در نوشته پیشین آمد که منبع و منشأ جنون خود بزرگ بینی رهبران و کارگزاران دو نظام استبدادی شاه و ولی فقیه ناشی از تمرکز و تراکم قدرتهای دولتی در دست یک فرد، شاه در دوران پهلوی و ولی مطلقه فقیه در زمان خمینی و خامنهای بوده و هست. این تکاثر و تمرکز و تراکم قدرت در یک فرد – که در نظام شاهی او را ” شخص اوّل مملکت ” و در نظام ولی مطلقه فقیه او را ” مقام معظم رهبری ” مینامند – تأثیرات و پیامدهای روانی و اجتماعی بشدت ناهنجاری را هم برای اداره امور مملکت و هم برای همه مردم ایران بوجود آورده و می آورد. در نوشته کنونی در نظر دارم به این پیامدهای ناهنجار روانی – اجتماعی بپردازم.
در ابتدا از جنبه روانشناسی سیاسی ییآمدهای جمع شدن قدرت در دست یک فرد را در رابطه با سازماندهی اورگانهای دولتی در دو دوره شاه و ولایت فقیه شناسائی میکنم:
1 . پیامد اوّل جمع شدن قدرت در دست شاه و ولی مطلقه فقیه، کاریکاتور شدن دولت و قانون است:
در هر دو نظام سیاسی شاه و ولایت فقیه، اولین و مهمترین پیامد نابهنجار تمرکز و تراکم قدرت در دست شاه و یا ولی مطلقه فقیه، کاریکاتور شدن دولت و قانون است. در هر دوی این نظامهای سیاسی چون همه اختیارات کشوری و لشکری دردست یک فرد تمرکز مییابند، سازماندهی روابط سیاسی و اجتماعی مردم بشدت مختل میشود. چرا که تنظیم رابطه از بالا تا پایین را قدرت تنظیم میکند. در نتیجه دولت در اختیار و در خدمت مردم جای به دولت وسیله مهار مردم میدهد و دیگر کار اصلی ارگانهای دولتی برآوردن نیازهای واقعی مردم و حلّ مشکلاتی نمیتواند بشود که قدرتمداری برای مردم بوجود میآورد. کاردستگاههای دولتی قوام و دوام بخشیدن به نظام استبدادی میشود. کارش حفظ نظام اجتماعی هرمی شکل میشود تا که سلطه رأس بر همه سلسله مراتب اجتماعی از بالا تا پایین تضمین شود. ایناست که نابهنجاریها برهم افزوده میشوند.
یکی از مهمترین این ناهنجاریها کاریکاتور شدن دولت و قانون است. طوریکه در این دو نظام سیاسی نه دولت ونه قانون، به معنی واقعی کلمه وجود ندارند. آنچه وجود دارد، سازمانی گرفتار هرج و مرج است که به تدریج توان اجرای أوامر بالا را هم از دست میدهد. امری که هم در رﮊیم شاه روی داد و هم در رﮊیم ولایت فقیه روی دادهاست. در این سازمان، «قانون» امر مافوق است اما زمانی میرسد که امر مافوق هم اجرا نمیشود. این امر که دولت بمثابه سه قوه، مقننه، قضائیه و مجریه از یک فرد فرمان میبرند، کار به فلج شدن سه قوه میکشاند. علت نیز ایناست که نه قانون اساسی که زور تنظیم کننده رابطهها است. در نتیجه، هم قوانین وضع شده در قوه مقننه، هم اجرای این قوانین و هم نظارت و حفاظت حقوقی آنها از طریق قوه قضائیه، همگی تحت اراده و فرمان یک فرد، شاه در دوران پهلوی، و ولی مطلقه فقیه در دوران کنونی، در میآیند. و بناچار، زور جانشین قانون میشود.
به این علت است که در هر دوی این نظامهای استبدادی، دولت و قانون وجود نداشتند و ندارند. آنچه وجود داشت و دارد، شکل مضحکی از سه قوه است که بصورت تابلوهای فریب و نیرنگ عمل میکنند.
برای مثال، از آنجا که وظایف و کارهای تمامی سازمانهای دولتی را نه قوانین که فرمامین تعیین میکنند، این فرامین بنابر خاصه قدرت هم مدام در حال تغییر هستند و هم بقای این نظام، مدام حقوق شهروندان و نیز مقررات اداری را نقض میکنند. از جنبه روانشناسی سیاسی دولت و قانون در خدمت جنون خود بزرگ بینی رهبران و کارگزاران این نظامها کاربرد پیدا میکنند.
در حالیکه در نظامی مردم سالار و حقوقمند این مردم هستند که با حضور، دخالت و مشارکت خویش در تمامی امور جامعه خود، دولت و وظایف او را بنابر قانون اساسی و قوانین عادی تعیین میکنند. منشأ قانونمند شدن دولت حقوق مردم و رعایت این حقوق از جانب دولت است. چرا که مشروعیت هر قانونی از طریق مردم و رعایت حقوق آنان در قانون گذاریها بدست میآید. اگر مردم در صحنه سیاسی کشور خودشان حق اجازه حضور، دخالت و مشارکت نداشته باشند، نه تنها قانونی وجود ندارد، بلکه سازمانهای دولتی تابع زور میشوند و عملکردهای آنان نیز همگی غیره قانونی، خلافکاری و بزهکاری میگردند. آنطور که هم دو رﮊیم شاه و در رﮊیم ولایت فقیه بودند و هستند.
با چند مثال مطلب فوق را روشنتر کنم:
هدف اصلی هر سه جنبش و انقلاب مردمی در طی صد سال گدشته در ایران، چه مشروطه خواهی و خواه جنبش نفت و انقلاب سال 57، مستقر کردن نظامی مردم سالار، یعنی قانونمند و حقوقمند کردن تمامی سازمانهای دولتی در ایران بود. در واقع از جنبش مشروطه ببعد بود که قوای دولت در ایران شبیه به همه نظامهای مردم سالار در جهان تفکیک شدند و سه قوه، مقننه، قضائیه و مجریه را بوجود آوردند. هدف اصلی از تفکیک قوای دولت این بود وهست که این سه قوه در کار یکدیگر مداخله نکند و در وضع و اجرای قانون و رعایت حقوق شهروندان، همکار و ناظر یکدیگر باشند. بطوری که قوه مقننه بر قوه اجرائی نظارت کند و در صورت نقض قانون، قوه قضائی ناقض قانون را محاکمه کند. تا مگر خودکامگی در هیچکدام از آنها بوجود نیاید.
ولی در اثر سه کودتا، که در نوشته پیشین اهداف اصلی آنرا تشریح کردم، این تفکیک قوا در سازماندهی دولت، چه در دوران پهلوی و خواه در دوره ولی مطلقه فقیه تنها بشکل کاریکاتوروجود خارجی پیدا کرد. چرا که هر سه این قوه های دولتی یکجا در دست شاه و ولی مطلقه فقیه، و در واقع در خدمت بیماری جنون خود بزرگ بینی آنها و گماشته های شان، کار برد پیدا کردهاند. در حقیقت هر سه قوه دولتی، قانون گذار و اجرا کننده و قضاوت در اختیار دربار شاهی در دوره پهلوی و بیت امام (در دوره خمینی) و یا بیت رهبری (در دست خامنه ای)، برای اجرای أوامر آن شاه و این رهبر بودند و هستند.
آنچه در این دو نظام اصل است و اصالت دارد، فرد شاه و یا فرد ولی مطلقه فقیه است. چرا که تمامی قدرت های دولتی در وجود این دو شخص تکاثر و تمرکز و تراکم یافته و میابد. در اینصورت نه ” قانون قانونگذار ” در قوه مقننه، نه “عدل و عدالت ” در قوه قضائیه و نه مقامهای ” نخست وزیری و ریاست جمهوری” و ” وزراء در کابینه ها “، هیچکدام از هیچ اصالت حقوقی و قانونی برخوردار نیستند. این سه قوه تنها بصورت تابلوهای مسخره و فریبنده وجود دارند، با کارگذارانی که در برابر رأس هرم قدرت مسئول هستند در اعمال قدرت و کار اصلی شان اجرای اراده ” الاحضرت همایونی ” و یا ” مقام معظم رهبری” است. اما چون حکم زوراست، بطور روزافزون سبب فلج سه قوه و بیگانگی آنها از مردم میشود.
کارل اشمیت، Karl Schmidtحقوقدانی سرشناس در نظام نازیهای آلمان بود. او در زمان حاکمیت نازیها به رهبری آدولف هیتلر در آلمان ، گفته و نوشته بود:
“اراده رهبر قانون است.” به زبان آلمانی، Die Wille des Führer ist Gesetzt.
رهبری که منظور کارل اشمیت بود، هیتلر بود. در این جمله، کارل اشمیت حقیقت تمامی نظامهای استبدادی در این جهان، از جمله دو نظام پهلوی و ولایت مطلقه فقیه در ایران را بطور کاملاً شفاف بیان کرده است.
چرا که آنچه را کارل اشمیت در مورد هیتلر گفته است، هم در مورد رضا شاه و محمّد رضا شاه در دوران پهلوی و هم در مورد ولایت مطلقه فقیه خمینی و خامنهای کاملاً صدق میکند. چرا که تمامی قوانین کشوری و لشکری ناشی از اراده آن دو شاه در دوران پهلوی و اراده این دو ولی مطلقه فقیه در زمان کنونی بودند و هستند. در حقیقت هم در دوران شاه و هم دوره ولایت فقیه تمامی دستگاهها و سازمانهای دولتی کارشان اجرای ” اوامر و منویات الا حضرت همایونی شاه “، یا ” نظر مقام معظم رهبری ” در دوره خمینی و خامنهای بوده و هست. این دو رﮊیم از سرنوشت هیتلر و حزب نازی او عبرت نگرفتند. اگر عبرت میگرفتند میدانستند تنظیم رابطهها با بکاربردن زور از بالا، بتدریج، قلمرو اعمال زور را محدود میکند و کار را به خودکشی «پیشوا» میکشاند.
حال در دوران ولی مطلقه فقیه برای شعار فاشیستهای نازی، یعنی ” اراده رهبر قانون است.”، “مشروعیت” و یا بهتر بگوییم، توجیه دینی نیز درست کرده اند و نام آنرا ” حکم حکومتی ” گذارده اند. در حقیقت اصل و اساس، و منبع این اندیشه و عمل از آن فاشیستها و فاشیستی است و هیچ ربطی به دین اسلام ندارد. البته در هر دو نظام شاه و ولایت فقیه ” اراده رهبر قانون است “، کاربردی دائمی داشت و دارد. فساد ریشهای که سامانه پیدا میکند، بدین جهت است.
2. پیامد دوّم تمرکز قدرت در دست شاه و ولی مطلقه فقیه، مافیایی شدن روش اداره کشور است:
چون بنابر جمله معروف حقوقدان نازیها، کارل اشمیت، در نظام استبدادی اراده رهبر قانون است، پس، هم شاه در دوره پهلوی و هم ولی مطلقه فقیه در زمان کنونی، هر دو، مصدر «بیم و امید»، در واقع مصدر ترس و ناقض حقوق هستند. و هم فوق قانون هستند و امر آنها ناقض هر قانونی است. بنابر قول چاپلوسان، ” فصل الخطاب ” در تمامی امور اداره کشور ایران هستند. خود نیز باور میکنند فصلالخطاب هستند زیرا خود را قدرت مجسم میانگارند. در نتیجه از جنبه حقوقی، مدیریت کشور ایران هم در دوره سلسله پهلوی و هم در زمان خمینی و خامنهای،غیره قانونی، ناقض حقوق انسان و حقوق شهروندی و حقوق ملی و فاقد ناقض اخلاق و مروج فساد اخلاق بود و هست . از دید جامعه شناسی سیاسی روش اداره کشور مافیایی است.
حال این سئوال پیش میآید که چرا روش اداره کشور هم از منظر حقوقی و هم از زاویه دید روانشناسی و جامعه شناسی سیاسی، در هر دو نظام شاه و ولایت فقیه، مافیایی میشوند؟ دلیل اصلی مافیایی شدن اداره کشور چه در دوره رضا خان و پسرش، محمد رضا شاه و خواه در دوره خمینی و خامنهای، این واقعیت بس مهم است:
بهنگام پیروزی هر سه جنبش مشروطه، نفت و انقلاب سال 57، تمامی مبارزان آزادیخواهی که در این جنبشها شرکتی فعال، خلاق و نوآور داشتند، مسبب بوجود آمدن این جنبشهای مردمی شدند. این مبارزان آزاد منش، افرادی بودند مستعد، کوشا، خلاق و صاحب اخلاق و معنویت. بهمین دلیل نیز این جنبشهای مردمی در آغاز پیروزیشان سرشار از اخلاق و معنویت عمومی و فراگیر گشتند. در حقیقت این جنبشها با همت و کوشش آزادیخواهان مستعد و صاحب اخلاق به پیروزی رسیدند.
پس از هر سه کودتا علیه این قیام های مردمی، اولین و مهمترین هدف باز سازان استبداد با یاری و کمک سلطه گران جهانی، راندن این استعدادها از صحنه و مدیریت کشور به استناد رأی مستقل و آزاد مردم بود. اداره امور کشور بروفق حقوق و در مقام خدمتگزار مردم که نتیجه جانشین قدرت شدن حقوق در تنظیم رابطهها در سطح جامعه و در سطح دولت است، با موجودیت اقلیت سلطهجو و قدرت خارجی سلطهگر سازگاری ندارد. پس باید کودتا میکردند تا قدرت را تنظیم کننده رابطهها کنند و با تکیه به قدرت خارجی، به استبداد حکومت کنند. از اینرو، هم رضا شاه، هم محمد رضا شاه و هم خمینی و خامنهای، و همه دیگر استبدادیان و قدرتهای سلطه گر جهانی، هیچکدام، تحمّل افراد کاردان، مستعد، خلاق و صاحب اخلاق و معنویت و عامل به حقوق در اداره امور کشور ایران را نداشتند و ندارند.
روان درمانگر آلمانی – سوئیسی، تئودور ایتن Theodor Itten که کتاب ” جنون خود بزرگ بینی، علتها و پیامدهای غلّو در باره خود ” را نوشته، در مصاحبه با مجله ” روانشناسی روز “، که در اولین نوشته خلاصه آن آمد، بطور کاملاً شفاف به ما میگوید که چرا مستبدین و حامیان خارجی آنها تحمل استعدادهای آزادیخواه را ندارند.
مصاحبه گر مجله ” روانشناسی روز ” از ایتن میپرسد: “چرا و چگونه مستبدین حاکم در کشورهای جهان و کارشناسان اقتصاد سرمایه داری دچار و مبتلا به بیماری جنون خود بزرگ بینی میشوند؟
ایتن اینطور جواب میدهد. ” دلائل متعددی در این مورد وجود دارند. ولی یکی از مهمترین این دلائل اینست: وقتی به یک فرد شغلی و یا مقامی را بدهند که او نه لیاقت آنرا، نه کفایت آنرا و نه مدیری و مدبّری آنرا دارد، طبیعتاً خود و مقام خویش را نا امن، بیثبات و هر لحظه در خطر از دست دادن میبیند و احساس میکند. لذا، او شروع به دروغگویی، دغلبازی، و عوام فریبی میکند. علاوه بر اینها، او سخت تلاش میکند، به دروغ نمایش اقتدار و توانایی در بدست آوردن پیشرفت و ترقی را نیز بدهد. همه اینکارهای او بدین خاطر است که معلوم نشود، او لیاقت و توانایی داشتن این شغل و مقام را ندارد.
اینگونه سیاستمداران و کارشناسان اقتصادی، چون لایق شغل و مقام خویش نیستند، در محیط کار خود همه ضوابط اخلاقی را زیر پا میگذارند و از میان میبرند. البته بجای اینها روابط انسانی و اجتماعی بر قرار میکنند که این روابط همگی عاری از هر نوع ضابطه، اصول و اخلاق است چرا که قدرت تنظیم کننده رابطهها است. علاوه بر اینها و در کنار این بد اخلاقیها، بیش از حد و اندازه نیز غلّو و گزافه گویی در داشتن قدرت و تواناییهای خویش میکنند. این امور همه دست به دست هم داده و منجر به مبتلا شدن این سیاستمداران و کارشناسان اقتصادی به بیماری جنون خود بزرگ بینی میشوند.
حال از جنبه روانشناسی، این جنون سبب میگردد که بیماران مبتلا به آن، نفهمند و ندانند، در کجا، چطور و چگونه زندگی میکنند. آنان برای خود دنیایی از تخیلات خود بزرگ بین درست میکنند. این تخیلات چون بریده از هر گونه حقیقت و واقعیتی هستند، ذهن و عقل و هوش آنان را زندانی خود میکند. جالب آنکه در این جنون، احساس فرد مبتلا به جنون خود بزرگ بینی به او میگوید، او باید همین راه را تا آخر ادامه دهد، خیلی بیشتر و گسترده تر از آنکه تا بحال انجام داده و سبب گردیده است…. “
چگونگی مافیایی شدن اداره مملکت ایران در دو دوره پهلوی و ولایت مطلقه فقیه اینگونه است:
سلطه گران جهانی در همه جای این جهان، از جمله در وطن ما ایران، کار گزاران نادان، فاقد اخلاق و معنویت را بطور مستقیم و غیره مستقیم تقویت میکنند تا دولت را در آن کشور تصاحب کنند. چرا که اینگونه افراد با اینگونه مشخصات فردی و اجتماعی، افرادی نا لایق و مطیع هستند. فردی که نادان و مستبد، و مطیع و بله بله گوی قدرت است، طبیعی است که فاقد هر گونه توانایی ابتکار و خلاقیت و اخلاق است. اگر انسانی کوشا، خلاق و صاحب اخلاق و معنویت باشد، نه اهل اطاعت از این و آن فرد و یا بنیاد و نهاد اجتماعی است و نه حاضر است، تملّق گوی آستان مستبدین نادان و بیاخلاقی چون رضا خان و شاه پیشین و خمینی و خامنهای گردد.
فاجعه عظیم سه بار بازسازی استبداد در وطن ما ایران از اینجا شروع شده و میشود که کار اداره امور کشور ایران پس از این کودتا ها در دست افرادی قرار میگیرد که بنا بر گفته کاملاً درست ایتن، صاحب شغل و مقامی میشوند که ” نه لیاقت آنرا، نه کفایت آنرا و نه مدیری و مدبّری آنرا دارند “. در اینصورت این افراد، کاملاً همانند خود نظام استبدادی،” خود و مقام خویش را نا امن، بیثبات و هر لحظه در خطر (سقوط) و از دست دادن میبیند و احساس میکند.” بهمین خاطر است که کار اصلی مستبدین در اداره امور کشور تنها و تنها تبدیل به فن” دروغگویی، دغل بازی، و عوام فریبی ” میگردد.
حال داشتن اینگونه پندار و کردار همراه با احساس ناامن بودن سبب میگردد که مدیران بیکفایت شبکه بندی ایجاد کنند تا که موقعیت خود را حفظ کنند. بدینتریب، مافیاهای حاکم از شبکههای روابط شخصی قدرت پدید میآیند و اداره کشور در دست مافیاها قرار میگیرد. وقتی روش اداره کشور مافیایی شد، کار اصلی دست اندرکاران نظام ایجاد بیشمار مشکلات و بحران ها برای کشور ایران و مردم آن میگردد. در عمل نیز این مردم ایران هستند که باید هزینه های گزاف این مشکلات و بحران های دست ساخت نظام استبدادی با روش اداره مافیایی را بپردازند و میپردازند. برای مثال نگاه کنید به وضعیت کنونی مردم ایران که چسان در این نظام استبدادی مافیاهای مالی و نظامی با سخنگویانی چون خمینی و خامنهای، سرطان وار رشد کردند و حیات ملی ما ایرانیان را به سوی مرگ و نیستی سوق میدهند.
با آوردن مثالی از مافیایی شدن اداره امور کشور آمریکا در حال حاضر، امر بالا را روشنتر میکنم.
پس از به ریاست جمهوری رسیدن ترامپ در امریکا، چون روش اندیشه و عمل او نیز استبدادی است، روزی نیست که او هم برای مردم آمریکا و هم برای دیگر مردم جهان، مشکلات و بحرانهای نو و جدیدی را نسازد. یکی از بارزترین کارهای او در اداره کشور آمریکا اینست که هر وزیر و یا کار گذار دولت که با او همکاری میکند، بایستی کاملاً همفکر، و در واقع مطیع توقعات خودکامه او باشد. حال هر مقام دولتی در کابینه او، اگر مخالف نظرات، برنامهها و کارهای او شد، ترامپ بلافاصله او را از مقام خویش عزل و اخراج میکند.
برای مثال، کومای Comey، رئیس سابق اف بی آی، که ترامپ او را از کار برکنار کرد، کتابی بتازگی نوشته بنام ” بزرگتر از مقام “، بزبان آلمانی Größer als das Amt او در این کتاب بطور بسیار روشن و شفاف به ما میگوید که چرا در نظام استبدادی، رهبری و اداره کشور مافیایی میشود. کومای در این کتاب خاطر نشان میکند که دونالد ترامپ کشور آمریکا را شبیه به رؤسای سازمانهای مافیایی اداره میکند.
مجله آلمانی اشپیگل در تاریخ 21 ماه آپریل سال 2018 مصاحبهای با او در مورد محتوی کتابش به عمل آورده است. در بخشی از این مصاحبه خبرنگار مجله اشپیگل از کومای این سئوال را میکند:
” شما در کتاب خود رئیس جمهور منتخب مردم آمریکا را بمثابه رئیس مافیا Mafiaboss قلمداد کرده اید. آیا این عنوان غلّو آمیز و زیاده گویی نیست؟ ” کومای اینطور جواب میدهد.
“من سازمانهای مافیایی و بخصوص روشهای مافیایی را از زمانیکه در دهه نود دادستان ایالت مانهاتان Manhattan بودم، خوب میشناسم….. من نمیگویم ترامپ شبیه سازمانهای مافیایی استخوان پای مخالفین خود را میشکند، بمب های آتش زا به مغازهها پرتاب میکند. و یا کامیون های بار بری را همراه با بارشان سرقت میکند. من میگویم، شیوه رهبری و مدیریت او کاملاً شبیه به رؤسای مافیاها است. در سازمانهای مافیایی، رئیس همه کاره و همه چیز است، او بالاترین مقام امر کننده است و مهمترین اصل و ارزشی را که همه اعضاء سازمان باید از آن پیروی کنند، وفا داری و اطاعت بیچون و چرا از فرمایشات رئیس سازمان (یا رهبر) مافیایی است.
در صورتی که مهمترین امری که نزد غالب رهبران مردم سالار اهمیت دارد، داشتن احساس مسئولیت در قبال اصول و ارزشهایی است که این رهبران آنها را قبول دارند و به آنها پایبند هستند. اینگونه رهبران بهنگام تصمیم گیری کاملاً طبق این اصول و ارزشها تصمیم میگیرند و عمل میکنند. مهم نیست که این اصول و ارزشها فلسفی، دینی، منطقی، و یا طبق سنتهای تاریخی مردم آن کشور باشند.
در صورتیکه نزد رؤسای سازمانهای مافیایی، که من بخاطر شغلم سالها با آنها سرو کار داشتم، اصل و اساس فقط و فقط خود شخص رهبر است. در اینگونه سازمانهای مافیایی رهبر از زیر دستان و عاملان خود این سئوال را میکند: تو برای من چکار میتوانی بکنی؟ چطور و چگونه میتوانی خادم من باشی و به من خدمت کنی؟ شیوه رهبری ترامپ مرا بیاد شیوه رهبری نزد مافیاییها انداخت. “
خبرنگار اشپیگل بلافاصله از کومای این سئوال را میکند: ” آیا در شیوه رهبری ترامپ، مسئله اصلی و مهم تنها خود شخص ترامپ است؟
کومای اینطور جواب میدهد: ” در سیستم رهبری ترامپ، تنها ارزش و اصلی که بر تمامی اصول و ارزشهای دیگر تقدم دارد، شخص خود ترامپ است. او مدام در این فکر است که چه چیز برای من خوب است؟ کاری که تو انجام میدهی چه تأیید و تجلیلی را برای من با خود میآورد که من به آن نیاز دارم؟ ”
این شیوه از رهبری مافیایی را ما به کرّات در خاطرات و نوشتهها و گفتههای کارگزاران و کسانیکه از نزدیک هم با رضا شاه، هم با پسر او، محمد رضا شاه و هم با خمینی و خامنهای کار کردهاند و آنها را از نزدیک میشناسند، بخوبی میتوانیم مشاهده کنیم. مبارزان راه آزادی و استقلال ایران در واقع در برابر این شیوه از اداره مملکت است که استقامت میکنند. آنان در کارهای فکری خویش نیز این شیوه از رهبری مافیایی مستبدین و نظامهای استبدادی را برای مردم ایران توضیح داده و تشریح کرده اند و میکنند.
برای مثال نسل انقلاب سال 57 رفتار خمینی با ابوالحسن بنیصدر، اولین رئیس جمهور منتخب مردم ایران را کم و بیش میشناسد. من در ذیل قسمتهایی از نوشته خود بنی صدر در کتاب ” خیانت به امید ” که بلافاصله بعد از کودتای خرداد سال 60 یعنی در 25 ماه شهریور 1361 انتشار یافته است را می آورم. بنی صدر در این کتاب با بازگو کردن آنچه میان او و خمینی گذشت و در واقع چگونگی پیدایش روش مافیایی در اداره امور کشور ایران بدست خمینی و یاران او بهنگام و پس از بازسازی استبداد در ایران را با روشنایی و شفافیت بینظیری نشان اهل خرد میدهد.
ابوالحسن بنیصدر کتاب فوق را خطاب به همسر خویش، خانم عذرا حسینی، نوشته است. بنی صدر در ” فصل اوّل ” کتاب صفحه 3 تحت عنوان ” از تردید تا تصمیم ” مینویسد:
” میکوشم از ورای واپسین دیدارم با او (خمینی) و صحنۀ آخرین کودتای خزنده، شرح کنم که او چسان از مردم جدا میشد تا بر آنها حاکم مستبد گردد. با اینهمه نه او(خمینی) و نه من نمیخواستیم یکدیگر را از دست دهیم. او میخواست مرا به تسلیم وا دارد و رئیس جمهوری سر به زیر نگاه دارد و من می کوشیدم او را به بیان انقلاب باز کشانم …..”
پس از تعطیل کردن چندین روزنامه به دستور خمینی، از جمله ” روزنامه انقلاب اسلامی ” و ” میزان ” در صفحه 19 و 20 کتاب اینطور میآید:
“…. در همدان نامهای با لحنی قاطع به او(خمینی) نوشتم…. در کرمانشاه، آقای رضا پسندیده فرزند پسندیده ( برادر خمینی ) نتیجه گفتگوی دو برادر را بصورت پیام تهدید آمیز آقای خمینی با تلفن (برای من ) خواند. مضمون پیام این بود: “
” من همواره کوشیده ام شما را در مقام ریاست جمهوری و فرماندهی کلّ قوا که خود من به شما تفویض کرده ام، حفظ کنم. اما خود شما مانع اینکار میشوید. حالا هم میخواهم شما را حفظ کنم، بشرط اینکه اطرافیان خود را دور کنید. این روزنامه (روزنامه انقلاب اسلامی) شما را بباد داد. گروههای فاسد را طرد کنید. شما باید دولت را قبول کنید، شورایعالی قضائی را قبول کنید، مجلس و شورای نگهبان را قبول کنید. ”
“همانطور که میدانی پاسخ من صریح و قاطع بود: ” ( بنیصدر به خمینی اینطور مینویسد)
” شما نمیخواهید قانون اساسی اجرا گردد. در مسائل اساسی کشور طرز عمل شما چنان است که کشور را با خطر نابودی مواجه کرده است. شما یک رئیس جمهوری ضعیف، یک دولت ناتوان، یک مجلس مطیع، یک دستگاه قضائیه وسیله تهدید و نابودی مخالفین، میخواهید….. بسیار کوشیدم و هنوز نیز میکوشم رهبری این انقلاب صدمه نبیند. اما شما خودکشی تدریجی کردید: (بدین صورت که ) بیان انقلاب را از بین بردید. با برقراری سانسور کامل، حضور مردم را در صحنه سیاسی کشور غیر ممکن ساختید. و اینک میخواهید نیمه جان آنرا نیز بستانید…..” ( برجسته کردن کلمات و جمله ها همه جا از من است.)
آنچه ابوالحسن بنیصدر نوشته و من آنها را برجسته کردهام، در واقع توضیح روشی است که پس از هر سه کودتا، اوّلی رضا خانی در سال 1299، دومی، محمّد رضا شاه در 28 مرداد سال 1332 و سومی کودتای خزنده بدست ولی مطلقه فقیه در خرداد سال 1360، بکار بردند و شیوه اداره کشور ایران را مافیایی کردند.
در دوره رضا شاه و محمد رضا شاه رئیس جمهور نبود و بجای آن نخست وزیر بود. ولی هر سه این رهبران مستبد در اثر جنون خود بزرگ بینی خود و اطرافیان چاپلوس و متملّق گوی خودشان روش اداره مملکت ایران را مافیایی کردند. این جنون به مرور زمان شدت و حدت بس ویران گری بخود گرفت و وطن ما ایران را به این روز انداختهاست که همگی از شدت خرابی آن آگاهیم.
حال سئوال اصلی این بود که مستبدین چگونه قادر میشوند، روش اداره کشور در ایران را مافیایی کنند؟
ابوالحسن بنیصدر جواب این سئوال را بطور دقیق به ما میدهد: مستبدین با تبدیل کردن نخست وزیران و رؤسای جمهوری به مقامهایی ” سر به زیر ” و بیش از همه با ” رئیس جمهوری ضعیف، یک دولت ناتوان، یک مجلس مطیع، یک دستگاه قضائیه وسیله تهدید و نابودی مخالفین….” روش اداره کشور مافیایی میشود.
در نوشته بعدی به دیگر پیامدهای جنون خود بزرگ بینی نزد مستبدین خواهم پرداخت.