back to top
خانهدیدگاه هاانور خامه ای درگذشت

انور خامه ای درگذشت

Khamehei-Anvar-1 انور خامه ای روزنامه نگار، نویسنده، پژوهشگر و مبارز بنام ایران در سن ۱۰۲ سالگی بر اثر کهولت سن در تهران درگذشت.

 
 خانم ملیحه خامه ای یگانه فرزند زنده یاد انور خامه ای در باره زندگینامه پدرش می گوید: در ۲۹ اسفند ۱۲۹۵ به دنیا آمده است، نام مادرش عصمت اسلام خامه‌ ای است که البته نام فامیلش از ابتدا این نبوده، بعداً در زمان دادن شناسنامه در دوره رضا شاه مأمور این کار، دین و نام خانوادگی را قاطی کرده و به این صورت درآمده، او (مادر پدرم) از نوادگان فتحعلیشاه است از سمت برادر ولیعهد که بعد از ولیعهد عزیزترین فرزندان شاه بوده است به نام محمدعلی میرزا.
 
 نام پدرش شیخ یحیی کاشانی است که به او پاژنام پدر مطبوعات را داده‌ اند و او (شیخ یحیی) خواهرزاده آیت‌ ا… غروی– از یاران امام خمینی در کاشان- بوده و نوه دختری ملامحمدحسین نطنزی که او هم نوه ملا احمد فاضل نراقی است و فرزند ملا محمدعلی کاشانی بوده است. خود شیخ یحیی کاشانی (پدر پدرم) کار‌های مهم بسیاری انجام داده است، از جمله از بنیانگذاران انقلاب مشروطیت بوده است و همچنین سردبیر روزنامه‌ های مجلس و حبل المتین و ایران آنزمان بوده و در آنها مقاله داشته است. فوت شیخ یحیی کاشانی ۱۸ اسفند ۱۳۰۸ می باشد که پدرم در آنزمان ۱۳ساله بوده است.
 
 پدرم یک برادر و دو خواهر بزرگتر از خودش داشته است و او کوچکترین فرزند مادر و پدرش بوده است. نام برادرش عزت‌ ا… بوده که نتوانست تحصیلات متوسطه را به پایان برساند و آموزگار دبستان‌ های تهران بود. نام خواهر بزرگش ملیحه بوده که پدرم به خاطر دوست داشتن زیاد او نامش را بر روی فرزند خویش نهاد. او دختری بسیار زیبا ومهربان بوده است و چون عاشق پسری شد که بسیار زشت و لات بود، بدبخت شده است و در جوانی سل گرفته و مرد، که مرگ او باعث مرگ پدرش (شیخ یحیی) شد. نام خواهر کوچکش که از پدر من بزرگتر بوده، شمسی بود. پدرم از او زیاد سخن نمی‌ گوید. او علاقه زیادی به برادرش (پدرم) داشت.
 
  این درباره خانواده و گذشته خانوادگی پدرم بود، اما درباره خودش. او در شش سالگی به مدرسه رفت، ولی در همان سال اول و در ماه‌‌ های اول سال بیماری کچلی گرفت و مجبور شد که در خانه بماند و از پیش خود خواندن و نوشتن و ریاضی بیاموزد، البته در خانه آنها، هم پدرش، و هم برادر و خواهرانش سواد خواندن و نوشتن داشتند و به او کمک می کردند. پس از بهبودی که به مدرسه رفت، از او ازمون گرفتند و او را در سال چهارم گذاشتند و ایشان یکسره تا سال آخر دبیرستان را خواند و پس از دیپلم دبیرستان در ۱۳۱۳، در دانشکده صنعتی در رشته مهندسی شیمی مشغول تحصیل گردید.
 
 در زمان دانشجویی با گروهی علیه دولت رضاشاه مبارزه می‌ کردند که معروف به «۵۳ نفر» هستند و او عضو این حزب شد و چون این گروه در سال ۱۳۱۶ خورشیدی کشف و بازداشت شدند نتوانست دوره دانشکده را پایان دهد. پیرو آن محکوم به ۶ سال زندان گردید که پس از ۵ سال زندان در مهر ۱۳۲۰ مشمول قانون عفو عمومی قرار گرفت و از زندان آزاد گردید.پس از آزادی چون موظف به تأمین زندگی خود و مادرش بود نتوانست تحصیل دانشگاهی را ادامه دهد و به کار روزنامه نگاری پرداخت افزون بر این در بهمن ماه ۱۳۲۱ از طرف وزارت پیشه و هنر برای دبیری دبیرستان صنعتی استخدام شد و دو کار را همزمان انجام میداد. در سال ۱۳۲۳ عضو حزب توده شد که رهبران آن از گروه ۵۳ نفر بودند و پس از آزادی در سال ۱۳۲۰ این حزب را تاسیس کرده بودند ولی پدرم با وجود دعوت آنها به عضویت در این حزب ،به علت نقایصی که در این حزب میدید دعوت آنها را رد کرد ولی در ۱۳۲۳ که کنگره این حزب اصلاحاتی در آن به وجود آورده بودند راضی به عضویت و فعالیت در آن شد.
 
 و سپس یکی از رهبران این حزب به شمار می‌رفت سردبیر و اداره کننده روزنامه رهبر– ارگان این حزب-  بوده است در مرداد ۱۳۲۵ به عنوان نماینده مطبوعات ایران در کنگره پاریس (صلح ۲۳ کشور) دعوت شد و به پاریس سفر کرد. پس از پایان این کنگره به عنوان نماینده دانشجویان ایران در کنگره بین‌المللی جوانان در پراگ شرکت کرد ……در خرداد ماه ۱۳۲۶ که از پاریس به قصد بازگشت به ایران با هواپیمای ایرباس شوروی مسافرت میکرد مدت دو هفته در مسکو توقف کرد و با اشخاص سرشناسی مانند لاهوتی خان شاعر معروف ایرانی که در آنجا پناهنده بود ملاقات کرد و دانستنی‌های مهمی را از او درباره وضع زندگی در شوروی به دست آورد. پیرو همین دانستنیها بود که پس از بازگشت به ایران (تیر ۱۳۲۶) به فکر جدا شدن از حزب توده افتاد.
 
 در دی ماه همان سال(۱۳۲۶)  با چند نفر دیگر از رهبران این حزب مانند خلیل ملکی، جلال آل‌احمد و فریدون توللی از این حزب انشعاب کرد و مجله اندیشه نو را با هم تاسیس کرده و انتشار دادند. متاسفانه این مجله و فعالیت گروه انشعابیون در بهمن ۱۳۲۷ به دلیل ترور شاه و محدودیتهائی که به دنبال داشت متوقف گردید. این محدودیتها تا سال ۱۳۲۹ ادامه داشت. در این دوران پدرم تنها به تدریس ریاضیات و علوم در دبیرستان‌های تهران اشتغال داشت.
 
 با پیدایش جنبش جبهه ملی و نهضت ملی کردن صنعت نفت محدودیتها از بین رفت و فعالیت سیاسی پدرم نیز از نو آغاز شد و با تنی چند از انشعابیون نخست روزنامه جهان ما و حجّار را انتشار میداد و سپس جمعیت رهایی کار و اندیشه را تاسیس کرد. این روزنامه و جمعیت همراه با آزادیخواهان دیگر با تمام نیرو از نهضت ملی کردن صنعت نفت و مبارزه با استبداد و استعمار کوشش میکردند. این دوران فعالیت نیز با کودتای ننگین ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ به پایان رسید و پدرم نیز برای بار دیگر بازداشت شد لیکن مدت این زندان کوتاه بود و پس از یکماه و چند روز او آزاد شد. از این هنگام به بعد او دیگر فعالیت سیاسی نداشت و زندگی خود را صرف نوشتن مقالات در نشریات و تدریس در دبیرستان‌های تهران میکرد.(بمناسبت یکصدمین سالگرد تولد انورخامه ای– از شبهای بخار- شبه انورخامه ای ،  عصر چهارشنبه ۲۵ اسفند ۱۳۹۵) 
 
 انور خامه ای در بارۀ حزب توده بر عقیده بودکه : درمورد تأسیس حزب توده، تصور می‌کنم در تاریخ ۷ مهر ماه ۱۳۲۰ بود که عده‌ای در منزل سلیمان میرزا جمع شدند و این حزب را تأسیس کردند.  در آن موقع من در زندان بودم، لذا آنچه می‌گویم به نقل از افرادی است که در آن جلسه حضور داشتند، امثال مرحوم عبدالحسین نوشین و احسان طبری. جریان به این ترتیب بود که آقای ایرج اسکندری و نوشین وقتی در ۲۵ شهریور آزاد شدند، برای تشکیل حزب کمونیست با مقامات شوروی تماس گرفتند چرا که تشکیلات ۵۳ نفر یک تشکیلات کمونیستی بود و ارتباطی هم با کمیته داشت*. بنابر این بعد از آزاد شدن، در شرایطی که نصف مملکت در اشغال ارتش سرخ بود و شاه سابق نیز خلع و بیرون رانده شده بود و گفته می‌شد که آزادی در کشور هست؛ برای تشکیل حزب کمونیست با مقامات شوروی تماس گرفتند، بعد خود ایرج اسکندری گفت: « چون مقدور نبود که به سفارت شوروی بروند به دفتر نمایندگی بازرگانی شوروی در خیابان پامنار رفتند و با آنها تماس گرفتند». در این جریان، روستا هم که در تبعید بود و از ساوه آمده بود شرکت داشت. به هر حال شورویها به آنها گفتند که حق تشکیل حزب کمونیست را ندارند و باید یک حزب به اصطلاح ملی تشکیل دهند که علاوه بر خودشان عناصر ملی هم در آن حضور داشته باشند، مرام این حزب هم باید قبول قانون اساسی و سلطنت یعنی حکومت مشروطه ایران باشد و مخالفت و ضدیتی با نظام مشروطه نداشته باشد، در عین حال سعی کنند با فاشیسم که هدف اصلی مبارزه متفقین با آن بود مبارزه کنند. آنها برای تشکیل حزب توده محدودیتهای دیگری را نیز قائل شدند از جمله اینکه : در جنوب ایران تشکیلات و یا حتی اتحادیه‌ای نداشته باشند، فعالیتی بر ضد متفقین از جمله انگلستان و بعدها هم آمریکا نکنند. بدین ترتیب حزب با چنین محدودیتهایی تشکیل شد و فعالیت آن تا دو سه سال به همین منوال ادامه یافت.
 
حزب تحت نظارت مأموران شوروی که در اینجا بودند اداره می‌شد، در این مسئله هیچ شکی نیست. در مسائل کوچک و بزرگ نظر آنها بود که اعمال می‌شد مثلاً همکاری با قوام‌السلطنه یا مخالفت با سید ضیاء. بدون هماهنگی و نظر مأموران شوروی کاری انجام نمی‌شد. اگر احیاناً حرفی می‌گفتند که موافق سیاست شوروی نبود، بدون اتکا به سخن گفته شده مجبور بودند عکس آن را انجام دهند. یک نمونه خیلی روشن این بود که مثلاً در مورد امتیاز نفت، چون در مرامنامه حزب مخالفت با دادن هر گونه امتیاز به کشورهای خارجی آمده بود، با آن مخالفت کردند ولی نمی‌دانستند که شوروی قصد دارد که امتیاز نفت را تقاضا کند، به مجرد اینکه فهمیدند بلافاصله حرف خود را برگرداندند و از خواسته کافتارادزه دفاع کردند. در موارد دیگر نیز همین طور بود. بعضی‌ها که در این اواخر خاطراتشان را نوشته‌اند مثل آرداشس گفته‌اند که با کمیته تماس داشتیم یعنی ارتباط با شوروی و این جریانات را قبول دارند ولی می‌خواهند بگویند که طرف حسابشان کمیته بود. همان طور که می‌دانیم فعالیت کمیته بعد از جنگ عملاً تعطیل شد. دو سال بعد هم، در سال ۱۹۴۳ دولت شوروی رسماً کمیته را منحل کرد. در آن شرایط جنگ که آلمانها آمدند و نصف خاک شوروی را اشغال کردند و مسکو در محاصره قوای آلمان بود این سؤال مطرح بود که چگونه توانستند به آنجا بروند و با کمیته ارتباط برقرار کنند؟ در اینجا یک آقایی به نام رستم علی اف بود که اسمش را زیاد می‌بردند و من اول بار اسم او را از دکتر رضا شنیدم. اسکندری و دیگران نام او را در خاطراتشان آورده‌اند. آقای احسان طبری هم از دو تا علی اف، یکی در سفارت شوروی و یکی هم در نمایندگی بازرگانی شوروی نام می‌برد. البته اسم کوچک او را در آن وقت هیچ کس نمی‌دانست و به نام علی اف معروف بود. واقعیت این است که این آقای علی اف در سفارت شوروی یک مأموری بود که ظاهری دیپلماتیک داشت و عضو سازمان امنیتی شوروی و حزب بود . یعنی هر دو مقام را در اینجا او برعهده داشت و کارهای شبکه جاسوسی و شبکه حزبی را، او بود که اداره می‌کرد. از دیگران از جمله آقای مکی‌نژاد که در جلسه منزل سلیمان میرزا حضور داشت شنیدم که می‌گفت : « شخصی در جلسه، گوشه‌ای نشسته بود و هیچ حرفی نمی‌زد و ما بعدها فهمیدیم که آن شخص علی اف بود». در آن موقع هنوز از زندان آزاد نشده بودم. در آن زمان ارتباط آنها با کمیته امکان نداشت و علی اف بود که سیاست شوروی را به آنها دیکته می‌کرد و عیناً هم خواستار انجام آن بود.
 
 اما در مورد سیاست خارجی کشور انگلیس باید عرض شود که : حزب توده ارتباط مستقیمی با آنها نداشت ولی بعد از تأسیس یا همزمان با آن شورویها گفتند که شما ابتدائاً باید یک تشکیلات و تبلیغات ضدفاشیستی داشته باشید و در این راستا با عوامل انگلستان یا هر کس دیگری که او هم ضدفاشیست (ضد آلمان) است همکاری کنید، برجسته‌ترین فرد مورد نظر آنها [مصطفی] فاتح بود. فاتح از ابتدای تأسیس حزب توده با این آقایان تماس داشت، من نمی‌دانم که واقعاً با سلیمان میرزا هم تماس داشت یا نه؟، ولی به هر حال با ایرج اسکندری و رادمنش تماس داشت و آنچه که خودم دیدم این است که بعد از شهریور ۲۰ که ما در زندان بودیم هر هفته یک بار فاتح به ملاقات بزرگ علوی می‌آمد و مقداری روزنامه خارجی به زبان فرانسه و انگلیسی برای او می‌آورد در حالی که قبل از آن، آوردن هر نوع روزنامه در زندان ممنوع بود!
 
 آمدن فاتح به زندان نشان‌دهنده دستوری از جانب مقامات انگلیسی بالاتر بود. بزرگ علوی بلافاصله بعد از آزادی از زندان به واسطه فاتح با میدلتون آشنا شد و در حقیقت مشاور و معاون میدلتون شد. یادم هست یک روز علوی به من و طبری گفت بیایید برای شما در شرکت نفت کار پیدا کرده‌ام و به دنبال آن ما را به فاتح معرفی کرد و فاتح هم گفت که مانعی ندارد، کار ما مطبوعاتی است، تشریف بیاورند. من قبول نکردم و علتش هم این بود که فکر می‌کردم مارکسیست هستم و نباید به شرکت نفت که یک دستگاه استعماری است بروم و کار کنم، به همین دلایل، عضو حزب توده نشدم اما همزمان با آنها فعالیت می‌کردم ولی مرحوم طبری به آنجا رفت و در نشریات انگلیسی کار کرد. انگلیسیها یک نشریه تبلیغاتی داشتند. به این ترتیب همکاری از اینجا شروع شد، بعد هم گفتند روزنامه‌ای درست شود و روزنامه ضد فاشیست مردم را درست کردند که نه ایرج اسکندری و نه فاتح تمایلی به برعهده گرفتن سردبیری آن نداشتند، نهایتاً رضا روستا فردی به نام صفرعلی را پیدا کرد و فاتح هم امتیاز را برای او گرفت و بدین گونه روزنامه ضدفاشیست منتشر شد. چنین همکاری‌ در ابتدا جریان داشت ولی اینکه این اشخاص واقعاً عامل انگلیسیها باشند هیچ دلیلی در این مورد ندارم. بزرگ علوی هم که در آنجا کار می‌کرد احتمالاً با نظر شورویها و موافقت آنها، آنجا رفته بود، نه اینکه سر خود رفته باشد.
 
 از بین ۵۳ نفر، تنها کسی که خود را صد درصد به انگلیسیها فروخت و با آنها کار کرد [عباس] نراقی بود. بزرگ علوی تا زمانی که شورویها موافق بودند، آنجا بود و بعد از آن به خانه فوکس رفت و در خانه فرهنگ شوروی مشغول به کار شد. فکر می‌کنم در بعضی مواقع که اینها به نفع انگلیس کار می‌کردند به دستور شورویها بود، یعنی انگلیسیها به نوعی به شورویها تفهیم می‌کردند تا از آنها بخواهند که سیاست انگلیسیها را اعمال کنند و سرخود عمل نکنند. البته ممکن است انگلیسیها هم افراد کاملتر و با نفوذتری داشتند.
حکومت استالین، در ایران، واقعاً یک سیاست استعماری را پیش گرفته بود و قصد داشت آنچه را که بعد از انقلاب اکتبر در ایران و جاهای دیگر از دست داده بود به دست آورد. در قرارداد ۱۹۰۷ که تقسیم شد و قسمتی از آن تحت نفوذ روسیه قرار گرفت، می‌ خواست در این منطقه نفت استخراج و از معادن و تمام وسایل ارتباطی آن استفاده کند. جنوب ایران هم در منطقه تحت نفوذ انگلیسیها قرار گرفت. قرارداد ۱۹۱۹ هم منطقه حایل ایران را به دو منطقه شمالی و جنوبی، یکی برای شورویها و یکی انگلیسیها تقسیم کرد. ما می‌دانیم که سیاست اصلی تزارها در قالب وصیت‌نامه پطر کبیر این بود که ابتدا این قسمتها را بگیرند تا بعد هم به آبهای گرم جنوب دست پیدا کنند. تا آنجا آمده بودند ولی نمی‌خواستند در همان مناطق متوقف شوند، انقلاب اکتبر که شد وضع تغییر کرد و شوروی به ناچار بعضی از مناطق، همچون جزیره بالتیک و فنلاند و… را از دست داد، مناطق تحت نفوذ هم از بین رفت. سیاست استالین در زمان جنگ دقیقاً این بود که حداقل مناطق تحت نفوذ را دوباره به دست آورد. آذربایجان، شمال و کردستان را تحت نفوذ خود درآورد و استخراج نفت این مناطق را به دست گیرد. لذا در راستای این سیاست سه مرحله را شاهد هستیم:
 
مرحله اول موقعی بود که شوروی وضع وخیمی داشت و مورد هجوم آلمانیها قرار گرفته بود، قسمت اعظم تسلیحاتش را از دست داده بود و در موضع ضعف و انفعال بود لذا ناگزیر خود را به انگلیسیها نزدیک کرد تا از مهلکه نجات یابد، در این مرحله شورویها هیچ صحبتی از سیاست اصلی خود به میان نیاوردند و در حقیقت هر چه انگلیسیها به آنها می‌گفتند قبول کردند و به حزب توده هم اجازه ندادند که از سیاست استعماری و امپریالیستی انگلیس و آمریکا صحبتی به میان آورد. روزنامه‌های حزب توده در این برهه از زمان شاهدی است بر این مدعا.
 
مرحله دوم، مرحله‌ای بود که شوروی از مهلکه نجات پیدا کرد، خطر آلمان رفع شد و تجهیزاتی هم به دست آورد، لذا دوباره به حرف اولش برگشت و حداقل تمایل داشت که مناطق شمالی را بگیرد. در این مرحله دولت چرچیل لیدر بود و محافظه‌کاران بر امور مسلط بودند، دماغشان بادهایی داشت و حاضر نبودند تسلیم شوند. به همین خاطر کشمکشی بین این دو به وجود آمد که مثلاً انگلیسیها سیدضیاء را با نقشه‌هایی به ایران آوردند و او را به مجلس فرستادند. شوروی هم به حزب توده دستور داد تا علیه آنها جهت‌گیری کند. بنابر این کم‌کم حمله به انگلیس و استعمار جهانی در مطبوعات حزب توده دیده می‌شد. این مرحله، مرحله اختلاف این دو بود و از عجایب این که آمریکا طرف شورویها را بیشتر از طرف انگلیسیها داشت که دلایل و اسناد زیادی هم در این باره هست. بالاخره در این مرحله، کشمکش مدتی ادامه پیدا کرد و انگلیسیها در زمان حزب محافظه‌کار یا احتمالاً بعد از تغییر حزب و حکومت کارگری حاضر شدند آن حداقلی که استالین می‌خواست  به او بدهند.
 
  بعد از این می‌بینیم که دو مرتبه سیاست شوروی (مرحله سوم) و انگلیس یکی شد و با هم همنوا و همخوان شدند. نمونه‌اش همکاری حزب توده با سیدضیاء در حمله به مصدق که دوره مفصلی است. اسناد صریحی هست که نشان می‌دهد انگلیسیها موافقت کرده بودند که نفت شمال را به شوروی بدهند….(گفتگو با مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران)
 
 خامه ای در مصاحبه با ” ماهنامه نسیم بیدار” می گوید:  سیاست حزب، مخالفت با [ حکومت ملی دکتر مصدق] بود تا از این طریق بتواند فرمانبری خود از روس‌ها را ثابت کند تا بلکه پول بیشتری از آنها بگیرند. این در حالی‌ست که اعضای این حزب، علاقمند به مصدق بودند و حتی بعدها فاش کردند که در جریان کودتای ۲۸ مرداد منتظر این بودند تا با کوچکترین اشاره سران حزب، دست به سلاح برده و به نفع مصدق علیه اوباش به خیابان بیایند، اما از اول هم مشخص بود که رهبران توده، با فراموشی انگیزه‌های اولیه تشکیل حزب، هر آنچه که روس‌ها می‌خواستند را اولویت می‌دانستند.
 
  ما قراربود خادمان ملت باشیم و برای آزادی بیان و همچنین کم کردن مشکلات تلاش کنیم. اما متاسفانه حزب به جایی رسید و به جایی رساندند که به نوکری حرف گوش کن برای شوروی تبدیل شد.
 
 همه میدانند که توده ایها در کل رابطه خوبی با دولت مصدق نداشتند و حتی در برهه هایی مصدق را دور زدند. مصدق ستیزی توده ایها، به حدی زیاد بود که آنها حتی با انگلیسی ها هم لابی کردند. به این شکل که با اخبار کذب سیاه نمایی میکردند و نماینده هایی هم که در مجلس به نوعی دست نشانده انگلستان بودند، روزنامه را به صحن پارلمان می بردند و از آن به عنوان سندی بر علیه مصدق استفاده می کردند. همکاری با انگلیس برای زیر سئوال بردن دولت آن هم از جانب جریانی که همه جوره با شوروی هماهنگ بود، اوج اختلاف و البته فاصله آنها با مصدق را نشان می دهد.
 
 مصدق بیش ازحد لیبرال بود وبه تشکلها و جریانها آزادی بیش از اندازه ای می داد. به نظر من او نباید اجازه می داد تا توده ایها به راحتی علیه دولتش جریان سازی کرده و به تخریب برنامه های دولتش اقدام کنند. در کل مصدق به حقوق بشربهای زیادی می داد و همین عامل باعث شد تا مخالفانش بتوانند کارشکنی های خود را به نتیجه برسانند» (ماهنامه نسیم بیداری شماره چهاردهم ـ اسفند ۱۳۸۹) 
 
 انور خامه ای در بارۀ  وضعیت اقتصاد ایران در دوران حکومت ملی دکتر مصدق بر این نظر است:
 
 « یکی این که نفوذ اقتصادی و سیاسی استعمار انگلیس را در ایران بیرون انداخت و منابع نفتی که در اختیار شرکت نفت انگلیس بود از آنها خلع کرد و استقلال مملکت را دست کم از نظر اقتصادی تضمین کرد. دوم اینکه توانست بدون اینکه یک شاهی از محل نفت داشته باشیم، اقتصاد مملکت را از وضع بحرانی که داشت و ما همیشه کسر موازنه بازرگانی، کسر بالانس موازنه ارزی داشتیم، به صورت یک اقتصادی دربیاورد که سالم بود و تعادل در تمام زمینه ها داشت…. البته اگر جریان کودتای ۲۸ مرداد پیش نمی آمد و همان روش سیاست ادامه پیدا می کرد، البته خیلی موثر بود و می توانم بگویم امروز اگر تا این مدت ادامه پیدا کرده بود، ما یک کشور صنعتی اگر نه در حد ژاپن، دست کم خیلی بهتر از کره جنوبی و امثالهم بودیم. اما چون آن وضعیت قطع شد و سیاستهای درست خلاف آن صورت گرفت، بنابراین آن وضعیت رفت، یک وضعیت دیگری پیش آمد که منجر به انقلاب اسلامی شد…..  دکتر مصدق ضمن حفظ استقلال مملکت بدون صرف یک شاهی از محل درآمدهای نفتی، اقتصاد مملکت را از وضع بحرانی وکسری موازنه بازرگانی، به صورت اقتصادی سالم درآورد. »( مصاحبه با  رادیو فردا ء ۲۳فروردین۱۳۸۳)
 
 زنده یاد انورخامه ای دررابطه  محاکمه دکتر مصدق دردادگاه نظامی رژیم کودتا در خاطراتش آورده است: محاکمه  دکتر مصدق درنیمه آبان ۱۳۳۲  یعنی دوماه و نیم  پس ازکودتا در تالارآینۀ  کاخ سلطنت آباد آغاز شد. پیش  از آن بازجویی مفصلی طی دوهفته انجام گرفته وکوشیده بودند او را مرعوب سازند ولی چون به نتیجه ای نرسیدند دادستان ارتش طی ادعانامه ای اورا به خیانت متهم و به مجازات  اعدام تهدید کرد.  دادگاه آزاد  نبود ولی برای خفظ ظاهرشمارمحدود و کنترل شده ای  از نمایندگان مطبوعات  داخلی وخارجی  اجازه حضورداده بودند.  همچنین عده ای از مزدوران رژیم یا دشمنان سوکند خورده مصدق مانند ملکه اعتضادی را به  نام تماشاچی به دادگاه فرستادنده بودند.به روزنامه ها هم به همان دلیل اجازه   داده بودند جریان سانسور شده از دادگاه را جاپ  کنند. ولی  با تمام این کوششها دادگاه نتیجه ای جز رسوایی و بدنامی برای رژیم و محبوبیت وسربلندی برای مصدق و نهضت ملی نداشت، دکترمصدق ازروی همان صندلی متهمان، دادستان، دادرسان، دولت و رژیم کودتا و پشتیبانان انگلیسیئ و آمریکایی  آنها به محاکمه  کشید، اسناد خیانت آنها  را روی میز دادگاه ریخت و آنها را رسوا کرد. جریان این محاکمه که مرحوم سرهنگ بزرگمهر دو جلد تنظیم ومنتشرساخته  است یکی از اسناد درخشان مبارزه  ملت ایران در راه آزادی و استقلال  خویش است. 
 
 دکتر مصدق  را گرچه در ۳۰ آذر ۳۲ به سه سال زندان محکوم کردند ولی او تا پایان عمردست از مبارزه برنداشت و پیکار وایستادگی اودرزندان وتبعید، سرمشق برجسته ای برای همۀ میهن پرستان است.» ( “خاطرات سیاسی” انور خامه ای ،  ص ۱۰۳۲ )
 
* کتاب‌ های زنده یاد انور خامه ای  به «ترتیب تاریخ انتشار اولین چاپ آنها در زیر می‌آید:
 
 ۱- دیالکتیک طبیعت و تاریخ، سال (۱۳۲۶)،۲ءفلسفه برای همه ۱۳۳۱، ۳ءتجدیدنظرطلبی از مارکس تا مائو به زبان فرانسه چاپ پاریس (۱۹۷۶) ،  ۴ء” ” ” به زبان فارسی ۱۳۵۶ ،۵ءپنجاه نفر و سه نفر جلد اول خاطرات سیاسی ۱۳۶۲ ، ۶ءفرصت بزرگ از دست رفته جلد دوم ” ۱۳۶۲ ،۷ء از انشعاب تا کودتا جلد سوم ” ۱۳۶۳ ، ۸ء خاطرات کنگو ۱۳۶۴ ،۹ء پیوند گسستن از مسکو ۲جلد ترجمه از انگلیسی نویسنده آرکادی شوچنکو پائیز ۱۳۶۴ ، ۱۰ء چهار چهره راجع به نیما یوشیج صادق هدایت عبدالحسین نوشین ذبیح بهروز ۱۳۶۸ ،۱۱ء پاسخ به مدعی ۱۳۶۸ ،۱۲ء از خود بیگانگی و پراکسیس ۱۳۶۹ ، ۱۳ء اقتصاد بدون نفت ۱۳۶۹ ،۱۴ءخاطرات سیاسی (سه جلد در یک جلد) ۱۳۷۲ ، ۱۵ء فروپاشی شوروی ۱۳۷۵ ،۱۶ء فرهنگ سیاست و تحول اجتماعی (گزیده مقالات) ۱۳۷۸ ،۱۷ء محنت آباد (مجموعه داستان) ۱۳۷۹ ،۱۸ء شاه کشی در ایران و جهان (جامعه شناسی و تاریخ تروریسم) ۱۳۸۱ ،۱۹ء خاطرات روزنامه نگار ۱۳۸۱ ،۲۰ء سال‌های پر آشوب ۱۳۷۸ که این کتاب ده جلدی است ولی ۴ جلد آن چاپ شده و جلد‌های ۵ و ۶ در دست چاپ است و بقیه هنوز آماده نشده است یعنی خود نویسنده آن را ننوشته است و جلد اول و دوم در سال ۱۳۷۸ و جلد سوم در سال ۱۳۷۹ و جلد چهارم در سال ۱۳۸۱ چاپ شده است.
 
* نشریاتی که در آنها کار کرده یا مقاله داشته است:
 
روزنامه‎های مردم، رهبر، جهان ما، حجار، اطلاعات، کیهان، مجلات فردوسی، علم و زندگی، نبرد زندگی، اندیشه نو، اطلاعات ماهانه، گزارش، جامعه سالم،آدینه، دنیای سخن، اندیشه جامعه، نگین،خواندنی‎ها،ایران فردا، حافظ، چشم‎انداز ایران، کِلک و بخارا و……..(به نقل از  بمناسبت یکصدمین سالگرد تولد انورخامه ای – از شبهای بخار)
 
یادش گرامی باد
 
اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید