سینه برافراخته به میدان آمد
دیو درانداخته به دیوان آمد
شیرِ دمان بند درگسسته خروشید
با نفسِ داغِ بهارستان جوشید
دست برافراشت گفت: مجلس اینجاست
ملّت هرجا که هست دولت آنجاست
+++
ٰ
شکوهمندیِ زمان، شور و شوقِ پیر و جوان،
هراسِ رُبایندگان، مزدوری 28 مردادیان
پسآمدِ عمامه داران، سر برآورده از قعرِ جمکران
پنجشنبه چهارم مهر 1330
در آن وقت موج کوچکی بودم در این اقیانوسِ جوشان و خروشان و این نخستین قدمِ مبارزه ملّی و میهنیِ من بود برای حرکت، استقلال و رهایی سرزمینم از چنگال خودکامگان و بیگانگان. افتخار و سرافرازی به نامی به نامِ دکتر محمد مصدق که بنای جاودانۀ آزادی و آبادی ایران را در دلها برافکند و نام بلندش به جاودانگی نام ایران پیوست.
آن روز، آن روز تابناکِ آرزومندی، با همان پیوند و با همان خرسندی، همیشه، در بهار گریخته از بستانم، در خزان پیوسته به تابستانم، در گذار زمستان و گذر از برگریزانم و هنوز در بلندای متبلور تاریخ ایرانم، سرزمینی که چندان ستم بر جانش رفت چندین باز میرود، خاک عزیزی که آسمانش گریست و زمینش به استقامت زیست، میدرخشد.