این سری نوشتارها که گردآوری های بنده است از کوتاه نگاری هایم که بعضاً هم در مقام پاسخ به پرسش هایی نگاشته می شوند، در این نوبت عناوین یا موضوعات زیر را در برمی گیرد:
1ـ مگر خدا کافی نیست؟
2ـ خدا را بت نکنیم!
3ـ نقد ادعای «انا حق» یا «انا الله»
4ـ نسبت عرش ملکه سبا با عرش الهی
5ـ معنای دامن از ساق گرفتن ملکه سبا
6ـ معنای بلعیده شدن حضرت یونس توسط ماهی
7ـ آیا پیامبران منجی بشریت هستند؟
8ـ پیرامون جانشینی پیامبر
9ـ مطالعه؛ شرط لازم، تأمل و تعمق و تدقیق؛ شرط کافی
10ـ عقلگرایی یا دینگرایی؟
11ـ پیرامون روابط توحیدی، اراده الهی، حقیقت و واقعیت
12ـ آیا ارزش خون مسلمان و کافری که حربی نیست، یکی است؟
1ـ مگر خدا کافی نیست؟
سلام، با عرض ادب و احترام. آخرین پیام شما در تلگرام را خواندم هم ناراحت شدم و هم سخت برآشفتم که چرا چنین ناامیدانه و مستأصل برخورد میکنید. نوشتهاید به دلیل عدم استقبال، هم کمتر مینگارم و هم کمتر میاندیشم! بنده میپرسم استقبال چه کسی؛ خدا یا خلق خدا؟ جواب میدهم اگر برای استقبال خدا مینویسید و میاندیشید پس ادامه دهید اما اگر برای استقبال خلق خدا مینویسید لطفاً دیگر ادامه ندهید! بعد مگر شخصیتی مثل محمد امین راحت پذیرفته شد که دیگران راحت پذیرفته بشوند چرا چنین بی صبرید؟ مگر برای رضای خدا کار نمیکنید؟! فرمودهاید درددل کردم! میپرسم مگر یک موحد جز با رب و مولایش الله با غیر درددل میکند؟ نیمای عزیزم این راه راهی بس سخت و دشوار است با توکل بر خدا جلو برو و کاری به این حرف و حدیثها نداشته باش! اندیشهها و تحقیقهایت را با عشق به الله پیگیر باش و آنها را مکتوب کن و به جان جهان بسپار او خدا میداند چه کند. خدا قوت در پناه الله.
حق پور: سلام و درود و سپاس از عنایت شما. اگر لطف و مدد الهی نبود که آن درد دل موضوعیتی نمییافت چرا که قدمی برداشته نشده بود. ببینید روش بنده روش دیالوگی و تعاملی است مانند خود قرآن. نمیتوان منتزع از مخاطب پیش رفت بلکه باید بازخورد گرفت تا هم بتوان تصحیح کرد هم چگونگی ادامه دادن راه را تعیین نمود. اگر زمینهسازی نشود چندان نمیشود پیش رفت. تا همین جا هم ماحصل پژوهشها و تأملات بنده آنقدر از آنچه رایج است فاصله دارد که باب دیالوگ و تعامل را با اکثر مخاطبان هدف بسته است. پیامبر مکرم اسلام هم اگر یاری و مجاهدت پیروانش نبود توفیقی نمییافت. تمام حرف این است که اگر آنها که دغدغه دینداری حقیقت جویانه دارند دست در دست هم ننهند و معارف هادیانه را نشر ندهند دینداری ما روی به راستی و درستی نمینهند و همچنان در آتش جهل و بدفهمی میسوزیم. کشف حقیقت جز با عمل بدان و نشر آن پیش نمیرود.
ـ کاملاً درست میفرمایید، اما حال که چنین است دلیلی ندارد دست از تلاش و جهاد بردارید. فیلسوفان اخلاق هر کدام به اخلاقی باور دارند، برخی وظیفهگرایند، برخی نتیجهگرا و برخی فضیلتگرا… بنده اما معتقدم هر یک از این سطوح اخلاق در جای خود معنا دارند. گاهی وقتها انسان باید وظیفهگرا باشد، گاهی نتیجهگرا و گاهی فضیلتگرا و گاهی هرسه با هم… به باورم وظیفه شما اینک این است که بدون توجه به این امور بیندیشید و بنویسید و با دقت تمام به نتایج آن حساس باشد و فضیلت شما در این است که از تلاش و مجاهدت دست برندارید. وقت ما در این دنیا محدود است، ما باید نقش خود را به زیبایی هر چه تمامتر بازی کنیم و آنچه در وجودمان داریم صادقانه و متواضعانه به جهان بدهیم و تردیدی نیست که رب عالم زحمات ما را بی پاسخ نمیگذارد. چنانچه میبینیم آثار بسیاری از بزرگان سالها پس از حیات آنان مورد توجه قرار گرفت و منشا تحولات و خدمات بسیاری شد. در پناه رب العالمین.
2ـ خدا را بت نکنیم!
اگر خدا را منتزع از نظم و نظام حاکم بر هستی بپرستیم؛ او را بت کردهایم! چرا که پرستیدن ما به صفات و اسماء الهی نیست بلکه به ذهنیتی است که خود از خدا ساختهایم! و این بت پرستی است یعنی چیزی را در نظام اسباب و مسببات هستی دخیل پنداشتهایم که تأثیری مطابق با پندار ما ندارد. از این رو؛ دینداری بدون معرفت بت پرستی است و ره به زیست موحدانه نمیبرد چرا که این مقدور نیست مگر به معرفت به حقیقت پدیدههای هستی و این مهم حاصل نیاید مگر به شناخت پدیدهها مبتنی بر صفات و اسماء الهی که در هستی تجلیِ تام و تمام دارند و قاعده و قرار و استقرار و استمرار آن را رقم زدهاند.
3ـ نقد ادعای «انا حق» یا «انا الله»
ادعای «انا حق» یا «انا الله» گزافه است چرا که آدمی نه میتواند صفات و اسماء مطلق الهی را احراز کند که انطباقش با حقیقت حقه مطلق شود و نه میتواند نسبت به اراده الهی بیاراده شود چرا که انفعال او نیز ارادی است و اساساً آدمی آدم است به افاضه اراده به او! پس بایسته و شایسته است که آدمی ارادهاش را در راستای اراده الهی بکار گیرد و نمیتواند آن را بیمحل گرداند که اگر هم میتوانست روا نبود چرا که رشد و تعالی او در گرو دستاورد اوست و لاغیر. ارادههای انسانی که در راستای اراده الهی بکار روند البته ذیل «الله» قرار میگیرند و از جنود او بحساب میآیند ولی عکس آن صادق نیست یعنی «الله» در منِ آدمی هرچند در مراتبی نمود یافته و مییابد اما محاط نمیشود و از این رو «انا الله» گزافه است بلکه تنها با «الی الله» میتوان «فی الله» شد و نه حتی «مع الله» که معیت از جانب اوست نه ما، اوست که با صابرین و مومنین و متقین است و نه بالعکس.
4ـ نسبت عرش ملکه سبا با عرش الهی
پرسش: با سلام و عرض ادب خدمت شما. سؤال من مرتبط با آیاتی از سوره نمل است که در آن داستان حضرت سلیمان ذکر شده و در قسمتی از آن گفته میشود که یکی از مشاوران حضرت سلیمان (آصف بن برخیا) تخت ملکه صبا را در یک چشم به هم زدن از قصر او به دربار سلیمان منتقل کرده!!! آیا این موضوع از لحاظ علمی و عقلی برای بشر امروز منطقی به نظر میرسد؟! که یک شی تبدیل به انرژی شده باشد و مسافتی از یمن آن روزگار تا بیت المقدس را در عرض یک چشم بر هم زدن طی کرده باشد؟! مگر اینکه تخت بلقیس استعاره به مفهوم دیگری داشته باشد. ومن الله توفیق.
پاسخ: با سلام و درود. عرش الهی؛ نظم و نظام اسباب و مسببات حاکم بر هستی میباشد و عرش انسانی؛ تدبیر و درایت آدمیان در اداره امور فردی و جمعی خود. استیلاء خدای تعالی بر عرش؛ یعنی چرخیدن چرخه طبیعت پس از دوران گذار خلقت. خلق هر پدیدهای از خلق اجزاء منفرد آن جدا جدا آغاز میگردد، سپس آن اجزاء در رابطه با هم قرار داده میشوند تا چرخه فرآیندی یابند. استیلاء خدا بر عرش یعنی حکمرانی تکوینی او بر طبیعت. پس خلقت از کثرت آغاز میگردد نه از واحد، که اگر از واحد میبود تکثری در خلقت نبود و در نتیجه چرخهای نبود. یعنی خدای تعالی ازلاً همزمان خلق همه ممکن الوجودات را آغاز کرده است و سپس به چرخه درآورده است و این معنا از آیات قرآن مستفاد میگردد: در 5 آیه (اعراف 54، یونس 3، حدید 4، فرقان 59 و سجده 4) خدای تعالی بعد از اینکه در شش مرحله (یا مرتبه وجودی) آسمانها و زمین (و آنچه میان آنهاست) را میآفریند بر عرش مستوی میشود (اللهُ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَالْأرْضَ فی سِتَّهِ أیّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ). پس از آن، در آیه 54 اعراف؛ سخن از چرخه شب و روز و خورشید و ماه و ستارگان است به امر خدای تعالی (یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهارَ یَطْلُبُهُ حَثیثًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ وَالنُّجُومَ مُسَخَّراتٍ بِأمْرِهِ)، در آیه 3 یونس؛ تدبیر امور بدست اوست بگونهای که بیاذن و اجازه او هیچ شفیع و جفتسازی نیست (یُدَبِّرُ الْأمْرَ ما مِن شَفیعٍ إلّا مِن بَعْدِ إذْنِهِ)، در آیه 4 سجده نیز؛ نه دوستی و نه شفیعی غیر از او هیچ کس را نیست (مَا لَکُم مِّن دُونِهِ مِن وَلِیٍّ وَلَا شَفِیعٍ)، در آیه 4 حدید؛ اوست که میداند آنچه در زمین فرو میرود و آنچه برون میآید و آنچه از آسمان فرود میآید و آنچه در آن بالا میرود (یَعْلَمُ مَا یَلِجُ فِی الْأرْضِ وَما یَخْرُجُ مِنْها وَما یَنزِلُ مِنَ السَّماءِ وَما یَعْرُجُ فِیها) و در آیه 59 فرقان؛ استوی بر عرش، تجلی رحمت واسعه الهی است که باید با تمسک به آن از عاقبت هر چیزی آگاهی یافت (ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ الرَّحْمَنُ فَاسْأَلْ بِهِ خَبِیرًا). آیه 5 طه نیز مؤید است: «الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى». همه آیات فوق دقیقاً گویای نظم و نظام اسباب و مسببات حاکم بر هستی میباشند و از این رو؛ معنای مستوی شدن خدای تعالی بر عرش هستی همین است. مضاف بر آیات فوق، ادامه آیه 7 هود میفرماید «وَکانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ لِیَبْلُوَکُمْ أیُّکُمْ أحْسَنُ عَمَلًا»، و بوده است عرش او بر آب تا بیازمایدتان که کدامینتان نیکو کردارید! آری عرش الهی بر آب است، هم آبِ مادی و هم آب هدایت! چرا که زیست آدمیان که مخاطبان قرآنند نه بدون آبِ مادی جریان مییابد و نه بدون آبِ هدایت به سرمنزل مقصود میرسد. در ادامه میفرماید «وَلَئِن قُلْتَ إِنَّکُم مَّبْعُوثُونَ مِن بَعْدِ الْمَوْتِ لَیَقُولَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا إنْ هَذا إلَّا سِحْرٌ مُّبِینٌ»، و اگر گویی همانا شما برانگیخته میشوید از پس هر مردگی، چه مردگی مادی و چه مردگی معنوی، حق پوشان همواره میگویند این حیات بخشی معنوی، آشکارا جادویی بیش نیست! آیه 2 رعد نیز گویای همین مفاهیم است: «اللهُ الَّذی رَفَعَ السَّماواتِ بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ کُلٌّ یَجْری لِأجَلٍ مُّسَمًّى یُدَبِّرُ الْأمْرَ یُفَصِّلُ الْآیاتِ لَعَلَّکُم بِلِقاءِ رَبِّکُمْ تُوقِنُونَ». با این توضیحات؛ امید که چرایی اینکه میفرماید: «هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظیمِ» (توبه 129، نمل 23، مرمنون 86)، «إلّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْکَریمِ» (مؤمنون 116)، «ذُو الْعَرْشِ الْمَجیدُ» (بروج ١۵) و «ذِی الْعَرْشِ مَکینٍ» (تکویر 20) روشن شود و نیز اینکه چرا عرش نسبتاً عظیم ملکه سبا (وَلَهَا عَرْشٌ عَظِیمٌ ـ نمل 23)، آن هنگام که عرش سلیمانی را نشانش دادند و از او پرسیدند «أَهَکَذَا عَرْشُکِ؟» گفت: «قَالَتْ کَأَنَّهُ هُوَ وَأُوتِینَا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهَا وَکُنَّا مُسْلِمِینَ» (نمل 42).
5 ـ معنای دامن از ساق گرفتن ملکه سبا
دامن از ساق گرفتن؛ گاهِ دشواری در عبور است که بخواهند آسوده راه بپیمایند یا دامن نیالایند یا تر نکنند، و آبگینه بزرگنمایی میکند آنچه در خود دارد، و ملکه سبا میپندارد که راه و جایی که بدان دعوت میشود بس دشوار و پرمخاطره است که دامن از ساق برمیگیرد و حال آنکه بارگاه تعالی از آبگینه است و تا در آن پا نگذاری و راه نپیمایی، پنداری نتوانی رفتن را و میهراسی از ژرفایش و حال آنکه از پس آبگینه دیدهای! «قیلَ لَها ادْخُلِی الصَّرْحَ»، به او گفتند به بارگاه درآی، «فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّهً وَکَشَفَتْ عَنْ ساقَیْهَا»، پس آنگاه که (ملکه سبا) نظر افکند بر آن؛ پنداشت آبگیری ژرف است و دامن از ساقهایش برگرفت، «قالَ إنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوَارِیرَ»، سلیمان گفت: همانا آن بارگاهی است مفروش از آبگینه، «قالَتْ رَبِّ إنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ» (نمل 44)، (ملکه سبا) گفت: پروردگارا همانا من ستم کردم بر خویشتن خویش و با سلیمان سلم آوردم مر خدای پروردگار جهانیان را.
6 ـ معنای بلعیده شدن حضرت یونس توسط ماهی
پرسش: عرض سلام و خسته نباشید خدمت شما. سؤال من در ارتباط با آیه ١۴١ سوره صافات است که به بلعیده شدن حضرت یونس توسط نهنگ اشاره میکند!!! دوست دارم نظر جناب عالی را در این زمینه بدانم که چطور أز لحاظ علمی قابل اثبات است که بشری بدون دسترسی به اکسیژن بتواند تا ساعتها و یا به نقل بعضی از تفاسیر تا روزها زنده بماند؟!!! با سپاس.
پاسخ: با سلام و درود. در دریا افتادن و بلعیده شدن توسط ماهی یعنی مصلوب الاراده و اختیار شدن، مانند این است که شما سوار هواپیما شوی، دیگر اراده شما محلی از اعراب ندارد که بخواهی مسیر دیگری را بروی! یونس در جریانی افتاد که نه میتوانست از آن خارج شود و نه میتوانست در آن شنا کند و زمام اختیارش دیگر در دست خودش نبود تا اینکه به خدای تعالی متمسک شد و او نجاتش داد. نابسامانیهای اجتماعی اینگونهاند! فقر و فحشا و اعتیاد و امثالهم را بنگرید! در دل ماهی گیر افتادن در حالی که آن ماهی در دریای معضلات اجتماعی بدین سو و بدان سو میرود و بدنبال هیچ ساحلی نیست، اعظم نا امیدیها را القاء میکند! زبان قرآن زبان صفات است! زبان حال و احوال است! یونس آنچنان سرگردان میشود که گویی ماهیای او را در ربوده است و به هر سو میبرد و امیدی هم نیست که او را به ساحلی برساند! «فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ وَلَا تَکُنْ کَصَاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نَادَى وَهُوَ مَکْظُومٌ» (قلم 48). یونس از سختی و دیرپایی هدایت الهی گریخت و خواست همرنگ جماعت شود و در کشتی آنها سوار شد غافل از اینکه محتمل است قرعه به نامش زنند و در دریا بیفتد و ماهیای او را در رباید و از ساحل آرزوهایش بینصیب ماند!
ناقد: با سلام خدمت نیمای عزیز. ان شاء الله حالتان خوب باشد. از جواب شما به آن دوستی که در مورد داستان یونس پرسیده برمیآید که شما میگویید که معنی فرو رفتن در دهان و شکم ماهی این است که بیاختیار شده بود، فکر کنم اگر میخواست بگوید بیاختیار شده بود، بهتر بود بگوید در صحرایی افتاده بود و ما او را به خاطر اینکه تسبیحگو بود نجات دادیم نه اینکه در شکم ماهی زندگی کند. آخر بعضی از مثالها یک جوری هستند آقای حقپور و خیلی سخت است مثل شما آسانشان گرفت و بگوییم در شکم ماهی رفتن یعنی بیاراده شدن.
حق پور: سلام. ببینید نظام اسباب و مسببات حاکم بر هستی هیچگاه نقض نشده و نمیشود که اگر میشد خدایی خدا نقض میشد چرا که او دیگر احسن الخالقین نبود. وقتی صفات و اسماء الهی مطلق است یعنی او در نهایت کمال میآفریند و برای نظام خلقت او دویی وجود ندارد و یکتاست. پس وقتی میبینیم کوسهای اگر آدمی را بگیرد و بخورد او میمیرد، اگر یونس هم در شکم ماهی دریای مادی برود حتماً میمیرد پس قرآن این را نمیخواهد بگوید، بلکه زبان قرآن زبان صفات و اسماء و تکوین و حال است. پس باید ببینیم چه ویژگیها و احوالاتی از آدمی را میتوان به درون شکم ماهی بودن وصف کرد که خدا چنین وصفی از یونس را برای تذکار و هدایت ما بکار برده است. عناصر سازنده داستان یونس در قرآن گویاست که حال و احوال یونس چه بوده و چه شده؛ عصبانیت، سوار کشتی پر از آدم شدن، قرعه، افتادن در دریا، بلعیده شدن توسط ماهی، نادم شدن و طلب رهایی، به ساحل پرت شدن و الگو و پیامبر شدن، همه حاکی از سیر زندگانی یونس و پستی و بلندیهای راه تعالی است…
7ـ آیا پیامبران منجی بشریت هستند؟
پرسش: سلام آقای حق پور. من عضو کانال تلگرامی شما هستم. سؤالی به ذهنم رسید. ممنون میشوم اگر راهنمایی بفرمایید. تا آنجایی که من قرآن خواندهام، خداوند پیامبران را راهنمای مردم معرفی کرده است و نه «منجی». آیا این مطلب درست است و آیا شما آیهای را سراغ دارید که در آن پیامبری ناجی مردم باشد؟ اگر استنباط من درست است، آیا میتوان از این مطلب نتیجه گرفت که اعتقاد به وجود منجی برای بشریت اشتباه است؟ و حتی میتوان گفت که هر فردی که در خود احساس منجیگری کند بر خطاست؟ به گمان من تمام کسانی که در تاریخ به مستبد و جنایتکار شناخته شدهاند اولین اشتباهشان تصور منجی بودن بوده است و همین فکر خطا آنها را گمراه کرده است. با سپاس فراوان.
پاسخ: با سلام و درود. نجات و رستگاری آدمیان در گرو حقمداری است و پیامبران واسطه هدایت به حقمداری. خدای تعالی نیز بندگانش را از طریق هدایت الهی نجات میدهد. بنابراین بین بار معنایی «منجی» و «هادی» در قرآن تعارض و تزاحمی نیست بلکه همراستا هستند. اما اگر مراد از «منجی» یا «شفیع» معنای رایج در میان مسیحیت و تشیع باشد، قطعاً بیراهه است، چرا که نجات فقط در گرو تبعیت از هدایت الهی به حقمداری است و لاغیر. رجوع به «بحث آزاد درباره امام زمان و جامعه آرمانی» نیز مفید خواهد بود.
8 ـ پیرامون جانشینی پیامبر
پرسش: سلام. با عرض ادب و احترام و با سپاس از مطالب ارزشمند شما. در باب موضوع ولایت و امامت مطالعه و تحقیقاتی کردهام اما در نهایت نمیتوانم به جمعبندی برسم از شما خواهش میکنم پاسخ بفرمایید: 1ـ اساسا معنا و مفهوم امامت و ولایت چیست؟ 2ـ رخداد غدیرخم چه بود؟ 3ـ آیا پیامبر برای خود جانشین تعیین کرد؟ و اگر چنین کرده است این جانشینی در کدام مورد است؟ سیاسی؟ مذهبی؟ یا هر دو؟ 4ـ و چرا قرآن در این باره ساکت است؟
پاسخ: با سلام و درود. قرآن درباره جانشینی پیامبر ساکت نیست بلکه او را خاتم النبیین معرفی میکند و میفرماید: «ما کانَ مُحَمَّدٌ أبا أحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ وَلَکِنْ رَسُولَ اللهِ وَخاتَمَ النَّبیِّینَ». دقت کنیم چرا قرآن تأکید میکند؛ «محمد پدر هیچ یک از مردان شما نیست» یعنی هیچ یک از شما وارث او نیستید! و باز دقت کنیم پس از این عبارت فصل الخطاب، میفرماید؛ ولی رسول خداست، «ولکن» چه جایگاهی میان این دو عبارت دارد و از چه روی است؟ حتماً این دو عبارت مفهوماً با هم مرتبطند که میانشان «ولکن» آمده. از نظر نگارنده مفهوم آن این است که رسالت او هم وارث ندارد و این با خاتم النبیینی او هم ارتباط وثیق دارد چرا که نوع رسالت او با خاتم النبیینی منحصر بفرد میشود و دیگر رسولان متأخر او دیگر نمیتوانند بنام خدا از جانب او سخن جدیدی بگویند و ادعای نبوت کنند. و این شامل همه احادیث متأخر و ماوراء قرآن میشود چرا که در محدوده وحی الهی نگنجیدهاند، حتی حدیث «ثقلین»، و از این رو هم سنگ آیات قرآن نمیباشند. خدای تعالی با فرو فرستادن قرآن خواسته است که این کتاب الهی حرف آخر هدایت باشد و لاغیر و دین الهی را بدو کامل گردانیده است. با این توضیحات حتی اگر پیامبر در غدیرخم جانشین تعیین کرده باشد، خلاف قرآن بوده است و وجاهت الهی نداشته است. پیامبر به امر کدام آیه تعیین جانشین کرده یا مجاز به این کار بوده است؟! معرفی علی بن ابیطالب در غدیرخم یا از وجه حمایت از وی بوده که پس از حیات رسول خدا دچار هجمه مخالفانش نشود و با او دوستی کنند همانگونه که با پیامبر دوستی میکردند یا حداکثر او را به عنوان عارف به معارف قرآنی و الگوی ایمانی معرفی نموده است و به هیچ روی جانشینی سیاسی مطرح نبوده است که پیامبر خود به شورا به حکمرانی سیاسی انتخاب شد و نه با نصب الهی که حکومت ذاتاً امری اجتماعی و عرفی است هرچند که آیات کتاب رهنمودهای اصولی در این خصوص دارد تا عدالت برقرار باشد. اما قرآن کتاب قانون نیست بلکه میتواند توسط مؤمنانش به عنوان مبنای قانونگزاری به جامعه پیشنهاد شود. در خصوص «امامت» در «بحث آزاد درباره امام زمان و جامعه آرمانی» توضیحاتی عرض کردهام.
9ـ مطالعه؛ شرط لازم، تأمل و تعمق و تدقیق؛ شرط کافی
پرسش: سلام. با عرض ادب و احترام. سپاس از پاسخ شما در باب امامت و ولایت. یک خواهش از شما داشتم میخواستم فهرستی از کتابهایی که مطالعه آنان را مفید میدانید معرفی نمایید. در زمینههای الهیات، فلسفه و ادبیات و علوم انسانی و دیگر زمینههایی که مفید میدانید.
پاسخ: سلام و درود. امروزه در هر زمینه تخصصی آنقدر عناوین زیادی کتاب و مقاله و امثالهم وجود دارد که اگر بخواهیم تمام منابع مرتبط با یک زمینه تخصصی را مطالعه کنیم، دچار چالش کوتاهی عمر میشویم! بنابراین باید به دنبال حد کفایت باشیم، که تشخیص این حد کفایت هم خود چالشی سترگ است! اما نکته مهم در این میان این است که مطالعه؛ 20 درصد قضیه است و 80 درصد آن تأمل و تعمق و تدقیق در موارد مطالعه و حتی بعضاً تجربه آنها است. اگر نسبت مطالعه به تأمل و تفکر زیاد باشد، نه تنها نتیجه مطلوب حاصل نمیشود که آدمی دچار سرگشتگی و عدم انسجام بیشتر در ساحت اندیشه میشود. مضافاً اینکه هر طالب فهمی باید طریق کارآمد برای خودش را بیابد و نمیتواند از نسخههای کارآمد برای دیگران چندان بهره ببرد. در زمینه علوم انسانی آنچه اولویت دارد، جهان بینی است بدین معنا که آدمی ابتدا باید جهان بینی خود را از لحاظ انسجام و تطابق با نظام هستی بسنجد و بکوشد واجد فهم توحیدی از هستی و نظاماتش شود. به عبارت دیگر باید بکوشد دستگاه فکری خود را بگونهای بسامان سازد که در مواجهه با مسائل و چالشهای گوناگون دچار ناکارآمدی دستگاه فکری نشود، و این مهم کمتر به مطالعه و بیشتر به تأمل و تعمق و تدقیق نیاز دارد. این روشی بوده است که نگارنده کوشیده سرلوحه روش خود قرار دهد. در این راستا مطالعه زندگینامههای شخصیتهای فکری فلسفی و سیر تفکر فلسفی آنها و چالشهایی که با آنها مواجه گشتهاند میتواند بسیار راهگشا باشد. اگر بتوانید بر اندیشه و سیر اندیشه چند شخصیت برجسته مسلط شوید، این میتواند شما را نسبت به سیر اندیشه خود و هدایت آن خودآگاهی دهد. اما در راستای مطالعات قرآنی، علاوه بر مقالات و مباحث خودم، توصیه مینمایم کتابهای زیر را حتماً مطالعه نمایید:
ـ معنای متن، از نصر حامد ابوزید (هرچند که خود وی در اواخر عمر بر نظرات سابق خود صحه نمیگذاشت…)
ـ خدا و انسان در قرآن، از توشیهیکو ایزوتسو
ـ آدم از نظر قرآن، جلد 1، از محمدجواد غروی
ـ متدلوژی تدبر در قرآن، از عبدالعلی بازرگان
ـ از چه وقت حجاب وارد اسلام شد و چرا؟، از محمد جعفری
ـ بیان استقلال و آزادی؛ مطالعه قرآن بر مبنای اندیشه موازنه عدمی، از ابوالحسن بنیصدر
ـ کلید فهم قرآن، از شریعت سنگلجی
ـ مقدمه تفسیر نوین، از محمدتقی شریعتی
ـ جریانهای تفسیری معاصر و مسئله آزادی، از محسن آرمین
10ـ عقلگرایی یا دینگرایی؟
پرسش: سلام با عرض ادب و احترام و تشکر از پاسخ شما در باب مطالعه و تفکر که برای بنده بسیار رهگشا و مفید بود، چرا که دچار سردرگمی عمیقی شده بودم. اما درباره دینگرایی و عقلگرایی بحث مفصلی با یکی از دوستان داشتم. ایشان معتقد است از آنجایی که جامعه بشری هرگز به دین حقیقی و اصیل نمیرسد یا به آن تن نمیدهد بهترین راه ممکن برای یک زیست انسانی و اخلاقی عقلگرایی است. ایشان با قبول ضعفها و کاستیها و معایب عقل همچنان معتقد است که مزایای آن بیشتر از دینگرایی است. لذا بر این باور است که ما باید بدون توجه به دین مدار جامعه را به عقلگرایی ببریم، ایشان اصلاح دین غیر اصیل با استفاده از دین اصیل را نیز غیر مفید میداند و میگوید حتی چنین اصلاحی نیز در نهایت راهگشا نیست و باز مردم به شرک و خرافه باز میگردند و برای این مدعا داستان موسی و گوساله سامری و در مجموع تلاش پیامبران را مثال میزند که علیرغم دستاوردهای آنان باز بشر به عقب برگشت. ایشان پذیرش گزارههای عقلی برای عوام را آسانتر و قبل درکتر میداند تا گزارههای دینی و به جد معتقد است تا کلیت دین را کنار نگذاریم نمیتوان عقل را رشد و عقلگرایی را رواج داد. با توجه به این سخنان و تمام آنچه موافقان و مخالفان دینگرایی و عقلگرایی عنوان میکنند خواهش میکنم توضیح بفرمایید: تعریف دین و عقل چیست؟ چه نسبتی با هم دارند؟ برای داشتن یک جامعه انسانی و اخلاقی باید به سمت عقلگرایی رفت یا دینگرایی؟ یا هر دو؟ معایب کدام یک بیشتر است؟ کار پیامبران چه بود؟ ترویج دینگرایی یا عقلگرایی؟ اگر مجبور باشیم یکی از این دو را برگزینیم کدام یک را باید انتخاب کنیم؟ عقلگرایی یا دینگرایی؟
پاسخ: با سلام و درود. توضیح اول اینکه؛ دنیای حاضر محل و مجال صیرورت آحاد آدمیان است به رشد و تعالی و حشر آنها هم انفرادی است، یعنی هر یک نفس خود را می پرورانند و در گرو دستاورد خویشند. در این میان؛ آبادانی و رفاه دنیوی تا آنجا شایسته است که آدمیان را در این صیرورت یاری دهد و لازمه آن باشد و بیش از آن راه را گردشگاه کردن است که به مقصدی نمیرساند. اما «عقلگرایی»؛ یک اصطلاح مبهم است! تعقل بر پایه اندیشه و دستگاه فکری آدمی عمل میکند و از آن جهت میگیرد، پس وقتی میگوییم «عقلگرایی» باید مشخص کنیم بر پایه کدام اندیشه و دستگاه فکری؟ در مقالات «آزادی و نسبت آن با تعقل» و «تعقل قدرتمدار، تعقل حقمدار» به عقل و تعقل پرداختهام و در اینجا شما را ارجاع میدهم به آنها. «دین» اساساً جهان بینی و روش زیست مبتنی بر آن است و بسته به اینکه چقدر مطابق با هستی و نظامات آن باشد الهیتر است. دینی الهی است که بیان فطرت و سرشت حقیقی آدمی و نسبت او با خدا و هستی باشد و این بیان؛ بن مایه و ماده خام «تعقل حقمدار» میباشد. با این توضیحات؛ نسبت تعقل و دین؛ نسبت تصمیم با بینش است و «احکام دین الهی» حاصل تعقلی است بر مبنای اصول جهان بینی توحیدی که به عنوان سبک زندگی فردی و اجتماعی به آدمیان از جانب خدا توصیه میشود. در مقاله «پیرامون محکم و متشابه در قرآن» نیز توضیحاتی مرتبط ارائه شده است. آدمی همواره میباید «تعقل» کند یعنی مصادیق پیش رویش را به تجارب زیستی خود و دیگران بسنجد و در قبال آنها اتخاذ تصمیم کند. در این میان؛ «دین الهی» بیان تجارب زیستی نوع بشر و حالات و احوالات فطری و عرضی اوست. بنابراین چون تعقل بدون جهان بینی و بدون تمسک به تجارب زیستی موضوعیت ندارد، و چون دین هرکس چیزی جز جهان بینی او و روش زیستش نمیباشد و در واقع آدم بیدین وجود ندارد، تعقل آدمی متأثر از دین اوست و البته دین او هم متأثر از تعقلش و این دو متعاملند و قابل تفکیک نیستند و نمیتوان تنها یکی را برگزید و دیگری را وانهاد. از این رو کار پیامبران توصیه به تعقل و تصمیمگیری بر مبنای دین الهی بوده است تا دین مخاطبانشان هرچه بیشتر با دین الهی منطبقتر شود و عاقبت بهتری را رقم بزنند.
11ـ پیرامون روابط توحیدی، اراده الهی، حقیقت و واقعیت
پرسش اول: ۱ـ در روابط توحیدی «فعال» و «فعل پذیر» وجود دارد؟ ۲ـ در روابط توحیدی واقعیت وجود دارد؟ ۳ـ واقعیت در روابط توحیدی عین حقیقت است؟ ۴ـ اراده الهی کسب کردنی است؟
پرسش دوم: حقیقت در مصداق نوزاد متولد شده، نوزادِ سالم نتیجه روابط توحیدی است که در اینجا حقیقت عین واقعیت است اما در نوزاد سندرم دار حقیقت چیزی سوای واقعیت است و حقیقت و واقعیت متضاد هم میباشند. حال وقتی عمر این دو پدیده یکسان باشد چگونه است که یک پدیده دچار رابطه ثنویت عمرش با پدیدهای که دچار ثنویت نشده یکسان باشد؟
پاسخ پرسش اول: 1ـ این فعال است که با فعل پذیر رابطه توحیدی برقرار میکند یا قوا. مانند انسان هرگاه میل به خوردن گیاهان میکند. 2ـ اساساً «رابطه» از جنس واقعیت است و «نسبت» از جنس حقیقت 3ـ واقعیت هرگاه بر اساس روابط توحیدی وقوع یابد «واقعیت حقیقی» است و در غیر آن «واقعیت مجازی». واقعیت حقیقی یعنی وقوعی منطبق بر اسماء الهی، یعنی وقوع آن گونه که خدای میخواهد باشد. 4ـ اراده انسانی هرگاه با اراده الهی هم راستا شود گویی الهی است. بنابراین اراده الهی انطباق جستنی است.
پاسخ پرسش دوم: تولد نوزاد مصداقی از مراتبی از روابط توحیدی است که سبب خلق پدیدهای شده است. بنابراین اگر تولد در نهایت کمال باشد واقعیت حقیقی رخ داده است و در آن واقعیت عین حقیقت است. اما نوزاد سندرم دار واقعیتی است زاویه دار با حقیقت. عمر طبیعی این دو پدیده به هیچ روی یکسان نیست چرا که عامل مرگ در اولی حتماً عامل بیرونی یا ارادی بوده است و حال آنکه در دومی میتواند عامل مرگ درونی باشد. مضافاً عمر فقط کمّی نیست بلکه کیفیت آن هم باید در نظر گرفته شود. واقعیت میتواند در تضاد با حقیقت باشد که در این صورت به میزان شدت تضاد میراتر است. اینکه بگوییم «وقتی عمر این دو پدیده یکسان باشد»؛ حاصل بکار بردن منطق صوری است یعنی حکم یک پدیده که در ظاهر با پدیده دیگر مشابه یا همسان است را بدون در نظر گرفتن محتواهای آنها به یکدیگر تعمیم دهیم. ممکن نیست دو پدیده از هر لحاظ همسان باشند یکی عمر بیشتری داشته باشد و دیگری کمتر یا دو پدیده از منظر کمی و کیفی و بدون مداخله عوامل بیرونی یا ارادی عمر یکسان داشته باشند ولی ماهیت آنها متفاوت باشد.
12ـ پرسش: آیا ارزش خون مسلمان و کافری که حربی نیست، یکی است؟
پاسخ: در مقام قصاص و در مصادیق قتل عمد تفاوتی بین مسلمان با غیر آن نیست چرا که احکام الهی حقند و حق همه مکانی و همه زمانی است و لازم التعمیم برای احقاق حقوق همگان. قوانین حاکم بر یک جامعه هرگاه دچار تبعیض بین گروههای اعتقادی، فرهنگی، نژادی و قومی باشند، مخل امنیت و ثبات اجتماعی میشوند. حریت آدمی ارجح است به اعتقاد او، چرا که اولی ذاتی ماهیت اوست و دومی عرضی و تبعیض در حقوق ذاتی روا نیست. بنابراین آحاد آدمیان با هر نوع عقیده و مرام و مسلک در حق حیات برابرند. به استناد آیه 92 نساء میزان خون بها در قتل غیر عمد را عرف یا قانون بنا به اجماع اجتماعی یا معاهدات فی ما بین مشخص میکند و در قتل عمد طبیعتاً نظر ولی دم تعیین کننده است که آیه 33 سوره اسراء میفرماید: «وَ لاَ تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُومَاً فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِیِّهِ سُلْطَانَا».
نیما حق پور ـ 3 مرداد 1398
www.t.me/FPGhoran
www.instagram.com/nima_haghpoor