آیا قبل از پیروزی انقلاب زد و بند و یا قرار و مداری با رهبری انقلاب در کار بوده است؟
در این بخش نکاتی که حکایت از نوعی ارتباط ، زد و بند، و یا قرار و مدار، قبل از پیروزی انقلاب با بعضی از گردانندگان انقلاب و به نوعی با رهبری انقلاب را در بر دارد، که بطور فشرده، آورده می شود:
۱- پروفسور ریچارد کاتم در هفتم دیماه ۱۳۵۷ با آقاى خمینى و اطرافیان وى در پاریس ملاقات مى کند و سپس به تهران مسافرت کرده و نتیجۀ نظرات خود را از ملاقات با مخالفین در تهران و پاریس، براى استمپل، مأمور سفارت آمریکا در تهران توضیح داده و استمپل در تاریخ ۱۱ دیماه ۱۳۵۷ آنرا چنین گزارش مى کند:
«کاتم یک روز را با اطرافیان خمینى گذرانده است ومعتقد است که ابراهیم یزدى باید مدبر و متخصص تاکتیک (تاکتیسین) در گروه (امام) خمینى باشد. کاتم دریافت که (امام) خمینى به مقدار زیادى کلى گراست که دوست ندارد وارد جزئیات بشود. (امام) خمینى رهبر روحانى و تعیین کنندۀ حدود جنبش اسلامى است که یزدى رئیس ستاد وى مىباشد.
در رابطه با موضوع سازمان (امام) خمینى در داخل ایران، کاتم گفت رهبر واقعى سازمان، سید محمد بهشتى، یکى از ملاهاى قلهک است که جنبش را هدایت مىکند و رابط اصلى با پاریس مى باشد. آیت الله طالقانى، آیت الله رفسنجانى و آیت الله منتظرى رهبران اصلى افتخارى هستند، ولى قطعاً شکى وجود ندارد که بهشتى و گروه او متشکل از ملاهاى جوانتر و همکاران غیر روحانى، منجمله حسن نزیه، رئیس مترقى کانون وکلاء، کار اصلى را انجام مى دهند. بازرگان رهبر افتخارى مهمى است ولى یک سازمانده واقعى نیست.
کاتم گفت نهضت آزادى، دولت بختیار را تحمل خواهد کرد. این از طرف یک دوست برجستۀ کاتم از نهضت آزادى، بهرام بهرامیان و دو عضو دیگر، چیزى که کاتم بعنوان کادر مرکزى نهضت آزادى توصیف نمود، عنوان شده است. موافقت با دولت بختیار، مخالفت با شاه را متوقف نمى کند … . کاتم مى گوید که جنبش (امام) خمینى در دراز مدت، قطعاً درنظر دارد که براساس جذبۀ روحانى (امام ) خمینى، یک حزب سیاسى تشکیل دهد. کاتم فکرمى کند که چنین حزبى، تمام کرسى هاى مجلس را که برسر آن رقابت مى کند، بدست خواهد آورد … . کاتم گفت آدم هاى (امام) خمینى نسبت به قدرت سازمانى خودشان براى کشاندن مردم به خیابان ها، خیلى مغرورهستند… کاتم فکرمى کرد که نهضت آزادى مى تواند افراد کافى خوبى براى اداره کردن (کشور) پیدا کند و با این نظر که فقط ۲ یا ۳ نفراز رهبریت قابل رؤیت نهضت آزادى بنظرمى رسد که تجربه و شعور لازم براى اداره وزارت خانه هاى جدید (مدرن) را دارا باشند، مخالفت نمود. کاتم توافق داشت که این به هر صورت مسئلۀ اصلى است و گفت جاى زیادى براى شک باقى مى ماند… . کاتم متذکر شد که این فشارى را که روى نهضت آزادى وارد نمود که چاره اى براى یک توافق بیندیشد، ولى نه به اندازه اى که برخط سازش ناپذیر (امام)خمینى غلبه کند» (۲۳).
پروفسور ریچارد کاتم که با صراحت این مطلب را بیان مى کند. آیا جاى سئوال نیست که وى از کجا در تاریخ هفتم دیماه ۱۳۵۷ مى دانست که با قدرت خمینى، حزب جمهورى اسلامى تشکیل خواهد شد و این حزب “تمام” کرسى هاى مجلس را قبضه خواهد کرد؟ آیا جزاین است که بایستى وى با سران و بویژه دکتر بهشتى در ارتباط بوده باشد؟
فشار وارد کردن بر نهضت آزادى براى چاره اندیشیدن به توافقى با بختیار نباید به اندازه اى باشد که بر خط سازش ناپذیر خمینى غلبه کند. آیا این به تنهایى نمى رساند که آقاى خمینى و روحانیت با آمریکا خارج از نهضت آزادى، روابط و قرار و مدار و توافقی مخفیانه داشته اند؟
٢- آقاى عباس امیرانتظام که خود یکى از دست اندرکاران تغییر رژیم بوده است، خیلى پا را از اینها فراتر گذاشته است. وى در موارد مختلف و نامه هاى گوناگون خود گفته است: رژیم اسلامى حاکم، یک رژیم آمریکایى است. و با برنامه ریزى و کمک و راهنمایى آن کشور بقدرت رسیده است. از جمله در نامه اى مى گوید:
“در تابستان ۱۳۷۱، دو نفراز اعضاى وزارت اطلاعات، تحت عنوان نمایندۀ قوه قضائیه، در واحد ۲۰۹ زندان اوین، با من ملاقات و در جلسات ۵ تا ۶ ساعته، بحث و اصرار داشتند تا مرا راضى کنند زندان را ترک کنم که من نپذیرفتم و براى آنها استدلال کردم که رژیم حاکم، یک رژیم آمریکایى است و با برنامه ریزى و کمک و راهنمایى آن کشور بقدرت رسیده و فجایع جبران ناپذیرى را به دلیل جهالت و عدم کفایت خود بر ملت بى گناه، زود باور و بیگانه با مسائل سیاسى ایران، وارد کرده است” (۲۴).
۳- آقای میناچی وکیل و از دست اندرکاران و عضو هیئت امناء حسینیه ارشاد و مسلط به زبان انگلیسی و دوست سیاسی بازرگان که در دولت او سمت وزیر اطلاعات [ارشاد] را عهده دار بود، به اتفاق دوستانش در تابستان ۱۳۵۷ به آمریکا رفت و در وزارت خارجه به گرمی مورد استقبال قرار گرفت. « به آنان پیشنهاد شده بود تا چنانچه رژیم شاه، کمترین انحرافى از حقوق بشر حاصل کرد، مستقیماً مسئولان آمریکا را در جریان بگذارند» (۲۵).
۴- بنی صدر بعد از کودتا و آمدن مجدد به پاریس، چنین گزارش می کند:
“یک سال پیش از انقلاب، در لندن در خانۀ آقاى دکتر تقى زاده، آقاى ب.ب (۲۶) از دعوت شدنشان به سفارت آمریکا، صحبت به میان آورد. گفت آمریکایى ها ۳۰ نفر از قماش مرا به سفارت دعوت کردند. به ما گفتند که گردانندگان کنونى رژیم ایران در فساد غوطه مى خورند و انقلاب سفید هم شکست خورده است. اگر شماها حاضرید وارد گود بشوید، ما همه گونه کمک مى کنیم تا ادارۀ امور کشور را در دست بگیرید” (۲۷).
۵- بنا به گفته آقای علی امیر حسینی در سال ۱۹۸۲و یا ۱۹۸۳، ریچارد کاتم به پاریس آمد و با آقای بنی صدر در مورد انقلاب اسلامی ایران مصاحبه ای به عمل آورد. در این مصاحبه آقای امیر حسینی، بعنوان مترجم حضور داشت. در حین مصاحبه، او خودش در مورد کودتای ۲۸ مرداد و مسائل اطراف آن شروع به صحبت کرد و گفت: این مطالب ( out of record) باشد (یعنی اینکه ضبط صوتها را خاموش کنید وفقط گوش کنید). وی گفت: وقتی به پیشنهاد انگلیسی ها تصمیم به کودتا گرفته شد، از انگلیسی ها خواستیم شبکۀ خود را در اختیار ما بگذارند، آن ها سه نفر را معرفی کردند؛ بقائی برای رابطه با کاشانی، و برادران رشیدیان برای رابطه با بهبهانی. و تأکید کردند که با کاشانی و بهبهانی مستقیم رابطه بر قرار نکنید و هر جا لازم بود که با این دو نفر تماس برقرار شود، غیر مستقیم از طریق، بقائی و برادران رشیدیان تماس گرفته شود، و سرتیپ نادر کیوان برای رابطه با ارتشی ها.
۶- ریچارد نیکسون رئیس جمهور اسبق آمریکا متذکر می شود که:
«ایران تحت رهبرى شاه بعنوان ستون اصلى امنیت غربى ها درمنطقه خدمت مى کرد. بالاخره زمانى که احساس کردند که دیگر شرایط براى او مهیا نیست، با وضعیتى که پیش آمده و بوسیلۀ اهرم هاى مختلفى که در دست داشتند، موجبات ذلیل کردن و سقوط وى را فراهم آوردند. شرکت وهمدستى در قتل نگودین دیم و بى علاقگى ما به سرنوشت شاه بعد از اینکه ستون هاى نگهدارندۀ او را براى لغزش و سقوط، روغن مالى کردیم و بدین طریق خمینى را در به قدرت رساندن کمک کردیم، دو صفحه از تاریکترین تاریخ دیپلماسى آمریکاست » (۲۸).
۷- الکساندر دومارانش رئیس سابق سازمان هاى اطلاعات فرانسه، مذاکرات خود را با شاه در روزهاى سخت بحرانى ایران، چنین شرح مى دهد:
“من روزى صراحتاً اسامى کسانى که در آمریکا مأمور تهیۀ خروج شاه از کشور بوده، و استقرار یک سیستم جایگزینى را بعهده گرفته بودند، در اختیار شاه قرار دادم. من حتى در کمیسیونى شرکت کردم که دستور جلسه آن عبارت از این بود که براى خارج کردن شاه از ایران چه باید کرد؟” (۲۹)
۸- دو نفر از دوستان آقاى قطب زاده به طور جداگانه، مسائلى را با نگارنده در میان گذاشتند که حاکى از بعضى اطلاعات او در رابطه با زد و بندهاى سران انقلاب با غربى ها بود: اولى براى نگارنده چنین تعریف کرد:
بعد از پیروزى انقلاب و همکارى با آقاى قطب زاده، متوجه شدم که آخوندها نمى گذارند که کشور آرام و قرار بگیرد و دارند همه چیز را نابود مى کنند، لذا چندین بار مسئله را با آقاى قطب زاده در میان گذاشتم و به او گفتم که دیگر من نمى توانم همکارى کنم، چون بر من آشکار شده است که اینها نمى گذارند که کارى انجام بشود. هر بار، آقاى قطب زاده مرا دلدارى مى داد و مى گفت نگران نباش، همۀ امور درست مى شوند، صبر داشته باش، من اطلاعاتى دارم که تو ندارى و من مى دانم که اینها ماندنى نیستند. بالاخره یک مرتبه من مسئله را جدى گرفتم و گفتم که تو هر مرتبه چنین و چنان مى گویى، آنها دارند همه چیز را قبضه مى کنند و همه را حذف مى کنند، ولى تو مى گویى که درست مى شود. خوب اگر اطلاعاتى دارى به ما هم بگو که مسئله از چه قرار است؟
در جواب آقاى قطب زاده گفت: من اطلاعات، اسناد و مدارکى از اینها دارم که اگر آنها را فاش کنم دودمان اینها را بباد مى دهد. من به او پیشنهاد کردم که این مدارک را جایى بفرست، او گفت من آنها را جایى مخفى کرده ام. و بعد از این حرفها گفت که اینها– یعنى آقاى خمینى و روحانیون- به ما خیانت کرده اند، ولى تو ناراحت نباش و خیالت راحت باشد، آنها (یعنى غربىها) به ما قول داده اند که اینها را ببرند.
دومى (آقای ح- ی) برایم چنین نقل کرد: چند شب قبل از اینکه آقاى قطب زاده به اتهام کودتا علیه آقاى خمینى دستگیر شود، براى دیدار و مذاکره با وى به منزلش رفتم و مثل همیشه با هم در مورد مسائل جارى کشور و انقلاب به بحث و گفتگو پرداختیم. من که اوضاع را سخت سنگین و خطرناک براى آقاى قطب زاده احساس مى کردم، به او پیشنهاد کردم که همۀ این مسائل را رها کند و به خارج از کشور برگردد، تا ببینیم چه پیش مى آید. آقاى قطب زاده در جواب پیشنهاد من، گفت: “به کجا بروم؟ بروم به خارج که مدت بیش از بیست سال در آنجا با رژیم شاه مبارزه کردیم و کوشش کردیم که رژیم اسلامى را جایگزین آن سازیم؟ حال به این خارجى ها بگویم: این رژیم چنین وضعى پیدا کرده است؟ بروم پیش آن کسان و بگویم که این رژیم با کمک غربىها و زد و بندهاى آنها روى کار آمده است؟ بروم به خارج و به دوستان خارجى بگویم که ما نفهمیدیم و آخوندها را غربىها آورده و به ما تحمیل کرده اند؟ به کجا بروم؟ بروم به خارج و بگویم که سران ما همه با غربى ها زد و بند داشته اند؟ نه، هرگز من به خارج برنخواهم گشت، هر چه مى خواهد پیش بیاید، بیاید”.
٩- بنی صدر و جورج براون (Georg Brown):
جورج براون، وزیر خارجه اسبق انگلستان و چهرۀ پر نفوذ و قدرتمند پشت پردۀ حکومت انگلستان در دوران انقلاب، به آقای خمینی اطلاع می دهد که می خواهد بیاید پاریس و با وی ملاقات کند. آقای بنی صدر در آن زمان به لندن سفر کرده بود. آقای خمینی به وی اطلاع می دهد که از جانب وی با جرج براون ملاقات و گفتگو کرده و ببیند که چه می گوید و چه نظری دارد. آقای بنی صدر هم به اتفاق آقای علی امیر حسینی، بعنوان مترجم، به ملاقات جورج براون می رود. جرج براون می گوید: وزیر خارجۀ فعلی، شاگرد و بچه من است و هر چه بگویم، عمل می کند و هر چه بخواهید، می گویم انجام دهد، و من هم عازم ایران هستم، و ما در آنجا منافع داریم و شاه هم رفتنی است. شما از ما چه می خواهید؟ آقای بنی صدر در مورد استقلال با وی صحبت می کند و می افزاید که ما از شما می خواهیم که در امور کشور ما دخالت نکنید و ما می خواهیم مستقل باشیم و می خواهیم رابطۀ برابر نظیر هر دو کشور مستقل با هم داشته باشیم و از این قبیل مسائل.
اینکه آقای خمینی به بنی صدر می گوید که از جانب ایشان با جرج براون مذاکره کند، به نظر می رسد که دو علت داشته است:
یکم: آقای خمینی بنی صدر را امتحان می کند که ببیند آیا وی در خورِ اعتماد و راز داری و اهل معامله است، یا خیر؟
دوم: وقتی مشاهده می شود که وی اهل هیچ معامله ای نیست، از آن به بعد هیچ امری سرّی به وی واگذار نمی شود و حتی بسیاری امور از او پنهان می ماند، حتی چگونگی تشکیل شورای انقلاب و افراد عضو این شورا. و تنها خمینی از وی در مورد پاسخگویی به سئوال ها، بویژه سئوال های خارجی ها در مورد اسلام و انتقاد به اسلام، تحلیل و گزارش از وضعیت موجود، چگونگی اجرای برنامۀ بعد از پیروزی انقلاب، و نیز در مورد اینکه ما متخصص و اقتصاد دان و برنامۀ اقتصادی داریم، بهره می برد. و سایر امور از وی پنهان می ماند.
١٠- شاه و سناتور مسعودی:
محمد رضا شاه می گوید: «در اواخر آذرماه، سناتور محمد على مسعودى به من گزارش داد که جرج لامبراکیس، دبیر اول سفارت امریکا، به وى گفته است، بزودى در ایران یک رژیم جدید وجود خواهد داشت» (٣٠).
١١- فردوست و انتقال قدرت:
فردوست، که یکى از بهترین مهره هایِ مورد اعتماد “اینتلیجنس سرویس”، و سیا و سایر سرویس هاى اطلاعاتى انگلیس و آمریکا بوده است، و اِشراف و نظارت کامل بر سازمان های اطلاعاتی کشور داشته و از طریق سازمان بی سیم و دفتر ویژۀ اطلاعات– که با تعلیم و آموزش ونظارت دائم آنها “دفتر ویژه اطلاعات” را سازمان داده است و مستقیم به سازمان “سیا” C.I.A و اینتلیجنس سرویس MI-6 وصل بوده است-، درانتقال قدرت از رژیم پهلوى به نظام جمهورى اسلامى نقش مهمی بعهده داشته و با برخی سران حزب و رژیم جمهورى اسلامى در رابطه بوده و همکارى مى کرده است.
بنا به قول خودش، “نتیجه کارش براى انگلیس چنان رضایت بخش بوده است که مسئول MI-6 ایران و دکتر، و رئیس ستاد مرکزى بى سیم، “از نحوۀ اداره شبکه، از من تشکر کردند”. و باز بنا به گفته خودش، تمام مناصب و مشاغل وى، به دستور و سفارش شاپور جى بوده است. خود وى معترف است که “براى تأسیس دفتر ویژه، انگلیسى ها با تمهیداتى، موافقت محمدرضا را گرفتند” و علت تشکیل آن را هم حفظ رژیم و حفظ پایگاه غرب در منطقه و سهیم بودن انگلیس در سیستم اطلاعاتى کشور و شریک در تقسیم منافع آمریکا، مى داند.
دفتر ویژه، چنانکه از ترسیم شماى آن پیداست و خود فردوست مفصل و مشروح به شرح وظایف آن پرداخته، به طور خلاصه، کنترل کنندۀ تمام مقامات، صاحب منصبان، درباریان با هدایت و راهنمایى انگلیسىها و پیش برد سیاست غربى ها و بخصوص انگلیس بوده است. رئیس و فرمانرواى یک چنین دفترى، بنا به دستور مقامات اطلاعاتى انگلیس، آقاى فردوست بوده است.
صبح روز ۲۲ بهمن ۱۳۵۷، کمیسیون امرای ارتش به منظور اینکه آیا ارتش از بختیار حمایت کند، یا نه، تشکیل می شود. قره باغی به فردوست می گوید که “تاکنون نظر کمیسیون مشخص نشده است و اعضای کمیسیون، خواستند که شما بیایید و نظر خود را اعلام کنید”. … فردوست می گوید: «سپس خطاب به حاضرین گفتم: قانون وظیفۀ ارتش را مشخص کرده و آن وظیفه عبارتست ازحفاظت از مرز و بوم ایران در مقابل ارتش متجاوز و بیگانه، و در وظیفۀ ارتش نوشته نشده که از نخست وزیر هم باید پشتیبانى کند. لذا تیمسارانى که موافقند دست خود را بلند کنند”. همه بلند کردند و ربیعى موقعى بلند کرد که او را نگاه کردم (البته این سخن من صحیح نبود، زیرا قانون، به استفاده از ارتش علیه دشمنان داخلى و نیز حکومت نظامى، اشاره داشت). سپس به سپهبد حاتم گفتم: لطفاً مطلبى در این زمینه بنویسید و قرائت کنید که اگر نظراتى بود، تصحیح شود و به امضاى اعضاء کمیسیون برسانید و بلافاصله بدهید به رادیو که بعنوان خبر فوق العاده پخش کند. حاتم متن را نوشت و قرائت کرد و همگى موافق بودند. متن براى امضاء اول به شفقت داده شد که امضاء کند. او گفت که من وزیر جنگ دولت بختیارم و نمى توانم امضاء کنم. من، امضاء کردم و به ترتیب به امضای سایرین رسید. در این زمان قره باغى ۲ بار به اطاق مجاور رفت و به بختیار تلفن کرد. بار اول با عجله مراجعت کرد و گفت: اگر این صورت جلسه امضاء شود، خواهد رفت؟ گفتم: هیچیک از آقایان نگفتند بروند. ما وظیفۀ ارتش را در قبال نخست وزیر مشخص کردیم. قره باغى دو مرتبه از اطاق خارج شد و مجدداً با عجله مراجعت کرد و گفت: بختیار رفت» (۳۱).
بعد از ظهر ۲۳ بهمن۱۳۵۷، قره نی و مهندس بازرگان از طریق تلفن با فردوست تماس مى گیرند و قره نی از جانب بازرگان به فردوست می گوید:
با شما دو، کار دارم. اول اینکه به بدره اى و خسروداد و ربیعى تلفن کنید که دست از این بچه بازىها بردارند. و اضافه کرد: “آنها قصد دارند با واحد لویزان فردا کودتا کنند”. «فردوست می گوید: پاسخ دادم: حتماً این کار را مى کنم، ولى عجب آدم هاى بیشعورى هستند! قره نى سپس گفت: “کار دوم این است که ۴ نفر را براى فرماندهى نیروى زمینى و نیروى هوایى و نیروى دریایى و ساواک معرفى کنید”. گفتم چطور من معرفى کنم؟ آیا نظر نخست وزیر است؟ گفت: “سئوال مىکنم”. به اطاق دیگر براى مکالمه تلفنى رفت و پس از چند دقیقه بازگشت و گفت: “نخست وزیر گفتند سریعاً معرفى کنید و حداکثر در درجه سرتیپى باشند. گفتم من در این درجات کسى را نمىشناسم. گفت: “درجات بالاتر معرفى کنید، بى اشکال است. بعدها مى توان آنها را عوض کرد”. من نیز بلافاصله سپهبد (هوشنگ) حاتم را براى نیروى زمینى (که قره نى بسیار پسندید)، سپهبد آذر برزین را براى نیروى هوایى،و دریادار مدنى را براى نیروى دریایى، و سپهبد مقدم را براى ساواک معرفى کردم. قره نى بلافاصله تلفن زد و این اسامى را گفت و اعلام داشت که این افراد بلافاصله در ستادهاى مربوطه حاضر شوند و حضور خود را اطلاع دهند”. براى خواستِ اول قره نى موفق به تماس با بدره اى، خسروداد و ربیعى نشدم. به قره نى تلفن کردم و گفتم که هیچیک در خانه نیستند. گفت: مهم نیست، در لویزان هستند و ترتیب کار را خواهم داد” و اضافه کرد: “مقدم، نپذیرفته. به او بگویید که به ساواک برود، شماره مقدم را نیز داد، به مقدم تلفن کردم و مطلب را گفتم. گفت: “اطاعت مىشود”. جواب مقدم را به قره نى اطلاع دادم».
فردوست، تا سقوط دولت موقت، با مهندس بازرگان، تیمسار قره نى، رؤساى ستاد مشترک (تیمسار شاکر و تیمسار فرید)، سرهنگ معمار صادقى (شاغل در نخست وزیرى و دفتر ویژه)، و دکتر یزدى و با پسرش شاهرخ در وزارت خارجه تماس داشته است و در بعضى موارد که در کتاب آمده با او مشورت مى شده است. فردوست پنج سال با سران جمهوری اسلامی در ارتباط بوده و وقتی سر و صداها در مورد فردوست بر زبان ها افتاد که وی با سران جمهوری اسلامی همکاری دارد و در تشکیل ساواما، آنها را یاری داده است، آن وقت برای خواباندن سرو صداها در تاریخ ۱۲/۸/۱۳۶۲، صوری او را دستگیر کردند (۳۲).
حال سئوال این است که چرا سپهبد فردوست که نظارت و اشراف کامل بر سازمان های اطلاعاتی کشور داشته، به منزلۀ چشم و چراغ محمد رضا پهلوی عمل می کرده، مورد اعتماد کامل سرویس های اطلاعاتی انگلیس بوده، و تمامی مشاغلش به پیشنهاد شاپور جی عامل اصلی انگلیس در ایران بوده است، بدون کمترین نگرانی از وضع خود در ایران مانده است؟ آیا بغیر از این بوده که می بایستی طبق دستوراربابان در ایران بماند و ایفای نقش بکند؟ آقاى بنىصدر هم مى نویسد:
“اینجانب خود به آقاى خمینى گفتم: مى گویند فردوست تحت حمایت شما است و براى شما کار مى کند. کلمه اى جواب نداد و تکذیب هم نکرد” (۳۳).
١٢- تیمسار قره نی:
تیمسار قره نى یک ارتشى معمولى نبود، او خودش یک امیر ارتش و یک افسر اطلاعاتى بود. پس از کودتاى ۲۸ مرداد ۳۲ ، با درجۀ سرتیپى در رأس رکن دوم ستاد ارتش قرار گرفت. او از اهمیت و نقش فردى مانند فردوست کاملاً مطلع بود. از طرف دیگر خود تیمسار قره نى هم زمانى که در سال ۱۳۳۸، قصد کودتا بر ضد رژیم شاه را داشت، با آمریکایی ها در تماس بود و حمایت آنها را به خود جلب کرده بود. چون انگلیسی ها در جریان نبودند و یا مخالف منافع خود تشخیص داده بودند، با مطلع شدن از طرح کودتا، بوسیلۀ MI-6 لو داده شد و قره نی دستگیر شد. اما با وجودی که حکم چنین عملی اعدام بود، با وساطت آمریکایی ها، قره نی به سه سال زندان محکوم شد و بعد هم بخشوده شده، ولی از ارتش اخراج شد. از آن به بعد هم، با آمریکایی ها مراوده داشته و در رابطه با انقلاب نیز پیام هایى براى آقاى خمینى، از قول آنها داده است.
در بدو انقلاب و تا ماه ها پس از تشکیل دولت موقت، آقاى تیمسار قره نى یکى از فعالین و سازمان ده های دولت و انقلاب بوده است. او مرتب با فردوست در تماس بوده است و با امام خمینی رابطۀ تنگاتنگ و خوبى داشته است.
آقاى بنىصدر هم می نویسد، سالی قبل از پیروزی انقلاب: «آقای محمد منتظری از نجف آمد و خبر آورد، از ایران بسیاری، از جمله سرلشگر قره نى به آقا پیغام داده اند، اگر شما اسم از آمریکا نبرید، آنها شاه را مى برند» (۳۴).
با توجه به قرائن، شواهد، و اسنادی که در فوق ذکر شد، پیام به کارتر و میزان اطلاع او از نامه به کندی پی گرفته می شود.
۱۳- نامۀ میرزا خلیل کمره ای به کندی، و پیام خمینی به کاتر و یا پیام کارتر به خمینی:
قبل از اینکه پیام خمینی به کارتر و یا پیام آقای کارتر به آقای خمینی و نامۀ میرزا خلیل کمره ای به کندی مورد بحث قرار گیرد، این امر باید موضوع تحقیق شود:
دربارۀ نامه به کندی، آنچه مهم است، محتوای نامه و آمادگی به معامله، برای رسیدن به قدرت است. این آمادگی با تفکر آقای خمینی همخوانی دارد. بنا بر متنی که تلویزیون بی بی سی فارسی از سند سری «اسلام در ایران»، منتشر کرده است، آقای خمینی در نیمۀ آبان ۱۳۴۲، توسط حاج میرزا خلیل کَمَره ای، از طریق سفارت آمریکا در تهران، به جان اف کندی، رئیس جمهوری وقت امریکا، پیام داده است. موافق همان گزارش، معلوم نیست که پیام به دست کندی رسیده باشد. زیرا پیام روز ۱۵ آبان ۱۳۴۲ (۶ نوامبر۱۹۶۳)، به واشنگتن می رسد و حدود دو هفته بعد، کندی در دالاس تگزاس ترور می شود. محتوای اصلی پیام این است که او برای امریکا در ایران منافع می شناسد و از حضور امریکا در ایران حمایت می کند (۳۵).
«خمینی توضیح داد که او با منافع آمریکا در ایران مخالفتی ندارد. بر عکس، او اعتقاد داشت که حضور آمریکا در ایران برای ایجاد توازن در برابر شوروی و احتمالاً نفوذ بریتانیا، ضرورت دارد» (۳۶).
بعد از انتشار پیام آقای خمینی به کارتر، دکتر یزدی مدعی شد نخست این آقای کارتر بود که به آقای خمینی پیام داد، و آقای خمینی به پیام او پاسخ داد. غافل از اینکه آنچه مهم است، محتوای پیام است و نه اینکه کدامیک اول پیام داده است. دکتر یزدی در خاطرات خود آورده است که نمایندگان کارتر پنج بار به آقای خمینی پیغام داده اند (۳۷).
ترجمۀ متن پیام را آقای یزدی در جلد سوم خاطرات خود در ص ٢٨٩- ۲۹۰، آورده است. حال آقای خمینی چه مستقیم و ابتدا به آقای کارتر پیام داده باشد، و چه در پاسخ به وی پیام داده باشد، متن آن با آنچه بی بی سی از پیام به دولت کندی، منتشر کرده، همخوانی دارد.
آقای یزدی مینویسد، پس از اتمام سخنان کارتر به آقای خمینی، من پیام آقای خمینی به دولت آمریکا را به شرح زیر برای زیمرمن Zimmerman)) خواندم. متن ترجمۀ فارسی پیامی که به کارتر داده شده و در خاطرات یزدی فاقد متنِ انگلیسیِ سند است، به شرح زیر می باشد:
«کارها و عملیات بختیار و سران کنونی ارتش نه تنها برای ملت ایران، بلکه برای دولت آمریکا، هم بخصوص آیندۀ خود آمریکا، هم در ایران، ضرر دارد و من ممکن است مجبور شوم دستور جدیدی دربارۀ اوضاع ایران بدهم. بهتر است شما به ارتش توصیه کنید که از بختیار اطاعت نکند. دست از این حرکات بردارند. ادامۀ این عملیات توسط بختیار و سران ارتش، ممکن است فاجعه ای بزرگ ببار آورد. اگر او و ارتش در امور دخالت نکنند و ما ملت را ساکت کنیم، ضرری برای آمریکا ندارد. این گونه حرکات و رفتار، ثبات و آرامش منطقه را باعث نخواهد شد. ملت از من حرف شنوی دارد و ثبات به دستور من و با اجرای برنامۀ من بوجود خواهد آمد. وقتی من دولت موقت را اعلام کنم، خواهید دید که رفع بسیاری از ابهامات خواهد شد و خواهید دید که ما با مردم آمریکا دشمنی خاصی نداریم و خواهید دید که جمهوری اسلامی که بر مبنای فقه و احکام اسلامی استوار است، چیزی نیست جز بشر دوستی و به نفع صلح و آرامش همۀ بشریت. بستن فرودگاه ها و جلوگیری از رفتن ما به ایران، ثبات را بیش از پیش برهم می زند، نه آنکه اوضاع را تثبیت نماید. از جانب نیروهای طرفدار من خواسته شده است که اذن بدهم بروند فرودگاه را بازکنند، با زور. اما من هنوز چنین اذنی نداده ام. همچنین نیروهای مسلح از نظامی و غیرنظامی، از جمله عشایر درخواست عمل برای پایان دادن به وضع کنونی کرده اند. اما من هنوز اذن نداده ام و ترجیح می دهم که کار با مسالمت تمام شود و سرنوشت مملکت به دست ملت [بخوانید به دست من] سپرده شود».
در این پیام سه نکته حائز اهمیت است:
١- از آمریکا خواسته شده است که «به ارتش توصیه کنید که از بختیار اطاعت نکند». و ارتش نیز در آخرین روزها از بختیار اطاعت نکرد.
۲- «اگر او[یعنی آمریکا] و ارتش در امور دخالت نکنند و ما ملت را ساکت کنیم، ضرری برای آمریکا ندارد». و
۳- «وقتی من دولت موقت را اعلام کنم، خواهید دید که رفع بسیاری از ابهامات خواهد شد و خواهید دید که ما با مردم آمریکا دشمنی خاصی نداریم».
وقتی دولت آمریکا، شاه را به آمریکا برد، در تهران شایع شد که دولت آمریکا، شاه را به آمریکا برده است، تا در آنجا به سود فرزندش، از سلطنت استعفا کند، و آمریکا سلطنت فرزند او را به رسمیت بشناسد. این خبر به شدت آقای خمینی را نگران ساخته بود، و الاّ، آقای خمینی تا قبل از اینکه دولت آمریکا شاه را به آمریکا ببرد، یعنی قریب به ۹ ماهی که از پیروزی انقلاب می گذشت، و حتی از اوایل آذر ماه ۵۷ تا زمانی که شاه را به آمریکا بردند، سخنان چندان تند و تیزی علیه آمریکا بر زبان نرانده است و مرگ بر آمریکا هم رواج نداشت و هنوز کاخ سفید، سفید بوده و سیاه نشده است (۳۸). از آن زمان به بعد است که کاخ سفید، سیاه می شود و آمریکا شیطان بزرگ می گردد و مرگ بر آمریکا، رواج پیدا می کند.
حال سئوال بس مهم این است: وقتی ما می دانیم که آقای خمینی از مصدق چنان کینه ای به دل داشت که حتی از دروغ گفتن و بهتان زدن به وی هم ابائی نداشت، و اینکه وی پیرو کاشانی و بهبهانی بوده، و بویژه در مشی سیاسی پیرو بهبهانی، و این هر دو از عوامل داخلی کودتای ۲۸ مرداد بوده اند و با انگلیس رابطه داشته اند؛ آیا آقای خمینی هم که پیرو آن ها بوده است، از عوامل انگلیس نبوده است؟
۱۴- آقای دکتر یزدی در «بررسی سفر هایزر به ایران » ص ۱۹ و۲۰ می نویسد:
«البته مأموریت هایزر، تنها “توضیح” مواضع آمریکا برای امرای ارتش نبود، بلکه “ابلاغ” دستورات دولت آمریکا بود». وی در دنبالۀ آن، در مورد دستورات چنین می نویسد:
«ژنرال هایزر به فرماندهان ارتش گفت که نباید علیه (امام) خمینی وارد عمل شوند. صرفنظر از اینکه چه اتفاق بیفتد. (یعنی آنها کودتا کنند)، ارتش آمریکا با آن ها قطع رابطه خواهد کرد. لوازم به آنها نخواهد داد و قلمِ پای آنها را خواهد شکست. هایزر نه یکی، بلکه چند کودتا را علیه خمینی خنثی ساخت.
هدف اصلی هایزر این بود که به نظامیان اطمینان بدهد که اگر دولت غیر نظامی (بختیار) بجایی برسد که نتواند جلو انقلابیون را بگیرد، در آنصورت دولت آمریکا کودتای نظامی را برای کسب قدرت تجویز خواهد کرد. ژنرال ها این تضمین ها را باور کرده بودند و در کناری نشسته و منتظر بودند.
یک منبع مطلع به واشنگتن پست گفته بود که هایزر واقعاً روی ژنرال ها کار کرد. خسرو داد، وقتی از پیش هایزر بازگشت، مثل یک سرباز عادی سر به زیر بود. او از جمله کسانی بود که می خواست کودتا کند. او بعداً اعدام شد.
هایزر به بعضی از ژنرال ها گفته بود که شاه دیگر برنمی گردد. و دولت کارتر در صدد آنست که قدرت را روحانیون و نظامیان، مشترکاً بدست گیرند. قره باغی این فکر را استقبال کرده و آنرا تشویق می کرد» (۳۹).
یزدی می افزاید که «حتی مردان شجاعی نظیر ربیعی می ترسیدند که توسط زیردستان کشته شوند. ژنرال های ایرانی بالاخره به این جمع بندی رسیدند که آمریکایی ها، (امام) خمینی را متوقف نخواهند ساخت» (۴۰).
دکتر یزدی تلویحی و آشکارا به چند نکته مهم و کلیدی اشاره می کند:
۱- ژنرال هایزر به نظامیان اطمینان می دهد که اگر بختیار نتواند بر اوضاع مسلط شود، دولت آمریکا، کودتای نظامی را تجویز خواهد کرد، و ژنرال ها این را باور کرده بودند، یعنی اینکه این تضمین، حقیقتی نداشته است.
۲- به بعضی از ژنرال ها گفته شده که « دولت کارتر در صدد آنست که قدرت را روحانیون و نظامیان مشترکاً بدست گیرند». این گفته، با قول آقای بنی صدر که بعد از هجرت از آن مطلع شده: «بر سر ایجاد رژیمی با ثبات از راه وحدت روحانیون و ارتش با آمریکایی ها توافق شده بود»، و نیز با خاطرات سلیوان، همخوانی دارد.
۳- ژنرال هایزر به فرماندهان ارتش دستور داده که نباید هرچه اتفاق بیفتد، نباید علیه خمینی وارد عمل شوند، که اگر آنها کودتا کنند، ارتش آمریکا با آن ها قطع رابطه خواهد کرد و قلم پای آنها را خواهد شکست.
۴- ژنرال های ایرانی هم به این نتیجه رسیده بودند، که آمریکایی ها، خمینی را متوقف نخواهند ساخت و با او به نوعی به توافق رسیده اند. این گفته هم، با گفته های پروفسور کاتم به استمپل در تهران در۱۱ دیماه ۵۷، همانگونه که شرحش در فوق آمد، همخوانی دارد و مشخص می کند که آمریکا بر سر دولتی قدرتمند با روحانیت و ارتش به توافق رسیده بود. در واقع آنچه دکتر یزدی قبلاً در بارۀ کودتای آمریکاییان علیه خمینی گفته و یا در مورد بختیار و کودتا از زبان آن ها نقل قول کرده، خالی از حقیقت و در واقع اغفال نظامیان بوده است؟
۵- و هایزر حتی «چند کودتا را علیه خمینی خنثی» کرده است.
و بعید هم نیست که چند ژنرال ایرانی که در همان روز ۲۱ و یا ۲۲ بهمن در محل کار خود درلویزان کشته شدند، بی رابطه با این کودتا ها نباشد؟ و یا احتمال می رود که آن دسته از ژنرال ها هم که کشته و ترور نشدند، اما احتمال می دادند که ممکن است دست به اعمالی علیه خمینی بزنند، و یا حامل اطلاعاتی بودند که نباید فاش شود، بوسیلۀ کمیته مستقر در سفارت آمریکا دستگیر و اعدام شده باشند. در این رابطه، نکاتی در مورد این کمیته و سرپرست آن حائز اهمیت است.
ماشاء الله کاشانی خواه، معروف به ماشاء الله قصاب، سرپرست کمیته سفارت آمریکا، که در دستگیری ها و تعقیب و مراقبت، با ادارۀ ضد جاسوسی ساواک– که بازسازی شده بود- و نیز با جمهوری اسلامی همکاری داشته است، بعد از اینکه آن کمیته منحل شد، هم گروه ضربت داشت، هم به عنوان معاون و مشاور آقای خلخالی عمل می کرد، هم در بگیر و ببندها شرکت داشت، وهم مسئول کمیته منطقه ۱۵ بوده و از سوی کمیته مرکزی در این محل مأموریت داشت.
بنابر اعتراف صریح آقای خلخالی و خود آقای ماشاء الله قصاب به اینجانب، وی رفت و آمدهای مشکوک سفارت آمریکا را کنترل می کرده است. او صریحاً به اینجانب اظهار داشت: «اولا ً یکی از کارهایم این است که هر جایی که سفیر آمریکا می رود، او را تعقیب می کنم و همراه ماشین سفیر می روم که ببینم کجاها می رود و با چه کسانی ملاقات می کند. و اکثر امرای ارتش را، بیش از ۲۵ نفر را من شناسایی، دستگیر و تحویل آقایان داده ام».
در این رابطه چند سئوال مهم مطرح است:
چرا برای حفاظت و تأمین امنیت سفارت آمریکا، بجای گماردن پاسداران کمیته و یا غیر آن، در بیرون و اطراف آن سفارت، کمیته ای در داخل آن سفارت به سرپرستی ماشاء الله قصاب تشکیل شد؟ و، آیا سفیر آمریکا خود تقاضای ایجاد کمیته ای را در درون سفارت داده بود، یا نه؟ آنچه مسلم است اینکه می بایستی مسئولین سفارت آمریکا با تشکیل کمیته ای از پاسداران انقلاب، در درون سفارت که به منزله خاک آن کشور محسوب می شود، موافقت کرده باشند. بنابراین آیا دستگیری ژنرال های شاه که در ارتباط با آمریکا بوده و منبع اطلاعات بوده اند، با توافق سران روحانی و با چراغ سبز آمریکایی ها دستگیر نشده اند؟ (۴۱) به نظر می رسد که اگر نه همۀ آنها، بخشی از آن ها نبایستی بی اشاره آمریکایی ها بوده باشد.
بنابراین حقیقت را باید گفت: بر عکس آنچه که در مورد انقلاب های گذشته روحانی ها، روشنفکران و سیاسیون را زد و بند چی، حذف کننده و انحصارگر می خواندند، این بار آقای خمینی و روحانی های طرفدارش، با دستیاری اقلی از روشنفکران و سیاسیون مذهبی، با زد و بند، همه را از صحنه خارج کرده، و در آخر این اقل را هم حذف کرده و انقلاب مردمی را به دیکتاتوری مطلق کشاندند.
با توجه به اسناد و مدارکی که در فوق آمد، به نظر می رسد که جای شک و شبهه نمی ماند که آقای خمینی با همکاری اقلی چند، با آمریکایی ها و انگلیسی ها، زد و بند هایی صورت داده است. اگر وضعیت چنین باشد که تصویر شده و رژیم خمینی با زد و بند عواملی از خارجی ها و اقلی از داخلی ها، سوار بر اریکۀ قدرت شده و بعد از پیروزی انقلاب، توانست قدرت انحصاری را قبضه کند، بنابراین انقلاب در دو جهت حرکت کرده است. در حرکت اول ملت ایران یکپارچه مانند سیل خروشان در صدد بدست آوردن آزادی، استقلال و استیفای حقوق خویش بود و آقای خمینی در نقش سخنگوی ملت ایران و رهبری حرکت، آشکارا و در انظار جهانیان خواسته های ملت ایران را که بنام «بیان پاریس» مشهور شد، بیان می کرد و بدینسان رژیم پهلوی به زیر کشیده شد. و در حرکت دوم و همزمان که آقای خمینی خواسته ملت ایران را بیان می کرد، پنهان و سرّی از دید ملت ایران، طرح قبضه کردن قدرت با کمک اقلی از داخلی ها– که در اختیارش، خواسته و یا ناخواسته قرار گرفته بود-، را با روحانیون حلقۀ اسرارش، به اجرا درمی آورد. در حرکت اول، ملت یکپارچه، تا پیروزی انقلاب در ۲۲ بهمن عمل کرد، و ریشۀ دیکتاتوری نظام سلطنتی را بر انداخت، اما در حرکت دوم، از جانب روحانیون با رهبری آقای خمینی، اهداف انقلاب، گام به گام و به سرعت به ضد خود تبدیل، و استقرار دیکتاتوری ولایت مطلقه بر ملت تحمیل گردید. بنابراین باید دید، کجای کار اشکال و ایراد داشت که چنین رژیمی برخاسته از پیروزی انقلاب، بر ملت ایران تحمیل و حاکم گردید؟ در بخش دیگر به حرکت دوم انقلاب بطور اختصار پرداخته خواهد شد.
محمد جعفری،
٢ آذر ۱۳۹۷
نمایه و یادداشت:
٢٣- احزاب سیاسى در ایران، مجموعه اسناد لانه جاسوسى در ایران، شماره ۳، ص ۲۴۴- ۲۴۱.
۲۴- روزنامه انقلاب اسلامى در هجرت، شماره ۳۷۰، ص ۱۰
۲۵- از کاخ شاه تا زندان اوین، احسان نراقى، ترجمه سعید آذرى، ص ۱۹۰.
۲۶- منظور بهرام بهرامیان است.
۲۷- خیانت به امید، ابوالحسن بنىصدر، ص ۴۱ و ۲۸۵.
۲۸-
Victory Without War, Richard Nixon
Published in Great Britain and in US in 1999, page 118. First
۲۹- سیر تحول سیاست امریکا در ایران، ابوالحسن بنىصدر، ص ۳۶۰؛ به نقل از اسرار فرمانروایان، الکساندر دومارانش، ص ۲۴۸.
۳۰- پاسخ به تاریخ، محمدرضا پهلوى، ص ۲۷۲.
۳۱- ظهور و سقوط سلطنت پهلوى، فردوست، جلد اول، ص ۶۲۵- ۶۲۶.
۳۲- برای اطلاع بیشتر و مشروح تر نقش سپهبد فردوست در انتقال قدرت از پهلوی به رژیم اسلامی به کتاب پاریس و تحول انقلاب از آزادی به استبداد، محمد جعفری ص ۱۷۰- ۱۹۵.
۳۳- ؟
۳۴- خیانت به امید، ابوالحسن بنى صدر، ص ۴۲ و روزنامه انقلاب اسلامى در هجرت، شماره ۵۴۹، ص ۱۴.
۳۶- همان سند.
۳۷- خاطرات دکتر یزدی ج ۳، ص ۲۶۹- ۲۹۰.
۳۸- برای مشروح مطلب و اطلاعات بیشتر به کتاب گروگان گیری و جانشینان انقلاب، محمد جعفری، ص ۸۵- ۸۶ مراجعه شود.
۳۹- بررسی سفر هایزر به ایران دکتر یزدی، چاپ دوم بهار ۶۲، ص ۱۹و ۲۰؛ به نقل از: در گرو خمینی، رابرت دریفوس- اصل نسخه انگلیسی.
۴۰- همان سند، ص ۲۶.
۴۱- برای اطلاع بیشتر از کم و کیف اعمال کمیته سفارت آمریکا و ماشاء الله قصاب به کتاب گروگانگیری و جانشینان انقلاب، ص ۶۳- ۷۸، مراجعه کنید.