدۀ ‏‏خودم خیانت صرف می دانم که شما یک وجود مؤثّری را بلا اثر بکنید.

پس خوبست یک کسی که بتواند قائم مقام او بشود معلوم کنید، بعد این کار را بکنید. اوّل چاه را بکنید ‏‏بعد منار را بدزدید! این نسبت به امورداخلی . … . بنده قانون اساسی را یک قانون الهی نمیدانم که قابل تغییر نباشد، بلکه قانون اساسی را کار بشری می ‏‏دانم وبشرهم او را باید تغییر بدهد، ولی وقتی یک ضرورت نامی پیدا کند و تمام معایب ومحاسنش ‏‏سنجیده شود و عجله در کارنباشد و با اشخاصی که خیرخواه مملکت هستند مشورت شود. ولی نه با یک ‏‏عجله و شتابی که امروزاگراین شجرۀ خبیثه بیخ بریده نشود، مملکت فلان میشود این را بنده ضروری و ‏‏فوری نمی دانم. حالا بنده هم می گویم ضروری است ولی فوری نمی دانم که شما یک قانون اساسی را که در موقع استقلال ما را حفظ می کند و یک  قانون اساسی که اسلامّیت وقومیّت ما را حفظ می کند، امروز که ‏‏هزار طورایرادات هست، تغییربدهید. بنده که صلاح نمی دانم والبتّه آقایان محترم هم مقصودشان این نیست که یک موادّ قانون اساسی راتغییر ‏‏بدهند که در سیاست بین المللی مؤثّر باشد، ولی عرض می کنم که این طورتغییر مادّۀ قانون اساسی یک ‏‏سابقه می شود که قانون اساسی را بکلّی سست و متزلزل میکند، که هرساعت یک نفراراده کرد بیاید‏‏این اصولی را که بنده برای شما خواندم، این اصولی که همه خیر ما را تأمین میکند،  تغییر بدهد، در ‏‏صورتی که مجلس رئیس نداشته باشد و یک وکلای بدون فکری، فکرنکرده بیایند اینجا رأی بدهند ‏‏که ما می خواهیم قانون اساسی را تغییر بدهیم. قانون اساسی یک چیزی نیست که یک کسی ازتوی خانه اش بیاید و بگوید می خواهم قانون اساسی را ‏‏تغییر بدهم. قانون اساسی راباید فکر کرد ودید چطور باید تغییرداد؟ چه چیزش را میخواهید تغییر‏‏بدهید ودرچه موقع میخواهید تغییر بدهید. …خدایا ترا به شهادت ‏‏می طلبم که آنچه گفتم عقیدۀ خودم بود واین درخیر مملکت است می گویم واینجا عتبۀ آقایان رامی بوسم ‏‏و مرخص میشوم.(5)

آقا سید یعقوب – بنده اخطار قانونی دارم.

نایب رئیس –  بفرمائید!.

آقا سید یعقوب – آقای مصدّق السلطنه نسبت به هفتاد و هفت نفر که یک مسئله را که حافظ حقوق ملّت ‏‏بوده امضاء کرده اند گفتند، بی فکر. چطورمیشود که هفتاد و هفت نفر بی فکر باشند و…» (6).‎ ‎

مصدق و جریان منفردین درمجلس پنجم در9 آبان 1304، صدای انقلاب مشروطه را بازتاب می دهند. آنان به تفکیک قوا،اصلاحات و آزادی های انقلاب مشروطه درکلیتی همسو وهمآهنگ مینگرند. وبایک هوشیاری تاریحی، دیکتاتوری تازه سر بر کرده را نشان می دهند و افشاء می کنند. آنان از دیسکورس مشروطه و انقلاب مشروطه سخن می گویند وهر صدایی غیراز آن را شوم و ناهنجار تلقی می کنند.

 آنان به صراحت این رخداد تاریخی را سیری قهقرایی می دانند و می خوانند. سیری قهقرایی و تک صدایی که مجلس و ملت دیگر در آن نقش و صدایی ندارند و تا شهریور1320 بر فضای سیاسی حاکم است.(26)

 

نصرالله سیف پور فاطمی در خاطرات خود بنام « آئینه عبرت »  می نویسد:

 دکتر مصدق با این نطق مکتب تازه ای در تاریخ سیاسی ایران بوجود آورد که تا به امروز این اصول مرام و ایده آل  هر ایرانی وطن پرست و آزادیخواه است. هنگامی که مصدق صدای خود را بر ضد دیکتاتوری بلند کرد، من در کالج اصفهان مشغول تحصیل بودم و معلم ادبیات فارسی، احمد عرفان روزنامه ایران را به کلاس آورد و متن نطق را از اول تا آخر برای ما خواند.

با آنکه دکتر مصدق تا آن تاریخ در ایران رل مهمی بازی کرده بود و یکی از رجال عالم و تحصیل  کرده و تنها دکتر حقوق در دولت و مجلس بود و علاوه بر نمایندگی مجلس از تهران، سمتهائی از قبیل معاونت وزارت مالیه، وزیر عدلیه، والی فارس، وزیر مالیه،والی آذربایجان ووزیر خارجه در کابینه های مشیرالدوله و قوام السلطنه را داشت، نام او در میان توده های مردم مانند مدرّس‏ زیاد مشهور نبود. ولی این نطق منطقی و پرمعنا از آنروز وی را دشمن ظالم وافراد متعدی معرفی کرد و مردم مخصوصاً طبقه روشنقکر ومردم بازار دور او جمع شده و او هم با نطق هایش در دوره پنجم و ششم و مخالفت با دولت ها و مقالاتش، پایه مکتبی که تا به امروز طرف توجه اکثریت مردم ایران است، را گذارد.

 

 اساس این مکتب روی اصول زیربود:

 1– کشوراحتیاج به قانون دارد وهیچ  مقامی مافوق قانون نیست. کلیۀ مقامات کشور از شاه تا گدا باید مطیع قانون بوده و مجلس و جراید آزاد ومحاکم صالح عدلیه باید مردم را از ظلم و کید مستبدین نجات  بدهند.

اومعتقد بود که رضاخان نمی تواند هم وزیرجنگ باشد، هم فرمانده قوا، نخست وزیروشاه و دیکتاتور باشد. (این فلسفه جدائی قوای کشور در آن روزها درمشرق زمین تازه و بگوش ها نا آشنا بود. مصدق اولین کسی است  که آن را با زبان تازه و با کمال صمیمت ترویج و تبلیغ کرد.)

با رضا خان مطیع مجلس و شاه موافق بود. به رضا خان مستبد دیکتاتور می گفت:

ای زبر دست زیر دست آزار

گرم تا کی بماند این بازار؟

به چـه کار آیدت جهانداری؟

مردنت به، که مردم آزاری

2 – سیاست خارجی هم سی سال  قبل از ظهور نهرو و ناصر وتیتو، مکتب اصل عدم تعهد را اعلام کرد. در وزارت خارجه اش به دولت پیشنهاد کرد که ایران باید در مقابل شمال و جنوب سیاست  توازن منفی [موازنۀ منفی]یا عدم تعهد را پیشه خود قرار بدهد و به هیچکدام دلبستگی نشان نداد و ثروت زیر زمینی ایران را به کمک  خود یا کشورهای کوچک دور از حدود ایران بیرون بیاورد.

به هیچ یار مده خاطر و به هیچ دیار

که بر و بحر فراخست و آدمی بسیار

3 – دکتر مصدق درمقالاتی که درمجله آینده و سایر روزنامه ها منتشر ساخت این نکته  را تأکید می کند که بزرگی یک ملت بداشتن افراد با سواد و مطلع و آزاد و علاقمند به خانه و آشیانه خود است. ملت بیسواد و مجلس و جراید در قید وسلطنت استبدادی، اساس ملیت و قومیت رامتزلزل و ویران می سازدو نمونه آن سوم  شهریور1320 و انقلاب اخیر ایران بود.

4 –  دکتر مصدق معتقد بود که هیچگاه اجازه ندهید مقدرات کشورتان بدست خارجیها اداره شود. زیرا هیچگاه دایه از مادر مهربان تر نیست. اگراحتیاج بوجود خارجیها دارید آنها را استخدام کرده و از علم و صنعت آنان استفاده کنید. مردم را از قراردادهای مضر، مخصوصاً با کشورهای متکبر و زورگو بر حذر می خواست.(27)

 

درفصل پانزدهم، تقابل میلسپو و مستشاران مالی آمریکایی در ایران با رضا خان در بارۀ وضعیت خزانه کشوروغارت عشایر آذربایجان بوسیله نظامیان به سرکردگی رضا خان آمده است. محمد قلی مجد بنا بروایت اسناد وزارت خارجه امریکا » می نویسد:

 در اواخر تابستان1924، روابط میلسپو ورضاخان شدیداً شکرآب شده بود. یک مشکل ‏همیشگی، مسئله بودجه وزارت جنگ بود. یکی دیگر اصرار میلسپو بر این بودکه رضا خان باید ‏حساب و کتاب طلا و اشیاء قیمتی را که ارتشش ازعشایر آذربایجان گرفته بود؛ به ویژه جواهرات ‏و اشیاء قیمتی اقبال السلطنه- که از رؤسای عشایر باکو بود- پس بدهد.‏

در سال1923، ارتش رضاخان عشایر آذربایجان را سرکوب کرد، زمین هایشان را گرفت و اشیاء ‏قمیتی شان را به غارت برد. تلاش دکتر میلسپو برای مشخص کردن سر نوشت این اشیاء قیمتی ‏واکنش تند رضاخان را به دنبال داشت. این موضوع در چندین گزارش دیپلماتیک ذکر شده است ‏که از روی آن ها می توان شواهدی رابازسازی کرد. علاوه بر این،مدت ها پس از«آرام سازی»  ‏آذربایجان، اخاذی ها و باج گیری های رضا خان از مردم تیره بخت آن منطقه ادامه داشت. در ماه ‏نوامبر1924، نمایندگان ایل شاهسون آذربایجان به تهران آمدند. موری دراینباره می نویسد:‏‏«یکی از قسمت های جذاب نزاع «اربابان باج گیر» وقتی بود که نمایندگان ایل شاهسون و ایلات ‏دیگر آذریابجان در روز 25 نوامبر وارد تهران شدند. سردارسپه بیشتراز یک سال پیش آن ها را ‏خلع سلاح و مطیع فرمان خود کرده بود. این جنگجویان متهوروجان سخت کوهستان، به تهران ‏آمده بودند تا دشنه ی مرصع گرانقیمتی را به نشان این که سردار سپه ارباب و صاحب اختیار آن ‏هاست به او هدیه کنند.» (1)‏

درروز 17 آگوست، میلسپوبا ارسال نامه ای به وزارت جنگ ازآن ها خواست تا پاسخ بدهندکه ‏چه بر سرباج هایی آمده که ارتش از عشایر آذربایجان گرفته است:‏

 

وزارت جنگ:‏

چندین ماه پیش، وزارت جنگ تعدادی سکه خارجی را که ظاهراً توسط ارتش در آذربایجان جمع ‏آوری شده بود تحویل ضرابخانه داد. ضرابخانه پس از ضرب مجدد سکه ها، مبلغ 65/ 61231 ‏قران به ارتش تحویل داد، و اطلاع یافته ام که وزارت جنگ مبلغ 120.000 قران به یک صراف ‏فروخته است. آن وزارت هنوز هیچ حساب و کتابی بابت مبلغ 65/ 181.231 قران تحویل نداده ‏است. در مبلغ فوق از منبع دیگری غیرازخزانۀ کل به دست ارتش رسیده، طبق قانون باید در ‏حکم در آمد به خزانه ی کل واریز می شد. اگر آن وزارت نتواند مدرکی دال بر این که مبلغ فوق ‏الذکر را طبق مجوزات قانونی دریافت کرده، ارایه بدهد، ناگزیر وظیفه دارم این مبلغ را از بودجه ‏ماه سرطان [ژوئن- جولای] آن کسر کنم. امید است که در اسرع وقت اطلاعات کامل در اختیار این ‏جانب قرار دهید.‏

ای. سی. میلسپو، مدیر کل مالیه ها (2)‏

نامه ی میلسپو پاسخ تند رضا خان را به دنبال داشت:‏

 

مدیر کل مالیه ها

عطف به نامه شماره 3829 شما در باره سکه های خارجی و ضرب آن ها به سکه های ایرانی، ‏باید بگویم از آن جایی که امور مزبور به مسایل داخلی وزارت جنگ مربوط می شود، وزارت مالیه ‏حق دخالت در آن ندارد.‏

رضا، وزیر جنگ و سردار سپه. (3)‏

 

نامه ی بالا بخصوص وقتی معنای بیشتری پیدا می کند که بدانیم هنوز مطلقاً هیچ حساب و کتابی از ‏وزارت جنگ دریافت نکرده ایم، و این که همه می دانند که می توان ماهیانه تا حدود احتمالا ‏‏200.000 تومان در وزارت جنگ صرفه جویی کرد، و این که ارتش اموال و وجوهی را جمع ‏آوری کرده که هنوز به خزانه تحویل نداده است، و خیلی بیشتر از مبلغی است که در نامه ی ‏شماره 3829 خود ذکر کرده ام. علاوه بر این، می خواهم توجه شما را به این نکته جلب کنم که ‏پس از تصویب بودجه ای بالغ بر 9.400.000 [تومان] برای سال جاری، وزارت جنگ بدون ‏مشورت با من لایحه ای را برای تصویب یک اعتبار 500.000 تومانی دیگر به مجلس ارایه داد. ‏هم چنین، مایلم بدانید که پس از تلاش های بی نتیجه ای که در تمام طول این مدت در ایران مبذول ‏کردم تا وزارت پست و تلگراف را وادارکنم حساب در آمدها و هزینه هایش تحت نظارت ما در ‏آورد، نهایتاً مجبور شدم به آن وزارتخانه دستور بدهم که مبلغ 125.000 تومان را بابت بودجه ‏ماه سرطان [ژوئن،جولای] وزارت جنگ به آن وزارت بپردازد.‏

وزیر جنگ، که رئییس کابینه هم هست، می تواند از قدرت و نفوذش بر وزارت خانه های دیگر ‏استفاده کند، ولی نمی خواهد وزارت پست و تلگراف را وادار به پرداخت این مبلغ به وزارت جنگ ‏کند. به عبارت دیگر، او توقع دارد که ما بودجه وزارت جنگ را بپردازیم، بدون این که هیچ کمکی ‏به کنترل درآمدها و هزینه های وزارت پست و تلگراف به ما بکند؛ او انتظار دارد که ما تمام ‏بودجه وزارت جنگ را که بالغ بر 45 درصد کل بودجه مملکت است، بپردازیم، با این که همین ‏حالا هم یک ماه هزینه های دولت را نپرداخته ایم، و حداقل یک میلیون تومان کسری داریم؛ او هم ‏چنین توقع دارد که ما تمام اعتبارات اضافی را که از مجلس می گیرد پرداخت کنیم؛ و بالاخره توقع ‏دارد همه ی این کارها را بدون بررسی حساب و کتاب های وزارت جنگ و بودن این که از آن ‏بخواهیم پولی را که به طور غیر قانونی به دست آورده به خزانه بریزد، انجام بدهیم. بدیهی است ‏که این مطالبات نا معقول ازخرانه، بدون هیچ گونه مساعدتی در جمع آوری و کنترل درآمدها، هر ‏گونه تلاش موثر برای سر و سامان دادن به مالیه ها را غیر ممکن می سازد. (4)‏

موری متعاقباً درباره غارت عشایر توسط ارتش با میلسپو گفتگو کرد. او سپس درباره این موضوع ‏با ذکاء الملک فروغی، وزیر مالیه رضا خان، به صحبت نشست که گزارش آن ها در تاریخ 24 ‏سپتامبر 1924 برای وزارت امور خارجه ارسال شد:‏

بار دیگر در تاریخ 5 سپتامبر، درگفتگویی که با دکتر میلسپو داشتم، مفصلاً درباره غیر ممکن ‏بودن ادامه کارش در مدیریت کل مالیه ها صحبت کرد، و گفت مگر این که در این مدت تحولی در ‏ذهنیت و نگرش رییس الوزاراء [رضا خان] اتفاق بیفتد که او بتواند کارش را ادامه بدهد. میلسپو ‏شدیداً از خودخواهی های رییس الوزارءشکایت داشت ومی گفت به رغم همۀ مشکلاتی که  ‏مستشاران مالی با آن مواجهند، [رضا خان] اصرار دارد که هیچ کاهشی در بودجه وزارت جنگ ‏صورت نگیرد و نامه ای را از سردار سپه (رضا خان) به من نشان داد که او را به دلیل پیشنهاد ‏چنین چیزی سخت ملامت کرده بود. میلسپو پیشنهاد کرده بود که به دلیل کسری یک میلیون دلاری ‏بودجه سال جاری، لازم است که بودجه ی همه ی وزارتخانه ها از جمله وزارت جنگ را کاهش ‏بدهند. دکتر میلسپو هم چنین نامه دیگری از سردار سپه نشانم داد که او را به دلیل استعلام درباره ‏ی پول های طلا و نقره ای که ارتش از عشایر آذربایجان گرفته بود شدیداً سرزنش کرده بود. می ‏گویند سال گذشته که ارتش ایران عشایر آذربایجان را سرکوب و اقبال السلطنه، رییس ثروتمند ‏ترک- کرد ماکو، وروسای ترک ایل شاهسون را دستگیر و همه ی ثروت نامشورع شان را از ‏جیبشان خالی کرد، مبالغ هنگفتی پول طلا و نقره به دست ارتش افتاد. شدت لحن سردار سپه بدون ‏شک به این مسئله بر می گردد که قراربوداقلیت مجلس بابت همین غنایم دولت را در 19 آگوست ‏استیضاح کند، که چنین اتفاقی نیفتاد. غیر معقول نیست که اگر فکر کنیم رییس الوزراء بلافاصله به ‏تبانی مدیرکل مالیه ها واقلیت مجلس برای بی آبرو ساختنش مشکوک شده باشد. میلسپو هم ‏چنین متذکر شد که از نظر او اقدام رییس الوزراء، در چند ماه پیش، درتقدیم لایحه ای برای ‏اعطای یک اعتبار اضافی 500.000 تومانی به وزارت جنگ جهت پوشش هزینه های سرکوب ‏شورش های لرستان کاملاً غیرموجه بوده است.‏

از نظر دکتر میلسپو، رئیس الوزراء از دولت می خواهد که این لوایح را علاوه بر بودجه هنگفتی ‏که قبلا [به وزارت جنگ] تخصیص یافته، بابت عملیات های نظامی ارتش بپردازد تا خودش بتواند ‏غنایم را برای استفاده شخصی اش، به جیب بزند. از نظر مدیر کل مالیه ها [ میلسپو] اگر ایران ‏بخواهد از مصایب مالی کنونی اش نجات پیدا کند، باید بودجه وزارت جنگ را هر ساله به میزان ‏یک میلیون تومان کاهش بدهد تا این که به 6 میلیون تومان برسد که گمان او برای حفظ ارتشی با ‏استعداد 30 تا 40 هزار نفر کاملاً معقول است. (5)‏

فردای همان روز، یعنی 25 سپتامبر، موری با فروغی ملاقات کرد. موری صحبت های خود را با ‏فروغی و هم چنین پاسخ فروغی به غارت عشایر توسط رضا خان را این طور گزارش داده است:‏

‏[فروغی] در ارتباط با تصاحب طلا و نقره های اقبال السلطنه توسط رضا خان گفت که هیچ علاقه ‏ای به این مسئله ندارد و حتی مبلغ واقعی آن را نیز نمی داند، و افزود که سرکوب آذربایجان خیلی ‏مهم تر از این حرف هاست؛ زیرا این ولایت برای اولین بار در طول سال های گذشته، بجای این که ‏برای گذران امورش از دولت مرکزی بودجه بگیرد، دارد به دولت مرکزی مالیات هم می دهد. او ‏هم چنین توجه من را به این نکته جلب کرد که هر چند ممکن است رییس الوزراء طلا و نقره به ‏دست آمده را برای مصارف شخصی اش نگه داشته باشد، ولی همه اموال این رییس ثروتمند ‏عشایر را ضبط و به دولت تحویل داده است. (28)‏

 

درفصل شانزدهم،  به مسائل « مرز ایران با شوروی»  در زمان رضاخان پرداخته ام.

محمد علی بهمنی قاجاردرمقدمه کتاب خود تحت عنوان « تمامیت ارضی ایران: سیری در تاریخ مرزهای ایران» آورده است:

پس از کودتای سوم اسفند 1299، قدرتمند شدن دولت مرکزی این امید را به وجود آورده بود که از مرزهای ایران نیز به خوبی صیانت گردد واختلافات مرزی ایران با همسایگان در راستای منافع ملی ایران حل و فصل شود. ازاین رواقبال السلطنه ماکویی خواهان اعاده حاکمیت ایران بر منطقه راهبردی قره سوشد؛ ونیزدیپلماتهای ایرانی برای رفع اشغال از اراضی اشغالی ایران در منطقه بین خلیج حسینقلی ونهرموسی خانی ونیز وادارکردن شوروی به تسلیم قصبه فیروزه به ایران تلاش کردند. انگیزه اعمال حاکمیت برجزایرسه گانه ابوموسی و دو تنب و پشتیبانی ازجنبش رهایی بخش مردم بحرین نیز نیرومند شد؛ واستردادحقوق مغصوبه ایران دراروندرود و دشت زهاب نیز مورد توجه قرارگرفت. اما با به ریاست وزرایی رسیدن رضاخان سردارسپه و اقدامات آشکار وی علیه نظام مشروطه، به تدریج افکار عمومی قدرت خود را از دست داد و سکوت در برابر اشغالگریهای شوروی در فیروزه، خلیج حسینقلی وحتی مناطق مرزی آذربایجان، آغازی شد برمماشات دربرابرزیاده خواهیهای بیگانگان؛ مماشاتی که براساس جلب حمایت شوروی دررقابت های داخلی به عمل آمده بود. درادامه دوران فرمانروایی سردار سپه، چه درعصرریاست وزرایی اش وچه درهنگام پادشاهی او، تحولات مهمی در پیوند با مسائل مرزی ایران رخ می دهد. مرزهای ایران و افغانستان با حکمیت آلتای ترسیم و در این حکمیت زیانبارنزدیک به هزارکیلومتر مربع از خاک ایران جدا شد. درمورد مرز ایران و عراق نیز عهدنامه سرحدی 1937منعقد گردید وانتقال اراضی دشت زهاب وخاور رود دیاله به عراق رسمیت یافت وحتی به گونه ای غیرقانونی و درتضاد با حقوق بین الملل، مالکیت ایران بر نیمه اروندرود سلب شد. ترسیم خط مرزی ایران و ترکیه نیزبا جدایی آرارات کوچک و نزدیک به هشتصد کیلومترمربع از مناطق اطراف آن وهمچنین صرفنظر کردن از مالکیت تاریخی ایران بر قره سوهمراه بود. در شرایطی که دولت مرکزی ایران قدرتمند شده بود و دولت دارای نیروهای مسلح نیرومند وتشکیلات اداری و سیاسی منظم گردیده بود و خبری ازملوک الطوایفی وگردنکشان محلی نبود، چرایی آسیب پذیری تمامیت ارضی ایران بسیار قابل توجه است. در جستجوی پاسخهایی به این چرایی وپرسش، می توان از نُه عامل یادکرد که این عوامل درذیل مورد اشاره قرارمی گیرد: (29 )

 

            جمال صفری

 

فرانکفورت –  تیرماه 1397

توضیحات و مآخذ

 

« امید من این است که این یادداشتها چشم و گوش نسل کنونی را باز کرده و دیگر اجازه ندهد که یک نفربا هر لباسی هست بنام ظل الله یا آیت الله بر آنها سوار شده و کشور را به این روز بیندازد. پنجاه سال سلطنت پهلویها نه فقط نگذارد رجال لایق و وطن پرست وشجاع تربیت بشوند بلکه همه آنها را یا از میان برد یا اخته کرد. نتیجه آن پنجاه سال، روز سیاه و حال تباه امروز است.»

*- (سیف پور فاطمی « آئینه عبرت » ،خاطرات و رویدادهای تاریخ معاصر ایران – انتشارات جبهۀ ملی ایران – 1368 – ص 181

 

1- مهدیقلی هدایت ،« خاطرات و خطرات»، نشر زوار، 1344،، ص: 403

2 – – مقاله مَتیوالیوت « ایران نو زوال سیاست های حزبی در دورۀ رضا شاه»  به نقل از کتاب تورج  اتابکی « تجدد آمرانه:جامعه ودولت در عصر رضاشاه» ، مهدی حقیقت خواه (مترجم) ، ناشر: ققنوس – 15 مرداد، 1385 ،ص 95

 3-  پیشین ،صص 96 – 95

4 – مهدی غنی« یک نفر به ‌جای همه، نگاهی به خدمات و لطمات دوران رضاشاه» – چشم انداز ایران – شماره 108 اسفند 1396 و فروردین 1397

5 – مهدیقلی هدایت ،« خاطرات و خطرات»،،‌ ص 472

6 –   پیشین – ص 397

7 – مهدی غنی« یک نفر به‌جای همه ، نگاهی به خدمات و لطمات دوران رضاشاه» – چشم انداز ایران – شماره 108 اسفند 1396 و فروردین 1397

8 – اصغر شیرازی « ایرانیّت، ملیّت، قومیّت»، انتشارات مؤسسه فرهنگی – هنری جهان کتاب -چاپ اول: 1395،   ص 628 – 624 

9 -خاطرات رحیم زاده صفوی« اسرارسقوط احمد شاه» بکوشش بهمن دهگان، ناشر: فردوسی، 1362 صص 10 – 9

10 – علی جانزاده « خاطرات سیاسی رجال ایران » جلد اول – انتشارات جانزاده – 1371 – صص 218 – 217

11-  پیشین ، صص 230 – 227

12-  پیشین، صص 237 -236

13 –  پیشین، صص 238  – 237

14- عبدالحسین نوائی « گزارش های محرمانۀ لورن به چمبرلین  »- تاریخ معاصر ایران( کتاب نهم)  – ‏مؤسّسه پژوهش و مطالعات فرهنگی – 1374- صص  258 – 257 ‏

15-  پیشین ، صص  273 – 266 ‏

‏16 – حسین مکّی‏ « تاریخ بیست ساله ایران »- جلد سوّم، نشر ناشر– ‏چاپ سوّم – 1363 –  ‏صص 379 – 370 ) ‏

17 – حسین آبادیان ،«انتخابات مجلس پنجم و مجلس مؤسسان» ‏ بر اساس اسناد منتشرشده وزارت جنگ- فصلنامه مطالعات تاریخی شماره 27،زمستان 1388 – صص 12 – 11

18  – یحیی دولت آبادی« حیات یحیی »– انتشارات عطّار– 1361- صص 305 – 304   ‏

19 –  ‏- دکترمحمّد مصدّق‏« خاطرات و تألّمات مصدّق» به کوشش ایرج –  انتشارات علمی  – 1365 –

صص  161 – 160 

20- ناصر تکمیل همایون « پی گیری دکتر مصدّق، در پای گیری کتابخانه و مطبعۀ مجلس» نشریۀ بخارا – سال چهاردهم –  شماره 82 – مرداد – شهریور 1390- ص 128

21 – دکتر حسن باستانی راد، بهارستان در تاریخ، کتابخانه موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی، تهران، 1390، ص 122 

 

22 –  ناصر تکمیل همایون « پی گیری دکتر مصدّق، در پای گیری کتابخانه و مطبعۀ مجلس»    نشریۀ بخارا – سال چهاردهم –  شماره 82 – مرداد – شهریور 1390- ص 130

23 – یحیی دولت آبادی« حیات یحیی »– انتشارات عطّار– 1361- صص 305 – 304

   ‏

24 – حسین مکّی « تاریخ بیست ساله ایران » جلد سوم – نشر ناشر – 1362 – صص   424 – 421 

25 – عبدالله مستوفی «زندگانی من» ، متن‌ج‌3، صص: 667  -664

26 – عباس خاکسار« تأملی  در انقلاب  مشروطه ایران»- موسسه انتشارات آگاه، 1394 – صص 230 – 217

پی نوشت ها:

 1-  حیات یحیی، ج. 4 ، ص 304

2-  همان کتاب، صص 311  و 312

3 – همان کتاب، ص 337

4 – همان کتاب، صص 364 تا 366

5 – بهار ج دوم صص 348 تا 355

6 – همان کتاب، ص 356

27 – نصرالله سیف پور فاطمی « آئینه عبرت »، خاطرات و رویدادهای تاریخ معاصر ایران – انتشارات جبهۀ ملی ایران – 1368 – صص 467- 646

28 – محمد قلی مجد«میلسپو و مستشاران مالی آمریکایی در ایران 1927 – 1922 »، مترجم: امیری، مصطفی؛، فصل نامه مطالعات تاریخی،  زمستان 1388 – شماره 27-  صص 48 – 44

29 –  محمد علی بهمنی قاجار« تمامیت ارضی ایران: سیری در تاریخ مرزهای ایران»، نشر: موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی -1390 – صص 22 – 21

 

‏*  در کتاب خاطرات محمود فروغی در گفتگو با حبیب لاجوردی آمده است:

ح. ل:  در اینجا مکث کنیم و برگردیم به رأی موافق پدرتان نسبت به انتقال سلطنت از سلسله قاجار به پهلوی. آیا در این مورد در حضور شما صحبتی کردند که نیت چه بوده؟ همچنین برگردیم به مطلبی که دکترمصدق در مجلس گفته بود که اگرسردارسپه قدرتمند را به سلطنت برسانیم تکلیف حکومت مشروطه چه خواهد شد؟ دیدگاه  پدرتان در این مورد چه بود؟ چه می گفتند؟

محمود فروغی: «مرحوم مصدق نطق شان درمجلس به نظرمن شاهکاربود. برجسته ترین نطق مرحوم مصدق، به عقیده من، آن نطق است و من دارم متنش را اینجا. بسیاراستدلال قشنگی کرد. بسیار بسیار خوب بود.»(1 )   

در باره « دیدگاه پدرش محمدعلی فروغی » نسبت به رضا خان می گوید:« یک عده ای [ ازجمله پدرش، داور و…] معتقد بودند که، نخیر، بیاییم این حکومت مرکزی قوی را پشتیبانی کنیم، حمایت کنیم، نگهداریم.  پاکش کنیم، تمیزش کنیم، نگذاریم زیاد آلوده بشود. شاید آنها خیلی خوش بین بودند. خیال  می کردند  که واقعاً موفق می شوند.» ( 2)

سپس فروغی در تکمیل آن می گوید:« ایشان [ پدرم] از آنهایی بودند که عقیده داشتند که باید این حکومت مرکزی قوی را بیاییم، بسازیم، حمایت کنیم، پشتیبانی کنیم. منتها خیلی زود است قضاوت کنیم که چه عواملی باعث شد که ما در این راه موفق نشدیم. و به تدریج فرض کنیم که بعد ازهفت سال – هشت سال سلطنت رضا شاه، گرفتار آن دیکتاتوری شدیدی که مرحوم مصدق پیش بینی آن را در آن نطق کرده بود، شدیم.» (3) 

منبع: 1- خاطرات محمود فروغی – ویراستار جبیب لاجوردی – طرح تاریخ شفاهی ایران- مرکز  مطالعات خاورمیانه دانشگاه  هاروارد- 1382 –  ص 32

2 – همانجا – ص 34

2 – همانجا – صص 36 – 35

 

‏** حسن تقی زاده در بارۀ عزل تیمورتاش می گوید: بیچاره تیمورتاش تقصیری نداشت، ولی رضاشاه می‌گفت که آنکه می‌گوید سوراخ، خود تیمورتاش است و از راه او [‌ست که]‌ آنها مطلع شده‌اند، این [شد که]‌همان روز جمعه که دفتر هم نبود به او کاغذ نوشت که او از وزارت دربار معاف است. فردا ما رفتیم دیدیم تیمورتاش نیست.

در هیات وزرا شاه خودش آمد گفت آقایان مشغول کار خودتان بشوید. رضاشاه با مرحوم فروغی سر و سر داشتند. یعنی به او همه چیز را می‌گفت. شاه آمد خیلی با وزرا گرم گرفت و گفت این یاسایی ماشاء‌الله پهلوانی است، کار خودش را می‌کند (یعنی محتاج به تیمورتاش نیست). دستش را به صورت هر کسی کشید. مثل اینکه [‌او را] وحشت برداشته بود که تیمورتاش می‌خواسته کلکش را بکند. فروغی به من محرمانه گفت این صورت ظاهر را نگاه نکنید دم همه سست است، یعنی تمام این وزرا را ریشه‌کن خواهد کرد. گفت خودش به من گفت (به فروغی) غیر از شما و تقی‌زاده و منصور [رجبعلی منصور، منصورالملک] که الان سوئیس است. ما خیلی تعجب کردیم، معلوم می‌شود با او رغبت باطنی داشت. باقی وزرا غیر این سه نفر همه با آن حرامزاده همدست بودند. این بود که می‌گفت من می‌دانم ریشه همه این وزرا را خواهد کند. بعدا دیگر داستانش طولانی است.

 

قضیه یاسائی

بیچاره یاسائی که دست نشانده داور بود و تیمورتاش همه کار را به اسم یاسائی می‌کرد. یاسائی وحشت کرده بود.

تا یک روزگفته شد به کاراین یاسائی هم باید رسیدگی بکنم. یاسائی دیگرمثل اینکه روح ازبدنش رفته باشد. داورهم وقتی به یاسائی چیزی گفته می‌شد خیلی پریشان می‌شد. من یک قدری در هیات وزرا تند حرف زدم. گفتم شاه آمد که به کار یاسائی هیات وزرا رسیدگی کند. الحمد‌الله خبرخوشی است. تا حالا پلیس رسیدگی می‌کرد [وآن]‌ برای وزرا مناسبت ندارد. خیلی خب، ما رسیدگی می‌کنیم، این را داور به یاسائی گفته بود.

[یاسائی] با من خوب نبود. دیدم بیچاره از در عقب آمد به وزارت مالیه و از من خیلی تشکر کرد. خیلی پریشان بود. ولی آخرش او را نجات دادیم. [به شاه] ‌گفتم رسیدگی کردیم گناهی نداشت. هر چند، آنهای دیگر هم گناهی نداشتند، بدترین معامله‌اش با تیمورتاش بود.(2 )

2 –  حسن تقی زاده«زندگی طوفانی»،(خاطرات ) انتشارات فردوس–1379– صص – 254 – 253 

 

‏***  انتقال اموال مصادره شده اقبال السلطنه به تبریز

اموال مصادره شده اقبال السلطنه، شامل ٢٠ بار شترقران نقره، ١٠ بارشتر طلا و سه صندوق روسی قفل شده با محتوای نامعلوم از ماکو وارد تبریز شد. پس از دستگیری اقبال السلطنه و اعزام او به تبریز، امیرلشکر عبد الله خان طهماسبی اجازه یافت اموال اقبال السلطنه را پیش از آن که توسط وارث های او تصاحب شود، ضبط کند. همچنین زمینها و روستا های متعلق به اقبال السلطنه خالصه اعلام شدونیز به ۵٠٠ هزار تومان جریمه محکوم گردید.    (اسناد بایگانی وزارت خارجه انگلیس  FO E 2417/255/34.)

 jeldeketab10 jamal

این مجموعه کتابها در سایت انقلاب اسلامی در هجرت در بخش کتابها در دسترس خوانندگان گرامی قرار دارد

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید