بهرام نمازی، مبارزی آزادیخواه و ایراندوست، مصدقی، هموند دیرپای حزب ملت ایران، زندانی سیاسی دو رژیم سرکوبگر، چشم از جهان فروبست.
او پارهای از جان و سرنوشت من بود. پارهی تنِ عزیز پدر و مادرم بود که نزد ما مانده بود تا یادآور آن دو باشد، یادآور آن آرمانها و آرزوها که باهم داشتند، آن تلاشها که همدستشان کرده بود، آن امیدها که باهم دل به آن بستند، یادآور بارها سر پا ایستادن و از نو ساختن در پی شکستهایی که باهم خوردند و سرکوبهایی که باهم شدند، یادآور آن رنجها که باهم کشیدند، آن جسارتها که همپای هم کردند، یادآور آن تاریخ که باهم ساختند.
مرگ را گریزی نیست، اما هر مرگی داستانی دارد و گاه حتی نامی. مرگ بهرام نمازی را میتوان دق کردن یک مبارز مؤمن و سالخورده نامید، در تنگنای بحران مهیبی که بر هستی ملی ما چیره شده است.
میگویند قلب او به یک آن ایستاده، و او پیش از آنکه کسی مهلت امداد یافته باشد، با شتاب همراه مرگ خود رفته است.
ده روز پیش که با او حرف زدم، یک سره خشم و گلایه بود. دلش میخواست یکتنه قیام کند، شورش کند، فریاد بزند و حق بطلبد. تلخی حرفهایش آنجا بود که آن دستها را که باید یکدیگر را بگیرند تا بشود جنبشی کارآمد ساخت، نمییافت. دلش خون بود از عدمهایی که ردیف میکرد: عدم تعهد، عدم سازماندهی، عدم جسارت و خلاقیت، … میگفت خشم در شعلههای پراکنده میسوزد و دوده میشود به دل روزگار.
همسرش میگوید این روزهای آخر بارها به تلخی گریسته بود، برای سرزمین و مردمی که عاشقانه دوستشان داشت و روزگارشان تیره و تار شده است و در غم بزرگ خرز که چوب حراج بر آن زدند. میگوید از غصهی ایران دق کرد.
اما کاش در آن دم آخر که چشم بر این دنیا میبست تنها با غم نرفته باشد. کاش آن امیدها و آرزوها، که عمری برای تحققشان از جان مایه گذاشت، همراهش بوده باشند.
باید از او بنویسم، از شجاعتهای او در مهلکههای خطر، از جسارتهای او در زندانهای پیاپی، از تیزبینی او که زبانزد بود، از وفاداری او که چون و چرا نداشت، از شعرهایی که میخواند، از متلکهایی که میگفت و زیر لب میخندید، از شعارهایی که سر بزنگاهها ساخته بود، … حالا اما سوگ از دست دادن او جان و توانام را گرفته است.
به بستگان او و همهی آنها که او را میشناختند تسلیت میگویم.
پرستو فروهر
منبع: سایت باختر امروز
۲۷ مرداد ۱۳۹۷