چند سالی است که نسبت به مراسمهای دهه اول محرم بیحس شده ام. با اینکه همیشه آزادگی امام حسین را ستوده ام، دیگر دستهایم برای سینه زدن بالا نمی آید. اما چرا چنین شده ام؟ آدمی وقتی در سن پایین است، به واسطه روح حقیقت طلبی که دارد، هر چه را که در مورد مسائل مثبت اخلاقی گفته می شود به طور احساسی و بدون تعمق می پذیرد. اما با گذر سن ممکن است پارادوکس هایی مشاهده کند و بنابراین سعی در توجیح آن پاردوکس ها دارد. جوانان از بدو تولد اینطور بار آمده اند که سینه زدن، چرخیدن در هیأت ها، و اقداماتی از این قبیل دارای ارزش است. جوان به افکاری که پشت چنین برنامههایی وجود دارد نمی اندیشد. او فقط طالب خوبی است. روزگار می گذرد. جوان آگاه تر می شود. پارادوکس ها از راه می رسند. مردمی که ادعا می کنند بخاطر تبرک در صف نذری می ایستند اما دنبال تعداد غذای بیشتری هستند درحالیکه آن طرف تر مسکین گرسنه ای است که کسی به او توجه نمی کند. مراسم های پرشکوه اربعین را می بیند درحالیکه آن طرف تر جوانان به دلیل عدم امکان برای داشتن یک زندگی حداقلی نمی توانند ازدواج کنند. این ها تنها تعدادی پارادوکس ظاهری هستند. مسائل بسیار پیچیدهتر هستند. اجازه بدهید برای باز کردن دشواری این موضوع، گریزی به ادبیات بزنیم.
ما شاعران و نویسندگان بزرگی در طول تاریخمان داشته ایم. فردوسی حماسه ساز، سعدی مشهور به فصاحت در کلام، مولانای جهانی شده، حافظ استاد بی بدیل سخن و بسیاری دیگر که حتی اشاره کردن به آنها هم بسیار مشکل به نظر می رسد. در انگلستان، شاعری بنام شکسپیر است که در تمامی دنیا شناخته شده است. من نه صلاحیت مقایسه آثار ادبی کشور خودم با شکسپیر را دارم و نه این مسئله موضوع مورد بحث است. فرض کنید که در بدترین حالت، همه بزرگان شعر و ادبمان در یک طرف برابر با بزرگی شکسپیر نباشند. و با این اوصاف هنگامیکه جوان ما به دنبال آثار برتر، فردوسی و سعدی را رها کند و به سمت آثار شکسپیر کشیده شود، چه پیش میآید؟ فردوسی زحمت بسیاری کشیده است تا زبان پارسی را حفظ کند. نثر و نظم سعدی در باب اخلاقیات همواره می تواند یک سند برای این باشد که ملت ایران طالب صفات نیک بوده اند چرا که شاعران آینه جامعه ما در آن روزگار بوده اند. رندی حافظ هم می تواند نماد ذکاوت ایرانی در آن دوره باشد. در واقع، آثار شاعران و ادبای ما سندی بر قدمت، روش زندگی، آرمان ها و به طور کلی هویت ما است. بنابراین با انجام این کار، جوان ما هویت خویش را رها نموده است. پس اولویت اول در مطالعه آثار ادبی کشور خودمان، نه به دلیل کیفیت آنهاست بلکه به خاطر آن است که این آثار آینه ی هویت تاریخی کشور ما هستند و جوانان ما با مطالعه این آثار به دنبال پیدا کردن هویتی برای خود هستند. بحث در مورد هویت و آثار بی هویتی مجالی بسیار گسترده تر از این نوشتار کوچک می طلبد. پس ما از این مسئله گذر می کنیم و به ادامه بحث می پردازیم. پس نتیجه آنکه، جوان ما بایستی در جست و جوی هویت خود به آثار بومی توجه کافی داشته باشد و پس از آن فارغ از نژاد و قومیت آثار ادبی کشورهای دیگر را مطالعه و تحسین نماید. این کار هم باعث میشود تا جوان هویت خود را حفظ کند و هم دید خود را وسعت بخشد و سطح فکری خود را بالا ببرد.
حال به بررسی این سؤال می پردازیم که چرا عده ای در کشور هستند که حرکت امام حسین را بخاطر عرب بودن او زیر سؤال می برند؟ چرا ما مردم به صورت ظاهری امام حسین را گرامی می داریم ولی شعار و آرمان آن امام را درک نمی کنیم؟ به باور بنده به مانند ادبیات بایستی ابتدا به نمونههای آزاده وطنی توجه کنیم. نه برای آنکه بخواهیم مقایسه ای با قیام عاشورا داشته باشیم بلکه برای بازیابی هویتمان. مردمی که هویت خود را از دست داده اند، یا در جست و جوی آن راه اشتباه را در پیش می گیرند و مخالفت با قیام عاشورا را نماد روشنفکری تلقی می کنند و یا آنکه مستعد انواع تحریف ها و سوءاستفادههای احتمالی از حادثه کربلا توسط حاکمیت می شوند. پس برای درک قیام عاشورا، ما مردم بایستی در جست و جوی هویت خود، به دنبال نمونههای آزاده وطنی باشیم ولو آنکه این نمونهها، حرکتشان پایین تر از قیام کربلا باشد. در تاریخ غنی ایران، افراد آزاده ی زیادی برای این خاک و بوم از جان و مال خود گذشتند تا هویتمان از بین نرود. یعقوب لیث و مازیار مرارت ها کشیدند تا اعراب هویت ما را نابود نسازند. اعراب در از بین بردن فرهنگ و تاریخ ملل متمدن به مانند مصر، سوریه، اردن، و تونس بسیار متبحر بودند. همه چیز را از بین بردند تا دیواری بلندتر از آنان نباشد. در این بین یعقوب ها و مازیارها و حسن صباح ها دلیرانه جنگیدند تا هویتمان حفظ شود. ما لطفعلی خان زند را داریم که ژان گور نویسنده کتاب خواجه تاجدار در مورد او می گوید که اگر در سراسر تاریخ اروپا، ما چنین شخصیتی را داشتیم، در بوق و کرنا می کردیم و به او افتخار می کردیم. اخلاق لطفعلی خان زند برای حاکمان یک نمونه عملی و عینی می تواند باشد. افکار او آنقدر جذاب بوده که مردم یکبار از خود بپرسند که لطفعلی چه کرد و چرا جنگید و چگونه کشته شد؟ امروز، قبر آن عزیز در گوشه ای از حیاط امامزاده زید قرار دارد و مردم عاری شده از هویتمان درحالیکه به زیارت امامزاده می پردازند، هیچ نگاهی به قبر آن عزیز ندارند.
در ایالات متحده، در کشوری که تازه جان می گرفت، به دنبال هویت بودند چرا که قهرمانی در تاریخ نداشتند تا با آن مردم را زیر لوای او جمع کنند و یک جامعه به معنای واقعی بسازند. جامعه ای که قرار بود مسیری را بپیماید تا امریکا را امپراتور دنیا کند. آنان کریستف کلمب را به ناچار به عنوان یک قهرمان انتخاب کردند و شروع به تبلیغ در مورد او کردند. داستان ها ساختند و یکصد سال بعد اسنادی کشف شد که نشان می داد خیلی از این داستان ها کاملاً ساختگی هستند. اما آمریکایی ها گفتند که ایرادی به اصل قضیه وارد نیست چرا که ما می خواستیم که تبلور افکار جامعه مان را در یک فرد داشته باشیم. در حقیقت، آنها هویت ساختند و به دنبال آن یک امپراطوری ساختند.
سخن من این است که یک ملت بدون هویت نه می تواند عظمت کار امام حسین را درک کند و نه به جلو حرکت کند. و خروجی رویکرد حاضر پیدایش گروهی است که به دنبال ساختن منطق هایی هستند که می خواهند کار امام حسین را کم ارزش جلوه دهند. حرف های شبکههای ماهوارهای را تکرار می کنند که امام حسین برای حکومت قیام کرد و سزاوار این نوع مورد ظلم واقع شدن بوده است. نتیجه این رویکرد، پیدایش گروهی است که بر هویت ملی خودشان خط کشیده اند و ادعا دارند که ما قبل از اسلام هیچ بوده ایم. حق دارند چرا که نمی خواهند ببینند که چگونه تمامی کتاب هایمان را سوزاندند و چگونه دانشمندانمان را در خوارزم به جرم دانایی کشتند. از دیدگاه حقیر، در کنار هر قله ای دره ای هم وجود دارد و در کنار هر افراط، تفریطی است. این گروه اخیر، وقتی به ایشان از بزرگی شخصیت آلبرت اینشتین چه از لحاظ علمی و چه شخصیتی گفته می شود، می گویند که چرا ما از اینشتین بگوییم حال آنکه ما بسیار شخصیت برجسته داریم. از اینان اگر پرسیده شود در مورد غیاث الدین جمشید کاشانی چه می دانی؟ یا موسی خوارزمی را می شناسی؟ و یا اندکی از خیام برایمان بگو، هیچ حرفی نخواهند داشت. خلاصه آنکه در جامعه علمی آلبرت اینشتین فراتر از قومیت و نژاد است و مربوط به جامعه بشری است همانطور که امام حسین هم فراتر از تاریخ و جغرافیاست. برای گذر از نژاد و قومیت، در ابتدا باید هویت خود را بشناسیم.
چنین است که برای درک حرکت امام حسین ما بایستی ابتدا هویت خود را بازیابیم. باید هزینهها برای شاهنامه خوانی کنیم تا دانش آموزانمان حداقل بخشی از شاهنامه را حفظ باشند. بایستی در مدارس، جلسات حافظ خوانی داشته باشیم. در تلویزیون، نشست ها، سخنرانی ها در باب عظمت خیام و مولوی داشته باشیم. به این بپردازیم چگونه این اشخاص جهانی شدند. آنگاه مردم ،در گذشته خود کنجکاو می شوند. رنج های فردوسی را برای حفظ زبان پارسی میخوانند و می بیند. در مورد یعقوب لیث می خوانند. از مقاومت مردم سیستان آگاه می شوند. می بینند که ایرانی برای حفظ هویت خود چه تلاشها و جان فشانی ها کرده است. بر خود می بالد و حس غرور و افتخار می کند. در نتیجه آن، در گستره تاریخ و جغرافیا، هر فرد آزاده ای را ببیند مورد ستایش قرار می دهد. مهم نیست آن فرد از چه نژاد و قومی باشد چرا که ایرانی دیگر آزادگی را فراتر از نژاد و قومیت می بیند. دیگر متحجرانی که عقیده دارند ما همه چیز را از 1400 سال پیش به بعد داریم حرفشان خریدار ندارد و به دنبال آن روشنفکرنماهایی که به علت عرب بودن امام حسین حرکت او را زیر سؤال می برند، پدید نمی آیند.
سخن آخر اینکه در جست و جوی هویت واقعی مان، می توانیم مرزهای بی معنی نژادی و قومیتی را پشت سر بگذاریم. آگاهی از گذشته خود، نه تنها باعث بازسازی هویتمان می شود بلکه می تواند ما را از تکرار اشتباهاتمان به علت نداستن تاریخ، بر حذر دارد.