بی تردید ورودهنر به عرصه خیابان و کنسرت های رایگان در ذات خود امرمثبتی است، اما اگر فقر و عدم شادی این هنر را به خیابان می کشاند، هدف گرفتن ریشه های فقر و عدم شادی است که موجب تعمیق پیوند بین مردم و هنر خواهد شد. اگر مردم خشمگین هستند و اگر این خشم سوء تفاهم نیست و ریشه های عمیق اقتصادی و سیاسی و اجتماعی دارد، و اگر در جامعه مقاومت و مبارزه با آن ها جریان دارد و هر کنشگرآگاه و متعهد- فرقی نمی کند که به چه زبانی سخن گوید- سعی می کند که به این ریشه ها پرتو بیافکند؛ آن گاه معلوم می شود که هنرخود بخشی از همین مقاومت و بیان آن به زبان هنری قابل درک و لمس برای مردم کوچه و خیابان و محلات و کارخانه ها است. پرهیز از برقراری رابطه مکانیکی هنر و سیاست که علی القاعده برای صیانت از ماهیت هنر و کیفیت آن ضروری است؛ به معنای آن نیست که هنر با سیاست در معنای وسیع و ژرف خود، یعنی مبارزه علیه قدرت های مستقر، فقر و تباهی و برای آزادی و برابری اجتماعی، خنثی و بیطرف است. معنای شادکردن مردم هم اگر آن را فقط به یک سرخوشی لحظه ای و احساسی تقلیل ندهیم؛ به معنی توانمنندسازی همین مردم برای مبارزه با ریشه های مصائب حاکم برخود است. در این صورت هنرمقاومت، یا بهتراست بگوئیم بیان هنری مقاومت، بدون آن که بخواهیم به ورطه درک سطحی و صوری چون رابطه بیواسطه و خطی بین آن ها بیفتیم، یا اهمیت فرم و محتوا را نادیده بگیریم، و یا کل هنر را فقط به کف خیابان و نوع معینی از هنر تنزل بدهیم، اما بطورکلی و در سطوح گوناگونی از تجرید، نمی تواند از تحولات جامعه، ریشه ها و ایجادعزم و انگیزه و امید به تغییرجامعه و جهان به توسط خودمردم منفک و بیگانه باشد. اگرهنر را نوعی زبان ویژه در درک آدمی از جهان و تبادل آن بین انسان ها و در خدمت ایجادنوعی هارمونی و هم آهنگی بدانیم، در تحلیل نهائی رابطه پیچیده ای بین هنرمردمی و ترقی خواه با عمیق ترین و پیشروترین تحولات درونی جامعه وجود خواهدداشت. بنابراین سخن از رابطه و پیوندمتقابل و دوطرفه بین آن هاست و نه از یک رابطه تبعی و علت و معلولی. چرا که اگر هنر از زبان هنری و استقلال طبیعی خود فاصله بگیرد، در آن صورت دیگر هنرنخواهد بود، اما در عین حال نمی تواند ریشه در مردم و جامعه نداشته باشد و از بازتاب دادن هنری آن چه که در آن ریشه دارد، از زندگی واقعی و رنج ها و شادی های مردم، و از تقویت عزم و شور آن ها برای برافکندن عوامل رنج آفرین و تقویت عوامل شادی بخش و در یک عبارت کوتاه هم جاپا در وضعیت داشتن و هم فراتررفتن از آن سرباززند. تنها چنین پیوندی می تواند موجب شکوفائی هم «حیات هنر» و هم «هنرحیات» بشود. وقتی از نقش هنر به طورکلی سخن می رود، طبیعی است که در کثرت و تنوعات بی شمارخود و طی فرایندی امکان ظهور و حضور پیدامی کند، و تقلیل آن به یک اثر و یا یکنوع و یا سطح معین، به معنی نادیده گرفتن گونه گونی و نادیده گرفتن فرایند تحقق آن خواهد بود. هم چنین وقتی از داشتن ریشه در جامعه سخن می رود، به معنی آن است که هنر از هیچ خلق و ابداع نمی شود، بلکه مایه ها و خشت پایه های آن الهام گرفته از جامعه است که هنرمند به ابتکار و خلاقیت خود آن را پرورده و به سطح کیفیتا نوینی ارتقاء می دهد. در حقیقت هستی هنر به عنوان بخش لاینفکی از زندگی و مناسبات انسان ها با هم و با طبیعت در هم تنیده است که مثل بسیاری از حوزه های دیگری که ساخته و پرداخته می شوند، غنایافته و زبان ویژه خود را پیدا می کند. در چنین رویکردی مردم ابژه هنرنیستند، همانطور که هنر نمی تواند ابژه مردم باشد. ان ها در پیوندی خلاق و دو طرفه قرار دارند. برقراری پیوندبین هنر ( از جمله موسیقی خالص با تجریدبالای خود) به معنی آگاهی بر این رابطه و تقویت آن است. و بالآخره باید به این نکته هم اشاره کرد که وقتی از جامعه و مردم سخن می گوئیم، از پدیده ای حرف می زنیم که یکدست نیستند و در آن آرزوها و رویکردهای متفاوت نه فقط در سطح موقعیت ها و منافع بالکل متفاوت و حتی متضادطبقاتی، بلکه حتی در صفوف خودزحمتکشان و تهیدستان و تبعیض شدگان با انواع تفاوت ها و رنگارنگی ها مواجیهم . بهمین دلیل به ناگزیر با انواع رویکردهای و گونه های مختلف هنری چه به لحاظ شکل و چه محتوا مواجهیم. با این همه شاه بیت هنرترقیخواه «انسان» و ارج نهادن به آزادی و برابری بین آن هاست.
وقتی صحبت از هنرمردمی و خیابانی و رایگان ( و از جمله کنسرت های خیابانی ) می شود، مخاطب چنین هنری اساسا آن اکثریت بزرگی است که به خیابان و جیب های تهی معنا می بخشند. و همانطور که خود این عنوان گویاست به معنی بیرون آمدن از سالن های مجلل و مخاطبان مرفه و یا طبقه متوسط به سوی و میان مردمی که است که راهی به آن اماکن ندارند. بهمین دلیل تغییرمکان و مخاطب و قطع رابطه با پول، به میزانی از تبدیل شدن آن به کالای لوکس و خریداران مشخص فاصله می گیرد. گواین که هم اکنون هم بدلیل گسترش دامنه بحران اقتصادی و فقر، حتی بخشی از لایه های «طبقه متوسط در حال زوال » را هم تنها می توان در کف خیابان یافت. با این وجود مخاطب هنرخیابانی و مردمی بسی فراتر از آن می رود و این طبعا در فرم و محتوای هنر و حتی انتخاب مکان های اجراء بی تاثیرنخواهد بود. از همین رو هنرمردمی صرفا نمی تواند در انتقال مکان های اجراء از سالن های گران قیمت به کف خیابان ها متوقف شود. حتی اگر رژیم هم به آن تن بدهد ( که البته برای تحقق آن هم باید مبارزه کند) ، به تنهائی وافی به مقصود، مردمی شدن و یا حتی شادکردن آن ها نخواهد شد، مگر آن که از آن درکی محدود چه به لحاظ مخاطب و چه شادی هم چون سرخوشی گذرا و تسکین بخش برای به فراموشی سپردن درد ها یعنی حذف موقتی صورت مساله بجای زدن پی ها، داشته باشیم. اگر پیوندهنر و خیابان را پیوندهنر با مردم ( و بیش از همه در وجه تقویت گرایش های پیشرو و ترقی خواهانه جاری در بطن جامعه و در راستای رهائی از سیطره قدرت مشرف برخود و استثمار و فلاکت) بدانیم، و اگر رابطه متقابل و خلاق آن ها را ضامن شکوفائی هردو، پس لازم است که چنین هنری برای حفظ استقلال و شکوفائی خود و اجتناب از افتادن به دامچاله های رژیم هشیار بماند تا بشود بخشی از هنرمقاومت و رهائی. هنر در حکومت اسلامی همواره زیرتیغ و به دار بوده است و و انواع تبعیض ها، ازجمله تبعیض جنسیتی بر آن حک شده و بخشا هم به زیرزمین منتقل شده است. در هنرمردمی و هنرمقاومت باید همه این پاره شدگی ها بتوانند بهم متصل شوند و یک هنرمتکثر و مردمی نیرومندی را بوجودبیاورند.
۱۰.۹.۲۰۱۸ تقی روزبه
مناب