ریه های زندگی از کار افتاد(ه)ند
جنگلها در آتش می سوزند
خون در شریان زندگی،
از حرکت باز می ماند
و حباب های سربین و خون آلود
تکه تکه فرو می بارد،
دریای یخ بسته،
در هجوم گرما ی زمین بخار می شود؛
موهای پری دریایی از دریای افسانه می گذرد
و به ساحل می رسد
اما فروغ جانش،
در قعر دریا، خاموش می شود. زمین سوخته هنوز می سوزد.
صدای پنهانِ سالهای دورِ درخت را،
کسی نمی شنود.
دیگر چگونه می توان،
در کنار درختان از ریشه هرس شده،
به رقص در آمد !؟
رعشه افتاده بر اندامِ نرگس و اقاقیا،
و شقایق،
که ضربان قلبش کند شده،
عشق را از یاد برده ست.
شیره ی زندگی
در مویرگها از حرکت بازمانده،
و همه ی آن ترانه های شاد،
جامه ی سیاه برتن کرد (ه) ند.
مغزهای پوسیده،
جان زندگی را نشانه گرفتند
و انگشت بر ماشه،
منتظر دستور شیطان اند
چه کسی تیر خلاص را خواهد زد؟
رحمان مرداد 98
[9
به سلامتی صبح ؛
ایستاده ام در تاریکی
خسته پایِ رسالتم
کاسه صبرم،
لبریز از روزمره گی ست
هنوزجماعتی بر باد رفتهِ،
الکی خوشِ و ناخوش احوال،
تکرار می کنند،
برو حاشو ببر.گفتند
من نشستم؛
تو بهانه بودی و
که پیک اول را بزنم؛
به یاد آنان که بی شمارند؛
خسته اند،
اما خون سیاوش در رگهایشان می جوشد.
در کنارم چون سرو بود؛
تکیه ام به کوه بود؛
قلب زمین در سینه اش و
می تپید؛
با چشمانِی سرخ،
نگاهش افق را می کاوید ،
و زمین را،
و آن سپیدار بزرگ را،
که باد در میان شاخه هایش
از زبانِ گنجشکها سخن می گفت.
پیک دوم را،
لاجرعه سر کشیدم؛
به یادِ آنان که –
پیش از طلوع آفتاب،
از ظلمت گذشتند …
به قلب روز گام نهادند. ,
پیک سوم در دستم بود؛
مانده بودم چه بود؟
آنچه از جمجمه ام جهید و محو شد….
جام را در دست گرفتم؛
بالا بردم؛ به سلامتیِ صبح؛ و
که قرنها انتظارش را کشیده ام؛
و ماه اکنون از زبان خورشید،
نوید طلوعش را،
از زبان سوخته ی خاوران داده است
بلند شدم و از پنجره دیدم،
سایه ی شب بر گلهای سرخِ باغچه،
نشسته بود
پیک چهارم را که نوشیدم، داغ بودم.
ا داغ بودم؛
با یاد همه آنانی که هنوزو چه تلخ از ته گلویم گذشت؟–
به یاد آنانکه هنوز،
راهِ ناهموار را می روندشبانگاه،
با چراغ،
از راه ناهموار می گذرند شبانگاه.
– رحمان مرداد 89