متعاقب انتشار مقاله «اصحاب کهف؛ مصداق ایمان منفعلانه» در وبسایت نیلوفر، مباحثهای ذیل آن صورت گرفت که در این مجال در اختیار سایر مخاطبان گرامی قرار میگیرد.
ناقد: سلام و آرزوی بهروزی. شما در بیشتر نوشتههای خود به نقل از قرآن بیان میکنید که سنن الهی تحویل و تبدیلپذیر نیستند، ولی از جانب خود مدعی میشوید که به خوبی میدانید منظور از این سنن الهی چه هستند و به نحو ضمنی آنها را دستاوردهای علم و تکنیک قرون اخیر میدانید. به همین دلیل، ملاک اصلی شما در تفسیر آیات، اجماع دانشمندان علوم طبیعی حاضر، و سنن الهی مورد ادعای شما نیز مجموعه این اجماعها و توافقهاست. همین ملاک بود که شما را وادار نمود تا خلقت حضرت مسیح را تولدی از پدر و مادری مجهول تفسیر کنید و بدینگونه بکوشید تا هتک حرمتی به مجموعه سنن دانشمندان علوم طبیعی وارد نیاید. اکنون نیز شما همچنان صحیفه اجماعهای علمی تکنیکی روز را در مقابل خود قرار داده و در پی انطباق باقیمانده سنن الهی قرآنی بر این توافقات جهانی هستید. سعی و تلاش شما نهایتاً منجر به تحقق جامع پروژه «اسطوره زدایی» از قرآن و محاط کردن آن در صحیفه علمی تکنیکی و زدودن همه ابهامهای خارج از اجماعهای علمی آن و لذا تبدیل شدن آن به مجموعهای خواهد شد که سخنی جز سخن دانشمند و تکنیسین ندارد و حال که چنین است دیگر هیچ توجیه و نیازی به مراجعه و بازخوانی مجدد ندارد، مگر اینکه اجماع تازهای در صحیفه علم و تکنیک ظهور یابد و تلاشی مجدد برای انطباق قرآن با این اجماعهای جدید لازم گردد. تفسیر تازه شما از واقعه اصحاب غار نیز پویشی دیگر در همین مسیر است. شما با دقتی وافر موفق شدهاید که این واقعه را به حد داستانکی در نکوهش بیصبری و عزلتگزینی تنزل دهید به نحوی که حتی در عصر حاضر نیز با فرض اینکه غار مهجوری بتوان یافت، برای هر تعداد معدود از افراد و دقیقاً به همان سبک و سیاقی که اول بار روی داده است، باز هم برای این افراد قابل تکرار باشد. از همینجا میتوان دریافت که پروژههای اسطوره زدایی از قرآن بر خلاف انتظار پیگیرندگان آنها به تداوم حضور کتب مقدس در عصر علم و تکنیک منجر نخواهد شد، بلکه به عکس، افرادی هم که با امید بستن به تقدس و خرق عادتهای کتب مقدس به آن امید بسته بودند با مشاهده امکان تحلیل این خوارق در اجماعهای علمی، به جمع این اجماع کنندگان خواهند پیوست و قرآن برای ایشان به یادگار دوران بدفهمی سنن الهی و خالی از هر وجهی تبدیل خواهد شد که نتوان آن وجه را در مجموعه سنن علمی روز یافت.
حق پور: با سلام و درود و سپاس از عنایت جنابعالی. توضیحاتی عرض مینمایم:
1ـ سنن الهی دستاوردهای علم و تکنیک قرون اخیر نیستند، بلکه این علم و تکنیک قرون اخیر است که روزافزون سنن الهی را کشف میکنند و انطباق میجویند. علم و تکنیک که منتزع از هستی چیزی ارائه نمیدهند، کوشش میکنند نظام اسباب و مسببات یا نظام علی و معلولی حاکم بر هستی را دریابند، بنابراین اگر فهمی منطقی و مستدل از آیات قرآن با علم و تکنیک قرون اخیر خوانایی داشته باشد، خارج از قاعده نیست بلکه انطباقی است مبتنی بر اصل توحید و غیر آن مذموم است چرا که حتماً یک جای کار می لنگد؛ یا بدفهمی از آیات اتفاق افتاده، یا دستاورد علم و تکنیک به خطاء رفتهاند، و یا هر دو.
2ـ به هیچ روی «ملاک اصلی بنده در تفسیر آیات، اجماع دانشمندان علوم طبیعی» نبوده است بلکه تنها و تنها انسجام آیات قرآن میباشد به نحوی که فهمی را صواب میدانم که دچار تضاد و تناقض و تزاحم و حتی تعارض در خود نباشد، از این رو روش پازلی را در فهم قرآن سرلوحه خود قرار دادهام. (رجوع کنید به سری مقالات فهم قرآن به روش پازل و دیگر مقالات قرآنی نگارنده)
3ـ قرآن بیان امر مستمر واقع است و تمامی قصص قرآن حتماً در زیست بشری تا ابد تکرار پذیر بودهاند که از باب هدایتگری روایت شدهاند وگرنه چه حاجت به قصص گذشتگان! اگر قرآن داستان فرد یا گروهی را روایت میکند برای این است که هم مصادیق محکمات آن نمونه آورده شود و هم مخاطبان قرآن از طریق تطبیق بینش و منش و روش خود با پیشینیان عاقبت خود را در آینه سرانجام آنها ببینند.
4ـ پروژه؛ پروژه اسطوره زدایی از فهم باید باشد نه از قرآن که قرآن خود ماهیتاً اسطوره زداست و برای دین و آیین آبائی و اجدادی احترامی قائل نیست و آن را نفی و نهی مینمایند. پس اگر فهم قرآن دچار اسطوره سازی شده، مؤید خود قرآن نیست، بلکه بدان هشدار میدهد.
5ـ ساحت قرآن فراتر و مقدم بر موضوع علم تجربی و تکنیک است، بنابراین با اسطوره زدایی از فهم آن، نه تنها مهجور نمیشود که مخاطبانش اهمیت و جایگاه هادیانه آن را در زیست خود درمییابند و بجای کتاب مرگ و عزا یا کتاب تشریفات و تزئینات و امثالهم، کتاب زندگی و هدایت مردمان به بهروزی میشود.
ناقد: از پاسخ شما تشکر میکنم. اما هنوز ابهامات اساسی باقی میمانند: اول اینکه اگر تفسیر شما از واقعه غار صحیح باشد پس چگونه است که قرآن میگوید این واقعه پیش آمد تا بدانند وعده الهی حق است و قیامت بلاشکی در پی خواهد بود؟ اگر نه خوابی سیصد ساله بلکه درنگی کوتاه در میان بوده است هیچ حقانیتی بر مدعای بلاشکی قیامت به دست نمیآید و لذا ذکر بلاشک بودن قیامت در واقعه کهف به حشوی زاید و بیوجه تبدیل میشود. دوم اینکه شما از حیاتیترین بخش روایت قرآنی یعنی «لیعلموا … ان الساعه لا ریب فیها» به سادگی صرفنظر نمودهاید. ارزش استثنایی همه روایت در همین جمله است، و همین جمله است که اجازه نمیدهد تخمین بازه سیصد ساله را به قائلان بیرونی نسبت داده و آن را نفی کنیم. با نادید گرفتن «… ان الساعه لاریب فیها» و انکار بازه چند صد ساله هیچ نکته خاص و متمایز کنندهای برای واقعه کهف باقی نخواهد ماند و تمامی واقعه به مجموعهای از حوادث معمول و عادی بدل میگردد.
حق پور: با سلام و درود. روایت داستان اصحاب کهف در قرآن همان گونه که در متن مقاله آوردم، به استناد اولین آیه آن، به جهت رواج نقلهایی از آن در صدر اسلام بوده است به نحوی که پیامبر میپندارد آن واقعه امری خارق العاده و از شگفتیها بوده است، و از این جهت قرآن به روایت صحیح آن میپردازد و به پیامبر هم هشدار میدهد که از جانب خود وعده ندهد که حقیقت ماجرا را از طریق وحی دربیابد و بازگو کند، مگر اینگه بگوید اگر خدا بخواهد. قرآن بیان امور مستمر واقع در زیست بشری است و نه مجموعهای از داستانهای معجزهگونه. تمام قصصی که در قرآن آمدهاند مصداقهایی از زیست بشری هستند که همواره مشابه آنها در طول تاریخ اتفاق افتاده و میافتند. قرآن با روایت آن داستانها میخواهد مخاطبان خود را هدایت نماید از همین رو الگوها را به تصویر میکشد، نوح و پسرش، ابراهیم و پدرش، موسی و فرعون، مریم و عیسی و … در انتهای متن مقاله به اختصار عرض کردهام که اگر مراد توجه دادن به معاد جسمانی بود، باید بدنها میپوسید و بعد مجدداً بسامان میشد تا مردمان محقق الوقوع بودن معاد جسمانی را ببینند و حال آنکه بدنها نپوسیده! و در این صورت بیداری مجدد اصحاب کهف بعد از خواب سیصد ساله به فرض صحت، چه تشابهی با معاد جسمانی دارد؟!!! اما در مورد قیامت؛ باید توجه نمود که قیامت منحصر در حیات پس از مرگ نیست، بلکه در زندگی دنیوی نیز موضوعیت دارد و نتیجه و پیامد هر عملی از انسان که بر او قائم شود، قیامت آن عمل اوست و در این قیامتهای دنیوی نیز انسانها حقانیت وعده و هدایت الهی را درمییابند و از این رو است که میفرماید «وَکَذَلِکَ أعْثَرْنا عَلَیْهِمْ لِیَعْلَمُوا أنَّ وَعْدَ اللهِ حَقٌّ وَأنَّ لسَّاعَهَ لا رَیْبَ فیهَآ» بلاشکی قیامت کبری همواره بر انسانها در زیست دنیویشان از طریق مشاهده قیامت اعمالشان اثبات میگردد و نیازی به خرق عادتی در هدایت الهی نیست.
ناقد: سلام و آرزوی توفیق، بله قرآن به یک معنا امر مستمر واقع را بیان میدارد اما نه به معنایی که مورد نظر شماست. امر مستمر مورد نظر شما چیزی شبیه به روابط علّی یا هم ارتباطی است که محققان علوم طبیعی یا اجتماعی یا روان شناختی در آکادمیها به کشف و تنظیمشان اشتغال دارند و لذا به هیچ وجه از دایره دسترس بشر خارج نیست و برای چنین کشف و تنظیمهایی هیچ نیازی به انزال کتب آسمانی نیست. اما امر مستمر قرآنی امری است که همواره در عالم غیب در حال وقوع است و نه در عالم شهود مادی یا ذهنی این جهانی، و مثالها و شرح وقایع و حوادث تاریخی و پیشگوئیهایی که در قرآن مذکور است همگی بروز و ظهور استثنایی این امور مستمر غیبی به عنوان گسستهایی در عالم شهود این جهانی انسانی است. بنابراین همه آنها را میتوان معجزه نامید و برعکس آنچه مورد نظر شماست انقطاعهایی اساسی در امر مستمر مورد اشاره شماست و نه مصادیق این امور مستمر این جهانی. به عنوان نمونه، قیامت کبری که گسستی در امور مستمر این جهانی است از منظر انسانی مورد شک و تردید بوده و لذا قرآن مدعی است که نمونههایی کوچک و کاملاً استثنایی که در تاریخ اقوام مخاطب قرآن مذکور یا معروف بوده است از تحقق بالفعل وقایع گسترده قیامت کبری در تاریخ بشری رخ داده است. مثلاً فرد شک آورنده میگفته که از کجا بداند که استخوان پوسیده و پراکنده شده دوباره حیات انسانی به خود خواهد گرفت و قرآن در پاسخ به این تردید در آیه ۲۵۹ سوره بقره به ذکر نمونهای از تحقق حیات دوباره استخوان قبور در همین عالم شهود این جهانی پرداخته و نمونهای هم که ذکر شده است موردی ثبت شده و آشنا در تاریخ بنیاسرائیل بوده و نه پدیدهای فاقد پشتوانه تاریخی در اقوام مخاطب قرآن. مشابهاً، فرد منکر قیامت کبری اشکال میکرده که حتی در صورت وقوع چنین قیامتی چگونه ممکن است خداوند بر زنده نگاه داشتن و حفظ طراوت همیشگی بدنهای دوباره حیات گرفته قادر باشد و قرآن به واقعه کهف به عنوان تحقق بالفعل این امر در مقیاسی کوچکتر اشاره میکند و این واقعه نیز حادثهای ثبت شده و آشنا در تاریخ اقوام حاشیه مکه بوده و لذا غیر قابل انکار. بنابراین، قرآن را باید بیان نمونههای ورود امر مستمر غیبی در امر مستمر این جهانی و ایجاد گسست و انقطاع و اعجاز در آنها برای اثبات بالفعل مدعیات بزرگی چون وجود و حضور خداوند و حشر و قیامت کبری دانست. اسطوره زدایی از قرآن که در یکی از کامنتهای قبلی آمده بود به این معناست که کوششی در جهت گنجاندن گسستها و استثناهای قرآنی همچون آیه ۲۵۹ بقره یا واقعه کهف در امور مستمر این جهانی صورت گیرد و لذا اسطوره زدایی درست برعکس اهداف قرآن به پیش میرود و کارکرد هدایتی آن را کاملاً مختل میکند.
در مورد اینکه میگویید قرآن بیان امر مستمر واقع است اشکالات دیگری هم به وجود میآید: یکی اینکه اگر چنین است و قرآن جز امر مستمر واقع نیست پس چه تفاوتی بین قرآن و میراث فرهنگی ـ انسانی مسلمانان باقی میماند و چه فرقی است بین امور مستمر واقع قرآنی و امور مستمر واقع غیرقرآنی مثلاً در مثنوی معنوی یا شاهنامه فردوسی یا کلیله و دمنه به شکل پند و اندرز یا حکایت و داستان؟ دوم اینکه چه نیازی است که خداوند از طریق انزال کتاب به بیان امر مستمر واقع بپردازد در حالی که این امر در همه مکانها و همه زمانها به نحو مستمر جاری و عیان است و اگر هم توسط قرآن بیان نمیشد به جهت عیانی و استمرار همیشگی توسط خود انسان نیز قابل کشف و صورت بندی بود؟ اتفاقاً تکیه بر امر مستمر واقع از جمله تکیهگاههایی است که کافر مخاطب قرآن نیز در رد مدعیات قرآنی به نحوی نامناسب به همانها تمسک میجست، چرا که او که مرگ و عدم بازگشت دوباره انسان را به شکل امری مستمر و واقعی میدید و هرگز تجربهای از زنده شدن مردگان و بازگشت مرگ چشیدگان نداشت، با توسل به همین امر مستمر اشکال میکرد که چرا پدران از دست رفتهاش بازگردانده نمیشوند و چرا باید این امر مستمر همیشگی را که تجربهای به گستردگی تاریخ دارد انکار کرد و به ادعای هرگز به تجربه وی درنیامده عالم حشر و بعث ایمان آورد که قطع این امر مستمر واقع است؟ ضمناً شما با طریقی که در پیش گرفتهاید راهی بس صعب و عبور ناپذیر در پیش خواهید داشت. شما چگونه میخواهید چتر امور مستمر واقع را به سایر بخشهای قرآن از جمله ایجاد ناقه صالح و عصای اژدها شده موسی و شکافتن چشمه و دریا توسط عصا و زنده شدن پرنده گلین به دست عیسی هم بگسترانید؟ آیا طریق سادهتر این نیست که راه دکتر سروش را در پیش بگیریم و همه را به یکباره مجموعهای از رویاهای محمدی بدانیم؟ یا آنها را اسطورههای فرهنگی جوامع به تاریخ پیوستهای بدانیم که تنها نقش کاتالیزوری موقت برای عبور جوامع به جوامع بازتر امروزی را داشتهاند و اکنون میتوان به اسطوره زدایی یا همان کشف معانی و کارکردهای اجتماعی و فرهنگی این اسطورهها در جوامع ابتدایی پرداخت؟
حق پور: امر مستمر واقع؛ یعنی پدیدههایی که در واقعیت، حقیقت آنها تکرار میشوند، در این صورت؛ الزاماً پیامد روابط علّی ـ معلولی میباشند. اساساً در عالم هستی پدیدهای که علت موجده نداشته باشد، وجود ندارد. وقتی اسماء و صفات الهی مطلق باشند، تنها و تنها یک نظام بر هستی مستقر است و دویی ندارد، چرا که اگر دویی داشته باشد بدین معناست که حداقل یکی از آن دو نظام از صفات و اسماء مطلق نشأت نگرفتهاند که امکان خلق دومی وجود داشته است و گرنه خدای علیم حکیم قدیر در کمال میآفریند و برای آنچه میآفریند بهتری یا جایگزینی یا کمالی وجود ندارد.
نکته دوم اینکه؛ دو عالم در هستی وجود ندارد که یکی عالم غیب باشد، دیگری عالم شهادت، بلکه یک عالم است که از منظر علم و شناخت انسانی به دو وجه غیب و شهادت تفکیک میشود، یعنی آنچه از هستی که آدمیان بدان وقوف یافتهاند، شهادت است و آنچه بدان وقوف نیافتهاند، غیب است و بین این دو ذاتاً و ماهیتاً انفکاکی نیست، بلکه از منظر انسانی منفک محسوب میشود. در این صورت؛ خط انفکاک آنها نیز با رشد و پیشرفت علمی و شناختی بشر از غیب به سمت شهادت جابجا میشود. مضافاً اینکه غیبی بودن یک پدیده به معنای این نیست که علتی در پیش خود ندارد، بلکه تنها آدمیان از آن اطلاع و آگاهی ندارند.
توجه کنیم؛ انقطاع در نظام عالم یعنی بینظمی و این مغایر صفات و اسماء مطلق الهی است. وجود استثناء یعنی ناکارآمدی قانون جهان شمول، یعنی آن قانون جهان شمول نیست! یعنی خالق آن نتوانسته یک نظام توحیدی بنا کند. بنابراین هیچ پدیدهای در طول تاریخ نمیتوانسته به اصطلاح «معجزه» بوده باشد و این از اهم کلید فهمهای قصص قرآن است، اگر بنا بر معجزه بود که همه آدمیان باید در طول زیستشان، آن هم در اوان جوانی، با نمونههایی از آن عیناً مواجه میشدند تا بر ایمان آوردن آنها حرجی نباشد، و گرنه چه جای مؤاخذه! چه کسی را یارای آن است که ببیند پیامبری مردهای را جسماً زنده کرده است و بدو ایمان نیاورد! یا عصایی دریایی از آب مادی را بشکافد و بدو ایمان نیاورد! ایمان که هیچ، جان به جان آفرین تسلیم نکند! اگر قرار بر معجزهای برای ایمان آوردن به معاد جسمانی بوده باشد، باید استخوان پوسیده پودر شدهای را آدمیان نظاره میکردند که بهم بپیوندد و طراوات جوید و گوشت برگیرد و الی آخر، حال آنکه خدا دمادم توالد و تناسل را نشان آدمیان میدهد و این مایه ایمان است نه آن! به جای آنکه عدهای را در غاری در خواب سیصد سال زنده نگه دارد، عدهای را از گور بیرون میآورد و حیات میبخشید تا عیناٌ معاد جسمانی را به مردمان نشان دهد!
خدای تعالی کتابی بیانگر امور مستمر واقع نازل فرموده تا به تاختن خدایگان در زیست بشری پایان ببخشد! تا خدای باد و باران در اذهان بشری مغلوب خدای خرمن سوز نشود! همه هدایت الهی تبیین نظام توحیدی مستقر در هستی است.
اگر میخواهید طریق ناطریقی را به جهت سهولت و سادگی اتخاذ کنید و بجای فهم قضیه، صورت آن را پاک کنید، و در تناقض با ادعای صدر نوشتارتان مبنی بر ضرورت معجزه، نشانیهای دقیق الهی را رؤیایی مبهم المقصد بپندارید، البته کارتان ساده میشود اما سرانجامی نخواهد داشت، جز آنچه در بیراههها و کج راههها سرگردان شوید. دینداری زینت زیستن نیست، روش آن است! روشی که خدای تعالی توصیه میکند! دین الهی آمده است که جهان بینی آدمیان را تصحیح کند تا رشد و تعالی آنها ممکن شود، وگرنه دینی که منتزع از روش زیستن در دنیای واقعی باشد، چه سود!
ناقد: سلام و آرزوی توفیق، نوشتهاید خط تفکیک عالم غیب و شهادت با پیشرفت علمی و شناختی بشر از غیب به شهادت جابجا میشود. پس احتمالاً منظور شما پیشرفت ساینتیفیک یا تجربی است، یعنی یا پدیدههای کشف شده در قرون مدرن چون امواج الکترومغناطیسی را مصداق این جابجایی خط تفکیک میدانید، یا کشف علل طبیعی آنچه قبلاً به متافیزیک نسبت داده میشد. عالم غیب مورد نظر شما در گذر زمان به تدریج از خفا به در آمده و به عالم شهادت افزوده میشود. اما چنین تعبیری از عالم غیب دقیقاً همان تفسیر ماتریالیستی از هستی است که به هیچ غیبی معتقد نیست مگر اینکه آن را بخشی از عالم شهادت یا مادی میانگارد که در انتظار ابزار مادی مناسبی برای به تور افتادن و بیرون کشیده شدن توسط آدمی و پیوستن به عالم شهادت قبلی است. به عبارت دیگر، غیبی که بالقوه شهادت باشد تفاوتی با شهادت ندارد و لذا شما در موضعی موافق با دیدگاه ماتریالیستی از هستی قرار میگیرید و دیگر جایی برای قائل گردیدن به خالق و معاد و نبوت و کتب آسمانی باقی نمیماند. مطلبی که در کامنت قبلی در مورد راهکار توسل به رویاها یا اسطوره زدایی جامعهشناختی از ادیان و کتب آسمانی آورده بودم نظر و دیدگاه من نبود، بلکه منظورم این بود که راهی که شما در تفسیر و تعبیر قرآن در پیش گرفتهاید با سلوک دکتر سروش یا بانیان جامعهشناسی همراستا بوده و در همان جهت و هدف به پیش میرود و آن نیز هدفی نیست جز معقول نشان دادن ظهور و بروز قرآن در پرتو یکی از نظریات تجربی علوم طبیعی یا انسانی غربی و لذا تفسیر قرآن در ظل و سرپرستی و توفق چنین علوم و دست آوردهای مدرنی. اما این بدان معناست که جای کتاب آسمانی و زمینی عوض شود و به جای اینکه قرآن را ملاک قضاوت در مورد مدعیات فلسفی علم تجربی قرار دهیم این مدعیات را قواعد تفسیر متافیزیک قرآنی مقرر بداریم و لذا اگر نام این پروژه اسطورهزدایی نباشد پس چه نامی خواهد داشت؟ و این سیر معکوس در نوشتههای شما نیز مشهود است. شما میکوشید استثناءات قرآنی را در امور مستمر جاری جای دهید، در حالی که قرآن به ظهور استثناءات در این امور مستمر جاری اشاره میکند. البته هر دوی امور مستمر و انقطاعهای آنها همواره در قرآن به منشأ واحد توحیدی نسبت داده میشوند. اراده کلی الهی بر تولد و تناسل از طریق زن و مرد است، و قرآن در موارد بسیاری مراحل مختلف سیر نطفه تا پیری و مرگ انسان را به امر و فعل الهی منتسب میکند، اما خلقت عیسی نشان میدهد که خداوند قادر است گسست و استثنایی در این امر مستمر ایجاد کند و انسانی فاقد والد پدید آورد. مشابهاً، امر مستمر واقع چنین است که پرنده از پرنده زاده میشود، و قرآن در عین حال که نه تنها خلقت بلکه حتی امکان پرواز پرنده را به خدا منسوب میکند از امکان بروز استثنا و انقطاع در این امر مستمر و زاده شدن پرنده از گلی که به دست عیسی هیاتی یافته است خبر میدهد، اما همین انقطاع را نیز به خدا منتسب میکند و لذا آن را تناقضی در قیمومیت توحیدی هستی برنمیشمارد. اگر قرار است تفسیر ما از قرآن به طریقه اسطوره زدایی درنیفتد لازم است به جای اینکه تلاشی در جهت گنجاندن استثناءات در امور مستمر جاری صورت دهیم از خود بپرسیم که هدف و منظور از ظهور این انقطاعها و استثناءات در تاریخ هستی چه بوده و چه نیازی به ظهور چنین گسستهایی در تاریخ زیست بشر بوده است؟ و چرا قرآن در کنار اشاره به امور مستمر واقع و نسبت دادن تام و تمام آنها به خالقی یکتا از انواع گسستها و انقطاعهایی در این امور خبر میدهد که باز هم طبق ادعای قرآن به همان خالق یکتا منتسب میشوند؟
حق پور: با سلام ودرود بر شما و سپاس از عنایتی که به ادامه این مباحثه مبذول داشتهاید. نکات زیر را در مقام پاسخ عرض مینمایم:
1ـ جابجایی خط تفکیک غیب و شهادت، تنها به جهت پیشرفتهای علوم تجربی نبوده است و نیک میبینیم که علوم انسانی و امثالهم نیز در طول تاریخ این خط را از غیب به شهادت جابجا نمودهاند. فهم بشر از امور غریبهای که روزگارانی موجب وهن و سردرگمی او بود، در ادواری دیگر دستمایه پیشرفتهای مادی و معنوی بسیاری میشود و شناخت وی را از بستر زیستش تصحیح و تعمیق مینماید.
2ـ مکاتب فکری بشری از جمله اصالت ماده، اصالت انسان، اصالت سرمایه و امثالهم، هیچ یک باطل مطلق نیستند، چرا که هیچ پدیده عاری از حقیقتی امکان وقوع ندارد، هستی از آنِ حقیقت است و تا مراتبی از آن محقق نباشد، پدیدهای امکان خلق یا جعل یا موجودیت نمییابد. دیدگاه ماتریالیستی افق دید خود را محدود به مادیات مشهود نموده است و این خطاست، اما توحید در ماده هم برقرار است و در بین ماده و معنا نیز برقرار است، و اصولاً در هستی برقرار است وگرنه هستی؛ هستی نمییافت. توجه کنیم هیچ مادهای بدون معنا وجود ندارد، از این رو؛ هر پدیدهای که وجه مادی دارد، وقوع آن الزاماً در گرو توحید با نظام اسباب و مسببات حاکم بر مادیات هستی است. بنابراین قائل به انقطاع شدن نقض توحید است.
3ـ خط تفکیک غیب و شهادت هیچگاه منتفی نمیشود یعنی هرچند تا ابد این خط از غیب به شهادت جابجا میشود اما هیچ زمانی همه غیب مشهود نمیگردد چرا که خدا بینهایت است و تقرب انسان بدو پایانی ندارد. بنابراین همواره از منظر انسان بخشی از حقیقت هستی غیب است، حتی در معاد.
4ـ وقتی کتاب هدایت الهی دمادم بشر را به تفکر و تعقل و تدبر در نشانههای آفاقی و انفسی توجه میدهد و تعالی او را از طریق زیست مادی ـ معنوی مقدور میداند، بنابراین وجود اشتراکاتی بین دیدگاه ماتریالیستی و هدایت الهی امری مذموم نیست، بلکه طبیعی و منطقی است. اصولاً وجود اشتراکات اقتضاء توحیدی بودن هستی است.
5ـ در مقالات و مباحث بنده با عناوین «فهم قرآن به روش پازل»، «زمان، علم الهی و نسبت ارادههای الهی و انسانی»، «در رد نظریه قرآن؛ رؤیاهای رسولانه دکتر سروش»، «در نسبت روشنفکری با نواندیشی دینی»، «تکلیم خدا با موسی؛ معارض ماهیت رؤیایی وحی»، «عربیت لسان قرآن به چه معناست؟» مشهود است که دیدگاه و روش روشنفکرانه بنده در خصوص قران با نظرگاه بزرگ اندیشمندانی نظیر جناب دکتر سروش که مشیء نواندیشانه دارند، سازگاری چندانی ندارد. در خصوص «معقول نشان دادن ظهور و بروز قرآن» نیز جنابعالی را ارجاع میدهم به دو مقاله «آزادی و نسبت آن با تعقل» و «تعقل قدرتمدار، تعقل حقمدار» تا بر شما معلوم گردد که بنده اصلاً و اساساً در پی این نیستم که دینداری را با عقلانیت مدرنیته تطبیق دهم بلکه بر این نظرم که آموزههای الهی از ملزومات تعقل حقمدار است. بنابراین آیات الهی را اصیل میدانم که البته روش فهم دلالت آنها بسیار مهم است.
6ـ هر قائده و قرار و قانون و حکمی که استثناء داشته باشد، یعنی حتماً در علم و توانایی و دیگر اسماء و صفات صادر کننده آن نقصانی بوده است که نتوانسته آن را جهان شمول یعنی همه زمانی و همه مکانی وضع کند. از این رو؛ انتساب استثناء در خلق و جعل و فعل الهی انتسابی نارواست و از کلید فهمهای دلالت صحیح آیات الهی یکی همین است که فهم ما از آیات الهی نباید دچار استثناء شود، چرا صفات و اسماء الهی مطلق است. بنابراین ادعای منشأ واحد توحیدی داشتن امور مستمر و انقطاعها ادعائی متناقض است. قدیر بودن خدا بدین معناست که او اندازه گذارنده بر هر چیزی در راستای توحید است نه به این معنا که توانایی او بر حیطه ممکنات مقدم شود، بلکه توانایی الهی در حیطه ممکنات مطلق می باشد چرا که اساساً حیطه ممکنات مقدم بر توانایی است یعنی تا امری ممکن نباشد نمیتوان قائل به توانایی انجام یا عدم انجام آن شد. حیطه امکان را نیز توحیدی بودن همه ممکن الوجودها معین میکند. امید که در راستای یافتن دلالت صحیح آن مواردی که در قرآن در دیدگاه رایج استثناء به نظر میرسند، بتوانم در آینده ضمن پژوهش مورد نیاز حاصل تأملات خود را بنگارم.
نیما حق پور ـ آذر 97
www.instagram.com/nima_haghpoor
نشانی کانال جدید در تلگرام: www.t.me/FPGhoran