برای مثال، کسی که میگوید جانبدار حقوق انسان است و باید مردم ایران از این حقوق برخوردار باشند، چه وقت میتواند راستگو نباشد؟ و یا در انتخابات، نامزدها فراوان وعده میدهند، مردم چگونه بتوانند راستگو را از دروغگو بازشناسند؟ هم اکنون در تمامی کشورها، نامزدها برنامهها به جامعهها پشنهاد میکنند اما وقتی ریاست جمهوری و یا نمایندگی مجلس را پیدا میکنند، به وعدهها عمل نمیکنند. در جامعههای امروز، گروههائی که زبان فریب بکار میبرند، بسیارند. اگر شناسائی راستگو از دروغگو آسان بود، اینگونه گروهها قوت نمیگرفتند.
گرچه در کتاب عقل آزاد روشهائی که عقل قدرتمدار بکار میبرد، شناسائی شدهاند و در کتاب عدالت اجتماعی، ویژهگیهای زبان مردم فریب شرح شدهاند، بکاربردنیترین روشهای شناسائی جوینده قدرت را شناسائی میکنیم که جانبداری از حقوق و یا دموکراسی و یا برنامه رشد و ترقی و یا دین و مرام را وسیله رسیدن به هدف میکند،:
1. سادهترین روش ایناست: حقوق را انسانها دارند و جانبدار راستگوی حقوق، مردم را به عمل به حقوق میخواهند و عمل به آنها را موکول به تصرف دولت نمیکند. زمان حقوق حال است و اگر آن را آینده گرداند، دروغگو است. اگر هم گفت: هر انسان حوقمند است اما تا دولت حقوقمدار برقرار نشود، نمیتواند زندگی را عمل به حقوق خود کند، باز دروغگو است. زیرا هم تا انسانها تغییر نکنند یعنی به حقوق خود عمل نکنند، دولت را تغییر نمیدهند و هم بمقداری که به حقوق خود عمل میکنند، از دولت بینیازتر میشوند.
2. هرگاه هدف، دستیابی به قدرت باشد، در برنامهای که قدرتمدار به مردم پیشنهاد میکند، نمایانترین حقیقت نماها اینست: کیفیت را با کمیت جانشین میکند. تمامی کسانی که زبان مردم فریب بکار میبرند، خواه مقام اول مذهبی و خواه سیاستمدار و خواه فیلسوف و خواه «انقلابی»، خواه رهبر حزب سیاسی، خواه… هرگاه هدفش قدرتمداری باشد، معنوی را مادی یا کیفی را کمی میکند. سرمایهداری موجودیت خود را از تبدیل مدار باز مادی – معنوی و یا مدار باز مادی – کیفی را مدار بسته مادی – مادی یا کمی – کمی میگرداند. بدینسان، نیازهای معنوی را در نیازهای مادی از خود بیگانه میکند تا انسان جز ارضای نیازهای مادی را نشناسد. قدرتمدارها از هر نوع که باشند، ممکن نیست بتوانند کیفیت را با مادیت جانشین نکنند. برای مثال، جنبش همگانی مردم ایران را رﮊیم شاه نتوانست فرونشاند، زیرا اندیشه راهنمای آن، اسلام بمثابه بیان استقلال و آزادی بود و آن رﮊیم نمیتوانست تغییر معنوی یا کیفی را که به یمن انقلاب میباید متحقق شود، در تغییر کمی ناچیز کند. کوشش نیز بکاربرد اما بجائی نرسید. در عوض، قدرتمدارهایی که خود را شرکت کننده در انقلاب میشمردند، اینکار را با جانشین بیان استقلال و آزادی کردن بیانهای قدرت، انجام دادند و ایران امروز حاصل کار آنها است. عمومی ترین روش جانشین کردن کیفیت با کمیت نگاه داشتن مردم در وضعیت و موقعیت پیروی کننده و خود در موقعیت رهبری کننده بود و هست. جانشینکردن دوستی با دشمنی (خودی و غیر خودی کردنها که همه گرایشهای قدرتمدار بدان مشغول بودند و هستند و سانسورکردنهای یکدیگر و…) و نشاندن خشونت بجای خشونتزدائی که بدان انقلاب میسر شد. و برنامههای عمل فاقد بعد کیفی، ویژهگی برنامههای گروههای قدرتمدار آن روز بود و ویژهگی «برنامه»های قدرتمدارهای امروز است.
بدینقرار، اگر در قول و فعل مدعی کمی تأمل شود، مشاهده میشود که او
3. بدینخاطر که عقل قدرتمدار توانا به پوشاندن خویش، حتی وقتی که برای مثال از استقلال و آزادی و حقوق انسان و حقوق ملی و… سخن میگوید، نیست، مدار بستهای ایجاد میکند. مداری ایجاد میکند که، در آن، یک طرف خود او و طرف دیگر، «دشمن» یا مانعی است که باید از سر راه برداشت. به سخن دیگر، در سخن او، حقوق جایگاه وسیله را پیدا میکنند. حال اینکه حقوق، هم هدف و هم روش هستند و هم هر کس ، در جا و هم اکنون، خود باید بدانها عمل کند. تغییر کیفی یک جامعه به یمن عمل شهروندان به حقوق خویش واقعیت پیدا میکند. از اینرو،
4. تمامی آنها که زبان فریب بکار میبرند، هدف را قدرت (= تصرف دولت یا ثروت یا تحصیل موقعیت فصلالخطاب) قرار میدهند و نه حقوق، نه استقلال و آزادی. این دروغ را راست میباورانند که برخورداری از حقوق موکول به تصرف قدرت توسط آنها است. حال اینکه راست ایناست: برخورداری انسانها از استقلال و آزادی و دیگر حقوق شرط تغییر رابطههای آنها و، بدان، تغییر دولت از ارباب مردم به وسیله مردم در برخورداری از حقوق و خشونت زدائی و بکارگرفتن نیروهای محرکه در رشد انسان و آبادانی طبیعت است.
5. عقل قدرتمدار اگر هم بخواهد نمیتواند به دوگانگی مصلحت و حق و حقیقت متوسل نشود و مصلحت را حاکم بر حق و حقیقت نشناسد و بنام مصلحت، عمل نکردن به حق را توجیه نکند. زیرا عمل به حق، محلی برای قدرتمداری باقی نمیگذارد و پای مصلحت هم – که همواره قدرت میسنجد و بر ضد حق و برای بازداشتن از عمل به حق میسنجد – بمیان نمیآید. توجه باید کرد که مدعی دروغگو، بهنگام اظهار حقوق یا برنامه نیست که به مصلحت متوسل میشود، بلکه برای به تأخیر انداختن عمل به حقوق است که به مصلحت متوسل میشود.
در جریان انقلاب، اگر تنها این روش در شناسائی مدعی جانبداری از اصول راهنمای انقلاب بکار رفته بود، مردم ایران و ایران و انقلاب و اسلام و منطقه، سرنوشتی را پیدا نمیکردند که اینک دارند.
6. چون مدار قدرت مدار بسته است، قدرتمدار مدعی جانبداری از حقوق و داشتن برنامه مشعشع، خواه ناخواه، مدار بسته (روش 3) ایجاد میکند. اما، در این مدار، جبر تن دادن به بد از بیم بدتر را القاء میکند. این ویژهگی را تمامی زبانهای مردم فریب دارند. به یاد بیاوریم این جمله را: «شاه برود ولو ابن زیاد بیاید» و «انتخاب میان بد و بدتر» که رﮊیم، مدار بسته زندگی مردم ایران کردهاست. و مقایسه رﮊیم پهلوی با ولایت مطلقه فقیه و… را.
7. عقل قدرتمدار، ناگزیر با تخریب شروع میکند. از این رو، بنمایه کلمهها و جملههایش، وقتی هم از حقوق سخن میگوید، زور است. زور ناقض حق است و عقل قدرتمدار، ناخودآگاه، با زور گوئی، مدعای خود را که جانبداری از حق و حقوق است، خود تکذیب میکند و میگوید: من دروغگویم.
8. یکی دیگر از آسانترین روشهای شناسائی جانبدار راستگوی حقوق از قدرتمداری که جانبداری از آن را وسیله میکند، ایناست که دلیل آنچه میگوید، حتی حق، نه در حق که خود او است. برای مثال، این او است که آزادی میدهد. این او است که این یا آن حق را میدهد. اسلام همان است که او میگوید. یا ایدئولوژی همان است که او میگوید و میکند. بنابراین، این او است که بگاه مصلحت، میدهد و میستاند. بنابراین،
9. رهبری را از همگان میستاند و مخصوص به خود میکند. عقل قدرتمدار، حتی وقتی هم از حق و حقوق سخن میگوید و نیز وقتی هم میگوید: «رهبر مردم هستند من دنباله رو مردم هستم»، نمیتواند این ویژهگی قدرتمداری را پنهان کند: پیش و پس از آن میفهماند که رهبر تنها او است.
10. ویژهگی عمومی زبان فریب، مبهم بودن آناست. در واقع، دو هدف، یکی هدفی که اظهار میشود و دیگری هدفی که اظهار نمیشود و واقعی است، وجود دارند. مدعی قدرتمدار هدف واقعی را با هدفی که به قصد فریب اعلان میکند، میپوشاند. چنانکه امروز میدانیم «رهبری» انقلاب، هدف دومی داشتهاست (طرح دکتر یزدی).
چگونه بتوانیم دریابیم که هدف دومی وجود دارد؟ مبهم بودن هدفی که اعلان میشود و موکول کردن تحقق آن به بعد از تصرف قدرت، دو ویژهگی هستند که میتواند در شناسائی قدرتمداری مدعی بکار روند. اما این دو ویژهگی را همگان مشکل میتوانند شناسائی کنند و بکار برند. چنانکه در دوران انقلاب، شناخته نشدند و بکار نرفتند. بنابراین، نیاز به شناسائی ویژگی سومی است:
حق با زور ترکیب نمیشود. زیرا وقتی به حق عمل میشود، زور نیست و وقتی زور درکار میآید، غفلت از حق ناگزیر میشود. در مدار بستهای که میدان عمل عقل قدرتمدار است، او نمیتواند حق را با زور ترکیب کند و بکار برد، از اینرو، حق و حقوق یا دین یا مرام را در توجیه بکاربردن زور، بکار میگیرد. بدینسان، دو ویژهگی، یکی وسیله کردن حق و حقوق و دیگری بکاربردنشان در توجیه اعمال زور، زوجی میشوند که در جا، قابل شناسائی است. بخصوص که بدون از خود بیگانه کردن حق، نمیتوان آنرا در توجیه بکار بردن زور، بنابراین، قدرتطلبی بکاربرد: ویژهگی سوم.
گرچه در زندگی روزمره، در هر رابطه قوائی که یک طرف زور درکار میآورد، این سه ویژهگی قابل مشاهده است، ولایت جمهور مردم (هدفی که اعلان شد) و ولایت مطلقه فقیه را مثال میآورم:
آقای خمینی در نوفل لو شاتو اعلان کرد ولایت با جمهور مردم است. این هدف اعلان شده میپوشاند هدف دومی را که «ولایت مطلقه رهبر بود». ولایت با جمهور مردم است به ترتیب زیر در پوشاندن ولایت مطلقه رهبر (هدف دوم) و وسیله و توجیه بکار رفت:
10.1. ولایت جمهور مردم با زور که بسط ید یک تن بر جان و مال و ناموس جمهور مردم است، جمع و ترکیب نمیشود. بنابراین، کسی که میگوید ولایت با جمهور مردم است، در همانحال نمیتواند اعمال ولایت مطلقه کند. عمل به این حق، ایجاب میکرد طرح شوراها (پیشنهاد بنیصدر و همکاران او) به اجرا در میآمد. بنام مصلحت، طرح بعمل در نیامد و به طرح «ولایت مطلقه رهبر» عمل شد. و
10.2. بنابراین، ولایت با جمهور مردم است هدفی شد که، بدان، برانداختن رﮊیم شاه توجیه میشد. حال اینکه، در عمل، مردم ایران با دست زدن به جنبش همگانی، به ولایت جمهور مردم تحقق بخشیده بودند. آنچه مانده بود سازماندهی بدان با هدف مداوم کردنش (طرح شوراها) بود. بدینسان، این حق، وسیله شد برای استقرار ولایت مطلقه آقای خمینی:
10.3. تا اینجا، ولایت با جمهور مردم است براندازی استبداد سلطنتی را توجیه میکرد بیآنکه درجا، سازمان بجوید. اما آقای خمینی آن را بکار میبرد در توجیه رهبر یک و یکدانه شدن خویش بمثابه کسی که جمهور مردم به او رجوع کرده اند و او را نماد ولایت جمهور مردم کردهاند. و
10.4. ولایت جمهور مردم نه شرکت جمهور مردم، برخوردار از حقوق انسان و حقوق شهروندی و حقوق ملی در اداره امور خویش، که جانشین کردن دولت جدید بجای دولت سرنگون شده، گشت. بدینسان بود که در ولایت مطلقه فقیه از خود بیگانه شد. از آن ببعد، حقوق بیمحل و مصلحتها با محل شدند.
بدینقرار، از آنجا که حقوق را انسانها دارند و هر برنامهای که پیشنهاد میشود برای آن پیشنهاد میشود که مردم تغییر کنند و تغییر دهند، پس هر ادعائی که یکایک مردم (حقوق انسان و حقوق شهروندی) و جمع آنها، خود نتوانند به آن عمل کنند، فریب است و فریب خورندگان نقشی جز آلت فعل پیدا نمیکنند.