بدون مقدمه، توجه خواننده گرامی را به بخشی از متن سخنرانی «آیهالله» بهشتی خطاب به اعضای حزب جمهوری اسلامی که دو روز پس از اعلام نتایج اولین انتخابات ریاست جمهوری ایراد کرده بود جلب می کنم:
«در این ماه ها آن چیزی که به عنوان خطر بزرگ سد راه انقلاب بود یک خطر بود که این خطر امروز هم به همان قوت باقی است. خطر اینکه ما در ایران به جای آن که یک حکومت اسلامی داشته باشیم یک حکومت لیبرال داشته باشیم که به اسلام و مسلمانی اجازه زندگی در خانه و مسجد میدهد. ….. آن انحرافی که خطرش وجود دارد این است که کم نیستند کسانی که در این مرزو بوم از یک حکومت لیبرالی که به اسلام هم اجازه حیات مختصر معمولی را بدهد خوششان میآید، عده شان کم نیست. به خصوص در قشر درس خوانده، در کارمندان، در ارتشی ها، در بسیاری از مناطق حتی در میان مردم عادی. من میخواهم عرض کنم چندین میلیون از ساکنان ایران از یک حکومت لیبرال مستقل بیشتر خوششان میآید تا از یک حکومت متعهداسلامی. خوب جلویشان باز است. هر جور دلشان میخواهد زندگی میکنند. هرجور میخواهند لباس میپوشد، هر جور میخواهند عیش و نوش میکنند. هرجور میخواهند کسب و کار میکنند. هر نوع محدودیت در کسب و کار و درآمد، در مصرف، در لباس پوشیدن، در تفریح کردن، در زندگی کردن، در آموزش اجتماعی برای آنها سنگین است. برنامههای سرگرم کننده، برخورداری از آزادی و بیبند و باری، برنامههای غربی برایشان مطلوب است…ولی وقتی اسلام مکتبی تعهدآور پشتوانه این نشد خیلی راحت زیرپایتان را و زیر پای همین لیبرالیسم مستقل را خالی خواهد کرد. طوری خالی میکند که می افتند، کجا؟ در همان که جلوتر افتاده بود (کودتای 28 مرداد و سقوط حکومت مصدق- نویسنده)، این بزرگترین خطر است. من در همین انتخابات ریاست جمهوری کنونی که برگزار شد نشانههای چنین آهنگی را در رابطه مردم رأی دهنده به این انتخابات با انتخابشان به خوبی میبینم شما چطور؟ (حضار صحیح است) خوب چه چیزی میتواند با این خطر مقابله کند؟ سه چیز:
1- رهبری متکی به اسلام اصیل که اصلاً تن در دادن به بی بند و باریهای لیبرالیسم با هویت اجتماعی او نمیسازد…
2– تشکیلات سیاسی فعالی که بتواند خودش مدیریت مملکت را بدست بگیرد یعنی آن حالتی را که ما در طول 9 ماه اول انقلاب داشتیم به آن پایان دهد. عرضه حکومت کردن داشته باشد.
3- قدرت مسلح رزمی که بتواند از یک چنین نظام اصیل اسلام در برابر توطئههای داخل و خارج با فداکاری و جانبازی بایستد. این سه عامل، عواملی هستند که میتوانند نظام اسلامی را در جامعه ما بوجود بیاورند و دوام و تداوم انقلاب را تضمین کنند…
بفرمایید در ما این تشکیلات سیاسی و اجتماعی که امروزشما در ایران سراغ دارید آن تشکیلاتی که اسلام را به عنوان یک مکتب اجتهادی و نه التقاطی زیربنای خودش و سازمان ذهنی اش قرار داد. من نمیگویم منحصراً ولی آنی که در درجه اول قرار گرفته بود و قرار گرفته و قدرت نشان داد و حتی آرام آرام به سمت مدیریت کامل و تمام عیار مملکت پیش میرفته کدام بوده؟ حزب جمهوری اسلامی یعنی شما. این حزب نقص داشته به اش نرسیدهایم. سازمان دهیاش کامل نبوده، نشریاتش را نتوانستهایم تنظیم کنیم.” (روزنامه جمهوری اسلامی ، 9/11/1358).»
برای کوتاه کردن نوشته، ازنمونه هشدارها که منتخب مردم خطاب به کنشگران سیاسی و سازمان های سیاسی و مردم- حتا در میدان جنگ- در مورد بازسازی استبداد به روشی روان و روشن میداد در می گذرم. اما این هشدارها به صورتی روزمره و علنی در سخنرانیها و نشریات بازتاب گستردهای مییافتند. شکی نیست که مردم و به طریق اولی کنشگران سیاسی از آنها باخبر میشدند. شاید این یادآوری لازم باشد که قبل از انتخابات، تمامی گروههای سیاسی مطرح، از کاندیداتوری ابوالحسن بنی صدر راضی نبودند و با تمام قوا سعی در کنار زدن او داشتند. در خاطراتشان میخوانیم که اعضای حزب جمهوری اسلامی بارها نزد خمینی رفتند وازاو خواستند، التماس کردند، گریه کردند تا او مانع کاندیداتوری بنی صدر شود، اما موفق نشدند. حتا نهضت آزادی برای مقابله با او با حزب جمهوری اسلامی برسر کاندیداتوری حسن حبیبی اشتراک نظر پیداکرد. در این هنگام کشور شاهد یکی از کم نظیرترین رویداهای اجتماعی – سیاسی شد: با حس خطر بازسازی استبداد، مردم، بدون تشکیلاتی از پیش ساخته و متمرکز، در شهرهای بزرگ و کوچک و روستاها، بطورخودجوش، ستادهایی را بوجودآوردند برای پشتیبانی از نامزدی بنی صدر و فعالیت برای انتخاب شدن او. این ستادها بعد از انتخاب شدن بنیصدر، دفاتر همکاریهای مردم با رئیس جمهور نام گرفتند. کار به کودتا کشید و از آن زمان، این حرکت مردم و رابطه آنان با منتخبشان در سانسور کامل قرار گرفت. بنا داشتند با اعدام او نقطه پایانی برهراسشان از استقلال و آزادی بگذارند که با خروج او از ایران ناکام ماندند. چاره را درسانسور و ایجاد فاصله میان مردم و منتخبشان دیدند و دراین کار طی قریب چهل سال از هیچ کار فروگذار نکردند. چرایی موفقیت این گروه انگشت شماردر سانسوروایجاد فاصله میان مردم و انقلابشان را جلوتر بررسی خواهیم کرد.
حال به سخنرانی بهشتی باز میگردم: این سخنرانی در حقیقت برنامه راه حزب جمهوری اسلامی است که حتا در نبود حزب هم بخش بزرگی ازاین برنامه به ترتیب زیربه اجرا گذاشته شده وطی چهل سال، حاکمیت را دردستان اعضای حزب قرار داده است:
1. بهشتی اذعان میکند که اکثریت بزرگ مردم با برنامه حزب مخالف و خواستار استقلال و آزادی هستند. بااین وجود، اصرار دارد حزبیان، حاکمیت را به هر قیمت دردست خود گیرند. بنابراین کم ترین اعتقادی به مردمسالاری نداشته و صریحا اعلام میکند به هروسیله باید جلوی آزاد زیستن مردم گرفته شود، حتا در نحوه لباس پوشیدن و خوردن و آشامیدن و تفریح کردن و آزادی نشریات و…
2. از همان زمان در پی کودتا بر ضد انتخاب مردم میافتد و نمونه کودتای برضد مصدق را مثال میآورد. یادآور میشود که کودتا در 25 مرداد شکست خورد و حکومت مصدق، محبوب مردم، بدون رهبری «روحانیان» در تکرار کودتا، در روز 28 مرداد سقوط نمیکرد.
3. اولین راهکاری را که برای قبضه کردن قدرت مطرح میکند، به دست آوردن رهبری است. میگوید: ” رهبری متکی به اسلام اصیل که اصلاً تن در دادن به بی بند و باریهای لیبرالیسم…..” در حقیقت انتقاد مستقیم به خمینی است که در بیمارستان بستری بود و امید کمی برای زنده ماندش وجود داشت. خشمگین از انتخاب رئیس جمهور و از خمینی برای جلوگیری نکردن از کاندیداتوری بنی صدر. خمینی به این امر آگاه بود و دل خوشی از او نداشت. ازشخصی که اوائل در دفترخمینی آمد و شد داشت و به خارج آمد و به نام شاهد ث مشهور و در دادگاه میکونوس شهادت داد پرسیدم “بالاخره معلوم شد چه کسی در دفتر حزب جمهوری اسلامی بمب کارگذاشته بود؟”، او بدون درنگ جواب داد به دستور خمینی آن کار انجام گرفت!
4. راهکار دوم، تقویت حزب جمهوری اسلامی و به انحصارخود درآوردن حاکمیت. و
5. و مهم ترین راهکار، ایجاد یک حزب مسلح – که همین سپاه پاسداران انقلاب اسلامی – میباشد. این همان طرحی است که دکتر یزدی آماده کرده بود و نگذاشتند خود، آن را اجرا کند و بهشتی خودش ابتکار پیاده کردن آن طرح را به دست گرفت.
به این ترتیب، حزب توانست با یک اقلیت چهار یا پنج درصدی موفق شود طی چهل سال حاکمیت را در انحصار خود بگیرد. و این امر بدون سانسور آن چه در سه سال اول انقلاب گذشت، وایجاد فاصله میان مردم و آن برهه زمانی ممکن نمیشد. باید دید این اقلیت کوچک چگونه توانست در این کشور پهناور چنین سانسوری را برقرار نماید. همان طور که در بالا آمد، تمامی گروه ها و اغلب کنشگران، برخلاف نظرمردم، دل خوشی از رئیس جمهورشدن بنی صدر نداشتند. مهم ترین دلیلی که برای این امر آورده اند این بوده و هست که بنی صدر خودمحور است و کسی را قبول ندارد. این ادعای بی پایه و اساس، بهانهای بیش برای توجیه همکاری با استبداد نبود و نیست. زیرا از اینها باید پرسید با کجای این برنامه حزب میشد کنار آمد- که شماآمدید- تا به خود محوری متهم نشد؟ به هر حال دلیل یا دلایل واقعی چه بوده وهستند، در اینجا موضوع این نوشته ما نیست. اما شرکت این کنشگران در این سانسور، بزرگ ترین همکاری با برنامه حزب بوده و هست. حالا باید دید چه کسانی درفاصله انداختن میان مردم و انقلاب با نظام ولایت مطلقه همکاری کرده ومی کنند؟
فضای فعالان سیاسی ایران را می توان به دوجریان استقلال و آزادی و استبداد ووابستگی تقسیم نمود:
● جریان استقلال و آزادی جریانی روشن شفاف وتک یاخته است و تعریفی ساده و روشن دارد که از نامش یعنی استقلال و آزادی مایه میگیرد.
● جریان استبداد و وابستگی اما جریانی پیچیده متشکل از خطوط فکری گوناگون، گاه متضاد و گاه التقاطی میباشد که از انواع خطوط فکری تشکیل میشود. خط استبداد و وابستگی که رژیم سابق بود. نه به آزادی باور داشت و نه به استقلال، مانندحزب توده و نمونه فعلی آن را میتوان با سازمان مجاهدین خلق مثال زد. ازاین دیدگاه از لحاظ تک یاخته بودن، این خط شبیه جریان استقلال و آزادی است، اما در نقطه مقابل آن قراردارد. شعار استقلال و آزادی در انقلاب بر همین پایه استوار بود که در شفافیت دوجریان تک یاخته متضاد به پیروزی رسید. خط فکری دیگردرجریان استبداد ووابستگی، خط آزادی و وابستگی است (البته تجربه در عمل نشان داده است که این خطوط التقاطی نهایتا به همان استبداد و وابستگی منجر می شوند که در اینجا مورد بحث ما نمی باشد). طرفداران سلطنت و تمامی گروههایی که با انواع نامها استقلال را نادیده میگیرند دراین خط فکری قرار می گیرند. عمل این تمایل میگوید که آزادی را روش نکردهاست و آن را پوشش قدرت طلبی با برخورداری از حمایت قدرت خارجی کردهاست. خط دیگر، خط استقلال واستبداد است که شاخص آن همان طور که بهشتی تشریح کرده است، نظام حاکم برکشور میباشد. حاصل چهل سال استبداد در ستیز و سازش، اینک بر همگان مبرهن کردهاست که استقلال بدون آزادی، واقعیت پیدا نمیکند. آنچه واقعیت پیدا میکند استبداد و وابستگی است. رﮊیم ولایت مطلقه فقیه نمونه روشنی است برای اینکه نسل امروز بفهمد چرا و چگونه وقتی قدرت طلبان، فکری التقاطی را توجیه کننده قدرت طلبی میکنند و آزادی را بیبند و باری تعریف مینمایند استقلال هم از دست می رود. تمامی گروهها و کنشگرانی که در چهارچوب نظام عمل کرده ومیکنند، قدرت راهدف فعالیت سیاسی میشناسند و طرز فکری دارند که قدرت طلبی را توجیه میکند.
با این حساب، میبینیم که چه نیروی عظیمی از کنشگران ما در جریانی که نظام ولایت فقیه در آن است قرار میگیرند و باوجود مخالفت ها، با همکاری در سانسور مردم، با مخالفت با استقلال و آزادی، به بقای نظام یاری میرسانند. این راز بقای نظامی است که اکثر قاطع مردم ازآن بیزارند. این همان نیرویی است که به زعم من، خمینی نتوانست در برابر آن دوام بیاورد و با اعتقاد به موازنه قدرت، تن به کودتا داد. کنشگران سیاسی ما که خود را در جریان اخیر می بینند، باید شهامت، شجاعت، صداقت از خود نشان دهند و در خلوت خود بیاندیشند و پاسخ این سئوال را برای خود بیابند که در زندگی چه سودی از مخالفت با جریان استقلال و آزادی برده اند که آب به آسیاب مستبدان ریخته و میریزند؟ تا بتوانند مسئولیت خود در قبال آن چه در این چهل ساله بر کشور گذشته و می گذرد را ارزیابی کنند. آیا کشتار فعالان مخالف نظام ولایت فقیه که رسما توسط سیدمحمد بهشتی اعلام شده بود نتیجه این همکاری در سانسور کردن جریان استقلال و آزادی نیست؟