هموطنان عزیزم
انقلاب نه امری است که در حیات جامعهها، یک بار روی میدهد، بلکه امر واقع مستمری است. در ایران ما، بنابر موقعیت جهانی که داشتهاست و دارد، بسا انقلابها پرشمارتر هستند. هرگاه تاریخ ایران، تاریخ مردم ایران و نه مستبدان حاکم بر آن بود، نسل امروز، تاریخ ِرشته بهم پیوستهای از جنشها را در اختیار میداشت. از آنجا که انقلاب راه را به آینده میگشاید و مقاومت ساختارهای اجتماعی و سیاسی استبداد وقتی هم به بازسازی استبداد میانجامد، نمیتواند چشمان شهروندان را از آینده برگیرد و در گذشته خیره نگاهدارد، سخن از انقلاب، نه از رویدادی است که درگذشته رویداده که از پیگرفتن تجربه و متحقق کردن روشها و هدفهای انقلاب، بنابراین، از آیندههای نزدیک و دور است:
1. بمثابه روش، انقلاب، جانشین کردن تغییر از بالا با تغییر از پایین است. در حقیقت، تغییر از بالا، لاجرم به زور، در بکاربردن نیروهای محرکه در تخریب، ناچیز میشود. بند از بند گسستن جامعهها تخریب محیط زیست و منابع موجود در طبیعت، تخریب نیروهای محرکه و تشدید نابرابریها و فراگیر شدن خشونت و برخاستن سیل مهاجرت واقعیتهایی هستند که تمامی جامعههای روی زمین بدانها گرفتارند. چرا؟ زیرا در همه جای جهان و در جامعههای تحت استبداد بیشتر، «بالا» نقشی برای پایین در رشد خود، حتی سامان بخشیدن به گذران زندگی خویش، باقی نگذاشتهاست. بالا، یعنی قشرهای مسلط، بریده از جامعههایی که، در آن، بیچیزان که مدام تحقیر میشوند، بزرگتر میشوند، مدیریت فراگیر را «حق خود» میپندارند و غافلند که مدیریت از بالا، نمیتواند ویرانی بر ویرانی نیفزاید. زیرا
1.1. برای اینکه بالا پایین را تغییر دهد، پایین باید قوه رهبری خویش را تابع قوه رهبری بالا بگرداند، بنابراین، خود را ناتوان باور کند و بدینخاطر، خود نیز خویشتن را تحقیر کند. تخریب بزرگ که تخریبهای دیگر را ببار میآورد، این تخریب است. زیرا استبداد فراگیر وقتی استقرار میجوید که قوههای رهبری شهروندان، بطور کامل، به تسخیر «بالا» در آیند و اکثریت بزرگ گرفتار عقده خود ناتوانانگاری و یأس از بازیافتن منزلت انسان حقوقمند بگردد. از اینرو، بهمان نسبت که تابعیت کمتر میشود، «پایین»، رهاتر از تحقیر و عقده خود ناتوان انگاری و یأس، در اداره امور خویش بیشتر سهم پیدا میکند. زیرا اگر تغییر جانشین قدرت کردن حقوق در تنظیم رابطهها بشود، از آنجا که شهروندان میتوانند به حقوق خود عمل کنند، بالا بینقش میشود و تغییر از بالا با بکار بردن زور بیمحل میگردد. بدینقرار، عمل به حقوق هم قدرت و هم بالا را بیمحل میکند. به سخن دیگر، تغییر از بالا، بضرورت، بکاربردن قدرت برضد حقوقی میشود که هر شهروند دارد. از اینرو، هر زمان که هر شهروند خود خویشتن را رهبری کند و شهروندان حقوق را تنظیم کننده رابطههای خود کنند، جمهوری شهروندان متحقق میگردد. تا آن زمان، سمتیابی عمل اجتماعی باید این باشد که از نقش قدرت در تنطیم رابطهها کاسته و بر نقش حقوق در تنظیم رابطهها افزوده گردد. همواره باید بیاد داشت که نوشدن فرآورده رویارویی حق با قدرت و جانشینِ قدرت شدنِ حق در تنظیم رابطهها است. انقلاب همین است.
1.2. بدینقرار، تغییر از بالا، بیآنکه میان بالا و پایین مدار بسته تغییردهنده و تغییریابنده پدید آید، ناممکن است. اما مدار بسته مدار قدرت است. مداری است که، در آن، بالا اختیار بکاربردن قدرت (= زور + پول + علم و فن + عناصر دیگری که بنا بر مورد، در ترکیب وارد میشوند) برای تغییر پایین را پیدا میکند. اگر بالا و پایین میدانستند که در مداربسته، قدرتی که بکار میرود، جز ویرانی ببار نمیآورد زیرا در این مدار کاری جز ویرانکردن شدنی نیست، بسا شهروندان روی زمین سرنوشت خویش را خود در دست میگرفتند و رشد خود و آبادانی طبیعت را جانشین ویرانگریهای «تغییر از بالا» میکردند.
2. انقلاب ایران، بدینخاطر که جنبشی همگانی بود که، در آن، گل بر گلوله پیروز شد، بنفسه، گزارش میکند که در برهه از زمان، مردم ایران، از نقش قدرت در تنظیم رابطهها کاسته و حقوق را تنظیم کننده رابطهها کردهاند. اصول بیستگانه راهنمای انقلاب ایران و بیان استقلال و آزادی که اندیشه راهنمای آن شد، بدون اشتثناء، ناسازگار با تغییر از بالا و سازگار با تغییر از «پایین»، – به سخن صحیح، تغییر کننده و تغییرکننده جمهور مردم به یمن عمل به حقوق و تنظیم رابطهها با حقوق-، هستند. این اصول راهنما در اختیار همه شهروندان ایران هستند و مراجعه به آنها و آزمودن یکایک آنها به محک دو نوع تغییر، برای همگان بس آسان است. نسل امروز اگر بخواهد خویشتن را مسئول تغییرکردن و تغییر دادن بداند، بناچار، باید اصولی را به عمل درآورد که این تغییرکردن و تغییردادن را میسر میکنند. هرگاه چنین کند، در مییابد چرا، در پی سقوط رﮊیم شاه، هیچیک از این اصول راهنما به عمل در نیامدند. این اصول به عمل در نیامدند زیرا با سلطه «بالا» بر «پایین» در تضاد بودند. انکار «بیان پاریس» از سوی آقای خمینی، دلیلی جز این نداشت که یکایک آن اصول را با مشی «اینهمانی جستن با قدرت»، در تضاد میدید. تجربه آموزنده دیگری در اختیار نسل امروز است و آن، فراوان اصول راهنما و هدفها هستند که گروههای سیاسی، در طول 40 سال، در مقام اتحاد با یکدیگر، وضع کردهاند. اصولی که به تغییر توسط بالا ناسازگار بودهاند، توسط گروههای قدرتمدار نقض شدهاند و اصولی که با تغییر پایین توسط پایین ناسازگار بودهاند، را گروههای شرکت کننده در «اتحاد» پذیرفتهاند اما سبب انزوای آنها شدهاند و انزوا سبب فروپاشی آنها گشتهاست.
3. بر نسل امروز است که تجربه دیگری نیز انجام دهد. زیرا بقای حیات ملی و ممکن شدن و یا ممکن ناشدن ادامه حیات ملی، بستگی به این تجربه دارد: در بند 1، توضیح داده شد که چرا در مدار بسته، جز ویرانگری ممکن نیست. اینک انجام دو تجربه او را از اهمیت تنظیم کننده رابطهها آگاه میکند:
3.1. تنظیم رابطه با قدرت تجربه روزمره زندگی در جامعه استبداد زدهاست. در جامعههای برخوردار از مردمسالاری نیز، بیشتر شدن نقش قدرت در تنظیم رابطهها و کمتر شدن نقش حقوق، سبب گسستهای اجتماعی و وسعت و شدت گرفتان نابسامانیها ناشی از زیادت مصرف بر تولید یا تخریب بر ساختن گشته و جامعهشناسان و پردازندگان به تحقیق در باره این و آن سیاست اقتصادی را، به دادن هشدار و انذار ناگزیر کردهاست. باوجود این، اگر نسل امروز تنظیم رابطه با قدرت را موضوع آزمون کند و در این آزمون، در ترکیب، سهم زور را بیشتر کند، میتواند چند واقعیت را مشاهده کند: الف. بدون رابطه قوا یا همان مدار بسته، بکاربردن ترکیب زور و علم و فن و پول و… ممکن نیست. با بیشتر کردن سهم زور در ترکیب، ب. مدار بستهتر و تنگتر میشود. ج. میزان تخریب بیشتر میشود. د. جبر تکرار بر دو طرف در رابطه تحمیل میشود. جبرتکرار همان جبری است که در مدار بسته جبار ↔ مردم، جبار را به تکرار ویرانگری و بزرگتر کردن این ویرانگری ناگزیر میکند. مردمی هم که در این مدار بسته قرار میگیرند و عمل میکنند، ویران میکنند. بدینخاطر است که ایران امروز گرفتار ویرانی دوسویه و برخود افزا است. حال اگر تجربه کنندگان سهم علم و فن را هم در ترکیب بیشتر کنند، مشاهده میکنند که میزان تخریب تصاعدی افزایش پیدا میکند.
3.2. تجربه دوم از تجربه اول جداییناپذیر است زیرا برای پایان بخشیدن به ویرانگری دو سویه و برخود افزا، نیاز به تغییر رابطهها است. این تغییر نیازمند جانشین کردن قدرت با حقوق بمثابه تنظیم کننده رابطههااست. انجام این تجربه اینک آسان است زیرا حقوق پنجگانه در اختیار نسل امروز هستند. اگر هم نبودند، این نسل میتوانست از ترکیب، زور را حذف کند. با حذف زور از ترکیبِ زور + پول + علم و فن + این و آن عنصر بنابر این یا آن نوع رابطه، تجربه کننده، با شگفتی در مییابد که الف. بدون زور، عناصر دیگر ترکیبی بکاربردنی پدید نمیآورند. و ب. با نشاندن حقوق بجای زور، ترکیب بکاربردنی میشود. بکاربردنی میشود هم بخاطر همسو کردن نیروهای شرکت کنندگان در رابطه، که به حقوق عمل میکنند و هم بدینخاطر که دو طرف رابطه ترکیبی همسان بکار میبرند و این ترکیب، تنها در رشد متقابل کاربرد پیدا میکند. در حقیقت، با نبود زور، تخریب بیمحل و ساختن با محل میشود و نیرو در ساختن بکاربردنی میشود. ج. این ترکیب در روابط قوا یا مدار بسته بکاربردنی نیست. هرگاه دو طرف بخواهند این ترکیب را بکار برند، به حقوق عمل میکنند و رابطه با یکدیگر را با حقوق تنظیم میکنند. بدینسان، تجربه به تجربه کنندگان میآموزد که وقتی حقوق تنظیم کننده رابطهها میشوند، مدار باز و تخریب ناممکن و ساختن، بنابراین، رشد انسان و آبادانی محیط زیست انسان، ممکن میشود.
4. اما تجربه تجربه کنندگان را از نتیجه بسیار مهمی آگاه میکند که، به سان یک کشف، او را شگفتزده میکند و به وجد میآورد:
4.1. وقتی حقوق تنظیم کننده رابطهها میشوند، چون مدار باز است، انقلاب ناممکن میشود. حتی اگر رابطههای اصلی را حقوق تنظیم کنند، انقلاب ناممکن میشود. چراکه انقلاب رها شدن انسانهای تحقیر شده و محکوم به ناتوانی و یأسی است که به خود بمثابه انسانهای حقوقمند و توانا به خلق، وجدان مییابند و بر آن میشوند از مداربسته مرگ بر مرگ و ویرانی بر ویرانی افزا رها شوند؛
4.2. هنگامی که قدرت تنظیم کننده رابطهها میشود، بدینخاطر که رابطه قوا مدار بستهاست، مرگ یا انقلاب اجتنابناپذیر میشود. در حقیقت، هرگاه اکثریت بزرگ شهروندان فعلپذیر باقی بمانند، برخودافزایی ویرانیها مرگ را فرجام حیات جامعه میگرداند. اما اگر اکثریت بزرگ شهروندان فعال شوند، کاری جز شکافتن مدار بسته و بیرون آمدن، نیست تا انجام دهند. انقلاب همین کار است. برای اینکه روی دهد، باید که جامعه فعال و رﮊیم حاکم فعلپذیر بگردد. اما فعال شدن جامعه نیازمند رهاشدن از عقده خود ناتوان انگاری و یأس و سر برداشتن از سینه تحقیر و پیدایش پرشمار عاملهای دیگر در جامعه و فعلپذیر شدن رﮊیم نیز محتاج بوجودآمدن عاملهای بسیار در رﮊیم است. هموطنان عزیز من این دو دسته عوامل و نقد انقلاب ایران را در کتاب انقلاب خواهند یافت.
بدینقرار، فراگیر شدن رابطههایی که قدرت تنظیم میکند و هفتخوان مدارهای بستهای که پدید میآورد، انقلاب را اجتنابناپذیر میکند. باوجوداین، هرگاه هدفهای انقلاب تحقق نیابند، جامعه میتواند به هفتخوان مدارهای بسته بازگردانده شود:
هموطنان عزیزم
5. بدینقرار، انقلاب کاری نیست که به فرمان این و آن انجامپذیرد. پدیدآورنده آن اراده جمعی است. نه تنها جمعی که مردم یک کشورند، بلکه جمعی که جامعه جهانی است. چراکه هر انقلاب، جهان را وارد دوران جدیدی میکند. و چون مرحله اول انقلاب که بیرون آمدن از مدار بسته دولت – ملت است، به انجام میرسد، الف.قدرت و ب. حقوق و اندیشه راهنما و ج. مردم و د. گروهبندیهای سیاسی و ه. دولت در رابطه جدیدی قرار میگیرند:
5.1. هرگاه انقلاب، از آغاز، به یمن جانشین کردن قدرت با حقوق در تنظیم رابطهها انجام گرفته باشد و «پایین» تغییر رابطههای خود با دولت و گروهبندیهای سیاسی را با حقوق تنظیم کند، بدینخاطر که رابطههای اصلی را حقوق تنظیم میکنند، بازسازی دولت استبدادی ناممکن میشود؛
5.2. اما اگر حقوق تنظیم کننده رابطهها نشده باشند و این کار به «بعد از پیروزی انقلاب» وانهاده شده باشد، قدرت تنظیم کننده رابطهها میماند و بازسازی دولت جبار ممکن میشود. باوجود این، تجربه همه انقلابها میگوید که برای بازسازی دولت جبار، حضور عامل خارجی ضرور است. سه کودتا بر ضد جنبش همگانی مردم ایران در طول یک قرن، بدون حضور قدرت خارجی شدنی نبودند. اگر «جنگ نعمت خوانده شد» بدینخاطر بود که فقدان پایگاه اجتماعی میباید با حضور قدرت خارجی جبران میشد. انقلابهای فرانسه و روسیه و… نیز گرفتار مداخله قدرتهای خارجی شدهاند.
5.3. در جریان بازسازی دولت جبار، اندیشهراهنما محکوم به از خود بیگان شدن میگردد (قربانی اول) و حقوق انکار میشوند. بنابراین، در تنظیم رابطههای اصلی – رابطهها در سطح دولت و رابطههای دولت با ملت – بینقش میگردند (قربانی دوم) و مردم بمثابه اکثریت بزرگ شهروندان به هفتخوان مدارهای بسته بازگردانده میشوند (قربانی سوم) و گروهبندیهای سیاسی که در بازسازی دولت جبار شرکت نمیکنند سرکوب میشوند (قربانی چهارم).
5.4. طرفه اینکه قربانیان سرزنش میشوند و قدرتی که انقلاب برای آن بود که دیگر تنظیم کننده رابطهها نباشد، سرزنش نمیشود! چرا؟ زیرا
● حاکمان جدید سود دارند که مردم خویشتن را بخاطر انقلاب کردن سرزنش کنند و هرچه سختتر بهتر. آنان سوددارند مردم مرامی را سرزنش کنند که راهنمای آنها در انقلاب بودهاست. آنان سود دارند مردم اصول راهنمای انقلاب را از یاد ببرند. آنان سود دارند مردم انقلاب را عامل «بیرون آمدن از چاله و افتادن در چاه» باورکنند. آنان سود دارند که مردم به این جبر که قدرت تنظیم کننده رابطهها است و تنظیم کننده دیگری نیست، باور کنند. این آخری را جامعهشناسان و سیاست شناسان و فیلسوفان کارگزار جباران در همه جامعهها تبلیغ میکنند.
● جباران پیشین و امتیازباختگان و گروهبندهای سیاسی نیز که رسیدن به قدرت را هدف میکنند، با جباران پسین در انقلاب ستیزی و انقلاب هراسی، همداستان میشوند و قربانیان مدار و محور شدن قدرت در تنظیم رابطهها را مورد حملههای تبلیغاتی همه روزه قرار میدهند. به ایران امروز بنگرید که چسان کارخانههای تولید انبوه دروغ ایجاد کردهاند. به خود بنگرید و از خود بپرسید: از چهرو، اینسان فعلپذیر شدهاید؟ شما چرا مصرف کنندگان دروغ انبوه شدهاید و بجای روش کردن رهایی از قدرت که مقصر است، با مثلث قدرت پرست، در سرزنش خود و دیگر قربانیان قدرت و قدرتمداری همصدا شدهاید؟ چه وقت میخواهید این عیب مرگ و ویرانیآور را که کار را در نیمه رهاکردن است، در خود درمان کنید؟ چرا به بجای سرزنش، نقد را روش نمیکنید و از خود نمیپرسید:
اگر از تحقیر خود بازایستم و بجای همکار شدن با مثلث زورپرست در تحقیر خود و اثر عظیم خود، انقلاب را رهایی از قدرت، بنابراین، از تحقیر و عقده خودناتوان انگاری و یأس بدانم، تجربه را به نتیجه نمیرسانم؟ اگر خود خویشتن را مسئول بشناسم و رهبر خویشتن بگردانم و رابطه با خود و با یکدیگر را با حقوق تنظیم کنم، آیا خود بدیل خویش نمیشوم؟ تغییر نمیکنم و تغییر نمیدهم؟
تجربه کنید به تجربهکردنش میارزد. تجربه کنید و ببینید که هرگاه بخشی از جامعه نیز به حقوق پنجگانه عمل کند و رابطهها را با این حقوق تنظیم کند، در برقرارکردن و تنظیم رابطهها، قدرت فساد و ویرانی و مرگ گستر، جای به حقوق میسپارد و جامعه باز، باز بدینخاطر که حقوق تنظیم کننده رابطهها میگردند، پدید میآید.
ابوالحسن بنی صدر
21 بهمن 1397