بسیار شنیده می شود این طرف و آن طرف که مردم ایران خود دست به کاری نمی زنند، دنبال منجی هستند، منتظر قهرمان هستند، نشسته اند تا رستم با رخشش بیاید و کاری بکند و….
من اینگونه نمی بینم، در واقع عکسش را می بینم، تاریخ اجتماعی ما واقعیت دیگری را منعکس می کند، آن چه که مردم ایران بدنبالش هستند :اندر یافتن اندیشه ی نیک معطوف به اراده ی نیک و مبتنی بر احساس نیک برای ساختن زندگی دیگری با تکیه بر تجربیات تاریخی فرهنگی و جهان بینی خویش است.
هر گاه یک فکر نو، یک نسیم روحبخش، آینده ی قابل دسترس، و دعوت کنندگان قابل اعتماد ساخت زندگی اجتماعی خوبتر را مشاهده کرده اند دست به دست یکدیگر داده اند و سرمایه ی اجتماعی خویش را به حداکثر رسانده و در جهت محقق کردن آرمانشهر خویش به تکاپو از عمق جان پرداخته اند.
اینکه می گویم “عمق جان” منظورم اینکه از صمیم دل و از نهانی ترین و درونی ترین احساسات و عواطف بشری که ازبذل جان هم دریغ نکرده اند.
این ملت بزرگ دل به هر موجی نداده چرا که بی ریشه نیست ریشه های تاریخش او را به این نتیجه رسانده که:
نه هر که چهره برافروخت دلبری داند
نه هر که آینه سازد سکندری داند
نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست
کلاه داری و آیین سروری داند
در بزنگاه های زندگی اجتماعی ایرانیان که هیجان و غلیان تغییر بر می خیزد و رهایی از وضع موجود خواستی همگانی می شود ؛ افکار و احساسات به جنبش در می آید و راه های پیش رو یک به یک در ذهن ایرانی حلاجی می شود ؛ اینجاست که اگر اندیشه ای قابل عمل با تلقی تاریخی دینی سیاسی فرهنگی ایرانی همخوانی داشته و از آزمایشگاه تاریخی ایرانیان سربلند بیرون بیاید، روح خفته پنداشته ی ایرانی بر می خیزد، حرکت آغاز میکند، و با اندیشه و احساس و کردار آنچه را که حق پنداشته می پوید و تجلی و تلالو آن راه نو، در زندگی اجتماعیش بروز و ظهور می یابد و به درستی کسی یا کسانی که این راه نو را به آنها عرضه می کنند و خود در آن راهند را پیشوا و قهرمان می دانند و آنها را چون جان خویش می دانند و البته از جان گرامی ترشان می دارند.
قیام کاوه ی آهنگر صدق مدعا را تصدیق می کند.
در پذیرفتن اسلام نیز چنین رویکردی قابل مشاهده هست و ایرانی مرز های نژاد پرستی را شکسته و اندیشه ای را که جهت یاب زندگی بهتر بوده فارغ از قومیت و حتی توحش حاملان آن، اندریافته و درونی کرده است و شواهد تاریخی دیگر…
از تاریخ معاصر در جنبش مشروطه و در پی شناخت افکار جدید و راههای نو از این ملت بزرگ تلاش مجدانه ای برای سامان دادن حیات اجتماعی ایران دیده شد.
در نهضت ملی کردن نفت به رهبری محمد مصدق این نگاه قابل مشاهده و تصدیق هست.
در انقلاب اسلامی همین رویکرد بار دیگر دیده شد، شعار استقلال آزادی جمهوری اسلامی تعریف حیات اجتماعی بازی بود که در آن دین و سیاست تعریف یکسانی می جستند : جمهوریت و ولایت جمهور مردم ، آزادی انسان و آزادی جامعه یکی تلقی می شدند و در رابطه ی مستقیم با استقلال و بنابرین درونی و خود جوش و خودانگیخته.
سخن از انقلاب بزرگ ملت ایران که هنوز اهداف خویش را نتوانسته عملی کند مجالی مجزا می طلبد همین قدر اکتفا کنم که هنوز “به رغم مدعیانی که منع عشق کنند” فکر نو و راه نویی به مردم ایران عرضه نشده، اما در این سو در آزمایشگاه تاریخی مردم ایران کسانی که تنزه تاریخی داشتند سربلند بیرون نیامده، در محک تجربه شکست خورده و بت تاریخی شان شکسته شده و جسد بی روحی از آنان در حال حکومت مستبدانه با تمسک به جنایت و خشونت هست ؛ و صد البته عنقریب است که بلبل آشوب کند.
امیدوارم که ملت ایران با شکستن این بت های تاریخی اینبار از درون خویش قهرمانی که همیشه خودش بوده است را بیابد و به جنبش برخیزد آنگاه نمود های قهرمانی خویش را در آغوش می کشد و روح ایرانی نمادهای تمدنی و فرهنگی خویش را به جهان بشریت عرضه می کند و اینگونه ایرانی الگوی ساخت جهانی دیگر جز آنچه در آنیم می شود.
دلم نیامد از نمونه ای تاریخی صرف نظر کنم ؛ جنبش جنگل و میرزا کوچک خان
آن جانفشانی ها و دوستی ها و ایستادگی های مردم ایران و با هسته ی پهلوانی و قهرمانی براستی حیرت انگیز هست، عواطف ملت ایران و یکی از قهرمانانش براستی شنیدنی است :
چقدر جنگلا خوسی، ملت واسی خستا نبوسی، می جان جانانا
ترا گوما میرزا کوچیک خانا
خدا دانه که من نتانم خفتن از ترس دشمن، می دیل آویزانا
ترا گوما میرزا کوچیک خانا
چرا زودتر نایی، تندتر نایی تنها بنایی، گیلان ویرانا
ترا گوما میرزا کوچیک خانا
بیا ای روح روان، تی ریش قربان به هم نوانان، تی کاس چومانا
ترا گوما میرزا کوچیک خانا
اما رشت جغلان، ایسیم تی قربان کنیم امی جانا، تی پا جیر قربانا
گیلکی به فارسی
چقدر در جنگل برای مردم می خوابی، خسته نشدی
جان جانانم، با توام ای میرزا کوچک خان
خدا می داند که من نمی توانم
از ترس دشمن بخوابم
دلم آویزان است، با توام ای میرزا کوچک خان
چرا زودتر نمی آیی، تندتر نمی آیی، تنها گذاشتی
گیلان ویران را، با توام ای میرزا کوچک خان
بیا ای روح روان، قربان ریشت
به قربان چشمان آبی تو شوم چشمانت را روی هم نگذار ای میرزا کوچک خان
ما بچه های رشت ، قربانت می رویم
جانمان را زیر پایت قربانی می کنیم
مردم بزرگ ایران وقت بیداری است گاه جنبش و قهرمانی است.
مادر ایران سترون نیست صد بار آزمودی
کز برای دفع ضحاک ستمگر کاوه زاید.
27/09/1397
محسن عبدالهی