(در ابتدا یادآور می شود که این بحث در ۶ قسمت به هم پیوسته است که هر هفته یک قسمت از آن ارائه می شود و در حقیقت هر ۶ قسمت موضوع واحدی را تعقیب می کند.)
موافق تجربه و آموزه هایم، گرچه عقیدۀ بعضی ها این است که واقعیات را نباید گفت، ولی من عقیده ام این است که همیشه واقعیات را باید گفت، ولو به ضررخود انسان باشد. معتقدم که حقایق را تا آنجا که برای آدمی روشن می شود، چه به نفع و یا به ضرر خود، خانواده، دسته، حزب و گروه باشد، باید بگوید، ولو به ضرر گویندۀ آن. بدین جهت، اینجانب در کتاب «پاریس و تحول انقلاب از آزادی به استبداد» و کتاب های دیگر خود، و با اطلاعاتی که در دست داشتم و یا توانستم به دست بیاورم، تمامی سعی و کوشش خود را بکار بردم، تا در حد وُسع و توان خود روشن کنم که چرا این انقلاب به این بزرگی و وسعت، به دیکتاتوری تبدیل شد. و هنوز هم کار تحقیق و تفحص در جنبه های مختلف آن، ادامه دارد. و این یادداشت ها هم بخشی از آن کوشش است.
برای اینجانب و بسیاری دیگر، این سئوال همیشه مطرح بود، و همچنان مطرح است که آیا آقای خمینی به جایی وابسته بوده، الهام گرفته، و یا اشاره ای به وی شده است، و یا زد و بندی خارج از دید عموم مردم، چه با غربی ها و چه با دیگران، در کار بوده و یا خیر؟ و اما قبل از اینکه در جستجوی یافتن و یا پاسخ هایی در خور سئوال طرح شده را بیابم، اجمالاً بیان مقدمۀ مختصری از عوامل مهم وقوع انقلاب و شاه که خود اولین انقلابی بود، به منظور درک و فهم روشنتر و بهتر مسئله، در خور اهمیت خواهد بود:
عوامل مهم وقوع انقلاب:
در مورد انقلاب ایران دیدگاه های مختلفی وجود دارد و هر کسی به فراخور اطلاعات و غالباً خواستگاه از پیش تعریف شدۀ خود، بدون توجه به چرایی ماهیت و بوجود آمدن انقلاب، در کشوری و از جمله ایران آن را تعبیر و تفسیر می کند. این دسته ها که غالباً پیرو تئورى توطئه و اصالت قدرت هستند، معتقدند هر اتفاقى که در کشورى و بویژه در جهان به اصطلاح سوم رخ دهد، با صلاحدید و حمایت خارجى ها بوده و غالباً هم مى گویند همه چیز زیر سر انگلیسى ها است. دنیس رایت سفیر انگلیس در کنفرانسی که در مورد روابط ایران و انگلیس به زبان انگلیسی سخن می راند، این جمله را به فارسی سلیس گفت:« ایرانی ها چنین عادت کرده اند و می گویند هر اتفاقی که در ایران رخ بدهد، زیر سر انگلیسی ها است». یا مثلاً انقلاب از پیش برنامه ریزی شده بوده و یا آقای خمینی را برای روز مبادا در آب نمک خوابانده بودند. اینان انحراف انقلاب از خواسته های به حق و اصلی خود و رژیم حکومتی دیکتاتوری، برآمده بعد از پیروزی انقلاب را مهمترین پشتوانۀ چنین تفسیر و یا تعبیر هایی می کنند. اینان بدون پژوهش و تحقیق جدی، و با داشتن یکی دو ایما و اشاره و یا نقل قولی از این و یا آن شخص، به چنین تعبیر و تفسیرهایی از انقلاب می پردازند. طرفه اینکه همین کسان، در مورد انقلاب های دیگر با وجود اینکه به دیکتاتوری گراییده است، چنین نظرهایی ابراز نمی دارند.
اینکه بعضی ها که بدون آگاهی از ساز و کار انقلاب، می گویند ما اشتباه کردیم که انقلاب کردیم، حرف ناپخته و ناسنجیده ایست، زیرا انقلاب از خواست این و آن تبعیت نمی کند. انقلاب هم مانند هر پدیدۀ اجتماعى دیگر، از قوانین مشخصى تبعیت مى کند و از مراحل و گذرگاه هایى مى گذرد و به نتایجى ختم مى گردد. شرایط و وضعیتی باید دست به دست هم بدهند، تا انقلابی رخ دهد. گرچه بعضی از شرایط جاری در انقلاب ها یکسان است، ولی بنا به وضعیت و شرایط ویژه ای که هر کشوری دارد، مثل شرایط اجتماعی، فکری، مذهبی، و اقتصادی، فرهنگی- سیاسی و غیره، برخی از آن شرایط متفاوت است. نکتۀ مهم اینکه وقتی آن شرایط و وضعیت آماده و مهیا شد، وقوع انقلاب در آن کشور حتمی است و بستگی به خواستِ دلِ فلان و یا بهمان کس ندارد. در کتاب «پاریس و تحول انقلاب از…»، به بعضی از شرایطی که برای وقوع انقلاب و پیروزی آن ضروری است، اشاره شده است، اما در وقوع انقلاب و پیروزی هر انقلابى، بدون شک سه عامل مهم: ١- رژیم حاکم، ۲- مردم، و ۳- عوامل خارجی، نقش داشته و دارند و انقلاب اسلامی ایران هم مستثنی از این سه عامل نیست. چگونگى فعل و انفعالات و روابط متقابل اینها و تأثیرى که هر یک از آن عوامل با همدیگر دارند، باز از حوصلۀ این مطلب خارج است، اما مختصر اینکه:
١- رژیم حاکم: وقتی شرایط انقلابی در کشوری دست به دست هم داد و مهیا شد، انقلاب در آن کشور رخ می دهد و رژیم حاکم بر آن کشور، خود از مهمترین عوامل منجر به انقلاب محسوب می شود، و بنا به قول مرحوم بازرگان که گفت: انقلابی تر از همه، خود شاه بود. زیرا اگر شاه، شاه بود و به قول مصدق که می گفت: «شاه باید سلطنت بکند، و نه حکومت»، ادارۀ امور کشور باید در دست دولت قانونی برخاسته از رأی مردم باشد. اگر در ایران چنین رژیمی حاکم بود و به حاکمیت و حقوق و آزادی مردم گردن می نهاد و مجری قانون و عدالت بود، مردم دیوانه نبودند که به خیابان ها بریزند، و از جان و مال خود مایه بگذارند و متحمل انواع خسارت برای خود و کشور شوند.
جامعه شناسان و تاریخ دانانِ بی طرف، بر این نظر هستند که ریشه یابی وقوع انقلاب و حاکم شدن رژیم ولایت فقیه و خمینیسم را باید در کودتای سیاه ۲۸ مرداد ۳۲ جستجو کرد. بی نظیر بوتو هم بر این عقیده بود که وقوع انقلاب و رژیم برآمده از آن و خمینیسم باید، در کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ و به زیر کشیدن دولت قانونی و ملی دکتر مصدق ریشه یابی گردد. (۱)
اگر شاه در برانداختن حکومت ملی مصدق و در کودتای ۲۸ مرداد شرکت نمی کرد، کسی متعرض سلطنت او نبود. من به یاد دارم که در آن دوران و قبل از کودتای ۲۸ مرداد، او وقتی از این طرف به آن طرف می رفت، نیاز به اسکورت های آنچنانی نداشت و در بین مردم و سیاسیون، شاه جوان، محبوب بود. اما بعدها که رویۀ دیکتاتوری و دخالت و فضولی در کار دولت پیشه کرد، از کودتا و به زندان و تبعید کردن دکتر مصدق تا لحظه ای که دار فانی را وداع گفت، و با تکیه بر بیگانگان، فعال مایشاء شد و آخرین میخ را به تابوت مشروطه زد، همۀ مشروعیت های خود و رژیمش را از دست داد، و کشور آماده انقلاب شد و این است که شاه و رژیم حاکمش، خود در وقوع انقلاب نقش اساسی داشتند. حتی اگر سالی قبل از پیروزی انقلاب، آماده و حاضر به قبول حکومتی ملی بود، و آماده برای نخست وزیری یکی از سیاسیون ملی شده بود، و خود به سلطنت قناعت کرده بود، هنوز سلسله پهلوی در ایران برقرار بود و فرزندش شاه ایران بود، اما او چنان از نام مصدق و ملیون وحشت داشت که وقتی نام جبهه ملی را می شنید، تحمل شندین آن را نداشت. با وجودیکه دکتر مصدق، یاران و طرفداران او، در صدد و در فکر براندازى نظام مشروطه سلطنتى نبودند و غالباً اعتقاد داشتند که شاه باید سلطنت کند و نه حکومت، ولى شاه که کینۀ مصدق و طرفداران او را به دل گرفته بود، حتى حاضر نبود که مطالعه کند و ببیند مصدق و طرفدارانش چه نظریاتى دارند. و او با این مرد که خود اذعان دارد بیانگر احساسات ملى ضد استعمارى و میهن دوستانه بود (۲) را در زندان و تبعید و ممنوع الملاقات در ده احمد آباد نگاهداشت تا که جان به جان آفرین تسلیم کرد. و زمانی که دیگر کار از کار گذشته بود و در آن دوران، اگر کسى با او همکارى مى کرد، نزد جامعه و ملت مطرود مى شد، گفت: که صدای انقلاب مردم را شنیده است که دیگر دیر بود، و خودِ این، به نزدیکی پیروزی انقلاب سرعت بخشید.
۲- مردم: پدیده انقلاب، یک پدیده خلق الساعه نیست و آغاز آن، به آغاز ظلم و ستم و پایمال کردن حقوق، آزادی و استقلال و عدالت بر مى گردد. حرکت ها و بارش هاى اجتماعى نظیر قطره هاى باران اند که بر دشت و کوهسار فرو مى بارند، به اعماق زمین فرو مى روند و پس از جمع شدن این قطرات در درون زمین، گاه به صورت چشمه از جایى فوران مى کند و یا بصورت رودخانه و یا سیل به سوى دره ها و یا دریا سرازیر مى گردد و یا در حفره هاى وسیعى در درون زمین ذخیره مى شود و بعدها، آن ذخایر مورد بهره بردارى قرار مى گیرد. در نتیجه همین آب که قطره قطره از ریزش برف و باران ذخیره مى شود، زمانى ما با برنامه هاى قبلى در جهت خواست و میل خود از آن استفاده مى کنیم، و گاه نیز بدون برنامه ریزى بصورت سیل هاى مهیب سرازیر مى شود و همه چیز را به درون خود فرو مى کشد و به هر جا که رسید، به تخریب و ویرانى آنجا مى پردازد، تا سرانجام به ته جلگه و دشت پهناور برسد، و یا به دریا، متصل گردد. و چون انسان بطور طبیعى مخالف ظلم و ستم و در صدد بدست آوردن حقوق خویش است، حرکت ها همیشه با شدت و ضعف بوقوع مى پیوندند و موج ها به صورت هاى گوناگون برمى خیزند، و از آنجا که هیچ حرکتى بدون برنامه و سازماندهى به نتیجه نخواهد رسید و سازماندهى خودجوش نیست و باید دست به خلق و ایجاد آن زد، حال اگر ما برنامه و سازماندهىِ در خور آزادى و استقلال انسان را داشته باشیم و از پیش براى حرکت ها، حوادث و وقایعى که در بستر زمان در شرف وقوع هستند، و یا در آینده بوقوع خواهند پیوست، برنامه ریزى و سازماندهى شده باشد، نتیجه به سمت دلخواه میل مى کند و در غیر اینصورت به تحمیق و تخریب مى پردازد. پس وجود سازمان و رهبرى براى آنست که به مهار موج ها و طوفان هاى برخاسته، در جهت هدف های مشخص، بپردازد. آیا در تمامی این بارش ها و خیزش های اجتماعی، که در نهایت اگر به خواسته های به حق و ذاتی مردم توجه نشود، به انقلاب ختم خواهد شد، اصلاً بدون شرکت مردم در آنها متصور است، ولو تمام دنیا کمک کرده باشند؟
وقتی شرایط دست به دست هم داد و کشوری آمادگی برای انقلاب پیدا کرد، بدون شرکت نسبی عمومی مردم در نهضتی، انقلاب ممکن نخواهد شد و با وجود آنچه در فوق گفته شد اگر باز هم توده مردم در انقلاب شرکت نمی کرد، اتفاقی رخ نمی داد. پس لاجرم در انقلاب ها، مردم نقش اصلی را بر عهده دارند. اما بعضی ها از روی ساده انگاری و یا سلب مسئولیت از خود و یا ساده کردن مسئله برای خود و یا از روی حبّ و بغض، عنوان می کنند که مردم وقتی دست به انقلاب زدند، نمی دانستند که چه می خواهند و برای چه خود را به آب و آتش می زنند. اگر به تمامی انقلاب های دوردست و بویژه انقلاب هایی که که در دوران معاصر به وقوع پیوسته اند، چه آنهایی که سرانجام به رژیم دیکتاتوری تمام عیار منجر شده، نظیرِ انقلاب اکتبر روسیه، انقلاب چین، انقلاب اسلامی ایران و…، و یا آن هایی که به دموکراسی نسبی منجر شده، مانندِ انقلاب های ملت هند، نیکاراگوآ، آفریقای جنوبی و… اندکی توجه شود، چندان مشکل نخواهد بود که فهمید مردم برای چه خواسته هایی در انقلاب شرکت کرده اند.
آیا در انقلاب کلاسیک ایران که تقریباً همۀ اقشار مردم و احزاب و دسته ها در آن شرکت داشتند، بدین منظور شرکت کرده بودند که آقای خمینی برایشان دیکتاتوری مطلقۀ فقیه بسازد؟ اگر چنین بوده که می شود گفت تمامی ملت از تودۀ عامی گرفته تا احزاب و دسته ها، و سیاسیون، همه مجنون و دیوانه بوده اند! آیا توهینی بدتر از این می شود که کسانی به خود و به تمامی ملت خود روا بدارند؟
کسانی که با هدف های خاصی، خود را در پشت پردۀ روشنفکر و دگراندیش پنهان می کنند و با معیارهای دوگانه و با پندارهای ساده انگارانه به عوام فریبی می پردازند، آیا به خود و همۀ اقشار ملت خود توهین نمی کنند؟ نباید از اینان پرسید اگر شما واقعاً و از روی حقیقت و نه عوام فریبی برای هدف های پنهانی خود، چنین نظری دارید، آیا هرگز در مورد انقلاب فرانسه که حدود بیش از یکصد و سی سال به کشت و کشتار پرداخت و امروز شما به آن افتخار می کنید، چنین حکمی برای آن مردم صادر کرده اید؟ و یا کسانی خود در طیف چپ از هر نحله و یا طیفی از آن بوده اند، آیا شده است که مردمی که در روسیه، چین، کوبا، و…در انقلاب شرکت کردند را دیوانه و مجنون و یا جاهل قلمداد کنند؟ آیا این دوگانگی در قضاوت برای عوام فریبی نیست؟
چنین افرادی بجای اینکه به تحقیق اساسی و جدی بپردازند که چرا انقلابی با آن هدف های مردمی به سلب آزادی و حقوق ذاتی مردم، فساد و چپاول و قتل و غارت مردم تبدیل و منجر شد و به دیکتاتوری مطلقۀ فقیه گرایید، به ساده کردن مسئله و عوام فریبی می پردازند. اگر ما خواسته های قریب به اتفاق تمامی سیاسیون، احزاب، دسته ها، گروه ها و اقشار مردمی که در انقلاب شرکت کردند و آن را به پیروزی رساندند را نادیده بگیریم و آن را انکار کنیم و بگوییم و القا کنیم که نمی دانستند و یا نمی دانستیم برای چه انقلاب کردیم، از این به بعد هم، در به همین پاشنه خواهد چرخید و در دایره تسلسل جهالت و نفهمی و ندانستن خواهیم ماند و هر نسلی، نسل خود و یا نسل گذشته را جاهل و نادان فرض می کند که این بسیار برای جامعه و ترقی و تعالی اش خطرناک است. اگر اینان چنین افکاری دارند و واقعاً آن را از روی عقیده و حقیقت می گویند، پس چرا به دنبال تغییر رژیم هستند؟ چون اگر رژیم با خواسته های مردمی تغییر کند، در نهایت بدون انقلاب و شرکت مردم در آن میسر نخواهد شد، مگر اینکه بیگانه پرست باشند، و از بیگانه ها بخواهند که با حملۀ نظامی و یا تحریم هایی که مردم را نشانه می رود، نظیر آنچه در عراق، افغانستان، لیبی اتفاق افتاد و جلو چشم ماست، رژیم را تغییر بدهند و سکان کشور را به دست آنها بسپارند. بنابراین، بر ماست که خواسته ها و هدف های مردمی را که در انقلاب شرکت کردند، از آنچه بعداً به دست نیروی جانشین انقلاب اتفاق افتاد، جدا کنیم، و سعی کنیم که علل و عواملی که منجر به چنین دیکتاتوری خطرناکی شد را برای خود و مردم روشن کنیم.
۳- عوامل خارجی: در تمامی انقلاب هایی که به وقوع پیوسته و پیروز شده اند، کم و بیش خارجی ها هم بنا به موقعیت و روابط قبلی خود با آن کشور، نقش ایفا کرده اند. هر انقلابی را که مثال بزنید، در آن نقش خارجی ها را می شود مشاهده کرد. از نقش روشنگری گرفته، تا افشای جنایات و غارت و چپاول رژیم حاکم، تا آوردن فشارهای سیاسی متناسب با روابط آشکار و پنهانی که بر رژیم دارند، قابل مشاهده است. وقتی کشوری موقعیت انقلابی پیدا می کند، و کشورهای دیگر احساس می کنند که رژیم قبل وضعیت را به جایی رسانده که دیگر قابل ماندن نیست و یا نمی شود از آن حمایت کرد، در چنین وضعیتی، بنا به موقعیت و امکانات و روابط آشکار و پنهانی که در درون آن کشور دارند، برای حفظ و حراست از منافعی که به زعم خود در آن کشور دارند، سعی می کنند، تا جایی که مقدور و میسر است، به نحوی عمل کنند که در رژیم نوپای جدید که برآمده از انقلاب است، منافع خود را حفظ کنند، و آشکار و پنهان عمل می کنند. و حتی در بسیاری مواقع بنا به موقعیت امنیتی برای کشور خویش، و یا کوشش در همآهنگ و همراه کردن آن کشور، به بلوک خود، بوسیلۀ اهرم هایی که در دست دارند، سعی می کنند که در آن کشور نقش بازی کنند.
هرچه نفوذ کشوری در کشور دیگر قوی تر باشد، نقشی که بازی می کند نیز مهمتر است. بعنوان مثال، وقتی الجزایر با بیش از یک ملیون کشته، از فرانسه استقلال خود را باز یافت، اما چون الجزایر سالیان دراز در زیر سلطۀ فرانسه بوده، فرانسه برای حفظ موقعیت خود در آنجا همه گونه روابط پنهان و آشکار برقرار کرده و ریشه دوانده است، وقتی هم انقلاب پیروز می شود، هنوز مشاهده می شود که با آن روابط و دست ها و اهرم هایی که ایجاد کرده، در آن کشور نقش بازی می کند. چون روابطی که سالیان متمادی ایجاد شده و در تار و پود آن کشور ریشه دوانده، یکشبه قابل گسستن نیست. و این بستگی به نیروی جانشین انقلاب دارد که با چه سیاست و تمهید و درایتی، در طول زمان، ریشه ها و روابط استثماری را از بین ببرد، و با روابط برابر و دوستانه آن را جایگزین سازد. تازه چنین وضعیتی برای انقلابی است که رژیم برآمده از انقلاب، قبلاً با زد و بند با خارجی ها و یا داخلی، حاکم نشده باشد. و اگر رژیم برآمده از انقلاب، قبلاً با زد و بند پنهانی، چه توسط خارجی ها، و چه توسط قلیلی از داخلی ها و پنهان از چشم مردم آن کشور، عجین شده باشد، وضعیت دیگری پیدا می کند. همچنانکه کشور ما پیدا کرده است. اما این بدان معنی نیست که اقشار مختلف مردم و احزاب و سیاسیون نمی دانستند که چه می خواهند و برای چه خواهان انقلاب هستند. هر روزه ما شاهد آن هستیم که در این و یا آن کشور، مردم با اعتماد به برنامه های حزبی و یا شخصی، به آنها رأی می دهند. اما وقتی آن حزب و یا شخص بر مسند قدرت قرار گرفت، مخالف برنامۀ ارائه داده شدۀ خود به ملت، عمل می کند و به سمت دیگری می روند، آیا چنین حالتی بدان معنی است که مردم نمی دانستند که چه می خواهند که به آن حزب و یا شخص رأی داده اند؟ قطعاً چنین نیست.
جامعۀ رها شده از سلطۀ استبداد داخلی و خارجی به ذهنش خطور نمی کرد که استبداد دیگری خارج از دسترس دید جامعه و به دست مرجع تقلید هشتاد و چند ساله که به او بعنوان سمبل معنویت می نگریست، در حال ساخته شدن است. به هنگام بازگشت آقای خمینی به تهران، هنوز دولتِ اسمیِ بختیار بر سر کار بود، ولی به جز یدک کشیدن لقبِ نخست وزیری، از خود قدرت و اختیار چندانی نداشت. در تهران و غالب شهرستان ها، کمیته های انقلاب محلی بوجود آمده بود و این کمیته ها علاوه بر کار کمک رسانی به مردم، به حفظ نظم و مراقبت شهر و محله می پرداخت و سرپرستی بیشتر آنها، در دست روحانیِ محل بود. در این هنگام دو نیرو و یا دو حرکت، پا بپای هم در جریان بودند:
١- ملت ایران یکپارچه مانند سیل خروشان در سراسر کشور برای بدست آوردن آزادی، استقلال و استیفای حقوق خویش در صحنۀ مبارزه، آماده و حاضر به همه نوع فداکاری و از خود گذشتگی بود.
۲- نطفۀ دولت و یا نیروی جانشین انقلاب و رژیم شاه که در پاریس و بیرون از حضور نمایندگان واقعی قاطبۀ مردم ایران در حال بسته شدن و در شرف بدست گرفتن قدرت بود، شکل می گرفت.
دو نیرو و یا دو جریان فوق، پا به پای هم، در حرکت بوند و به میزانی که جریان دوم، ارکان قدرت را می ساخت و یا قبضه می کرد، نیروی اول ضعیف و ضعیفتر می شد، تا سرانجام در این جدال و درگیری، نیروی اول– که صاحب اصلی انقلاب و کشور بود- به کناری رانده شد و سرانجام بدست نیروی دوم حذف گردید.
نمی شود مردمی را که خود برای آزادی، استقلال، عدالت و در اختیار گرفتن سرنوشت زندگی خویش قیام کرده و رژیم دیکتاتوری شاهنشاهی را برانداخته اند، یک شبه به کناری راند و زیر همۀ آن قول و قرارها زد. و صاف و عریان گفت که مردم صغیر هستند و باید تابع و مطیع امر ولی فقیه باشند. شما خیال می کنید که اگر آقای خمینی در پاریس، و یا حتی وقتی پایش به ایران رسید، می گفت: «حکومت از آنِ ولی فقیه است» و یا «فقها باید حاکم باشند»، مردم دیوانه بودند که زیر فرمانش بروند و خود را صغیر بحساب آورند؟ قطعاً اگر چنین چیزهایی را بر زبان می آورد، خودش ساقط می شد.
برای بازسازی استبداد، اهرم های مختلفی لازم بود که یک به یک ساخته و در اختیار رهبری قرار گرفت که مهمترین این اهرم ها، سپاه پاسداران و دادگاه های انقلاب هستند. بنابر این، قدرتِ دیگری به غیر از ارتش، نیاز بود تا به مدد آن، بشود مخالفین را درجه به درجه قلع و قمع کرد. درست است که ارتش در یکی دو روز آخر کاملاً به انقلاب پیوسته و رهبری انقلاب را پذیرفته بود. اما امکان نداشت که ارتش را بعنوان اهرمی در دست رهبری و روحانیت برای بازسازی استبداد در آن دوره، مورد بهره برداری قرار داد، و یا به آن تکیه کرد. افزون بر اینکه دائماً نگرانی از ارتش وجود داشت که نکند، بار دیگر نظیر ۲۸ مرداد ۳۲، کودتا کند. و اتفاقاً، بنیان گذاران سپاه هم ترس خود را از کودتای ۲۸ مرداد دیگری ذکر کرده اند (۳). گروه هایی هم که خود را وارث و صاحب انقلاب می دانستند، مرتب این نگرانی را عنوان کرده و به طبل انحلال ارتش و ایجاد ارتش خلقی، دامن می زدند.
اهرم های بازسازی قدرت که مهمترینشان سپاه پاسداران و دادگاه های انقلاب هستند، بلافاصله پس از پیروزی انقلاب، آگاه و یا ناآگاه ساخته شدند و در اختیار روحانیت قرار گرفتند. و این دو نهاد، عصاهای دست رهبر در باز سازی استبداد فقیه گردیدند. با وجود همۀ اینها، هنوز ملت در صحنه بود و باید راه ها طی می شد تا گام به گام ملت را از صحنۀ واقعی حذف کرد و با تحمیق کردن تودۀ مردم، از آن بعنوان آلتی در دست خود برای استقرار دیکتاتوری سود جست. فقدانِ نیروی آزادیخواه سازمان یافته و آگاه و توانا که ضمیر واقعی روحانیت را دریافت کند، و نانوشته ها و ناگفته ها را بخواند و سیر حوادثی که هر روز در گوشه و کنار مملکت و در تهران، در جهت استقرار استبداد روحانیت در حال شکل گیری بود را تشخیص دهد، به پروسۀ استقرار استبداد کمک رساند. طبیعی است که وقتی هدفِ غالبِ گروه ها تصاحب قدرت است، چیزی که فدا خواهد شد، آزادی و حقوق مردم است. و آن کس و یا دسته ای که اهرم های مختلف قدرت را در دست دارد، دسته های دیگر خواهان قدرت را حذف خواهد کرد. گفتمان غالبِ چه چپی ها، چه راستی ها، و یا مذهبی ها– بجز اقلی که صدای این اقل هم کمتر شنیده می شد- گفتمان قدرت بود و متأسفانه علیرغم هیاهوی زیاد، هنوز هم در عمل به مقدار زیادی چنین است.
نکته ای که از دید بسیاری مغفول مانده و موجب سردرگمی در مورد انقلاب گردیده و یا می گردد، این است که مشاهده می شود با وجودی که اهداف انقلاب مشخص و معین بود و از زبان رهبر انقلاب که به «بیان پاریس » مشهور شد، بیان شده بود، اما بعد از پیروزی جهتی را که انقلاب پیمود، انحراف از خواسته های به حق مردمی بود که در انقلاب شرکت کردند و آن را به ثمر رساندند. انقلاب را با نیروی جانشین انقلاب بعد از پیروزی، یکی گرفتن، موجب کلاف سردرگم خواهد شد، که شده است. البته که انقلاب یک چیز است و ساختن (یا جانشین شدن) قدرت به جای مردم، یک چیز دیگر، و حقیقت را بخواهید بر سر این دومی یعنی جانشین شدن قدرت بعد از پیروزی به جای مردم است که زد و بند معنی پیدا می کند. اما در خود انقلاب این زد و بند محلی ندارد و مضر هم هست. این بدان معنی نیست که حتی قبل از پیروزی انقلاب، کس و یا کسانی با خارجی ها و بیگانگان برای بدست گرفتن قدرت بعد از پیروزی، زدو بند و قرار و مدار نگذاشته باشند. و یا حتی کسی که موقعیت برای رهبری را داشته، قبل از پیروزی انقلاب با خارجی ها و یا داخلی ها، قرار و مدار و یا روابطی نداشته است.
نکته درخور توجه اینکه انقلاب را نمی شود از رهبریِ آن، جدا کرد. هیچ انقلابی بدون داشتن رهبر و یا کادر رهبری، پیروز نشده است، و این دو، از هم جدا شدنی و تفکیک ناپذیرند. انقلاب چیزی نیست که اول پیروز شود، و بعد رهبر و یا کادر رهبری پیدا کند و یا یک قدرت جانشین آن شود. انقلاب و رهبری آن، در عین حالی که دو چیز است، اما از هم جدا شدنی نیستند. و این جاست که اهمیت رهبری مشخص می شود و به قول حکیمی: به دنبال کسی که پیشنیه اش و رفتار و کردار قبل او را نمی شناسید، رفتن، از جهالت و نادانی است.
شاه، خود اولین انقلابی:
در بالا، از قول بازرگان آورده شد که انقلابی تر از همه، خود شاه بود و این حقیقتی است. اگر شاه می خواست سلطنت بکند و نه حکومت، جای شک نیست که با او مخالفتی نمی شد و هنوز هم فزندش شاه ایران بود. اما به مرور که شاه در طول دو دهه با دیکتاتورى، یک تنه کشور را اداره مى کرد، با زیر پاگذاشتن حقوق فردى و اجتماعى و ایجاد جو سانسور، همه آزادی ها را از بین برده بود. این مسائل نیز از دید داخلی ها و خارجی و بویژه آمریکا و انگلیس در هیچ زمانى پنهان نبود، چرا که خود اینها امکان بوجود آمدن چنین دیکتاتورى را فراهم کرده و با کودتاى خود حکومت قانونى و ملى را ساقط و وى را سوار بر اریکۀ قدرت کرده بودند.
از نظر غربى ها، غالبا” حقوق بشر، آزادى هاى مختلف (آزادى قلم، بیان و…) و دموکراسى، زمانى مطرح مى گردد که بخواهند از آن بعنوان اهرمى براى به زانو درآوردن رژیمى، استفاده کنند. زمانى که منافع آنها در خطر باشد، حقوق بشر، دموکراسى و آزادى، معناى خود را از دست مى دهد. هر جا که منافعشان تضمین شده باشد، حقوق بشر و آزادی و این قبیل الفاظ معنای واقعی خود را از دست می دهد. بر آنها نمی شود ایراد گرفت که آشکارا و در علن نمی گویند که «منافع ما بر همه چیز مقدم است»، ولی در عمل چنین می کنند. در اینگونه موارد غربی ها و در رأس آن ها آمریکا، با ترازوی دوگانه عمل می کنند، رژیم های آن کشورها هر چه باشند، چندان جای ایراد نیست. اینکه ملت ما و یا دیگران این را می فهمند و یا نمی فهمند و یا دست به توجیه می زنند، خود مطلب دیگری است.
در دهه ۶۰- ۷۰ میلادی، شاه با وجودى که هم پیمان آمریکا و جزو کشورهاى دوست و اقمار آمریکا به حساب مى آمد و روابط گستردۀ اقتصادى، نظامى و سیاسى با آمریکا داشت، از هر نوع کمک و یا خواست هایى که آمریکایى ها خواستار آن مى شدند، کوتاهى نمى کرد. و حتی از جانب آن ها بعنوان ژاندارم غرب، امنیت خلیج فارس و نفت را در این منطقه عهده دار بود. شاه، هم پیمان نظامى آمریکا بود و دست آمریکا در تمام امور کشور و منافع آن باز بود، و هیچ خواسته ای نبود که از آن ها دریغ شود. این هم پیمانی با غرب و روابط گستردۀ اقتصادى، نظامى و سیاسى با آمریکا، امر را بر شاه مشتبه ساخته بود و ظاهراً این وضعیت که چون در منطقه، به قدرتى تبدیل شده بود، موجب شد که امر به خود شاه مشتبه شود و چنین تصورى به او دست دهد و واقعاً فکر کند یکى از پنج قدرت بزرگ جهان و یکى از رهبران بزرگ دنیاست. این بلند پروازى ها او را وادار مى کرد که به اربابان خود نیز خورده بگیرد و سیاست آنها را مورد سئوال و سرزنش قرار دهد. و گهگاهى خارج از سیاست اربابان خود تک مضراب هایى مى زد و قدرت خود را به رخ آنها مى کشید، مى گفت:
“زمان آن فرا رسیده است که تکنولوژى و توسعه بدون محدودیت در اختیار همگان قرار گیرد. انتقال تکنولوژى، این است قیمت واقعى نفت”، و یا: “به این چشم سبزها دیگر باج نمى دهیم و …”، و یا “دوران مفت خورى سپرى شده است، نظیر شرکت هاى بزرگ که هنوز به امتیازات مفرط خود چسبیده اند، نمونه بارزى است از استعمار اقتصادى…، همین جا در ایران به آنها مى گویم: شرایطى که آنها بیست سال پیش استفاده کرده اند، دیگر وجود ندارد” (۴)
علم می گوید: «شاهنشاه در برنامۀ پانوراما، مخبر (بى بى سى) فرمودند که شما با این تنبلى و وضع اجتماعى بزودى به غار برخواهید گشت.» (۵)
شاه برای آمریکا حالت نوکرى را داشت که در اثر بزرگ شدن در خانۀ ارباب و در درون روابط گستردۀ خانواده، فکر مى کرد که حکم عضوى از خانواده را پیدا کرده و قدرتش، همسنگ قدرتِ دیگر اعضاء است. حتماً بسیاری به یاد دارند که در ایران یکه بزن های هر محله چند تا نوچه زیر دست خود داشتند، گاهی اتفاق می افتاد که یکی از این نوچه ها، در خود احساس بزرگی و یکه بزنی می کرد و فکر می کرد که خود می تواند، یکه بزنِ محله شود. در چنین حالتی، یکه بزن اصلی، یکی از نوچه ها را وادار می کرد که بدون سر و صدا ترتیب او را بدهند، که اگر از مهلکه جان سالم بدر می برد، بفهمد که فضولی دیگر موقوف است و هم سایر نوچه ها، ماست را کیسه کنند. نظیر رئیس گروه های مافیا که نسبت به عضوی از گروه به دلایلی باید ترتیب او داده شود.
در وضعیت عادى و معمولى نیز از قدرت انداختن و شکستن او عملى نبود. لذا لازم مى آمد که بحرانى ایجاد شود و تعادل قوا در کشور و منطقه بهم بخورد و در آن وضعیت، یا شاه به پادشاه مشروطه که سلطنت می کند و نه حکومت، تبدیل می شد، و یا اینکه در وضعیت حاد تر سلطنت در ایران منقرض می شد. و چون شاه هم پیمان نظامى آمریکا بود و دست آمریکا در تمام امور کشور و منافع آن باز بود، و در تمام جهان متحد و دوستدار غرب و بخصوص آمریکا تلقى شده بود، مایل نبودند براى از قدرت انداختن و یا سرنگون کردن او، مستقیماً وارد عمل شوند. چون هم از نظر سیاست بین المللى و منطقه اى، و هم از نظر افکار عمومى ممکن بود، برایشان گران تمام شود، زیرا آن ها کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ را تجربه کرده بودند که هنوز که هنوز است لکۀ ننگ آن از دامنشان پاک نشده و نخواهد شد. بدین جهت با همکارى اطلاعاتى آمریکا و انگیس و اِشرافى که این دو کشور و بخصوص انگلیس از جامعۀ ایران و روابط آن و اهرم هاى مختلف قدرت آن داشتند، و با بکارگیرى تمام امکانات و عوامل اطلاعاتى و شبکه هاى مختلف خود، در درون ارگان هاى مختلف مملکتى و مخالفین دولت، و با ارزیابى و جمع بندى خود، ضربۀ حقوق بشر را بمثابۀ رها کردن سنگى در اقیانوس بسته، ولى پر تلاطم کشور ایران که در اثر دیکتاتورى پدر و پسر، به صورت آتشى زیر خاکستر درآمده بود، وارد کردند. این رها کردن سنگ در آن اقیانوس، از پى هم موج آفرید و همه چیز را در بر گرفت و شاه و سلسله اش را به قعر اقیانوس فرو برد و او را از صحنه خارج ساخت. البته آن ها بدشان نمی آمد که شاه ضعیف شود و سلطنت بکند، و نه حکومت. این سونامی که به دست ملت بر اثر آن فضای باز سیاسی ایجاد شده بود، چنان قوی بود، که همه چیز را با خود به قعر دریا فرو برد. و به قول مرحوم منتظری: «یکی از عوامل پیروزی انقلاب ما این بود که یک فضای باز سیاسی– با فشار دموکرات ها بر نظام شاه- در ایران بوجود آوردند، این فضا خیلی نقش داشت.» (۶) و آنچه را که منتظری گفته، گمان نمی کنم که دیگران چنین نظری نداشته باشند.
این فضایی که مورد استفاده قرار گرفت، فضایی است که هر دیکتاتوری با دست خود و ظلم و ستمی که به مردم و خواسته های به حق آنان روا می دارد، فراهم می آورد. در حقیقت این فضا نتیجۀ مبارزات ملت ایران از نهضت مشروطه و نفت بود که با کودتای ۲۸ مرداد، تمامی امید دموکراسی و آزادیخواهان و عدالت طلبان را نقش بر آب کرد و از طرفی ضربۀ بیدار کننده و به اصطلاح شوک بیدار کننده ای به ملت ایران وارد ساخت. و همچنان زمانی که رضا شاه در سال ۱۳۲۰ مشغول گردآوری املاک و اموال و مغرور به قدرت و شوکت خود شده بود، و علیرغم خواست اربابان خود به آلمان ها تمایل پیدا کرد، زمینۀ بوجود آمدن فضایی– به زعم اربابان خود، تاریخ مصرفش تمام شده بود- شد، آن موقع رادیو بی بی سی اعلان کرد که در ایران گرگ زمین خواری پیدا شده که همۀ زمین ها را می بلعد و سیر هم نمی شود. مستی و مظالم پسرش و آخرین میخی که با فعال مایشائی و خود را مافوق قانون و حرف خود را قانون اعلام کردن به تابوت مشروطه و مشروطه خواهی زد، چنان فضای نارضایتی، و آزادیخواهی با دست خود بوجود آورده و کشور را به بن بست کشانده بود که حتی از نظر اربابان خود مشروعیتی برایش باقی نمانده بود. بر اثر مبارزات مردم از مشروطه بدین سو و مساعد شدن زمینۀ جهانی تغییر، و ترس از پاشیده شدن کشور و افتادن در دست بلوک شرق، انگلیسی ها و آمریکایی ها که زیر و بم رژیم شاه را دست خود داشتند، خواستار تبدیل شاه به پادشاه مشروطه– که سلطنت بکند و نه حکومت-، و یا انقراض وی شدند، و به قول مهندس بازرگان: «بعضی از سیاست های خارجی و استقبال از تخلیه و تعویض او شد» (۷)
بنابر این در هر کشوری بنا به موقعیت و مبارزات مردم برای بدست آوردن آزادی و حقوق خود، دیر یا زود فضای نسبتاً بازی با کمک و یا بی کمک بعضی از کشورها ایجاد خواهد شد. مهم این است که از این فضای ایجاد شده، چگونه بهره برداری می شود. و نه اینکه چون مثلاً فلان کشور کمکی به ایجاد فضای باز کرده، پس او موجب شده است که آن رژیم سرنگون شود. می شود پرسید که اگر مبارزات ملت هند به رهبری گاندی نبود، چگونه فضای استقلال هند به دست انگلیسی ها باز شد، و یا اگر مبارزات طولانی ملت آفریقای جنوبی نبود، چگونه خارجی ها می توانستند، دست به ایجاد فضای سبز سیاسی بزنند و در نتیجه رژیم آپارتاید را ساقط و رژیم مردمی را بوجود آورند. و همچنین است سایر کشورهایی که در آن انقلاب رخ داده است.
طبیعی است که بخشی از انسان ها در هر نقطه از جهان که باشند و زندگی کنند، نسبت به رنج و ستم و بی عدالتی که دامنگیر همنوعان خود در سایر نقاط دیگر دنیا شده است، اگر مطلع شوند، بی تفاوت نخواهند بود. و حداقل اظهار همدردی و نوع دوستی می کنند و در نشان دادن چهرۀ واقعی حاکم دیکتاتور با امکاناتی که در دست دارند به آن ها کمک خواهند رساند. و این نوع کمک ها نه تنها مذموم نیست، بلکه بشر دوستانه و خداپسندانه است. و گمان نمی کنم که این نوع از کمک ها جاسوسی و یا خدمت به بیگانگان تلقی شود. بلکه آنچه خدمت به بیگانگان در هر کشوری تلقی می شود، این است که کس و یا کسانی، گروه یا گروه هایی از کشوری در لباس خدمت به کشور خود، به خاطر منافع شخصی، گروهی، دسته ای، دانسته و یا نادانسته در خدمت بیگانگان در آیند و یا در ازای ثمن بخسی، تحت عناوین مختلفی، خود را به آنها بفروشند و مستقیم و یا غیر مستقیم در خدمت سیاست آن ها قرار بگیرند. و از این نگاه که به کمک خارجی ها در انقلاب سال ۵۷ بنگریم، فشاری که غربی ها بر نظام شاه، بدنبال مبارزات مستمر کنفدراسیون جهانی دانشجویان ایرانی و اتحادیه انجمن های اسلامی دانشجویان در اروپا آمریکا و کانادا و سایر گروه های مبارز داخل و خارج از کشور، ایجاد کردند، در ایران در بوجود آوردن فضای باز، خیلی نقش داشت.
شاید بعضی از ساده اندیشان فکر کنند که با تغییر رژیمی و از جمله رژیم ایران، تمامی روابط استعماری که در طول زمان در کشور تنیده شده است، یک شبه با پیروزی انقلاب از هم گسیخته خواهد شد، غافل از اینکه اهرم های مادی و معنوی استعماری، توسط بعضی از کشورها در کشور دیگری در طول سالیان تندیده شده است. با تغییر رژیمی، آن ها با در دست داشتن آن اهرم های آشکار و پنهان خود، قادرند که در ساخت رژیم آینده هم اثر گذار باشند، و تا جای امکان، منافع خود را هم حفظ کنند. این پدیده در کشورهایی که بیش از چهل، پنجاه سال است که استقلال خود را بدست آورده اند، هنوز قابل مشاهده است. بنابر این در کشوری نظیر ایران که حداقل از کودتای سال ۳۲ تا پیروزی انقلاب ۵۷، به مدت ربع قرن، رژیم دست نشاندۀ آمریکا بر ایران حکومت می کرد، این کشور در تمامی ارگان های نظامی و غیر نظامی کشور و حتی دربار نفوذ مستقیم و غیر مستقیم داشت، و در همه جا ریشه خود را گسترانیده بود. سازمان های اطلاعاتی کشور با کارشناسان آنها تأسیس شده و آنها علاوه بر اینکه بر سیسم اطلاعاتی کشور اشراف کامل و رسمی داشتند، غیر مستقیم هم جاسوسان دیگر خود را در همه جا و در دربار کاشته بودند. چنان بود که هرگاه شاه می خواست دست از پا خطا کند، از جان خود هم مصون نبود، و به این علت بود که بنا به نوشتۀ خود شاه وقتی به او گفته شد، که به صلاح اعلیحضرت است که از کشور خارج شود، گفت به کجا بروم، و جرئت اینکه بگوید به شما چه مربوط است و من پادشاه کشور هستم را نداشت.
حال، با نفوذ فوق العاده ای که آمریکایی ها و همپیمانان آن، بویژه انگلیسی ها در کشور دارند، انقلاب در شرف پیروزی است. طبیعی است که آمریکا و اقمارش با تمامی امکانات و اهرم هایی که در دست دارند، سعی می کنند که در رژیم نو پا جا و موقعیت خود را حفظ کنند. این بستگی به رژیمی که بر آمده از انقلاب و پیروزی آن است دارد که با چه سیاست و درایتی سعی می کند که به مرور، بندها را پاره کند و یا اینکه بندهای تازه ای علاوه بر آنچه قبلاً وجود داشت، بر این ملت تحمیل کند.
بعد از این مقدمه، در جستجوی پاسخ و یا پاسخ هایی برای سئوال طرح شده در فوق (آیا آقای خمینی به جایی وابسته بوده، الهام گرفته، و یا اشاره ای به وی شده است، و یا زد و بندی خارج از دید عموم مردم، چه با غربی ها، و چه با دیگران در کار بوده و یا خیر؟)، چند مسئله به شرح زیر مورد بررسی قرار خواهد گرفت:
۲- آیا خمینی در طرح ولایت فقیه، از جایی الهام گرفته است؟
۳- آیا قبل از پیروزی انقلاب، زد و بند و یا قرار و مداری برای رهبری انقلاب در کار بوده است؟
۴- حرکت دوم انقلاب
۵- بسته شدن نطفۀ استبداد، دور از چشم مردم
۶- پاسخ به چند سئوال.
محمد جعفری،
۱۸ آبان ۱۳۹۷
نمایه و یادداشت:
۱- Benazir Bhutto Reconciliation Simon&Schuster p. 97
۲- پاسخ به تاریخ محمد رضا پهلوی ص۶۷.
۳- پاریس و تحول انقلاب از آزادی به استبداد، ص ۱۳۶- ۱۲۷.
۴- تکاپوی جهانی ژان- ژان- سروان- شرایبر، ترجمه عبدالحسن نیک گهر ص ۷۲ء۷۴.
۵- یادداشت هاى علم، ج سوم، ص ۲۸۱- ۲۸۲.
۶- خاطرات آیت الله منتظری، انتشارات انقلاب اسلامی، فوریه ۲۰۰۱، ص ۲۲۳.
۷- انقلاب ایران در دو حرکت، مهندس بازرگان، ص ۲۴.