آسمان اکنون،
اشک می بارد.
آسمان اکنون،
اشک می بارد.
فروغش را کنون گم کرده است انگار،
در میان حسرت و اندوه،
گویی می سراید راز قلبش را.
نیک مهتابی تو بودی،
ای فروغ هر دو چشمانم،
اختران بودند گرداگردت ای مادر!
هرستاره رهگشای روز
و نوید صبح روشن،
از پس این شبگه تاریک.
مادر ای مهتاب عالمتاب،
از پی خورشید رفتی تو شتابان،
تا که شاید زود بازآید،
روشنی بخش دل شیدای جمع حاکیان باشد.
لیک افزودی غم ما را
و بشکستی دل افلاکیان را،
هان تو، ای مادر.
مادر نوشیروان راستین بودی،
مادر جمع سواران عدالتخواه و آزاده،
سروهای جنگل هستی،
سروهای سربلند و سبز،
سروهای جنگل خاور.
در کجای این شب تیره بیاویزیم،
این قبای ژنده ی خود را؟
مانده ایم اینک، به یاد آن فروغ جاودان تو،
تا طلوع روشن فردا.
علی رضا جباری ( آذرنگ )
22/11/97 (2019/2/11)