رویه آنها یا بخاطر آناست که از تجربههای جامعههای گرفتار استبداد، از جمله جامعه ایرانی، بیاطلاع هستند و یا باوجود اطلاع، غلطکاری دیگری را بر غلطکاری نخست میافزایند و آن، بیاطلاع نگاهداشتن مردمان از این تجربهها است. دانستنیاست که همانندهای اینان در جامعه آلمانی، پیش از استقرار استبداد فراگیر هیتلر، بودند. نخست، مدعی شدند که از اینگروه و کارهایش نباید سخن گفت زیرا سبب میشود، بزرگ شوند! سپس، مدعی شدند باید با این گروه همکاری کرد تا بتوان مهارش کرد. این شد که آن گروه، چون مقاوتی در برابر خود ندید، استبداد فراگیر را برقرار و جامعه آلمانی را در جنگی درگیرکرد که اگر، بگاه شکست در جنگ، به دستور هیتلر عمل میشد و آلمان به آتش کشیده میشد تا که جز زمین سوخته بدست دشمن نیفتد، امروز آلمانی وجود نداشت. همین رویه، در ایران، رضا خان را مستبد خودکامه ایران کرد و ایران را گرفتار استبداد سیاه بیست ساله گرداند. و سرانجام کار آن استبداد، تصرف کشور توسط قوای متفقین، بدون مقاومت ارتشی شد که بدست تنی چند از فرماندهانش، متلاشی شده بود. تبدیل شدن مرجع تقلیدی که خمینی بود به مستبدی خونریز که یکی از تبهکاریهایش جنگ 8 ساله و دیگر ی به جوخه اعدام سپردن گزیدههای نسل انقلاب و سومی برکشیدن سفلهها و سپردن دولت به آنها و… و زیانبارترینش، تغییر از پائین، توسط مردم را بازگرداندن به «تغییر از بالا» (اسلامیکردن به زور) بود، حاصل خاموشی گزیدنها است.
در برابر، ایستادن بر حق و نقد کردن پندارها و گفتارها و کردارهای خیانتآمیز، مثلث زورپرست، بهجای آنکه نقد را خدمت به انسانیت حقوقمند و با کرامت خویش، بدانند، رگبار ناسزا و دروغ و بهتان را میگشایند تا علامتشناسان و علامت دهندگان را خاموش کنند. هدف دوم ترورکنندگان شخصیت، فعلپذیرکردن مردم است. زیرا جامعه فعال بدینخاطر که استبداد وابسته دیگری جانشین استبداد حاکم شود، وارد عمل نمیشود. ترور شخصیت دلیل سومی نیز دارد و آن ایناست که مثلث زورپرست، بدینخاطر که قدرت را هدف میکنند و زور را روش، پایین، یعنی مردم کشور را لایق تغییرکردن و تغییردادن نمیدانند بلکه محکوم به نادانی و ناتوانی میانگارند تا که «ضرورت تغییر از بالا» را توجیهگر، هدف کردن قدرت و روش کردن زور کنند. اما اگر جهان وضعیت امروز را یافتهاست و امید به آینده جای خود را به یأس از آینده سپردهاست، از آن رو است که شهروندان جامعهها، خود تغییرکردن و تغییردادن را تصدی نمیکنند. اگر امروز، متفکران غرب راهی که غرب طیکرده است را بیراهه مییابند و چاره را «تغییر از پائین» میدانند، ایرانیان آغازگر این تغییر از پایین بودهاند. اگر استبداد بازسازی نشده بود، ایران و جهان امروز، ایران و جهانی دیگر بود.
نقدناپذیری مادرزادی زورمداری است. زیرا پذیرفتن نقد، سبب رهایی از قدرتباوری و بازیافتن خود بمثابه انسان حقوقمند میشود. باوجود این، ناتوانی از نقدپذیری و نادانی و این تجربه ناآموزی، آنهم 40 سال بعد از انقلاب، تا بخواهی شگفتیآور است و گویای این واقعیت که عقلهای معتاد به زورمداری، از ترک اعتیاد ناتوانند. افراط در دروغ و ناسزاگفتن و جعل قولکردن و آن را دستمایه کردن برای ناسزاگفتن و…، روشهایی هستند که مثلث زورپرست همواره بکار میبرند.
بیاثر کردن ترور اخلاقی، تمسک به اخلاق است و شجاعانهتر، نقدکردن هر جنایت سیاسی، هر خیانت و هر فساد است. و درسی که نسل امروز از ویرانگری مثلث زورپرست میتواند بگیرد، هرچه فعالتر شدن و پیشگامی در مستقل و آزاد زیستن، زیستن در فضای بازی پیراسته از زورمداری و زورمداران است.