شادی سال نو،
ازتو به من رسیده است.
شاید هرگز تو را ندیده باشم
حتی نشناسمت
میدانی؟
این ناشناخته ها را،
به راهِ دور نمی بَرم،
جهان کشتار انسانها، این
گورهای ناشناخته،
دخمه های سیاه،
با سقفهای انباشته از عنکبوتهای سیاه
بمبهای ناشناخته،
و ترکشهای بی شمار
و کارخانه هایی که دست و پا
می سازند،
دشمنی
از تو برای من
نخواهد ساخت ،
بگذار با یادت خوش باشم
ای دوست ؛
می دانم ؛
که فردا، تو در کنارم هستی
می دانی …
تو را هنوز نمی شناسم
و تو من را هرگز ندیده ای ؛
اما می دانم
مرا به جا خواهی آورد
آخر من دوست توام
و شادی سال نو،
ازتو به من رسیده است
ا – رحمان : ۲۵ / ۱۲ /97