این نوشته نخست در مجله میهن، شماره ۲۸، مرداد و شهریور ۱۳۹۸ منتشر شده است.
ابوالحسن بنیصدر
یاریطلبی از بیگانه؟
مداخله بیگانه در امور داخلی یک کشور و طلب مداخله و یاریطلبی از قدرت خارجی امرهای واقع مستمر، نه تنها در تاریخ ایران، که در تاریخ جهان هستند. بررسی نسبتاً جامع این امرها ایجاب میکند، در آنها، از چند منظر بنگریم:
1. درس تاریخ و چرایی حساسیت وجدان تاریخی ایرانیان نسبت به بیگانهگرایان:
در تاریخ ایران،مراجعه به قدرت خارجی، امر واقع مستمر است. مراجعه کنندگان طالبان قدرت بودهاند. مخالفان قدرت حاکم نیز چنین میکردهاند. بخطا میپنداشتهاند قدرت خوب وجود دارد. این مراجعهها، مرگ و ویرانی ببارآوردهاند. بدینخاطر وجدان تاریخی ایرانیان نسبت به مداخله بیگانه در امور خویش و خواستن یاری از بیگانه، حساس است. فهرست ناقص اما گویایی از حضور و عمل بیگانه، در پی یاریطلبی:
1.1. از خود بیگانه شدن جمشید و به ستوه آمدن ایرانیان از ستمگری او و طلب یاری آنها از ضحاک – که فردوسی شرح میکند -، نمونه نوعی از همه مداخلههای بیگانهاست که در پی یاریطلبی، انجام گرفتهاند: دو مار که بردو شانه ضحاک میرویند و مغزهای جوانان که به خورد مارها داده میشوند، تخریب نیروهای محرکه، از رهگذر برقرارشدن رابطه مسلط – زیر سلطه است. آیا تاریخ ایران، نوعی از حضور و عمل بیگانه، در پی طلب یاری به خود دیدهاست که نیروهای محرکه ویران نگشته و در ایران بکارگرفته شده و رشد ببارآوردهاند؟ حتی یک مورد نیز وجود ندارد:
1.2. پیش از اسلام، در دوران انحطاط امپراطوری هخامنشی، اسکندر به ایران حمله میکند. پیروزی او را به خیانت ساتراپها نسبت میدهند. اما سبب خیانت انحطاط بود. در نخستین جنگ، پیاده نظام ایران، یونانی بودند. حاصل شکست و چیره شدن اسکندر، حکومت سلوکیها بر قسمت اعظم ایران، به مدت 80 سال ادامه یافت؛
1.3. باز پیش از اسلام، در دوران انحطاط امپراطوری ساسانی، ایران مورد هجوم قوای عرب قرار میگیرد. تاریخ، وجود تمایل به مداخله نزد ایرانیان را نیز گزارش میکند. این مداخله، دو دوره دارد: دروهای که ایران زیر سلطه است و نیروهای محرکه خود را از دست میدهد و دورهای که در قلمرو بس گسترده امپراطوری عباسیان، ایرانیان در وضعیت زیر سلطه نیستند. متفوق نیز هستند. این دوران، دوران مصون ماندن از هجومهای بیگانه، از شرق و غرب، بنابراین، دوران رشد ایرانیان و آبادانی ایران است و تا حمله مغول بطول میانجامد؛
1.4. وجود زمینه حمله قوای چنگیز به ایران و وجود گروهبندیها در دستگاه دولت خوارزمشاهیان که هم بلحاظ برانگیختن چنگیز به حمله و هم بلحاظ زمینه سازی پیروزی آن، محل تردید نیست. پس از هجوم نیز، یاری رسانندگان به قوای چنگیز و فراهم کنندگان اسباب تفرق نیروهای مقاومت، از عوامل تعیین کننده شکست نیروهای مقاومت بودهاند. حاصل آن، کشتار ایرانیان و ویرانی سرزمینهای اشغال شده بود. در داستان، آمدهاست که ترکان خاتون، همسر سلطان محمد خوارزمشاه که کسانش زمینه ساز حمله مغول به ایران شدند، به اسارت چنگیزیان درآمد و کار سیهروزیش به خوردن خرده ریز سفره سران مغول کشید. کسی او را بشناخت و پرسید: آیا این خواری از به سلطنت رسیدن جلالالدین بهتر است؟ پاسخ داد: آری بهتر است. پاسخ ترکان خاتون، بیانگر طرزفکر و عمل همه قدرت باورانی است که سلطه بیگانه و ریزهخوار او شدن را بر زندگی مردم خود در استقلال و آزادی، رجحان مینهند.
1.5. در دوران قاجار، پیدایش دو گروه آنگلوفیل و روسوفیل و مسابقه این دو در فروش امتیازها به اربابان خویش را داریم. در دوران انحطاط، انقلاب مشروطیت روی میدهد. این بار، شماری از مردم تهران، در سفارت انگلستان بست مینشینند: مورد مشخص طلب حمایت از انگلستان. اما هدفی که انگلستان در سردارد، جز هدفیاست که انقلابیان در پی متحقق کردن آنند. هدف انگلستان قدرتِ مسلطِ بلامنازع شدن در ایران است. به این هدف، نخست میخواهد از راه عقد قرارداد 919 با وثوقالدوله برسد. جنبش مردم به رهبری مدرس، مانع تصویب قرارداد میشود. اینبار، انگلستان نخست، فرماندهی قوای قزاق را از چنگ روسها بدر میآورد و سپس، کودتای 1299 را به انجام میرساند. تجربه دموکراسی، نیمه تمام، رها میشود و استبداد سیاه، تبدیل اقتصاد ایران را به اقتصاد مصرف و رانت محور، سازمان میدهد. در این دوره، خود را چون مرده در دست غرب قراردادن، توجیه «نظری» نیز پیدا میکند: ایرانی نباید هیچ ابتکاری بکند و باید بگذارد غرب او را آدم کند (مدعای ملکم خان)!
1.6. جنبش ملیکردن نفت و دو گروهبندی: یکی وابسته به انگلستان و امریکا (تشکیلات فراماسونری و…) و دیگری وابسته به روسیه (حزب توده). اینبار نیز اسناد حکایت از آن دارند که افزون برگروهبندی وابسته به انگلستان و امریکا، شماری از «رهبران» نهضت ملیکردن صنعت نفت (کاشانی و بقایی و مکی و حائریزاده و…) از آن دو قدرت مطالبه مداخله کرده و به خدمت کودتا درآمدهاند. حاصل آن کودتا، بازگشت همان استبداد است که همان کار مصرف و رانت محور نگاهداشتن اقتصاد ایران را، بمثابه تضمین صدور نفت و سرمایهها از ایران، از سرمیگیرد. ابعاد تخریب و صدور نیروهای محرکه بزرگتر میشوند. باوجود این، رﮊیم از خنثیکردن این نیروهای محرکه ناتوان میشود؛ عوامل انقلاب در رﮊیم شاه و در جامعه ایران، فراهم میشوند و انقلاب روی میدهد. استقلال و آزادی دو اصل، دو اصل اول، از اصول راهنمای آن انقلاب میشوند. باوجود این،
1.7. اسناد سفارت امریکا در ایران گویا هستند: در جریان انقلاب، گروههایی چند از امریکا درخواست مداخله داشتهاند. مراجعات دوگروه، تعیین کنندهتر بودهاند:
●گروهی که طلب مداخله برضد انقلاب را داشتهاست. شاه حمایت کتبی رئیس جمهوری امریکا، برای دستزدن به کشتار مردم، را نیز مطالبه میکردهاست. و شماری دیگر، حمایت از حکومتی را طلب میکردهاند که مردم در جنبش آن را قابل قبول بیابند. حاصل تلاش این گروه، حکومت بختیار میشود؛
● گروهی که نمیتوانستهاند قدرت امریکا را نادیده بگیرند، در پی جلب موافقت امریکا با دولتی با ثبات میشوند، بدون پهلویها.
حاصل این مراجعهها، محروم شدن جنبش از بدیل سیاسی و پدیدآمدن خلاء بدیل و پرشدن این خلاء توسط آن بخش از رهبری انقلاب است که، با محورکردن قدرت خارجی در سیاست داخلی و خارجی ایران، استبداد را بازسازی میکند.
1.7. گروگانگیری و به دنبال آن جنگ 8 ساله، دو ثمره زهرآگین طلب یاری و مداخله از بیگانه (وسیله اجرای طرح امریکایی شدن و سازش محرمانه بر سرگروگانها و کودتای نوژه با هدف متلاشی کردن ارتش ایران و رجوع به رﮊیم صدام برای حمله به ایران «بیدفاع» و ادامه جنگ بمدت 8 سال که به قول آلن کلارک، وزیر دفاع در حکومت تاچر، طراح آن انگلستان بود) هستند. حاصل آن، بازسازی استبداد و ناکام گرداندن برنامه در دست اجرای اقتصاد تولید محور و بازگرداندن اقتصاد به مسیر پیشین، یعنی اقتصاد مصرف و رانت محور سازگار با استبداد، بنابراین، صدور و تخریب نیروهای محرکه میشود.
بدینقرار، آموزش تاریخ ایناست: طلب حمایت و مداخله از بیگانه، همواره زیانمند بودهاست:
● بدون زمینه سازان و روی آورندگان به بیگانه، تجاوز بیگانه هیچگاه موفق نبودهاست؛
● به سبب حضور و عمل بیگانه، ایران کشتارهای عظیم و ویرانیهای در باور نگنجیدنی به خود دیدهاست؛
● حضور و عمل بیگانه در ایران، بارها ایران را گرفتار تجزیه کردهاست؛
● فعلپذیری جامعه، حاصل روابط قوای خصمآلود با بیگانه و یا حتی میان گروه وابسته به بیگانه و دولت، امر واقع مستمر و جهان شمول است. در زیر، چرایی این پدیده توضیح داده میشود؛
● اما آنها که از بیگانه طلب مداخله کردهاند، سرنوشتی بهتر از ترکان خاتون نیافتهاند. در دوران معاصر، رفتار سلطهگرها با کسانی که به خدمت آنها درآمدند، تا بخواهی عبرت آموز است: رفتار انگلیسها و امریکاییها با پهلویها و دستیاران آنها، رفتار آنها به با فراماسونها (امریکاییها فهرست فراماسونهای آنگلوفیل و انگلیسها فهرست فراماسونهای امریکانوفیل را انتشار دادند) و رفتار امریکاییها با ایرانیانی که از امریکا پول گرفتند و سرنوشت آنها که به رﮊیم صدام سر سپردند. و
● زیانبارترین اثر دست به دامن قدرت خارجی شدن، تخریب مداوم بدیل است. بدین تخریب نیز باز پرداخته میشود:
2. قاعده: مراجعه به قدرت خارجی جامعه را فعلپذیر میکند:
2.1. وجدان تاریخی را رویدادها به روز میکنند: مشاهده وضعیت در لیبی و سوریه و عراق و افغانستان، اگر هم نسل امروز، بیاطلاع از تاریخ بارآمده باشد و وجدان تاریخیش هم بسیار ضعیف باشد، رویدادها، در گرداگرد کشور او، به فعلپذیری ناگزیرش میکند. این نسل میبیند که در این کشورها، گروههای وابسته به قدرتهای خارجی فعال و مردم فعلپذیر هستند و حاصل عمل آنها کشت و کشتار و ویرانی و دربدری است؛
2.2. نظامهای اجتماعی به میزانی که بستهاند، برای اینکه نیروهای محرکه بکار نیفتند تا که نظام اجتماعی را باز کنند و اقلیت صاحب امتیاز، موقعیت از دست بدهد، این نیروها را تخریب و حذف میکنند. میزان تخریب نیروهای محرکه، در وضعیت زیرسلطه، بسیار بالاتر است. چرا که این وضعیت، هم فرآورده تخریب و صدور نیروهای محرکه و هم حاصل قرارگرفتن در موقعیت زیر سلطه، در رابطه مسلط – زیر سلطه است. از اینرو، تخریب و صدور نیروهای محرکه مشخص میکنند کشور چه اندازه در وضعیت و موقعیت زیر سلطهاست.
از دوران قاجار بدینسو، ایران در وضعیت و موقعیت زیر سلطهاست. چراکه هم استعدادها یا تخریب میشوند و یا کشور را ترک میکنند و هم نفت و گاز و دیگر منابع صادر میشوند و یا در داخل، بکار مصرف واردات میآیند و هم مثلث زورپرست وابسته به قدرتهای خارجی، با جلب مداخله بیگانه، به قیمت ویرانی ایران و سیه روزی مردم آن، از موقعیت و از امتیازهای خود، پاسداری میکنند. بدینسان، وجود استبداد و گروهبندیهای وابسته به قدرتهای خارجی، نیز از شاخصهای وضعیت و موقعیت زیر سلطه است.
2.3. در وضعیت زیرسلطه، هر رابطه قوایی میان دولت استبدادی با قدرتهای خارجی و میان آن با گروههای وابسته به بیگانه، سبب فعلپذیری جامعه میشود. چرا؟ زیرا، استبداد یعنی تنظیم رابطهها با قدرت. خارج شدن از استبداد، واقعیت پیدا نمیکند مگر با تنظیم رابطهها با حقوق. تهدید کشور از بیرون و مراجعه به قدرت خارجی – ولو، برای حفظ صورت ظاهر بنام و به خاطر آزادی و حقوق بشر انجامگیرد – نه تنها تصدیق تقدم و حاکمیت قدرت بر حقوق است، بلکه در عمل، قدرت است که اعمال میشود. بدینسان، نقش قدرت در تنظیم رابطهها مضاعف میگردد و در وضعیت زیر سلطه،
● میزان تخریب نیروهای محرکه (شدت جریان استعدادها و سرمایهها به خارج) افزایش مییابد و جامعه را بیرمقتر میکند؛
● در وضعیت زیر سلطه، فعلپذیری دیرین پیشاروی قدرت، تشدید میشود. در تاریخ بیهقی میخوانیم: مردم نیشابور در برابر قوای متجاوز به استقامت ایستادند و آن قوا را پراکنده کردند. پس از آن، سلطان محمود غزنوی به نیشابور آمد و مردم نیشابور را بخاطر استقامت در برابر قدرت متجاوز، سرزنش کرد و گفت: اگر غالب میشدند، به تلافی مقاومت شما، شهر من را خراب میکردند. شما حق مقاومت ندارید. از هر قدرتمند که هجوم میآورد و قوای من را شکست میدهد، شما باید اطاعت کنید. بهای بسیار سنگین اجبار مردم به فعلپذیری را، بطور مستمر، مردم ایران پرداختهاند که زیستن در ترسها یکی از آنها است. از زمینه سازهای ولایت مطلقه فقیه، که بر پایه مکلف بودن مردم به اطاعت بنا شدهاست، یکی همین اعتیاد به فعلپذیری است؛
● روانشناسی چنین جامعهای، روانشناسی ترس از بدتر میشود؛
● دربند رابطههایی که قدرت تنظیم میکند، جامعه خود را از عمل ناتوان میبیند. مراجعه به قدرت خارجی، احساس ناتوانی را تشدید میکند:
● توجیه اساسی مراجعه به قدرت خارجی، ناتوانی است. مخالفانی که به قدرت خارجی روی میآورد مدعی است جامعه ناتوان است و نمیتواند خود را آزاد کند. نادانی و… را هم چاشنی میکنند. خود را نیز ناتوان میدانند چراکه اگر توانا میدانستند، به قدرت خارجی روی نمیآوردند. بناچار، القاءکننده احساس ناتوانی در مردم میشوند. نه تنها از مردم مأیوس هستند بلکه در مردم نیز، یأس القاء میکنند. تمامی قدرت باورانی که ناتوانی و یأس در مردم القاء میکنند، جنایت میکنند و خود نیز قربانی این جنایت میشوند؛
● زندگی در استبداد، زندگی در مدارهای بسته است. رجوع به بیگانه، بر این مدارها میافزاید؛
● دو طرف، دولت جبار و دست نشاندگان، به جنگ با بدیل استقلال و آزادی تقدم میبخشند. زیرا موفقیت این بدیل، سبب بیمحل شدن هر دو و رها شدن جامعه از زندگی در مدارهای بسته میشود. اثر آن، سست شدن باور به امکان رهایی است. امر واقعی که ادعای دروغین دست نشاندگان را آشکار میکند: ادعای مبارزه برای بازیافت زندگی در استقلال و آزادی، نه با دست نشاندگی میخواند و نه با تخریب بدیل استقلال و آزادی. و
● نقش مضاعف قدرت در تنظیم رابطهها، باور – که نادرست است – به امکان موفقیت بدیل مستقل را سست و «اعتقاد» به تسلیم به جبر زندگی در بند روابط قوای داخلی – خارجی را استوار میکند.زیرا، پیشاپیش، معلوم است که برفرض موفقیت نیروی وابسته به بیگانه که سبب حضور و عمل مستقیم بیگانه میشود، همچنان قدرت تنظیم کننده رابطهها خواهد ماند. بنابراین، بجای چشم انداز زندگی در استقلال و آزادی، جامعه سیاهی را میبیند که پنداری ماورایی ندارد.
منشاء آن «باور»، به این که نباید جنبش کرد زیرا هربار جنبش کردیم، وضعیت بدتر شد و بهترین کار، کاری نکردن است زیرا نباید هیزم معرکه میان دو طرفی شد که در جنگ بر سر قدرت، پای خارجی را بمیان کشیدهاند و…، زندگی در جبر روابط قوا است بخصوص وقتی روابط داخلی – خارجی میشوند.
بدینقرار،کاربایسته، رها شدن از مدارهای بسته است:
3. راهکار بیرون رفتن از مدارهای بسته و درآمدن به مدار باز است:
فرض رویآورندگان به قدرتهای خارجی ایناست که دولت جبار مردم را از حقوق خویش محروم کردهاست. مردم توانا به رهاکردن خود از جبر جبار نیستند. ناگزیر، باید از کشورهای «آزاد» کمک گرفت و دولت جبار را از میان برداشت. از آنجا که چنین توجیهی استقلال را نقض میکند، مدعی میشوند: عصر، عصر جهانی شدن است و در این عصر، استقلال کاربرد ندارد. غافل از اینکه با جداکردن دو حق استقلال و آزادی، درجا، آزادی را نیز نقض و نفی میکنند. در حقیقت،
3.1. سرانجام، لیبرالیسم جدید – حسابش از حساب نئولیبرالیسم جدا است – پذیرفت، دو آزادی، از یکدیگر جدایی ناپذیر هستند: آزادی منفی که آن را آزادی از موانع تعریف میکند و آزادی مثبت که توانایی انتخاب کاری و انجام آن میشمارد. آزادی منفی یکی از تعریفهای استقلال و تعریف ناقص آن است. توضیح اینکه استقلال، تنها رهابودن از موانع نیست، خودانگیختگی در گرفتن تصمیم نیز هست. کسی که در تصمیم مستقل نیست، صد البته آزاد، یعنی توانا به انتخاب کاری و انجام آن نیز نمیشود.
بدینقرار، از ارزش انداختن استقلال، آنهم در جامعهای که بطور مستمر از حضور بیگانه در زندگی خویش زیان دیدهاست، نقض ادعای مراجعه به قدرت خارجی، بخاطر آزادی است. خود محرومکردن رویآورندگان به قدرت خارجی، از استقلال و آزادی، چنان عیان است که ندیدنش کوری مطلق میخواهد: بنمایه پندار و گفتار و کردارشان زور و زبانشان زبان قدرت است؛
3.2. اهل دانش میدانند که قدرت از خود وجودی ندارد. این رابطه و ترکیبی که در رابطه بکار میرود هستند که قدرت خوانده میشوند: رابطه، رابطه قوا است و ترکیبی که در این رابطه بکار میرود، ترکیبی از پول و زور و علم و فن و، بنابر مورد، این و آن ماده. از این ترکیب جز تخریب بر نمیآید. هرگاه دو طرف از رابطه قوا خارج شوند، ترکیب، بکاربردنی نیز نمیشود و قدرتی هم برجا نمیماند. بنابراین، دولت جبار، فرآورده روابط قوا و این ترکیب است که در روابط قوا بکار میرود. پای قدرت خارجی را بمیان آوردن، بر روابط قوا و میزان تخریب ترکیب افزودن است. حال آنکه راهکار، خارج شدن مردم از روابط قوا و بیمحل کردن ترکیب و، بدان، بردن دولت جبار بسوی انحلال از راه تنگ کردن قلمرو آناست؛
3.3. نفس رویآوردن به قدرت خارجی و توجیهی که برای آن میسازند گویای دوگانه انگاری هدف و وسیلهاست. «هدف وسیله را توجیه میکند» دروغی است که، به استمرار، قدرتمداران وسیله توجیه جنایت و خیانت و فساد کردهاند و میکنند. در حقیقت، الف. بدون تشخیص و تعیین هدف، وسیله به تصور نیز نمیآید و ب. ممکن نیست بتوان هدف را از وسیله جداکرد. زیرا، ج. هر هدفی خود روش خویش است. چنانکه روش هدفی که قدرت است، برقرارکردن رابطه قوا و بکاربردن ترکیب بالا در این رابطه است. و نیز استقلال و آزادی بمثابه هدف، خود وسیله خویش هستند. چراکه این هدف متحقق نمیشود مگر آنکه یکایک شهروندان، مستقل باشند در گرفتن تصمیم و آزاد باشند در انتخاب نوع تصمیم. از اینرو، راهکار نه مراجعه به قدرت خارجی و نه مراجعه به دولت جبار و امید بستن به اصلاح یا تحول آن، که عمل خود مردم به حقوق و عمل از راه مردم است:
3.4. مردم حقوقی دارند که بمثابه انسان، ذاتی حیات آنها و بمثابه شهروند ذاتی حیات شهروندی آنان و بمثابه ملت ذاتی حیات ملی و بمثابه عضو جامعه جهانی ذاتی بنا و سازماندهی جامعه جهانی بر وفق حقوق است. طبیعت نیز حقوقی دارد که ذاتی حیات طبیعت هستند. عمل به این حقوق را هرکس میتواند روش زندگی کند. حتی اگر بخشی از جامعه چنین کند، نیروی محرکه تغییر میشود. زیرا از آن پس، هم زندگی در مدار بسته، بدیل مییابد که زندگی در مدار باز حقوندی است و هم بدیل استقلال و آزادی، به یمن روی آوردن جامعه بدان، توانمند میشود؛
3.5. رویآورندگان به قدرت خارجی، گرفتار این پندار هستند که انسان خود به تغییر خویش توانا نیست، باید او را تغییر داد. اما آنها خود خویشتن را تغییر دادهاند یا تغییر داده شدهاند؟ مدار عقلهای قدرتمدار و قدرت باور آنها، بدانحد بستهاست که تناقضی چنین آشکار را نمیبینند. نمیبینند که اگر خود خویشتن را تغییر میدادند، انسانهای مستقل و آزاد، حقوند و بدیل/الگو، میشدند؛ در مردم، عامل گذار از باور به ناتوانی و ناامیدی به باور به توانایی و امید و به تغییر کردن و تغییر دادن میگشتند. اگر خود خویشتن را تغییر میدادند و بنده بیاختیار قدرت بیگانه نمیشدند، در مییافتند تغییر انسان از بیرون، آنهم با گرفتارکردنش در مدار بسته روابط قوا و بکاربردن ترکیب بالا برای «آزاد» کردنش، هم احمق انگاری مردم و هم گویای شدت قدرتمداری و قدرت باوری خود آنها است. اینان سخت خرافه باور شدهاند. عقل خودانگیخته، که مستقل و آزاد است، میداند مردمان برای اینکه تغییر کنند، نیازمند بدیل حقوند، نماد استقلال و آزادی، هستند. و
3.6. در جهان معاصر، غرب، بمثابه سلطهگر، در حال انحطاط است. کشورهایی که از مدار بسته مسلط – زیر سلطه خارج شدهاند، از درون تغییر کردهاند. با نماندن در مدار بسته رابطه مسلط – زیرسلطه، تغییر کردهاند و یکی از عوامل مهم انحطاط قدرت سلطهگر، خارج شدن اینان از این مدار ( یکی دیگر از تعریفهای استقلال) بودهاست. ماندن در این مدار، تغییر را ناممکن میکند به این دلیل که مسلط، جز در مدار بسته رابطه مسلط – زیرسلطه نمیتواند عمل کند. چراکه زیر سلطه باید نیروهای محرکه خویش را دفعکند تا که سلطهگر آنها را جذب کند. بدین خاطر که سلطهگر در انحطاط است، حفظ روابط مسلط – زیرسلطه را در تجزیه زیر سلطه میبیند. اگر هم طرحهای وزارتخانههای دفاع امریکا و اسرائیل، برای تجزیه کشورهای ما وجود نمیداشتند، وضعیت لیبی و سوریه و عراق و افغانستان، میگوید و واضح که مداخله بیگانه میتواند سبب تجزیه کشور بگردد. بیهوده نیست که تجزیهطلبان به دست نشاندگی بیگانه رفتهاند. روی آورندگان به قدرت خارجی این تناقض را نیز نمیبینند، نمیبینند که بمثابه نیروی محرکه با جامعه خود بیگانه و جذب سلطهگر میشوند. این نیروی از خود بیگانه، جز در رابطه مسلط – زیر سلطه نه محل عمل پیدا میکند و نه به بکاررفتنی است. آلت فعل شدن آنها کامل میشود وقتی از دولتهایی کمک میستانند که «اقمار» قدرت مسلط خوانده میشوند. چراکه دیگر نه در یک مدار بسته که در مدارهای بسته با قمرها و سلطهگر باید عمل کنند؛
3.7. پویایی گروههای رویآورنده به قدرتهای خارجی، پویایی بند از بندگسستگی و نظم از دست دادن و دستخوش آشفتگی شدن است. گرچه پرشمار بودن گروههایی که از بیگانه استمداد میکنند و گرفتار انشعاب دائمی شدن آنها، عیان است، اما توضیح چرایی بند از بندگسستگی وبینظمی روزافزون، بسی مفید است:
● در گروههایی که بر محور قدرت (قدرت بمثابه هدف و ترکیب زور با… بمنزله روش) تشکیل میشوند، کسانی که به حقوق خویش عمل کنند، نمیتوانند عضو شوند. در سازمانهایی که اعضاء به حقوق عمل میکنند و رابطههای آنان را حقوق تنظیم میکنند، قدرت باوران، نمیتوانند عضو شوند و اگر عضو شدند، در عضویت نمیمانند. بنابراین، در سازمانهای قدرت محور، حقوق محل عمل پیدا نمیکنند. همان ترکیب محل عمل پیدا میکند که در روابط قوا بکاربردنی است. در نتیجه،
● در سازمان، قدرت رهبری از تضاد پدید میآید. لذا، هم بدینخاطر که قدرت باوران نمیتوانند دایم در اتحاد بمانند و هم بخاطر عمل قانون تضاد، بند از بندگسستگی ناگزیر میشود. در حقیقت، وقتی سازماندهی بر محور قدرت انجام میگیرد، ممکن نیست بتوان رابطهها در درون سازمان را با حقوق تنظیم کرد. این رابطهها ناگزیر با قدرت تنظیم میشوند. یعنی، قانون تضاد و تجزیه در درون سازمان، بیاما و اگر، عمل میکند.
یکی از دلایل روی آوردن به قدرت خارجی، ضعیف شدن دائمی در درون است. رهبری کنندگان نیازمند قدرتی در بیرون هستند تا سلطه خویش بر اعضاء را نگهدارند. دولت جباری که قدرت خارجی را محور سیاست داخلی و خارجی خود میکند و سازمانهای قدرت محور، از یک قانون پیروی میکنند: استفاده از بیرون برای جبران ضعف روزافزون در درون. لذا، همانطور که دولت نسبت به جامعه خارجی میشود، رهبری اینگونه سازمانها نیز نسبت به اعضای سازمان خارجی میشوند. و
3.8. از غفلتهای بسیار مهم، یکی اینکه قدرت اندیشه راهنما را، هرچه باشد، از خود بیگانه و سرانجام میانتهی میکند. بدینخاطر، چگونگی از خود بیگانه شدن اندیشه راهنما، چگونگی و جهت ومسیر از خود بیگانه شدن هر گروه، وقتی بر محور قدرت سازمان جسته و قدرت را هدف میکند را، به روشنی تمام، مینمایاند. از این منظر که در اندیشههای راهنمای ملاتاریا و سازمانهای سیاسی ایران روی آورنده به بیگانگان، تأمل کنیم، هم دلیل مراجعه آنها به قدرت خارجی را اندر مییابیم و هم میتوانیم اثر رویآوردن به قدرت خارجی را بر میانتهی شدن اندیشههای راهنما، اندازه بگیریم و هم پیآمد میان تهی شدن اندیشههای راهنما بر چرکین شدن وجدانهای اخلاقی و علمی، در نتیجه، وجدان همگانی را شناسایی کنیم. در حقیقت،
● اندیشههای راهنما وقتی توجیهگر قدرت و بر اثر آن میانتهی میشوند، از حقوق خالی و از ضد حقوق پر میشوند. این ضد حقوقها وجدان اخلاقی را تا بخواهی چرکین و از حساسیت جامعه نسبت به آسیبهای اجتماعی، بخصوص جنایت و خیانت (از بیگانه گرایی تا آلت فعل بیگانه گشتن) و فساد، مرتب میکاهند. کم شدن حساسیت، در آنچه به استقلال و آزادی و دیگر حقوق مربوط میشود، آنهم، در جامعهای در وضعیت زیر سلطه، تا بخواهی برای موجودیتش، خطرناک است.
● دانش و فن دو نیروی محرکهای هستند که به تنهایی کاربرد ندارند. با شرکت در یکی از دو ترکیب کاربرد پیدا میکنند. ترکیبی که در رابطه قوا بکار میرود را شناسایی کردیم. اما ترکیب دوم، ترکیب این دو و دیگر نیروهای محرکه با حقوق است. خطر و خطر بزرگ در ایناست که وقتی اندیشههای راهنما میانتهی میشوند، خرافهها از هر نوع، پرشمار میشوند. این خرافهها با حقوق ترکیب ناپذیر هستند. از اینرو است که اندیشههای راهنمای میانتهی وسیله توجیه ضدیت با حقوق میشوند. چون ضدیت آشکار یا ممکن نیست و یا بسیار مشکل است، قدرت باوران دوگانگی روش و هدف و دوگانگی مصلحت و حق و حاکمیت مصلحت برحق و حوالهِ آینده کردن عمل به حقوق و… را رویه میکنند. بدینسان، قدرتطلبان دست به دامان بیگانه یا محور کننده بیگانه، با تولید انبوه خرافهها، وجدان علمی جامعه را مشوش و مانع رشد علمی و فنی میشوند. بدینخاطر است که سطح بینش و دانش در سازمانهای قدرت محور و قدرتمدار وابسته پایین و نقش دانش و فن در زندگی روزانه شهروندان گرفتار جبر دولت جباری که بیگانه را محور میکند، ناچیز است: بیابان شدن جامعهها و طبیعت ممکن نمیشود، مگر به غفلت از دو حق استقلال و آزادی و همه حقوق پنجگانه.
راست راه، شناسایی حقوق پنجگانه و عمل به آنها است. آن زمان که هم وجدان اخلاقی و هم وجدان علمی و هم وجدان تاریخی، بنابراین، وجدان همگانی، از این حقوق غنا بجویند، تنظیم رابطهها توسط حقوق ممکن میشود و همگرایی شهروندان به یکدیگر، تحقق میجوید و، بدان، توانایی و امید از یادبرده، بازیافته میشوند. شهروندان به بکارانداختن نیروهای محرکه، دراستقلال و آزادی، توانا میشوند. به یمن بکارافتادن این نیروها، نظام اجتماعی باز و تحولپذیر میگردد. در نتیجه، رشد انسان و آبادانی طبیعت، بر میزان عدالت اجتماعی، ممکن میشود.
ایران امروز به الگو/بدیلهای استقلال و آزادی، نمادهای توانایی و امید، نیازدارد. بر هر شهروند است که در الگو/بدیل گشتن و برآوردن این نیاز بکوشد.