زبان هر قومی به فرهنگ نهادینه آن قوم بسیار وابستگی دارد بنحوی که جهان بینی، اعتقادات، آداب و رسوم آنها در لسانشان نمود یافته، آن لسان، آیینه نمایان آنها میشود. از این رو لسان حجاز دوران جاهلی نیز متناسب فرهنگ مشرکانه و کافرانه گویایی میداشته است، بنابراین نزول قرآن میباید لسان مورد نیازش برای بیان مفاهیم توحیدی و فرهنگ موحدانه را برمیساخته است تا بتواند کتاب هدایت شود. در این راستا؛ قرآن هرچند از واژگانی استفاده میکند که بن مایههای آنها در لسان حجاز وجود داشته است، اما با نحوه بکارگیری آن واژگان در ساختار متنی خود، بار معنایی مورد نظرش را بر آنها سوار کرده، به تدریج در اذهان مخاطبانش استوار میسازد. و از این منظر ما بین عربیت لسان قرآن با عربیت لسان حجاز تفاوتهایی وجود میداشته است.(1) اما قرآن در آیات متعدد بر عربیت لسانش تأکید میکند! حال در این مجال بر آنم که چرایی این تأکید بر عربی بودن لسان قرآن را در آیات قرآن بررسی نمایم.
آیه 4 سوره ابراهیم میفرماید: «وَما أرْسَلْنا مِن رَّسُولٍ إلّا بِلِسانِ قَوْمِهِ لِیُبَیِّنَ لَهُمْ»، بدیهی است که هر رسولی که بخواهد هدایت را برای مخاطبانش تبیین نماید باید به گونهای سخن بگوید که از سوی آن مخاطبان فهم شود و در مراتب، سطح فهم ایشان را تعالی بخشد و بیانش از هدایت را تعمیق بخشد. بنابراین مراد از آیه این است که خداوند برای هدایت هر قومی، رسولی را برمیگزیند که بتواند به لسان همان قوم، یعنی در سطح توانایی فهمی آنها، هدایت را برای ایشان تبیین نماید. «کَلِّمَ الناس عَلی قَدرِ عقولهم» نیز گویای همین است. در این میان؛ پر واضح است که همزبانی رسول و قوم از لحاظ لغوی، مقدمه توانایی رسول برای بیان هدایت به لسان قوم است، اما تأکید قرآن در این آیه بر نحوه و کیفیت سخن گفتن رسول است و نه زبانی که با آن تکلم میکند. از همین رو است که موسی وقتی مأمور میشود به سوی فرعون برود از خدا میخواهد که هارون را که میتواند فصیحتر سخن بگوید با او بفرستد تا از پس فصاحت لسان فرعون برآید: «وَأخی هارونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنّی لِسانًا فَأَرْسِلْهُ مَعِیَ رِدْءًا یُصَدِّقُنِی إنّی أخافُ أن یُکَذِّبونِ» (قصص ٣۴) آیات 10 تا 13 سوره شعراء نیز مؤید همین معناست: «وَإذْ نادَى رَبُّکَ مُوسَى أنِ أئْتِ الْقَوْمَ الظّالِمینَ، قَوْمَ فِرْعَوْنَ ألَا یَتَّقُونَ، قالَ رَبِّ إنّى أخافُ أن یُکَذِّبونِ، وَیَضیقُ صَدْری وَلا یَنطَلِقُ لِسانِی فَأَرْسِلْ إلَى هارونَ» و نیز آیات 24 تا 30 سوره طه: «اذْهَبْ إلَى فِرْعَوْنَ إنَّهُ طَغَی، قالَ رَبِّ اشْرَحْ لِى صَدْرِى، وَیَسِّرْ لى أمْرِى، وَاحْلُلْ عُقْدَهً مِّن لِّسانى، یَفْقَهُوا قَوْلِى، وَاجْعَل لِّى وَزِیرًا مِّنْ أَهْلِى، هارونَ أخى».
آیات دیگری نیز گویای این هستند که بارمعنایی «لسان» منحصر در مجموعه واژگان یک زبان گویشی خاص نیست، بلکه توانایی تبیین و تفهیم است، مانند: «فَإِنَّمَا یَسَّرْنَاهُ بِلِسَانِکَ لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقِینَ وَتُنذِرَ بِهِ قَوْمًا لُّدًّا» (مریم ٩٧)، پس همانا (بواسطه نزول قرآن بیان مفاهیم هدایت را) بر زبانت آسان کردیم تا بوسیله آن پرواپیشگان را مژده دهی و قومی ستیزهگر را هشدار دهی. در این آیه ضمیر در «یَسَّرْنَاهُ» اگر راجع به قرآن هم باشد، باز مراد آسان سازی و روان سازی «تبیین مفاهیم هدایت» است چرا که قرآن بیان منسجم مفاهیم هدایت است که هم نصوص آن به روانترین حالت قابل خوانش است و هم به نحوی بیان شده است که اعماق مفاهیم هدایت را نیز مبین باشد. آیه 58 دخان نیز حاکی از آن میباشد که ماهیت قرآن بنحوی است که ذکر و یادآوری مفاهیم هدایت الهی را تسهیل نماید: «فَإِنَّمَا یَسَّرْنَاهُ بِلِسَانِکَ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ». در خصوص «ذکر الله» پیش از این نگاشتهام: ««ذکر» یادآوری اصول و قوائد و نیز تجربههای پیشین است و منظور از «ذکر الله» توجه به نسبت میان آدمی با خدا، یعنی نسبت آدمی با سایر آدمیان، نسبت آدمی با طبیعت، و حتی نسبت آدمی با خودش میباشد. «ذکر الله» راهنمای عمل و تعامل آدمی است در مواجه با آنچه در زیستنش باید بدان تصمیم بگیرد و اقدام کند، بدین معنا که او در هر مواجههای باید مقدرات الهی را در نظر گیرد و در چهارچوب آن عمل نماید. خداوند گشاینده و گسترش دهنده روزی بر بندگانش می باشد و اندازه گذارنده بر آن (اللَّهُ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشَاءُ وَیَقْدِرُ)، و «ذکر الله» توجه به آن گشودگی و گستردگی و اندازه های مترتب بر آن است که هستی بی حساب و کتاب نیست، و اگر آدمی خواهان رشد و تعالی است باید ذاکر اندازهها در گشودگیها و گستردگیها باشد.» (بخش هفتم پیرامون برخی آیات الهی و موضوعات دینی)
در آیه 84 شعراء «لسان صدق» بکار رفته است: «وَاجْعَل لِّی لِسَانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ»، و قرار بده برایم لسان صدق در میان آیندگان. یعنی صدق مدعایم در لسانم گویا و آشکار باشد و آنها دریابند که راستی را میگفتم. آیه 50 مریم نیز چنین است: «وَوَهَبْنَا لَهُم مِّن رَّحْمَتِنَا وَجَعَلْنَا لَهُمْ لِسَانَ صِدْقٍ عَلِیًّا». پر واضح است «لسان صدق» هیچ ربطی به نحوه گویش و واژگان ندارد، بلکه صرفاً گویایی و دلالت بر راستی و درستی از آن افاده میشود.
آیه 78 آلعمران گویای این است که برخی تعمداً بنحوی سخن میگویند که مخاطب پندارد از کتاب الهی میگویند و حال آنکه از آن نیست و سخن دروغ را به خدا نسبت میدهند. واضح است که حتماً از لحاظ گویش و واژگان تفاوت چندانی وجود نداشته که مخاطب را گمراه میسازد بلکه از منظر مفاهیم دگرگونه است. (وَإِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِیقًا یَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُم بِالْکِتَابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْکِتَابِ وَمَا هُوَ مِنَ الْکِتَابِ وَیَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِندِ اللَّهِ وَمَا هُوَ مِنْ عِندِ اللَّهِ وَیَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ وَهُمْ یَعْلَمُونَ)
در خصوص بارمعنایی «لسان»، توانایی تبیین و تفهیم از آیات 14 تا 19 سوره قیامت نیز بوضوح نمایان است چرا که مراد از «لا تُحَرِّکْ بِهِ لِسَانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ» نمیتواند چیزی جز کوشش برای تبیین معارفی هدایتگرانه باشد که پیامبر دریافته است و هنوز در قالب قرآن بر او وحی نشده است. در خصوص دلالت این آیات در بخش ششم «پیرامون برخی آیات الهی و موضوعات دینی» توضیح دادهام که در اینجا نیز به نقل آن اکتفا مینمایم: «آیات 16 تا 19 سوره قیامت حاکی از آن است که فهم پیامبر از هدایت الهی بعضاً متقدم بر نزول آیات منصوص بوده است، بدین معنا که پیامبر یا با بسط و تعمیم مفاهیمی که پیشتر از طریق آیات منزل دریافته است و یا با تفکر و تعقل حقمدارانه یا با کنش و سلوک موحدانه مراتبی از هدایت را مانند هر جویای حقیقتی درمی یافته است و از آنجایی که رسول الله هم بوده، طبیعتاً بسیار مشتاق بوده که نویدها را زودتر بشارت دهد یا بسیار بی تاب بوده که هشدارها را انذار دهد، حال در چنین حالاتی خدای تعالی می فرماید: «لا تُحَرِّکْ بِهِ لِسَانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ» ای پیامبر زبانت را عجولانه به بیان آنچه دریافتهای مچرخان! «إِنَّ عَلَیْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ» همانا بر ماست گردآوری آیات هدایتگر الهی و خواندنش، یعنی تعیین چارچوب هدایت الهی و منصوص نمودن آیات آن تنها در شأن ماست، «فَإِذَا قَرَأْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ» پس آنگاه که خواندیمش پس پیروی کن خوانش آن را، یعنی هنگامی که نص آیات بر تو خوانده شد تو عیناً همان نص را بخوان، و در پی این مباش که مفاهیم آنها را به گمان خود سهل الفهمتر برای مردم بیان کنی، چرا که «ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنَا بَیَانَهُ» یعنی بیان آن نیز از ما برمی آید. عبارت آخر که با «ثُمَّ» که نشانگر نیازمندی به گذر زمان است آغاز شده گویای این می باشد که هیچ تبیین بشری از آیات الهی آنها را کفایت نمی کند و نمی تواند جایگزین بیان الهی آنها شود چرا که بیان الهی آنها حد و حصر و نهایتی ندارند و خدای تعالی از زمان نزول تا ابد، در بطن هستی، دمادم بیانگر آن آیات می باشد و از مصادیق آن در هر چشمی چشمهای مینمایاند و در هر سمعی طنینی میشنواند و در هر نفسی نفخهای از روح خود می دمد که «وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» (حجر 29 و ص 72)».
حال نوبت آیاتی است که ترکیب «قرآن عربی» در آنها بکار رفته است. آیات 2 یوسف و 3 زخرف میفرماید: «إنّا أنزَلْناهُ (جَعَلْنَاهُ) قُرْآنًا عَرَبیًّا لَّعَلَّکُمْ تَعْقِلونَ»؛ در این آیات دلیل عربی بودن قرآن، تعقل مخاطبان قید شده، حال جای این پرسش است که چگونه عربی بودن قرآن مخاطبانش را به تعقل ترغیب مینماید؟ بدیهی است که به لغت عرب بودن قرآن موجب تعقل مخاطبان نمیشود، بلکه اگر پیامبر قرآن به لغتی غیر از لغت عربی در میان اهل حجاز دعوت مینمود، غیر طبیعی و مایه تعجب و حتی تمسخر بود. بنابراین عربی بودن قرآن در این آیات به معنای «واضح» و «روشن» و «گویا» بودن آن میباشد، چرا که وضوح و گویایی است که آدمی را به تعقل ترغیب و تشویق مینماید زیرا تعقل در ابهام راهگشا نیست، حتی امکان پذیر نیست. وقتی بیانی از پدیدهای مبهم باشد، نمیتوان در خصوص آن پدیده بدرستی تعقل و تصمیمگیری نمود. بنابراین عربی بودن قرآن؛ یعنی این متن قابلیت فهمیده شدن بدون ابهام را دارد، پس میتوان آن را دستمایه «تعقل» نمود چرا که تعقل نیازمند اصول راهنماست و بدون آن اصول، در خلأ، فرآیند آن مثمر ثمر نخواهد بود. البته باید توجه نمود در آیه مذکور «قرآناً» به معنای «خواندنی» بودن است و معنای آیه این است: «همانا فرو فرستادیمش (قراردادیمش) خواندنیای گویا، باشد که شما تعقل کنید» که البته ضمیر در «أنزَلْناهُ (جَعَلْنَاهُ)» به آیات قرآن راجع است. این بی ابهامی و گویایی قرآن در آیه 28 زمر آشکار است: «قُرْآنًا عَرَبیًّا غَیْرَ ذی عِوَجٍ لَّعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ». در این آیه عربی بودن قرآن متناظر «بدون کژی و ناراستی و گنگی» قلمداد شده است، یعنی چون قرآن اعوجاج ندارد عربی است و چون عربی است اعوجاج ندارد.
اکنون جای آن است که واژه «عربی» را از منظر لغوی نیز بررسی نماییم تا مدعای مطرح شده، بی پایه و اساس قلمداد نشود:
المنجد ذیل «عرب» موارد زیر را میآورد:
ـ عَرِبَ الرَجُل : گیر زبان آن مرد باز و فصیح و زبان آور شد.
ـ عَرَّبَ المنطق : حرف زدن و گفتار را از لغزش و غلط گویی مصون داشت و مهذب کرد.
ـ عَرَّبَ عَنهُ لسانُهُ : زبانش به آن گویا و توانا شد.
ـ عَرَّبَ بحُجَتِهِ : دلیل خود را خوب بیان کرد.
ـ أعرَبَ کلامَهُ : سخن خود را خوب و فصیح و رسا و بدون لهجه بیان کرد.
ـ أعرَبَ الشَّیء : آن چیز را واضح و روشن کرد.
ـ رَجُلٌ عَرِب : مرد فصیح و زبان آور (2)
شرح و تفسیر لغات قرآن ذیل «عُرُب» و آیه 37 سوره واقعه که میفرماید «عُرُباً اَتراباً» مینویسد: «عُرُب به معنای زنی است که وضع حالش حکایت از محبتش نسبت به همسر و مقام عفت و پاکیش میکند، زیرا «اِعراب» به همان معنی آشکار ساختن است. این واژه به معنی «فصیح و خوش سخن بودن» نیز میآید و ممکن است هر دو معنی، در آیه جمع باشد.»(3) «راغب» نیز در «مفردات»، «عربی» را به معنای «سخن فصیح و روشن» میداند.
باز گردیم به آیات؛ آیه 3 فصلت میفرماید: «کِتَابٌ فُصِّلَتْ آیَاتُهُ قُرْآنًا عَرَبِیًّا لِّقَوْمٍ یَعْلَمُونَ»؛ این آیه گویای این است که آیات قرآن باز شده حقایق کتاب الهی است که خواندنیای گویا است برای قومی که میدانند.
در آیه 37 رعد، آیات قرآن «حُکْمًا عَرَبیًّا» قلمداد شدهاند: «وَکَذَلِکَ أنزَلْناهُ حُکْمًا عَرَبیًّا». «حکم» داوری حکیمانه است، و «حکم عربی» داوری حکیمانه گویاست که علمآور است چرا که پس از آن میگوید: «وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أهْواءَهُم بَعْدَما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ ما لَکَ مِنَ اللهِ مِن وَلیٍّ وَلا واقٍ». اگر مراد؛ حکم به لغت عربی بود، قسمت متأخر آیه نسبت به متقدم آن بیتناسب بود چرا که لغت هر زبانی به خودی خود علمآور نیست بلکه اگر فحوای صحیح روشنی را حامل باشد، موجب علم مخاطبش میشود.
آیه 113 طه گویای این است که چون آیات الهی به صورت خواندنیای گویا نازل شده در آن امکان تصریف هشدارها وجود دارند. «وَکَذَلِکَ أَنزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِیًّا وَصَرَّفْنَا فِیهِ مِنَ الْوَعِیدِ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ أَوْ یُحْدِثُ لَهُمْ ذِکْرًا». استاد عبدالعلی بازرگان ذیل این آیه مینویسد: «واژه قرآن در اصل مصدر است، به معنی خواندن، از ریشه «قَرَءَ»، به آنچه بر پیامبر مکرم اسلام نازل شده نیز به اعتبار آن که متنی خواندنی است، قرآن گفته میشود. «عربی» نیز وصفی است برای قرآن، به معنای فصیح و روشن که واژه مقابل آن «عجمی» به معنای گنگ و نامفهوم است… معنای تصریف آیات، همچون صرف افعال مختلف در زبان عربی، بیان حالات مختلف و متنوع یک امر است تا هر کسی در حد درک و فهم و ذوق و استعداد خود آن را دریابد. تصریف آیات در قرآن یعنی خدا آن را به تناسب سن، سلیقه، سواد، و جنسیت، مطالب را در حد فهم آنها بیان کرده است.»(4)
با توجه به بررسیهای فوق، مراد از «قُرْآنًا عَرَبیًّا» در «وَکَذَلِکَ أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ قُرْآنًا عَرَبِیًّا لِّتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَى وَمَنْ حَوْلَهَا» (شورى ٧) نیز ناظر به لغت عربی نیست، بلکه عربی بودن قرآن در این آیه نیز دلالت دارد بر «گویایی» و «توانایی تبیین» هدایت الهی که منطقاً و طبیعتاً اول مخاطبانش بعد از پیامبر، اهالی «أُمَّ الْقُرَى وَمَنْ حَوْلَهَا» بوده است. این مفهوم و بارمعانی در آیه 12 احقاف هم صادق است: «وَمِن قَبْلِهِ کِتابُ مُوسَى إمَامًا وَرَحْمَهً وَهَذا کِتابٌ مُّصَدِّقٌ لِّسَانًا عَرَبِیًّا لِّیُنذِرَ الَّذینَ ظَلَمُوا وبُشْرَى لِلْمُحْسِنینَ».
حال نوبت بررسی آیاتی است که در آنها «لسان عربی مبین» آمده است. اما پیش از بررسی این آیات، توضیحاتی را میآورم که در خصوص واژه «مبین» در بخش هشتم «بحث آزاد در باره معنای ملک یمین در قرآن» دادهام: ««مبین» در برخی از آیات قرآن به معنای «روشن» است، در برخی آیات هم به معنای «روشنگر»، چرا که «الله نور السماوات و الارض»(نور 35)، اما روشن بودن به معنای ساده بودن نیست و فهم بسیاری از آیات قرآن سهل و ساده نیست، و البته پیچیدگی کلام الزاماً ملازم اعوجاج آن نیست. هر «روشنی»، «روشنگر» هم هست زیرا «مبین»، در اصل، «بیان کننده» است، پس معنای «روشن کننده» هم صحیح است. معنای روشنگر در آیات زیر صادق است مانند «یَا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَکُم بُرْهَانٌ مِّن رَّبِّکُمْ وَأَنزَلْنَا إِلَیْکُمْ نُورًا مُّبِینًا»(نساء 174) و نیز «یَا أَهْلَ الْکِتَابِ قَدْ جَاءَکُمْ رَسُولُنَا یُبَیِّنُ لَکُمْ کَثِیرًا مِّمَّا کُنتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْکِتَابِ وَیَعْفُو عَن کَثِیرٍ قَدْ جَاءَکُم مِّنَ اللَّهِ نُورٌ وَکِتَابٌ مُّبِینٌ»(مائده 15) و همچنین «وَأَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَاحْذَرُوا فَإِن تَوَلَّیْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّمَا عَلَى رَسُولِنَا الْبَلَاغُ الْمُبِینُ»(مائده 92)، «وَلَا رَطْبٍ وَلَا یَابِسٍ إِلَّا فِی کِتَابٍ مُّبِینٍ»(انعام 59)، «إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِیرٌ مُّبِینٌ»(اعراف 184) و…»
بر این توضیحات میافزایم که هر پدیدهای که در قرآن «مبین» خوانده شده باشد، یعنی «روشن» و «آشکار» باشد، الزاماً روشنی و نمایانی ظاهری آن مراد نیست بلکه روشنی و نمایانی آن به زبان صفات و اسماء و پیامدها میباشد. مثلاً وقتی قرآن میگوید: «ولا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ إنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُّبینٌ» (بقره 168)، یعنی دشمنی شیطان از صفات و پیامدهای وسوسههای شیطانی و آثار مخرب آن آشکار و روشن است. یا وقتی میگوید «وإن کانُوا مِن قَبْلُ لَفی ضَلالٍ مُّبینٍ» (آلعمران 164)، یعنی گمراهی آن از پیامدهای مخربی که دچارش شده است آشکار و روشن است.
و اما آیاتی که شامل «لسان عربی مبین» هستند: آیات 192 تا 196 شعراء میفرماید: «وَإنَّهُ لَتَنزیلُ رَبِّ الْعالَمینَ، نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمینُ، عَلَى قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنذِرینَ، بِلِسانٍ عَرَبِىٍّ مُّبینٍ، وَإنَّهُ لَفِى زُبُرِ الْأَوَّلینَ» توجه کنیم میفرماید این قرآن فرود آمده است بواسطه «الرُّوحُ الْأمین» که ماهیتی معنوی و الهی دارد و نه غیرمعنوی و غیرالهی، و نیز بر «قلب» پیامبر فرود آمده است که آن هم ماهیتی معنوی دارد و نه غیرمعنوی، بنابراین وقتی میگوید «بلسان عربی مبین» این لسان باید ماهیتاً متناسب امر معنوی باشد نه غیرمعنوی. مضافاً این لسان باید بگونهای باشد که پیامبر بتواند با تمسک محض به نصوص قرآن که «تِبیانًا لِکُلِّ شَیء» (نحل 89) است اعماق مفاهیم هدایت الهی را دریابد، در این صورت؛ مراد از «لسان عربی مبین» نمیتواند گویش خاصی از زبان عربی جاری میان اعراب باشد که به جهت ویژگی خاص آن اطلاق «مبین» بدان شده باشد، بلکه مراد؛ توانایی تبیین مفاهیم الهی توسط آن لسان است. بنابراین عربی مبین بودن لسان قرآن به معنای «خودگویایی» و «خود روشنگری» آن از منظر هدایت الهی است چرا که «خود گویایی» و «خود روشنگری» از الزامات ذاتی قرآن است که اگر اینگونه نباشد، خود قرآن نیازمند منبع هدایتی دیگری برای فهمش میشود که ناقض فلسفه وجودی آن و خاتمیتش میباشد. «وَإنَّهُ لَفِى زُبُرِ الْأوَّلین» نیز مؤید توضیحات فوق است چرا که مفاهیم هدایتی که توسط قرآن تبیین گشتهاند، چون ازلی و ابدی میباشند، در «زُبُرِ الْأوَّلین» هم وجود داشتهاند و واضح است که اگر مراد؛ واژگان عربی رایج میان اعراب بود، تناسبی میان قبل و بعد «بِلِسانٍ عَرَبِىٍّ مُّبینٍ» در آیات 192 تا 196 شعراء نبود.
آیه 103 سوره نحل میفرماید: «وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ یَقُولُونَ إِنَّمَا یُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِّسَانُ الَّذِی یُلْحِدُونَ إِلَیْهِ أَعْجَمِیٌّ وَهَذَا لِسَانٌ عَرَبِیٌّ مُّبِینٌ». در این آیه خداوند میگوید محققاً میدانیم که آنها خواهند گفت که بشری قرآن را به پیامبر تعلیم میدهد، اما لسان کسی که (یا لسانی که) منحرف میکنند به سوی آن گنگ و نامفهوم است و حال آنکه این لسان عربی مبین است. به عبارت دیگر؛ اگر این قرآن را پیامبر از بشری یادگرفته بود، به جهت عدم مطلقیت علم و توانایی بشری، لسان قرآن دچار گنگی و اعوجاج و نامفهومی میشد و دیگر خود گویایی و خود روشنگری نداشت و حال آنکه قرآن به نحوی سامان داده شده است که خودگویایی و خود روشنگری دارد، و این تنها از خدای تعالی بر میآید که چنین سخن بگوید و لاغیر. دقت کنیم این آیه به صیغه مضارع آمده است یعنی همواره قرآن با این اتهام مواجه است نه اینکه تنها در دوران صدر نزول چنین اتهامی زده شده باشد بلکه همواره میگویند که این قرآن متأثر از کتب ادیان پیشین و دانشها و افسانههای زمانه پیامبر بوده است. تحدی قرآن وقتی میگوید «وَإن کُنتُمْ فی رَیْبٍ مِّمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَهٍ مِّن مِّثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَاءَکُم مِّن دُونِ اللَّهِ إن کُنتُمْ صَادِقِینَ» (بقره 23) یا وقتی که میگوید «أَمْ یَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَهٍ مِّثْلِهِ وَادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُم مِّن دُونِ اللَّهِ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ» (یونس 38) دقیقاً مؤید انحصار در خودگویایی و خود روشنگری سخن خداست که هیچ بشری را نرسد که از جانب خود بتواند سخنی بگوید در کمال انسجام و خالی از تضاد و تناقض و تزاحم و تعارض چرا که چنین سخن گفتنی فقط از واجد صفات و اسماء مطلق برمیآید.
آیه 44 فصلت هم مؤید توضیحات فوق است: «
وَلَوْ جَعَلْناهُ قُرْآنًا أَعْجَمِیًّا لَّقالُوا لَوْلا فُصِّلَتْ آیاتُهُ»، و چنانچه قرار داده بودیمش قرآنی گنگ و مبهم، هر آینه میگفتند چرا آیاتش از هم گشوده نشده است؟ (یعنی نمیتوان دلالت آنها را دریافت) بعد خداوند به سیاق استفهام انکاری میپرسد «أأعْجَمِیٌّ وَعَرَبِیٌّ»، آیا این قرآن گنگ و مبهم است و حال آنکه گویا و روشن است و میتوان دلالت آیاتش را با تمسک به خود دریافت؟! («واو» قبل از «عَرَبِیٌّ» واو حالیه است.) «قُلْ هُوَ لِلَّذِینَ آمَنُوا هُدًى وَشِفَاءٌ وَالَّذِینَ لَا یُؤْمِنُونَ فِی آذَانِهِمْ وَقْرٌ وَهُوَ عَلَیْهِمْ عَمًى أُولَئِکَ یُنَادَوْنَ مِن مَّکَانٍ بَعِیدٍ»، بگو آن برای کسانی که ایمان آوردهاند هدایت و بهبودی است و کسانی که ایمان نمیآورند در گوشهاشان سنگینی است و آن بر ایشان نامفهوم و گنگ است مانند زمانی که از مکان دوری آنها را نداء دهند و آنها سخن نادی را مبهم دریافت دارند. این آیه گویای این است که شرط فهم قرآن نزدیک شدن و درآمیختن به آن است تا با تمسک به خودگویایی و خود روشنگری آن دلالت صحیح آن را در تجربههای مؤمنانه بتوان دریافت.
با بررسی و توضیح آیات مذکور، مشخص شد که تأکید قرآن بر عربیت لسانش، تأکید بر «خودگویایی» و «خود روشنگری» آن است که توجه بدان نقش کلیدی در فهم قرآن دارد و «فهم قرآن به روش پازل» را بیبدیل میسازد که تاکنون نگارنده با تمسک به آن به استخراج مفاهیم و دلالت صحیح آیاتی چند از قرآن در قالب مقالاتی پرداخته است.(5)
نیما حق پور ـ 22 شهریور 97
www.t.me/PazelJahanbini
پینوشتها:
1ـ کتاب «خدا و انسان در قرآن»، توشیهیکو ایزوتسو، ترجمه احمد آرام، شرکت سهامی انتشار، چاپ ششم 1388، و نیز مباحث قرآنی دکتر روزبه توسرکانی.
2ـ فرهنگ المنجد (عربی ـ فارسی)، تألیف: لویس معطوف، ترجمه: محمد بندرریگی، انتشارات اسلامی، چاپ اول 1387
3ـ شرح و تفسیر لغات قرآن بر اساس تفسیر نمونه، تألیف جعفر شریعتمداری، بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی، چاپ دوم 1387
4ـ نرم افزار اندرویدی قرآن حکیم (نسخه 6.1)، ترجمه عبدالعلی بازرگان
5ـ مفهوم محاربه با خدا و فهم چرایی مجازات آن در قرآن (33 و 34 مائده)، جواز تخفیف پوشش و آسودگی زنان در حضور برخی نامحرمان (60 نور)، مفهوم ضرب زنان ناشزه در قرآن (34 نساء)، جواز عدم مسؤولیت پذیری در قبال برخی از زنان بیوه (234 بقره)، عدم الزام قرآن به پوشیدگی موی سر زنان (31 نور)، عدم سقف تعدد زوجات در قرآن (3 نساء)، مِن بعد ازدواج نکن؛ نسخ یا بدفهمی؟ (50 و 52 احزاب)، اثبات حق طلاق زنان در قرآن و توضیح معنای «الطلاق مرتان» (229 بقره و دیگر آیات طلاق)، معنای ملک یمین در قرآن و پاسخ به چند ایراد و اتهام مرتبط (تمامی آیات مشمول ملک یمین) پیرامون محکم و متشابه در قرآن (7 آل عمران)، امی بودن پیامبر نه به معنای بی سوادی، بدفهمی عمر نوح در قرآن (عنکبوت 14)، بازنگری در فهم امت واحد در قرآن (تمامی آیات مشمول امت واحده)، عیسی فرزند خوانده مریم، استخراج مجازات تجاوز جنسی از قرآن، قبول وجوب تخییری روزه داری و نقد نظر آقای ترکاشوند درباره ایام روزه داری، تکلیم خدا با موسی؛ معارض ماهیت رؤیایی وحی و …