جنون خود بزرگ بینی مستبدین در دو نظام شاه و ولایت مطلقه فقیه بر پایه ترس مردم از خشونت حاکمان تغذیه، تقویت و پایدار می ماند.
در نوشته پیشین از طریق ترجمه بخشهایی از گزارش روان درمانی اووه کاتسن مالر، Uwe Kazenmaler ، رئیس بخش درمانهای روانی – اجتماعی زندان تلگل Tegel در شهر برلین، سعی کردم روانشناسی رابطه جنون خود بزرگ بینی با ایجاد ترس، هم در خود افراد مستبد و هم در رابطه با ترس و عدم امنیتی که دولتهای مستبد در جامعه ایجاد میکنند، از طریق شناخت روان و رفتار آقای ب، زندانی که مرتکب قتل شده است، شناسائی گردد.
در نوشته کنونی شناخت این امر که آمران و عاملان هر دو نظام سلطنتی و ولایت فقیهی از طریق ایجاد ترس و ناامنی در مردم ایران، جنون خود بزرگ بینی خویش را تغذیه، تقویت و پایدار نگاه میدارند، مدّ نظر است.
جهت بررسی موضوع بالا بار دیگر به گزارش روان درمان گری آقای ب توسط اووه کاتسن مالر مراجعه میکنم و در خلال این گزارش صفات شخصیتی و خصلتهای فردی و اجتماعی آقای ب را مورد تجزیه و تحلیل روانشناختی قرار میدهم. چرا که تمامی این خصلت ها نمونه نوعی و بارز شخصیت روانی و اجتماعی یک فرد و یا جمع مستبد، و روش کار دولتهای استبدادی را بیان میکنند.
کاتسن مالر صفات و خصلتهای آقای ب را اینطور توصیف میکند:
” آقای ب بطور متوسط صاحب استعداد خوبی است. او توانائیهای نسبتاً زیادی دارد. در آزمون روانشناختی شخصیت او، او را فردی تشخیص داده اند: « بشدت تک رو، خود رأی و خودکامه و دارای اعتماد به نفس قوی، طوریکه با خود محوری و خودکامگی های خویش، حتماً نیز باید نظر و حرف خود را به کرسی عمل نشاند. او فرد خودکامهای است که بشکل شدیدی توقع سلطه بر دیگران و دیگران را مطیع خود کردن، دارد. « کارشناس تشخیص دهنده شخصیت روانی – اجتماعی آقای ب او را فردی توصیف کرده است: « مبتلا به خود شیفتگی ( نارسیسیم ) شدید، همراه با دارا بودن تمایلی قوی به ضد اجتماعی بودن ( Dissozial ). او اعتیاد شدیدی نیز به مصرف (مواد مخدر) آمفیتامین دارد.« …..” ( برجسته کردن کلمات و جمله ها همه جا از من است.)
آنچه، در بالا، کارشناسان روان درمان گر در مورد صفات و خصلتهای شخصیتی آقای ب توصیف میکنند، تماماً نمونه نوعی و بارز شخصیت یک فرد و یا جمع مستبد و بیانگر روش کار دولتهای استبدادی است.
برای مثال عاملان و آمران هر دو نظام سلطنتی و ولایت فقیه، همگی کم و بیش تک رو، خود رأی و خودکامه بودند و هستند. طوریکه بایستی نظر و حرف خویش را، با وجود مخالفت اکثریت مردم ایران، حتماً به کرسی عمل نشانند (شاه میگفت ولو به زور من ایران را به دروازه بزرگ میرسانم و خمینی میگفت: 35 میلیون بگویند بله من میگویم نه). دلیل داشتن این صفات شخصیتی نزد آنان اینست که مستبدین بشکل شدیدی هم گرایش و هم توقع سلطه بر دیگر انسانها، خاصه هموطنان خویش را دارند. در واقع اساسی ترین و مهمترین هدف هر فرد و یا دولت استبدادی اینست که مردم را از طریق ترساندن مطیع و فرمانبر خویش گردانند.
در روانشناسی اجتماعی و همچنین روان پزشکی اجتماعی Sozialpsychiatrie مجموعه صفات شخصیتی بالا را علائمی میشناسند بیانگر بیماری روانی ” ضد اجتماعی ” Dissozial و یا Antisozial بودن. یکی از بارز ترین علامت در این بیماری، عدم قبول مسئولیت است. فردی که مبتلا به بیماری ضد اجتماعی بودن است، هیچگونه احساس مسئولیتی نه در قبال خودش و نه نسبت به دیگر انسانها دارد.
از دید روانشناسی و روان پزشکی اجتماعی عدم قبول مسئولیت در هر فردی از بی توجهی و ناتوانی او در آموختن قواعد، معیارها و وظایف اخلاق انسانی و اجتماعی ناشی میشود. فردی که مبتلا به بیماری ضد اجتماعی بودن است، کاملاً شبیه به افراد کار گذار در هر نظام استبدادی، برای اعمال غیره انسانی و غیر اخلاقی خویش هیچگونه احساس گناه و یا مقصر بودن نمیکنند. چرا اینطور است؟
چون افراد مستبد قادر نیستند احساس وعواطف انسانهای دیگر را درک کنند. احساس همدردی امری طبیعی و ذاتی در هرانسان است. ولی در فرد مستبد، در همان اوان کودکی، این احسان درش کشته و نابود میشود. بهمین دلیل هم هست که فرد و یا جمع مبتلا به بیماری ضد اجتماعی بودن، به مقدار زیادی گرایش به پرخاشگری و خشونت دارد. علاوه بر اینها تسامح و تساهل Toleranz اجتماعی در افراد و جمع های ضد اجتماع وجود ندارد.
از دید روانشناسی و روان درمان گری تمامی افراد، جمعها و حتی دولتهای استبدادی مبتلا به بیماری ضد اجتماعی بودن هستند. یکی از اصلی ترین دلائل این امر اینست که مستبدین خیلی بیشتر از متوسط افراد جامعه حق و حقوق مردم را زیر پا میگذارند. آنها با هر پنج دسته از حقوق مردم، درگیری و برخورد دائمی دارند. به همین خاطر نیز هست که وقتی مستبدین در ایران با کودتا دولت را تصاحب کردند، اولین و ابتدائی ترین کارشان سلطه بر تمامی دستگاههای قضایی بود. در واقع تمامی دولتهای استبدادی در این جهان، دستگاههای قضائی کشور حاکم بر آنرا زیر سلطه و نفوذ خویش در میآورند تا آنرا ابزار سرکوب گریها، فسادها و جنایات خویش گردانند.
بنا بر آمار رسمی مندرج در Diagnostic and Statistical Manual of Mental Disorders DSM-5 ( کتاب رسمی تشخیص بیماریهای روانی ) در تمامی جامعه های بشری 3 درصد از مردها و 1 درصد از زنان مبتلا به بیماری ضد اجتماعی بودن هستند. دیگر آمار جامعه شناسی سیاسی نیز اعضای فعال و کارگزاران نظامهای استبدادی را حد اکثر مابین چهار تا پنج درصد افراد آن جامعه، شناسائی کرده اند.
حال اگر ما رفتار و کردار آمران و عاملان هر دو نظام شاه و ولایت فقیه را در طول بیش از صد سال گذشته در ایران مورد مطالعه قرار دهیم، متوجه خواهیم شد که تمامی علائم بالا در رفتارهای آنان قابل مشاهده هستند. چرا که از جنبه روانشناسی هر فرد مستبدی به بیماری ضد اجتماعی بودن مبتلا است.
برای مثال قتل یک انسان بخاطر هوس رسیدن به قدرت، معنایی جز پایمال کردن حق حیات یک انسان و یا جمعی از انسانها و ضد ضوابط و قواعد اخلاق انسانی و اجتماعی عمل کردن، در واقع در ضدیت کامل با کلّ جامعه بشری، عمل کردن، ندارد. قتل یک انسان عملی ضد اجتماع است.
در گزارش روان درمانگری آقای ب نیز آمده است که او چون مرتکب قتل یک انسان شده است، خصلت ضد اجتماعی بودن دارد. بهمین دلیل نیز محکوم به حبس شده است. در صورتیکه در ایران دیروز و امروز در هر دو نظام شاه و ولایت فقیه جانیان و جنایت کاران بزرگ همگی در رأس کشور مقامهای مهم دولتی داشتند و دارند.
دلیل این امر این است که هر دو نظام شاه و ولایت فقیه از طریق کودتا دولت را در ایران تسخیر و تصاحب کردند. در واقع در این کودتاها جهت کسب قدرت و حفظ آن به امر شاه و ولی مطلقه فقیه بیشمار انسانهای نامدار و بی نام ایرانی را از طریق احکام دستگاههای قضایی تحت فرمان خویش اعدام کردند. ترور و اعدام در یک نظام استبدادی، یعنی کشتن مخالفان به قدرت رسیدن و در قدرت ماندن مستبدین.
در اینجا یک مقایسه روانشناختی ضرورت دارد: آقای ب چون معتاد به آمفبتامین بوده و قاچاقچی قبول نکردهاست بدون پرداخت بها، مواد مخدر به او بدهد، او قاچاقچی خود را به قتل رسانده است. حال در هر دو نظام استبدادی شاه و ولایت فقیه آمران و عاملان هر دوی این نظام ها، کاملاً همانند آقای ب معتاد هستند. البته اینها معتاد به کسب قدرت و حفظ آن هستند. ولی چون مردم ایران در کلیت خویش حاضر نمیشوند به آنان مقامهای دولتی که لیاقت آنرا ندارند، بدهند. مستبدین مخالفین دسترسی خویش به قدرت را با انواع توجیه های مسخره به قتل میرسانند.
در یک مصاحبه از هیتلر سئوال کردند، چرا تو دستور اعدام مخالفین خود را میدهی؟ او در جواب گفته بود: ” من میخواهم در درون مخالفان خودم، ترس از مرگ Todesangst ایجاد کنم.”
از دید روانشناسی اجتماعی نیز، اعدام هر مخالف سیاسی ” تئاتر ایجاد ترس و وحشت ” در درون مردم آن جامعه است.
ما میدانیم که در هر دو نظام شاه و ولایت فقیه ایجاد ترس از مرگ و یا کمتر از آن، ترس از زندانی و شکنجه شدن، سبب میشود که مردم در کلیت خویش مزاحم صاحب قدرت شدن مستبدین نگردند. در نتیجه هر فرد مستبدی که صاحب قدرت میشود، از طریق آدم کشی به جاه و مقام دولتی که لیاقت آنرا ندارد، میرسد. او با بدست آوردن این جاه و مقام احساس بزرگ بودن و بزرگی در درونش بوجود میآید. در واقع او دچار جنون خود بزرگ بینی میشود. در عمل آمران و عاملان دولتهای استبدادی از طریق ایجاد ترس از مرگ در مردم، (بنا بر نظر هیتلر) هم صاحب قدرت میشوند و هم جنون خود بزرگ بینی شان تغذیه، تقویت میشود و پایدار میماند.
بطور خلاصه میتوان گفت: در درون هر فرد مستبد، خشونت، ترس و جنون خود بزرگ بینی، بشکل یک مثلث روانی و اجتماعی، حضوری دائمی دارد. بعداً به این مثلث روانشناختی بیشتر خواهم پرداخت.
حال این سئوال پیش میآید که چرا و چگونه یک انسان مبتلا به بیماری ” ضد اجتماعی ” بودن میشود؟
روانشناسان و روان درمان گران محقق جواب این سئوال را در روابط حاکم در خانواده ها و بیشتر از اوان کودکی و نوجوانی افراد میدانند. بیشمار تحقیقات و مطالعات روانشناختی و روان تحلیلی مبدأ پیدایش ضد اجتماعی شدن را در روابط استبدادی حاکم بر خانواده شناسائی کرده اند.
در واقع در خانوادهای که زور و خشونت و تحقیر حاکم هستند، این روابط بتدریج در درون کودک تبدیل به ساخت روانی او میگردند. ساختهای استبدادی که در گذشته و حال در وطن ما ایران، شکل دولتی بخود گرفته اند، همگی ناشی از وجود این ساخت ها در درون افراد مستبد بودند وهستند. بهمین دلیل نیز هر بار که مردم ایران برای باز یافت آزادی و حقوق خویش جنبش و انقلاب کردند، افراد مستبد کودتا کردند تا ساختهای روانی درون خویش را تبدیل به رابطه میان دولت و ملت کنند و کردند.
در شرح روان درمانی آقای ب زندانی که مرتکب قتل شده، روان درمان گر به سراغ روابط خانوادگی او رفته و گزارش خویش را در توصیف محیط زیست اجتماعی دوران کودکی و نو جوانی او اینطور شرح میدهد:
” آقای ب …. با شرایط زندگی نسبتاً مرفه و قابل تأمین بزرگ شده است. محیط خانواده گی او محیطی بوده که در آن بیش از اندازه توقع رشد و ترقی و به درجات و مقامهای بالای اجتماعی رسیدن، حاکم بوده است…او پدری بشدت زور گو و سلطه گر داشته که تمام حواسش فقط به سوی ترقی و پیشرفت و رسیدن به جاه و مقام در جامعه سمت گیری شده بوده است…. آقای ب رفتار پدر خود در خانه و نزد خانواده خویش را اینگونه توصیف میکند: « وقتی پدرم پا به خانه میگذاشت، تمامی جوّ خانه خشک و بی روح میشد. او آدمی بود که رفتارش در خانه و نزد خانواده خود پُر از خشم و عصبانیت، و به معنای واقعی کلمه، پدری جبّار، و بی رحم و شفقت بود. ولی در بیرون از خانه و خانواده، او فردی فوق العاده ترسو و زبون و خوار بود…»”
در بخش دیگری از قول آقای ب اینطور آمده است: ” آقای ب همیشه از جوانان بزرگتر از خودش ترس و وحشت شدید داشته است. بخصوص وقتیکه آنها او را عصبانی و یا بیشتر از آن، آزار و اذیت میکردند…..آقای ب به کمک و پشتیبانی مادر خویش و خواسته عمیق خودش، بوکس بازی و ورزش کاراته را آغاز میکند و با حرص و ولعی پایان ناپذیر تا به امروز به این دو ورزش ادامه میدهد….. او با تمرین مداوم این دو ورزش بسیار فربه و تنومند میشود. طوریکه خیلی زود ورق زندگی او عوض شده و اینبار همه از او میترسیدند. ”
از مطالب بالا این برداشتهای روانشناختی بدست میآیند: رفتار پدر آقای ب در خانه رفتار” رهبری ” مستبد شبیه به شاه و یا ولی مطلقه فقیه در ایران بوده است. وقتی این پدر ” پا به خانه میگذاشت، تمامی جوّ خانه خشک و بی روح میشد. “
دلیل روانشناختی ایجاد این جوّ این است که در این خانه و مابین افراد این خانواده دوستی و محبت جایی نداشته است. بجای مهر و محبت و علاقه که ضرورت طبیعی یک خانواده سالم و نیاز هر کودک است، ترس و وحشت حاکم بوده است. در حقیقت آقای ب در طفولیت خویش بجای آموختن محبت، مهربانی و دوستی، ترسیدن و ترساندن را میآموزد. در نتیجه بعدها خود او نیز از طریق یافتن زور و قدرت تنی، ترسهای خویش را کاهش داده و اینبار این دیگران هستند که از او می ترسند. در عمل ترسیدن و ترساندن را آقای ب در خانه و از پدر خویش آموخته است. زیرا که پدر او، از زبان خودش، ” رفتارش در خانه و نزد خانواده خود پُر از خشم و عصبانیت، و پدری جبّار، و بی رحم بود. ولی در بیرون از خانه، او فردی فوق العاده ترسو و زبون و خوار بود. »….”
امر فوق را ما در هر دو نظام استبدادی شاهی و ولایت فقیهی به کرّات مشاهده کرده و میکنیم. در خانه ” یعنی درون ایران هم شاه وهم ولی مطلقه جبّار و خشن، در بیرون از ایران، نزد سلطه گران جهانی، ” فوق العاده ترسو، و زبون و خوار” هستند.
امر دیگر آموختن ورزش کاراته و بوکس بازی و از طریق این دو ورزش، صاحب قدرت جسمی شدن آقای ب است: او ” همیشه از جوانان بزرگتر از خویش ترس و وحشت داشته است ” چرا که او ترسیدن را در خانه و از پدر خویش آموخته است. در اینصورت هر کس از او بزرگتر و قویتر بوده، او را ناخودآگاه به یاد پدرش می انداخته و او از فرد قویتر از خودش دچار ترس و وحشت میشده است. بهمین دلیل هم او بدنبال یافتن چیزی بوده که به کمک آن ترس و وحشت خویش را کاهش دهد. این ابزار دست زدن به ” ورزش بوکس بازی و کاراته ” بوده است. چرا که این دو ورزش او را از جنبه جسمی قوی و تنومند میکنند و به او قدرتی را که در آرزوی رسیدن به آن بوده است، میدهند.
امر فوق، یعنی کسب قدرت بدنی و قوی شدن در نبرد با دیگران برای نوجوانان و جوانانی که در خانواده های مستبد، یعنی در جوّی پُر از ترس و وحشت و تحقیر تربیت و بزرگ شده اند، اهمیتی فوق العاده دارد. چرا که آنان در این دوران بطور مکرّر احساس ضعف و ناتوانی و بیچاره گی کرده اند. این کودکان بتدریج دلیل ترسیدن خویش را نه در جباریت پدر و گاه نیز مادر، بلکه در نداشتن قدرت می بینند و میدانند. در اینصورت بطور ناخودآگاه در پی یافتن قدرت میشوند تا از طریق بدست آوردن قدرت، هم ترسهای خویش را کاهش دهند و هم شبیه آقای ب ” ورق زندگی شان عوض شود و اینبار همه از آنها بترسند. ”
عین همین امر را ما نزد مستبدین و در نظامهای استبدادی مشاهده میکنیم. در این نظامها بدست آوردن سلاح جنگی و تسلیحات مدرن و قوی جنگی، برای مستبدین معنای قوی بودن و قدرت داشتن را میدهد. در اینصورت برای آنان ارزشی فوق العاده دارد. در حقیقت هدف روانشناختی مسلح شدن به مدرن ترین سلاحهای جنگی، به نمایش گذاردن قدرت خویش در جلو چشم مردم و ترساندن آنها است. البته کاستن از ترس خود جبّار حاکم از همین مردم را نیز معنی میدهد.
مدار بسته مثلت قدرت و خشونت، ترس و جنون خود بزرگ بینی
در بخش دوّم از گزارش روان درمانی با تیتر بزرگ اینطور آمده است:
” آقای ب سرخوردگی های گذشته خود در روابط حاکم بر خانواده خویش در دوران کودکی و نوجوانی را باز سازی میکند. “
بازسازی روابط حاکم د ر خانه و از دوران کودکی هم برای خود افراد مستبد و هم برای انسانهایی که با این افراد سر و کار دارند و در رابطه هستند، مشکلی عظیم بوجود میآورد. برای مثال ما ایرانیان تنها ملتی در این جهان هستیم که در طول کمتر از هشتاد سال سه بار جنبش و انقلاب کردیم. ولی هر بار بدست اقلیتی که گرایش به استبداد دارند، بار دیگر نظم استبدادی بازسازی و بر وطن ما حاکم شده است. دلیل این امر از جنبه روانشناسی این است:
چون ساخت روانی انسانهای مستبد از مثلثی بر سه پایه، قدرت و خشونت، ترس و جنون خود بزرگ بینی، شکل یافته است. وقتی دولت را در ایران تسخیر میکنند و به حاکمیت میرسند، همین ساخت مثلثی شکل روانی و اجتماعی را بر کلّ جامعه ایران حاکم میکنند.
کاتسن مالر امر فوق را در درون آقای ب، خیلی خوب و روشن شناسایی کرده است. او می نویسد:
” در روند گفتگوهای روان درمانی مابین ما بتدریج این امر برای من روشن گشت که در روانشناسی آقای ب همه چیز و همه کس تنها دور یک محور چرخ میزنند: این محور تشکیل شده از ترس، خود نمایی و خود خواهی، و بیش از هر چیز دیگر، داشتن قدرت که برای او اهمیتی فوق العاده دارد. “
کاتسن مالر در مورد نظر آقای ب نسبت به خودش اینطور مینویسد: ” نیاز و علاقه آقای ب به رابطه داشتن با من و ادامه روان درمانی نزد من، کاملاً قابل مشاهده است. ولی در عین حال او با نیش و کنایه زدن به من، و مرا وادار به واکنش کردن، تلاش میکند، سرخوردگیهای گذشته خود در دوران کودکی و نوجوانی خویش را باز سازی کند. آقای ب از جنبه روانشناسی در بن بست و مدار بستهای از ترس، قدرت و خشونت، و خود شیفتگی و خود بزرگ بینی، زندانی شده است. شکل و محتوی این بن بست Dilemma اینگونه است:
وقتی من در دید او ضعیف بنظر آیم، او نمیتواند برای من ارزش قائل شود و به من احترام گذارد. زیرا که من دیگر برای او الگوی قدرت و اقتدار نیستم. در اینصورت چون من نقش نماد قدرت را برای او ایفا نمیکنم، نمیتوانم او را از هیچگونه امنیت و امن و امانی برخوردارکنم. ولی اگر قوی و صاحب اقتدار باشم، برای او مایه ترس و تهدید میشوم. در این حالت، او وضعیت اضطراری پیدا میکند و خود را در دستهای من زبون و بیچاره، و بشدت ضعیف و ناتوان احساس میکند. “
آنچه در بالا روان درمان گر در درون آقای ب شناسائی کرده است، در ساخت روانی تمامی افراد مستبد وجود دارد. این بن بست، در واقع همان ” مدار بسته حاصل روابط قوا“، به زبان ابوالحسن بنیصدر است. این مدار بسته بر روح و روان مستبدین مستولی است. در مدار بسته روابط قوا جایی برای دوستی و همبستگی و همکاری وجود ندارد. ولی بجای آن، قدرت و خشونت، ترس و خود را برتر از دیگران احساس کردن، یعنی جنون خود بزرگ بینی، تا بخواهید وجود دارد.
در پایان این نوشته ها بار دیگر به گزارش روان درمانی کاتسن مالر با آقای ب رجوع میکنم. او مشکل بزرگ رها شدن مستبدین از جنون خود بزرگ بینی را با مثال آقای ب، اینطور بیان میکند:
” اگر چه آقای ب آرزو دارد، شهروندی سالم و بیخطا بگردد. اما شیوه زندگی او در گذشته، زندگی کردن در (ضد) فرهنگی در حاشیه جامعه Subkultur بوده است. او در این ضد فرهنگ ویرانگر، احساس خود شیفتگی (از دید من جنون خود بزرگ بینی) زیادی را تجربه کرده است. در حالیکه بدست آوردن زندگی شهروندی سالم و آبرومند، هنوز برای او کاری بشدت سخت و دشوار است. اینکه، آیا او قادر است، خود شیفتگی ( یا جنون خود بزرگ بینی ) بیمار گونه خویش را رها کند و شهروندی سالم، نوع دوست و دارای احساس جمعی و اجتماعی گرمی گردد؟ به این سئوال در حال حاضر نمیتوان جواب داد…. ”