خانم فرح پهلوی به بهانه ی بزرگداشت سی و نهمین سالگرد فوت همسر تاجدارش در پنجم مرداد سال جاری، بار دیگر از سیاست های داخلی و خارجی شاه تجلیل کرده است. از جمله ادعاهای او درباره ی محمد رضاشاه این است که “در دوران پادشاهی اش زنان به حقوق سیاسی دست یافتند” و “هنگامی که در سال ۱٣۵۵ او باز شدن فضای سیاسی کشور را بشارت داد، ایران به سوی نظامی مترقی و جامعه ای آزاد و پیشرو رهنمون شده بود” [۱]. از ادعاهای دیگر ایشان مبنی بر پاسداری از محیط زیست، صلح و توسعه ی پایدار در دوران پهلوی، در این مقاله می گذریم. تنها به اشاره باید گفت که در آن دوران هنوز سخنی از محیط زیست چندان در میان نبود. امروز که دفاع از محیط زیست به یکی از چالش های بزرگ در جهان بدل شده است، سیاست ایجاب می کند که شهبانو از خدمات همسرش در این زمینه نیز جملاتی بر زبان براند. اما توسعه ی پایدار مورد نظر ایشان چیزی نبود جز بالا رفتن مصنوعی قدرت خرید مردم در ازای حراج ثروت بزرگ مردم ایران- نفت –. بنا به گزارشات مطبوعات وقت در سال ۵٣ درآمد نفت از ۲۰ میلیارد دلار گذشته بود. و نیز صلح پایدار که ادعای باطلی نیست، به ازای سازش و تبعیت شاه از سیاست های آمریکا برقرار بود.
از این ادعای شهبانو نیز می گذریم که “در دوران پادشاهی او [شاه] ایران در رشد اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی زبانزد جهانیان شد” [۲] اما از او می پرسیم پاسخش به چرایی آن همه فقر و محرومیت میلیون ها ایرانی در نظام شاهنشاهی چیست؟ چرا او وجود حلبی آبادها، زاغه نشین ها، حاشیه نشین های شهری را انکار می کند؟ چرا واقعیت تلخ ویرانی روستاها، کوچ و آوارگی و بیکاری میلیون ها مردم فقرزده ی ایران را در دوران پادشاهی همسرش، مسکوت می گذارد؟ او که در سفرهای نمایشی خود به روستاها و نقاط دورافتاده ی ایران شاهد ویرانی ها و تظلم ها و دادخواهی های گروه های مختلف مردم بوده است، به کلی به نسل جوان ایران که خاطره ای از آن دوران ندارند، دروغ می گوید. به راستی که دیکتاتورها و پایوران آن ها دروغگویان بزرگ تاریخ اند.
پرداختن به همه ی نکات پیام فرح پهلوی در مراسم بزرگداشت محمدرضاشاه در قاهره، در این مطلب ممکن نیست. لذا نگارنده نیز ٣۹ مین سالگشت فوت شاه را بهانه می گیرد تا به نکاتی درباره ی حقوق سیاسی زنان که مورد ادعای خانم فرح پهلوی است و نیز باز شدن فضای سیاسی کشور در سال ۱٣۵۵، اشاراتی داشته باشد.
حقوق سیاسی زنان که خانم پهلوی از آن یاد می کند، حق رأی زنان و شرکت آنان در انتخابات مجلس است که در سال ۱٣۴۱، به رسمیت شناخته شد. حقوق مسلمی که گروه های بزرگی از زنان ایران در دهه های متمادی برای کسب آن مبارزه کرده بودند. اما در هرحال گامی به پیش بود. تأسیس سازمان دولتی زنان ایران به رهبری خانم مهناز افخمی، انتخاب زنان به وزارت و ریاست برخی پست ها و وزات خانه ها نیز از جمله مواردی است که می تواند مورد نظر خانم پهلوی باشد. اما او به ما نمی گوید که میلیون ها زن ایرانی که در لایه های فرادست جامعه جایی نداشتند، نمایندگان و سخن گویان خود را چگونه و در چه ارگان هایی می یافتند. او همچنین به ما نمی گوید که صدها زن روشنفکر ایرانی که علیه سیاست های انسدادی شاه در زمینه های آزادی اندیشه، بیان، مطبوعات، تشکل ها و فعالیت های مدنی و سیاسی مبارزه می کردند، چرا سر از زندان ها در می آوردند.
انتظار پرداختن به همه ی این موارد در یک سخنرانی کوتاه به مناسبت سالگرد درگذشت شاه از خانم پهلوی نمی رود، اما او هرگز و در هیچ سخن رانی دیگری به این موضوعات نپرداخته است. فرح پهلوی درباره ی اختناق سیاسی حاکم بر کشور در دروان سلطنت پهلوی اول و دوم همواره لب فرو بسته است. از حبس و شکنجه ی صدها زن توده ای، ملی گرا و ترقیخواه در پیش و پس ازکودتای آمریکایی ۲٨ مرداد ٣۲ علیه حکومت ملی دکتر محمد مصدق، هرگز سخنی به میان نیاورده است. شهبانو به خوبی می داند که در زمان تاجداری خود و همسرش، صدها زن در سنین ۱۶ تا ۴۰ سال در شکنجه گاه های ساواک شکنجه می شدند و در زندان های سیاسی ایران به حبس های درازمدت محکوم می شدند. تنها در مدت سال های ۱٣۵٣ تا ۱٣۵۶، پانزده زن که یا در مبارزات سیاسی بر ضد استبداد شاهی شرکت داشتند و یا منتقدان سیاست ها بودند به حبس ابد محکوم شدند. فرح پهلوی یا فراموش کرده است و یا به عمد درباره ی حقایق تلخ زندان های سیاسی ایران سکوت می کند. در دو دهه ی ۴۰ و ۵۰ هزاران انسان که نسبت به اختناق سیاسی در ایران انتقاد داشتند و خواهان آزادی بیان و فکر و قلم بودند، در سیاه چال ها و زندان های انفرادی و عمومی تهران و شهرستان ها جوانی شان را از دست می دادند.
این نگارنده که خود از نخستین زندانیان سیاسی زن در دهه ی ۵۰ بودم، مدعی هستم که تنها در زندان قصر و اوین در تهران از سال های ۱٣۵۰ تا ۱٣۵۷ بیش از ۴۵۰ زن به حبس های کوتاه و درازمدت محکوم شده بودند. این آمار از گردآوری لیست زندانیان سیاسی زن که در حافظه ها باقی است، گرفته شده است. به دلیل عدم دسترسی به اسناد و مدارک زندان های شاه که در دست حاکمان فعلی است، تعداد واقعی زندانیان سیاسی زن در آن ٧ سال بر ما دانسته نیست.
در آن سال ها شکنجه در دخمه های ساواک بیداد می کرد. فاطمه امینی از مجاهدین مارکسیست – لنینیست در تاریخ ۲۶ مرداد ۱٣۵۴ بر اثر شکنجه، در زندان اوین جان باخت. بدن او را با اجاق برقی سوزانده بودند. روزنامه ی اطلاعات اما پیش از مرگ او و یک روز پس از دستگیری اش در ۱۶ اسفند ۵٣، از سقوط و مرگ یک کوهنورد زن خبرداده بود:
“روز ۱۶/۱۲/۵٣جسد زن جوانی در ارتفاعات توچال مشاهده شده…. مدارکی که… همراه متوفی بود، نشان می دهد که وی فاطمه امینی ۲٣ ساله اهل خراسان می باشد” [٣]
شاهنشاه آریامهر در آذرماه همان سال به نماینده بی بی سی گفته بود:
“ماموران امنیتی ایران برای اعتراف گرفتن، نیاز به شکنجه کردن ندارند.” [۴]
این دروغ بزرگ شاه به خاطر آن بود که او همواره خود را به عنوان وارث کوروش کبیر، طرفدار حقوق بشر قلمداد می کرد و نماینده ی مختار دولت ایران، در فروردین ۱٣۴۷، میثاق بین المللی مربوط به حقوق مدنی و سیاسی را در نیویورک امضا کرده بود. اشرف پهلوی خواهر شاه نیز در همان سال ریاست کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل متحد را بر عهده گرفته بود.
اما فاطمه امینی تنها زنی نبود که در زیر شکنجه جان باخت. “مهوش جاسمی و معصومه طوافچیان از اعضای سازمان انقلابی حزب توده ایران را نیز در زیر شکنجه کشتند. در آن تاریخ علت مرگ آن دو… روشن نشد. پس از انقلاب ۵۷، بهمن نادری پور (تهرانی) و فرج الله کمانگر (کمالی) دو تن از شکنجه گران ساواک علیه یکی از همکاران شان – ناصر نوذری (رسولی) در دادگاه اسلامی، به سخن در آمدند که:
“معصومه طوافچیان و مهوش جاسمی را هم که دستگیر شده بودند، به وسیله ی او [رسولی]، به شهادت رسیده اند” [۵]
در میان زنان شکنجه شده، مادرانی بودند که موقع دستگیری، صاحب چند فرزند بودند. نه تنها خود آن ها را به حد مرگ شکنجه کرده بودند، که فرزندان شان را نیز یا در درگیری کشته بودند، و یا در شکنجه گاه به هزار عذاب جسمانی و روانی مبتلا کرده بودند. از آن زنان می توان از خانم ها معصومه شادمانی (کبیری) و مادر رضایی ها از هوادران مجاهدین خلق ایران و سعیده شایگان از زنان فدایی نام برد. دو کودک خردسال مادر شایگان به نام های ناصر و ارژنگ در حمله ی ساواک به یکی از خانه های تیمی فدائیان در تهران کشته شده بودند. آن ها به هنگام مرگ ۹ و ۱۱ ساله بودند.
این نگارنده که تازه به چریک های فدائی خلق پیوسته بودم، به هنگام دستگیری در آذرماه ۱٣۵۰ نه مسلح بودم و نه در هیچ عملیات مسلحانه شرکت داشتم. مرا شبانه توسط قشونی از مردان مسلح شهربانی کل کشور در تهران دستگیر کردند. آنها مادر سالخورده ام را نیز به همراه من بردند و گذاشتند که صدای شکنجه شدن مرا بشنود. پس از دستگیری برادرم او را رها کردند و جسم شکنجه شده ی مرا به پیش برادرم آوردند. پس از ۴٨ ساعت شلاق و سوزاندن و شوک الکتریکی، پِرِس و سوراخ کردن ناخن های دست، تعرض جنسی و تهدبد به تجاوز و… پیکر بی جان مرا رها کردند. آنقدر موهای سرم را به دور دست پیچیده و کشیده بودند و آنقدر سرم را به حاشیه ی تخت شکنجه کوبیده بودند که پس از یک ماه که مرا به همراه خانم جوادی از محافظان زندانیان زن به حمام فرستادند، چرک و خونی که از سرم می ریخت، حال او را بهم زد. دسته دسته موهایم کنده شد و کف نیمه تاریک حمام را پر کرد. پس از آن نیز از شکنجه های روانی در امان نبودم. شکنجه و مقاومت امثال اشرف دهقانی و ویدا حاجبی تبریزی (از هم دوره ای ها و دوستان خانم فرح دیبا/ پهلوی) نیز زبانزد شد. شهبانو فرح در آن روزگار سخت، درباره ی آنچه بر ویدا حاجبی تبریزی در شکنجه گاه اوین گذشت، سکوت اختیار کرد و به دفاع از جان دوست خود برنخاست. ویدا حاجبی تبریزی از زندانیان سیاسی نامدار زمان شاه و فرح دیبا شهبانوی کشور، در زمان دانشجویی در پاریس و در مدرسه ی عالی معماری با هم دوست شده بودند. دوستانی صمیمی که روز و شب های زیادی را با هم گذرانده بودند. در آن زمان فرح دیبا با دانشجویان چپ در کشور فرانسه نیز حشر و نشری داشت.
از رنج آورترین شکنجه ای که برخی از زنان سیاسی در آن دوره از سر گذراندند، تجاوز جنسی بود. تاکنون دو مورد از آن توسط کسانی که در معرض چنین شکنجه ای قرار گرفته بودند، بدون ذکر نام آن ها فاش شده است. این دو زن هنوز رنج روحی ناشی از تجاوز را با خود حمل می کنند و به همان دلیل از آشکار کردن نام خود پرهیز دارند. آن ها اکنون صاحب فرزند و همسر هستند و از نگارنده خواسته اند که بدون ذکر نام شان، حدیث رنج شان بیان شود.
یکی از آن دو زن ۱۹ساله بود که در ٣۱ فروردین ۱٣۵٣ به چنگ بازجویان ساواک افتاد. بازجویان او اردلان و هدایت بودند. او را با کابل زدند، سینه هایش را با سیگار سوزاندند، با بطری از پشت به او تعرض کردند و سر آخر اردلان به او تجاوز کرد. همزمان برادر او را نیز در اتاق دیگر شکنجه می کردند و می گذاشتند که برادر صدای مراحل تجاوز به خواهرش را بشنود. پاسخ ملکه فرح به این فجایع چیست؟ آیا فرزند ارشد او رضا پهلوی که خود را آماده ی سلطنت در ایران می کند، به چرایی این همه ستم که در دوران پادشاهی پدرش بر جوانان وطن رفت پرداخته است؟ چه جوابی به ملت ایران، به پدران و مادران و بازماندگان کشته شدگان و شکنجه دیدگان در دوره زمامداری پدرش دارد؟ آیا نباید سکوت این مادر و پسر را در برابر آن همه ستم که شاه بر مردم ایران روا داشت، علامت رضایت آن ها دانست؟
اینک که نگارنده و صدها زن شکنجه دیده ی دیگر در سنین سالخوردگی هستیم، پس از گذشت بیش از چهار دهه از آن دهشت بزرگ هنوز آثار آن شکنجه ها را بر بدن خود داریم. برخی دچار نقص عضو هستیم و برخی مبتلا به ناراحتی های روانی. بسیاری از ما هنوز از پریشان خوابی ها و کابوس های شبانه ی آن تلخ ترین روزهای زندگی مان رنج می بریم.
افزون بر آنچه نمونه وار گفته شد، ده ها تن از زنان مجاهد و فدایی و دو تن از زنان عضو سازمان آزادی بخش خلق های ایران در هجوم نیروهای مسلح ساواک و شهربانی و ژاندارمری به خانه های تیمی شان و یا در غافلگیری ها و درگیری های نابرابر خیابانی جان باختند. چند زن نیز به جوخه های اعدام سپرده شدند. از آن جمله اند؛ منیژه اشرف زاده کرمانی (مجاهد م- ل)، اعظم السادات روحی آهنگران و زهرا آقا نبی قلهکی از فدائیان در سال های ۵۴ و ۵۵.
هیچ معلوم نیست اگر چنانچه انقلاب ۵۷ به وقوع نمی پیوست و هزاران زندانی سیاسی ایران به دست مردم از زندان ها رها نمی شدند، سرنوشت آن ها به کجا می کشید. آیا تهدید ساواکی ها که “در این زندان ها زنده به گورتان خواهیم کرد” و یا “تا گیستان مانند دندان هایتان سفید نشود رنگ آزادی را نخواهید دید”، می توانست به واقعیت بپیوندد؟
ادعای دیگر شهبانو که می گوید: هنگامی که شاه در سال ۱٣۵۵، باز شدن فضای سیاسی کشور را بشارت داد، ایران به سوی نظامی مترقی و جامعه ای آزاد و پیشرو رهنمون شده بود، از بیخ و بن خلاف واقعیت است. در آن سال فضای سیاسی ایران در اوج خفقان بود. شاه به یکباره و به تنهایی احزاب ایران نوین، مردم، پان ایرانیست، و ایرانیان را که در چارچوب قانون فعالیت می کردند منحل کرد و در ۱۱ اسفند ۱٣۵٣ تأسیس حزب رستاخیز را به عنوان حزب واحد ایرانیان اعلام نمود. شاه آشکارا گفت “از این پس، فقط یک حزب، حق فعالیت سیاسی خواهد داشت.” [۶] شهبانو که پس از تاجگذاری به عنوان فرد دوم مملکت معرفی شده بود، در پاسخ به سئوال خبرنگاران که “چه وقت در جریان تصمیم شاهنشاه قرار گرفته است”، گفته بود: “من هم مانند همه ی مردم از طریق رادیو و تلویزیون از این امر مطلع شدم”. [۷]
در آن دو سال پس از اعلام حزب رستاحیز، شدت استبداد و انسداد سیاسی در کشور به حدی فزونی گرفت که زمینه های اعتراضات توده ای را فراهم آورد. از اوایل سال ۵۶ و بویژه پس از شروع نخستین اعتصابات کارگری، ایران وارد مرحله ی تدارک برای انقلابی بزرگ شد. نشانه های آن که در خیزش های گسسته و پیوسته ی گروه های فرودست و زحمتکش جامعه هویدا می شد، صدای جیمی کارتر، دوست و پشتیبان شاه را نیز علیه استبداد شاهنشاهی بلند کرد. دولتمداران آمریکا به فکر چاره افتادند. سرانجام شاه زیر فشار کاخ سفید، به طرح دموکراسی کارتر برای ایران تن داد. این طرح به “جیمی کراسی” در ایران معروف شد. یکی از پیشنهادهای کارتر برای تلطیف استبداد شاهنشاهی درایران، کاستن از فشار به روی زندانیان سیاسی بود. ورود هیئتی از صلیب سرخ سازمان ملل متحد به ایران جهت بازرسی از زندان های سیاسی کشور در پی آن پیشنهادها و تصمیم های دولت آمریکا بود که خانم پهلوی از آن به نام باز شدن فضای سیاسی یاد می کند. زمانی که نمایندگان صلیب سرخ پس از چند بار سفر به ایران، اجازه ی دیدار از زندان های سیاسی را یافتند، نیمی از اسناد و شواهد زنده در زندان ها را از نظر آن ها دور داشتند. با این حال آنچه که نماینده ی صلیب سرخ در بررسی از بند زنان سیاسی در زندان قصر بر زبان راند، گویای بسیاری از حقایق تاریخی بود که در اعماق بایگانی های ساواک و شهربانی دفن شده بود. او گفت “ابعاد فاجعه در ایران هول انگیز است. فجایع زندان ها و شکنجه گاه های ایران را تنها می توان با فجایع جنگ ویتنام مقایسه کرد.” نگارنده در تابستان سال ۱٣۵۶ خود شاهد حضور آن نماینده در زندان زنان سیاسی و شنونده ی آن سخن تکان دهنده ی او بودم.
این حقایق تلخ، نه با وارونه جلوه دادن آن ها، از سینه ی تاریخ ایران زدوده خواهد شد و نه با لاف زنی های اخلاف محمد رضا شاه پهلوی و هواداران آن ها. جنایات دهشتناک جمهوری اسلامی و بلائی که در این چهل سال حاکمیت فقها بر سر مردم ایران آمده است نیز هرگز روزگار سیاه ایران را در دوران سلطنت شاه توجیه نخواهد کرد. ایران بر خلاف ادعای شهبانو فرح پهلوی، نه تنها بر اثر “سد کردن وحشیانه ی راه پیشرفت ایرانیان توسط گروهی از مردمان واپس گرا و همراهان شان” واپس رفته است، بلکه بر اثر سیاست های ضد مردمی و ضد ملی شاه و نیز سلطه ی بیش از پنج دهه استبداد بر ایران در دوره های پهلوی اول و دوم که زمینه ساز انقلاب ۵۷ بود، به این روز سیاه نشسته است. قیام میلیونی توده های شهر و روستا در ۲۲ بهمن ۵۷، نه به آن درد بزرگ حقارت و صغارت بود که خاندان پهلوی و کارگزاران آن ها، بر مردمان ایران روا داشته بودند.
پاورقی ها:
[۱] پیام شهبانو فرح پهلوی به مناسبت سی و نهمین سالگرد محمدرضا شاه پهلوی. ۶مرداد – ۱٣۹٨ VOA
[۲] پیشین
[٣] روزنامه اطلاعات. شنبه ۱۷ اسفند ۱٣۵٣. ص ۴
[۴] همان روزنامه. یکشنبه ۱۷ آذر ۱٣۵٣. ص ۵
[۵] راهی دیگر. روایت هایی در بودوباش چریک های فدایی خلق ایران. دفتر نخست. به کوشش تورج اتابکی و ناصر مهاجر. نوشتاری از همین نویسنده درباره ی زنان فدائی در زندان شاه. ص٣٣۶
[۶] روزنامه اطلاعات. دوشنبه ۱۲ اسفند۱٣۵٣. ص ۵
[۷] همان روزنامه. سه شنبه ۱٣اسفند ۱٣۵٣. ص اول