او پس از انقلاب سال ۱۳۵۷ به نمایندگی ایران در سازمان ملل منصوب شد و در اعتراض به گروگانگیری در سفارت آمریکا در تهران از سمت خود استعفا داد. او در سال ۱۹۸۱ مجبور به ترک ایران شد و دوباره به آمریکا برگشت.
روزگار غریبی است نازنین
(خرد) را در پستوی خانه نهان باید کرد »
اولّین سئوال در باره سخنان آقای رضا پهلوی این است که چرا برای دفاع از دمکراسی و محکوم کردن استبداد ولایت فقیه محل اینستیتوت واشنگتن را انتخاب کرد که هدف مستمران دفاع از عناصر دست راستی در اسرائیل است، عناصری که تحت رهبری بنیامین ناتانیاهو برای مردم فلسطین حقوق ملّی قائل نیستند و از گسترش غیر قانونی شهرک سازی در مناطق اشغالی کرانه غربی رودخانه اردن دفاع میکنند. این سازمان از حمایت اقلّیت یهودیان آمریکا برخوردار است ولی به دلیل منافع مادّی وسیعی که در اختیار دارد نفوذ سیاسی آن به حدّی است که غالب نمایندگان کنگره به مواضع آن تمکین میکنند.
بخش مهّمی از پایه اجتماعی اینستتوت واشنگتن تندروهای دست راستی مسیحی و خصوصأ تشکیلات نژادپرست «مسیحیان صیهونیست » هستند که شرط بازگشت مسیح موعود را تسلّط کامل اسرائیل بر سرزمین یهود که در تورات ثبت شده، یعنی از رودخانه نیل تا رودخانه فرات، میدانند. دیگر اینکه اینستیتوت واشنگتن از سازمانهای حقوق بشرمثل عفو بین المللی، دیده بان حقوق بشر و خصوصأ B’Teslem (مرکز اطلاعات حقوق بشر در اسراأیل) ناراضی است و مثل ناتانیاهو تحقیقات آنان را ناروا میداند. در این مورد تفاوت مهمی بین ناتانیاهو و خامنه ای نیست. در حال حاضر اینستیتوت واشنگتن با استبداد نظامی مصر و بربریّت عربستان سعودی اشکالی ندارد و به احتمال زیاد اگر فاشیسم مذهبی حاکم بر ایران کمک به حزب الله لبنان را خاتمه دهد و نسبت به توسعه طلبی ارضی اسرائیل بی تفاو ? ت باشد از حمایت اینستیتوت واشنگتن بر خوردارخواهد شد.
سالها است که ناتانیاهو میکوشد تا دولت آمریکا را متقاعد به حمله نظامی به ایران کند. در حال حاضر که ترامپ مسئولیت سیاست خارجی آمریکا در خاور میانه را به دامادش Jared Kushner ( که روابط تنگاتنگ خانوادگی با دست راستیهای مذهبی و ملّی اسرائیل دارد ) واگذار کرده، ناتانیاهو با جسارت بیشتری نیاز به گزینه نظامی علیه ایران را تبلیغ میکند.
آقای پهلوی میگویند که تعییر رژیم در ایران رسالت مردم کشور است و نه دخالت نظامی از بیرون. اگر چنین است بهتر بود که آقای پهلوی یک دانشگاه یا سازمانی مبلّغ صلح و دمکراسی را برای ارائه نظرّیاتش انتخاب میکرد.
انسان وقتی منبر مسجد را برای تبلیغ سیاسی انتخاب کرد، دیگر نمیتواند ادّعا کند که تمایل مسلمانی ندارد.
دیگر اینکه آقای رضا پهلوی از دولت دانلد ترامپ میخواهد که به حامیان دمکراسی در ایران کمک کند. ترامپ رهبری است که محکوم کردن قتل و تکه پاره کردن جسد یک روزنامه نگار منتقد بربرّیت آل سعود را با منافع مادی شخصی و صادر کنندگان اسلحه در تضاد می بیند. ترامپ تنها رئیس جمهور آمریکا است که در تقابل با منتقدین خود و بی اعتبار کردن وزارت دادگستری، پلیس فدرال و نهادهای امنیّتی کشور دروغگوئی و انکار واقعیّت را برنامه روزانه خود کرده است تا جائی که روزنامه های واشنگتن پست و نیویورک تایمز تعداد دروغهای وقیهانه او را در طی دو سال گذشته از چهار هزار بالاتر میداند.
آنچه آقای پهلوی در باره دانلد ترامپ باید بداند این است که اگر روزی خامنه ای به تبلیغات ضد اسرائیلی رژیم خاتمه دهد دیگر با دنالد ترامپ
اختلاف سیاسی نخواهد داشت. این دو عنصر خودشیفته در دشمنی با حقوق بشر و انصاف و عدالت اجتماعی مشابه یکدیگرند.
آقای پهلوی رسانه های دولتی خارج از کشور را تحت نفوذ جمهوری اسلامی میداند. این ادّعا در تضاد با واقعیت است. در جوامع دمکراتیک انتقاد از رسانه های خبری و تحلیلی امری ضروری و اجتناب ناپذیر است، چرا که انصاف و توازن در پخش اخبار و ارائه تحلیل و تفسیر امری نسبی است و نباید با مطلق اندیشی به آنها نگاه کرد. بر این مبنا میتوان گفت که برنامه های فارسی بی بی سی، رادیو بین المللی فرانسه و رادیو آلمان، با معیارهای نسبی، منصفانه ترین و معتبرترین رسانه های خارج از کشور هستند. این نکته را نیز باید ذکر کرد که کارشناسان بین المللی اجماع دارند که بی بی سی معتبرترین و وسیعترین رسانه خبری و تحلیلی دنیا است که به زبانهای متعدد پخش میشود.
لذا انتقاد از بی بی سی میتواند قابل احترام باشد ولی متّهم کردن آن به همکاری با جمهوری اسلامی در اوهام دائی جان ناپلئونیسم و یاوه گوئیهای ترامپیسم ریشه دارد.
در تاریخ بشر پادشاهی دست آورد شمشیر بوده و هر گز ارتباطی با رأی مردم نداشته است. در کشورهائی چون بریتانیا و سوئد برای حفظ سنّت سلطنت مطلقه تبدیل به سلطنت مشروطه شد و اداره کشور به قوای سه گانه واگذار گردید.
انقلاب مشروطّیت ایران چنین امیدی به آزادیخواهان داد ولی شاهان پهلوی این امید را در دربار خود دفن کردند و بازگشت به استبداد سنّتی را جشن گرفتند. شاهان پهلوی از عباراتی چون « اوجب واجبلت » و « عقد اخوّت » استفاده نمیکردند ولی چون ولی مطلقه فقیه اطاعت بی چون و چرا از فرمان همایونی را شرط انتصاب افراد به مقامات دولتی میدانستند. بدین سان جمهوری اسللامی میراث خوار فرهنگ سیاسی ایران شد و کیش شخصّیت خمینی جانشین کیش شخصّیت شاه و انتقاد از او چون انتقاد از شاه، گناهی نا بخشدنی محسوب گردید..اگر آقای پهلوی علاقمند به ترویج بینش و رفتار دمکراتیک و احترام به حقوق بشر است اولّین اقدام او باید اعلام این تعهّد باشد که با گروه خاصّی روابط تشکیلاتی ندارد و خواهان هیچ مقام و منصبی در ایران آزاد شده از فاشیسم مذهبی نیست. و نیز بیان این واقعیت را در رأس مواضع خود قرار دهد که آغاز و رشد دمکراسی امری بومی است و اتّکا به دخالت خارجی رؤیائی است که در عمل زمینه ساز کا بوس است. وظیفه فعّالین دمکراسی در خارج از کشور در درجه اوّل تشویق وترغیب رفتار مدنی در جمع خویش و پذیرش کثرت گرائی در تحلیل و تفسیر مسائل سیاسی است.
فاشیسم مذهبی حاکم بر ایران محکوم به زوال است ولی زمان و چند و چون این زوال قابل پیش بینی نیست. آنچه باید از تجربیات تاریخی خود بیاموزیم این است که وقتی مرگ توحّش ولایت فقیه فرا میرسد آیا نیروهای معتقد به دمکراسی از ائتلاف و برنامه لازم بر خوردار هستند که بدیل بالقوه ای برای پایه گذاری حاکمیت باشند و یا باز تشتّت، رقابتهای ایدئولوژیک، اصطکاک شخصیتها و امتناع از سازش در جبهه ائتلاف دمکراتیک زمینه روی کار آمدن استبداد دیگری را فراهم خواهد آورد.
انقلاب ۱۳۵۷ یک موفقّیت ضد مستبد بود ونه چالشی برای استبداد سه هزار ساله. یکی از دلایل اصلی فاجعه در این واقعیت ریشه داشت که غالب
نیروهای سازمان یافته ضد رژیم پهلوی در بینش و رفتار و کردار مطلق اندیش بودند و حااکمیت کثرت پذیر دمکراتیک اولوّیت آنان نبود.