یکی از دشوارترین گروه آیاتهای قرآن از منظر فهم چیستی و چرایی؛ آیات 60 تا 82 سوره کهف است. این گروه آیات را میتوان به دوبخش تقسیم نمود؛ بخش اول از آیه 60 تا 64 میباشد که ابتدا بدان میپردازم و سپس به آیات 65 تا 82 ، امید که بر خطاء نروم.
«وَإذْ قالَ مُوسَى لِفَتاهُ لا أَبْرَحُ حَتَّى أبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَیْنِ أوْ أمْضِیَ حُقُبًا»، و آنگاه که موسی به جوانیش گفت: باز نمیایستم (از یافتن راه هدایت) تا برسم به محل تلاقی دو دریا یا عمرم به سرآید. نکته اول اینکه از لحاظ زمانی؛ این گروه آیات با دوران جوانی موسی انطباق دارد و نه پیامبری و ما بعد بعثت وی. قرینه فهمی این نکته این است که میفرماید: «أوْ أمْضِیَ حُقُبًا»، «حٌقٌب» به مدت زمان دراز یا اصطلاحاً یک عمر گفته میشود. «أوْ» در ابتدای این عبارت گویای این است که از نظر موسی «یا» او به هدف خود میرسد «یا» اگر نرسد به جهت محدودیت عمرش بوده نه به جهت ناکوشایی چرا که «لا أَبْرَحُ» حاکی از عزم عزیم و استوار وی در پیمودن این راه دارد. از این قرائن میتوان فهمید که مخاطب موسی، جوانیِ خود وی است و نه یک جوان دیگر، که میگوید منِ موسای جوان تا زمانی که به مجمع البحرین نرسم دست بردار نیستم مگر اینکه عمرم به سر آید، یعنی اینکه حتی اگر وصول به مقام شناخت دریای شور دنیایی از دریای شیرین آخرتی نیازمند صرف یک عمر زمان و مجاهدت باشد من رها کننده این طی طریق نیستم. آری! «مجمع البحرین» جایگاهی است که آدمی میتواند حدود و ثغور ماهیت اشیاء و حقیقت وقایع را دریابد و بفهمد که حیطه حقانیت هر پدیدهای تا کجاست که گفتهاند: «اللهم ارنی الاشیاء کما هی» (منسوب به پیامبر اسلام)، خدایا همه چیزها را همانگونه که هست نشانم ده.
و اما ادامه آیات: «فَلَمّا بَلَغا مَجْمَعَ بَیْنِهِما نَسِیَا حُوتَهُمَا فَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِى الْبَحْرِ سَرَبًا»، پس هنگامی که به یکی از مصادیق تلاقی دو دریا رسیدند و موقع انتخاب بود، از هوای نفس ماهی صفت خود غافل شدند و آن راه خود گرفت و در دریای آمال و آرزوهای دنیایی شناور شد. «فَلَمّا جاوَزا قالَ لِفَتَاهُ آتِنَا غَدآءَنا لَقَدْ لَقینَا مِن سَفَرِنا هَذَا نَصَبًا»، پس هنگامی که کار از کار گذشت، موسی به جوانیش گفت بیاور برای ما چاشتمان را که این رنج و سختی حاصل سفر ما بوده است! یعنی دیگر بس است و وقت آن است که من موسای جوان کمی بیاسایم! اما به خود آمده و به خودش گفت: «قالَ أرَءَیْتَ»، ای وای دیدی چه شد؟! «إذْ أَوَیْنآ إلَى الصَّخْرَهِ فَإنِّى نَسِیتُ الْحُوتَ وَمآ أنسَانِیهُ إلَّا الشَّیْطانُ أَنْ أذْکُرَهۥ وَاتَّخَذَ سَبِیلَهُۥ فِى الْبَحْرِ عَجَبًا»، هنگامی که از خروشانی موجها پناه گرفته بودیم کنار آن صخره، ماهی صفتی نفس خود را فراموش کردم و لغزید و راه خود در دریای آمال و آرزوهای دنیایی به شگفتی پیش گرفت و سبب این غفلت و فراموشی چیزی جز وسوسه شیطان نبود. «قالَ ذَلِکَ مَا کُنَّا نَبْغِ»، باز به خود گفت آری همین را میخواستیم که سره را از ناسره بفهمیم! «فَارْتَدَّا عَلَى آثَارِهِمَا قَصَصًا»، پس به جبران و اصلاح بازگشتند بر رد پاهایشان به پی جویی. آری! معیت موسی و جوانیش، حکایت معیت هدفمندی به تعالی در حین خامی جوانی است که هر جویای رشدی محتملاً آن را تجربه میکند.
اما در این جویایی؛ موسای جوان شخصی را مییابد که متعالی به علم الهی بود (فَوَجَدا عَبْدًا مِّنْ عِبادِنآ آتَیْناهُ رَحْمَهً مِّنْ عِندِنا وَعَلَّمْناهُ مِن لَّدُنَّا عِلْمًا ـ کهف 65)، موسی که تعالی او را در مییابد از او میخواهد که او را پیروی کند تا بیاموزد. توضیحاً عرض میشود که عالمیت از دو راه ممکن است: اول اینکه ابتدا دانش نظری را از دیگری بیاموزی و بعد آن را در عمل بکار بندی و دانش آموخته را در تجربه بیازمایی، و دوم اینکه؛ در تجربه، روابط علّی معلولی را دریابی و دانش بیابی که این دانش آموختن بی واسطه است و برای کسی حاصل میشود که در روابط پدیدههای پیش رویش غور کند و ارتباطات آنها را دریابد و این میشود آموختن دانش از جانب خدا. در این نوع علم آموزی قطعاً «الهامات الهی» نیز دخیل است و آنکه با نیت پاک و خیرخواهانه و حقیقت جویانه قدم بردارد مشمول این عنایت الهی میشود که از طریق الهامات الهی هدایت به راستی و درستی شود. موسی این را درمییابد که دانش عبد الهی از نوع دانش نظری نیست بلکه دانشی است که با تعقل درست بنا به مقتضیات در تجربه حاصل میگردد از این رو به او میگوید آیا تو را به پیروی همراهی کنم تا بیاموزم (قالَ لَهُ مُوسَى هَلْ أتَّبِعُکَ عَلَى أن تُعَلِّمَنِ مِمّا عُلِّمْتَ رُشْدًا ـ کهف 66) اما پاسخ میشنود تو نمیتوانی در معیت من صبور باشی چرا که احاطهای به چرایی اعمال من نداری! (قالَ إنَّکَ لَن تَسْتَطیعَ مَعِىَ صَبْرًا وَکَیْفَ تَصْبِرُ عَلَى ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْرًا ـ کهف 67 و 68)، موسی از سر ایمانش به خدای تعالی میگوید اگر خدا خواسته باشد مرا صابر مییابی در حالی که در امری تو را نافرمانی نمیکنم (قالَ سَتَجِدُنِى إن شآءَ اللهُ صابِرًا وَلَآ أعْصِى لَکَ أمْرًا ـ کهف 69) عبد الهی پاسخ میدهد پس به این شرط که در این پیروی از من پرسش نکنی که چرا چنین و چنان میکنم تا زمانی که خود تو را از چرایی آنها آگاه کنم (قالَ فَإنِ اتَّبَعْتَنِى فَلا تَسْـاَلْنِى عَن شَىْءٍ حَتَّى أحْدِثَ لَکَ مِنْهُ ذِکْرًا ـ کهف 70) پس به راه افتادند و همراهی خویش را آغاز کردند تا اینکه به کشتیای رسیدند، عبد الهی آن را سوراخ کرد و موسی به اعتراض گفت آیا کشتی را سوراخ میکنی تا اهلش غرق شوند؟! عجب کار بدی کردی! (فَانطَلَقا حَتَّى إِذا رَکِبا فِى السَّفینَهِ خَرَقَها قالَ أخَرَقْتَها لِتُغْرِقَ أهْلَهَا لَقَدْ جِئْتَ شَیْـئًا إمْرًا ـ کهف 71) عبد پاسخ داد: گفتم که نمیتوانی در معیت من صبور باشی! (قالَ ألَمْ أقُلْ إنَّکَ لَن تَسْتَطیعَ مَعِىَ صَبْرًا ـ کهف 72) موسی پاسخ میدهد که مرا به جهت آنچه از قول و قرار فراموش کردم مؤاخذه نکن و اینقدر سخت نگیر! (قالَ لا تُؤاخِذْنِى بِما نَسیتُ وَلا تُرْهِقْنِى مِنْ أمْرِى عُسْرًا ـ کهف 73).
حال قبل از ادامه آیات، برویم به سراغ چرایی این اقدام عبد که در آیه 79 آمده: «أمَّا السَّفینَهُ فَکانَتْ لِمَساکینَ یَعْمَلُونَ فِى الْبَحْرِ فَأرَدتُّ أنْ أعیبَها وکانَ وَرآءَهُم مَّلِکٌ یَأخُذُ کُلَّ سَفینَهٍ غَصْبًا» عبد الهی چرایی سوراخ کردن آن کشتی را این عنوان میدارد که آن کشتی متعلق به مساکینی بوده است که از طریق کار در دریا با آن امرار معاش میکردند و چون حاکمی ستمگر در پی غصب همه کشتیها بوده آن را معیوب میکند که از این یکی صرفنظر کند. حال اولین شبهه این است که چرا عبد الهی قبل از اقدام به سوراخ کردن کشتی، موسی را از چرایی این کار مطلع نمیسازد و او را باصطلاح توجیه نمیکند؟! اطلاع عبد از قصد آن حاکم از جنس دانش تجربی نبوده بلکه صرفاً یک اطلاع بوده است پس چرا موسی را قبل از اقدام آگاه نکرده است؟! پاسخ این شبهه میتواند این باشد که عبد از پیش تر اطلاع نداشته بلکه در حین مواجهه با کشتی بنحوی برای او این اطلاع حاصل میشود مثلاً از کسی میشنود و فرصت وسیعی هم نداشته که موسای جوان را توجیه کند و میباید بدون فوت وقت آن کار را که باید، انجام میداده است. اما در این صورت باز شبههای مطرح است و آن اینکه چرا بعد از آن اقدام و قبل از اقدامهای بعدی موسی را به چرایی سوراخ کردن کشتی آگاهی نداد و آن را به پس از اقدامات بعدی وانهاد؟! پاسخ این شبهه را در پایان این گروه آیات خواهم داد.
اما بعد از این واقعه؛ عبد الهی اقدام به کشتن نوجوانی میکند و موسی اینبار نیز اعتراض میکند: «فانطَلَقا حَتَّى إذا لَقیا غُلامًا فَقَتَلَهُ قالَ أقَتَلْتَ نَفْسًا زَکیَّهً بِغَیْرِ نَفْسٍ لَّقَدْ جِئْتَ شَیْئا نُّکْرًا» (کهف 74). در معنای «بِغَیْرِ نَفْسٍ» در این آیه گفتهاند که مراد این است که آن نوجوان کسی را نکشته بود که عبد او را قصاص کند و در مقام قصاص آن کشتن موجه شود! و موسی میپرسد آیا جان پاکی را که مرتکب قتل نشده بود کشتی؟! اما نگارنده بر آن است که معنای «بِغَیْرِ نَفْسٍ» ربطی به قصاص ندارد. «بِغَیْرِ نَفْسٍ» در آیه 32 سوره مائده نیز بکار رفته است: «کَتَبْنا عَلَى بَنِى إسْرائیلَ أنَّهُ مَن قَتَلَ نَفْسًا بِغَیْرِ نَفْسٍ أوْ فَسادٍ فِى الْأرْضِ فَکَأنَّما قَتَلَ النّاسَ جَمیعًا وَمَنْ أحْیاها فَکَأنَّمآ أحْیَا النّاسَ جَمیعًا»، اگر دقت کنیم درمییابیم که در این آیه قتل به معنای کشتن جسمانی نیست بلکه کشتن معنوی است چرا که در عالم واقع؛ مرده جسمانی را نتوان زنده کرد که بگوید اگر کسی مردهای جسمانی را زنده کند گویی همه مردم را زنده کرده است! مضافاً مگر «مردم» جزو مردگان جسمانیند که زنده شوند! بنابراین مراد آیه این است که اگر «انسانیت» کسی کشته شود گویی انسانیت همه مردم را کشتهاند چرا که این نوع کشتن همهگیر خواهد شد همانطور که فسادگری منجر به فاسد شدن جامعه میشود و اگر انسانیت کسی احیا شود گویی که انسانیت همه مردم احیا میشود چرا که احیاگری انسانیت رواج مییابد. با این توضیحات معنای آیه 32 مائده این چنین است: «نوشتیم بر بنیاسرائیل هرکه بکشد (انسانیت) کسی را به نحوی که بی خود شود یا تبهکاری در زمین، مانند آن است که بکشد مردم را همگی و آنکه زنده سازدش گویی زنده ساخته است مردم را همگی». «بِغَیْرِ نَفْسٍ» یعنی بیخود شدن، یعنی خویشتن خویش را از دست دادن، یعنی دیگر این خودت نیستی که برای خویش تصمیم میگیری، یعنی بیارادهات کنند.
باز گردیم به آیه 74 سوره کهف: «فانطَلَقا حَتَّى إذا لَقیا غُلامًا فَقَتَلَهُ قالَ أقَتَلْتَ نَفْسًا زَکیَّهً بِغَیْرِ نَفْسٍ»، پس به راه افتاد تا هنگامی که با نوجوانی ملاقات کردند، عبد او را کشت، موسی بر اساس همان تعالیم نازل شده بر بنیاسرائیل که کشتن خودیت کسی را جایز نمیداند (ابتدای آیه 32 مائده)، گفت آیا نفس پاکی را میکشی به نحوی که بیخود شود؟! یعنی آمال و آروزها و انگیزههای جوانیش را میکشی؟! یعنی اینکه آن نوجوان از سر خردسالی و بچگی و نادانی و امثالهم چنین سوداهایی دارد و مرتکب خطاء میشود و برخورد کشنده با او جایز نیست. در عامیانه هم میگوییم: حالا بچه یک کاری کرد، بچه است دیگر، شما که نباید با او مثل یک بزرگسال رفتار کنی! شدت برخورد و متوقف کردن کسی از ادامه روندی که در پیش دارد، «کشتن» اوست و عبد الهی آن نوجوان را چنین میکشد! دامنه و گستره معنایی ماده «قتل» و موارد استعمال آن منحصر در وجوه مادی نیست بلکه به طریق اولی وجوه معنوی را نیز در برمیگیرد. «قتل» در اصل متوقف کردن است اعم از وجه مادی یا معنوی. اگر استعداد کسی را بی محل گردانی او را کشتهای! اگر کسی را از رشد بازداری او کشتهای! و اینها هیچ یک نیازمند این نیست که خون او را بریزی! و از سوی مقابل؛ اگر بدی و شیطنت را در کسی بکشی او احیا کردهای! اصطلاح «زنده بگور کردن» نیز همین معنای کشتن معنوی است! در جاهلیت دختران را زنده بگور میکردند (و میکنند) یعنی رشد و تعالی را در آنها میکشتند و انسانیت آن را به رسمیت نمیشناختند، آنها را تنها ابزار تأمین رفاه و لذت و فرزندآوری پنداشته و نه بیش! کالا گونه خرید و فروش کرده وقعی به خودیت خود آن نمینهادند. آیا کشتن خودیت زنها در طول تاریخ منجر نشده است که مردم همگی کشته شوند و از رشد و تعالی شایسته باز بمانند؟!
واژه «نُکر» در انتهای آیه 74 کهف نیز گویای این است که از نظر موسی؛ برخورد عبد با نوجوان افراطی بوده است چرا که در بار معنایی آن سختی و شدت نیز ملحوظ است (لَّقَدْ جِئْتَ شَیْئا نُّکْرًا).
اما برویم به سراغ تأویل کشتن نوجوان توسط عبد در آیات 80 و 81 سوره کهف: عبد در چرایی کشتن نوجوان میگوید که پدر و مادرش مؤمن بودند پس خشیت کردیم که آن نوجوان پدر و مادرش را به طغیان و حق پوشی وادارد (وأمّا الْغُلامُ فَکانَ أبَواهُ مُؤْمِنَیْنِ فَخَشینَآ أن یُرْهِقَهُما طُغْیانًا وکُفْرًا) آری! عبد آن آمال و آرزوهای نابجای نوجوان را میکشد تا پدر و مادرش را به طغیان و کفر فرا نخواند! «فَأرَدْنآ أن یُبْدِلَهُما رَبُّهُما خَیْرًا مِّنْهُ زَکاهً وأقْرَبَ رُحْمًا»، پس خواستیم که پروردگارشان آن نوجوان سرکش را با نوجوانی بهتر از آن جایگزین کند به پاکی و نزدیکتر به مهربانی، یعنی آن نوجوان در خلق و خو و منش و روش دگرگونه گرد و بهتر شود تا مبادا پدر و مادرش را به طغیان و حق پوشی وادارد.
موسی بعد از این دو واقعه و بدون دانستن چرایی و تأویل اعمال عبد، باز هم به اصرار در معیت او به راه میافتد و به عبد میگوید که اگر بار دیگر صبوری پیشه نکرد و پرسش کرد، عبد دیگر معیت او را برنتابد (قالَ إن سَألْتُکَ عَن شَىْءٍ بَعْدَها فَلا تُصَاحِبْنِى قَدْ بَلَغْتَ مِن لَّدُنِّى عُذْرًا ـ کهف 76) آنها میروند تا به دهی میرسند و از اهل آنجا طلب طعام میکنند و آنها از مهمان کردنشان خودداری میکنند، اما دیواری را مییابد در حال فرو ریختن، پس به امر عبد آن را برپا میدارند، موسی اینجا نیز معترضانه میگوید چنانچه خواستی آن دیوار را باز بسازی حداقل برای این کار اجرت طلب میکردی تا طعام تهیه کنیم (فانطَلَقا حَتَّى إذآ أتَیآ أهْلَ قَرْیَهٍ اسْتَطْعَمآ أهْلَها فَأبَوْا أن یُضَیِّفُوهُما فَوَجَدا فیهَا جِدارًا یُریدُ أن یَنقَضَّ فَأقامَهُ قالَ لَوْ شِئْتَ لَتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أجْرًا ـ کهف 77) اینجا عبد میگوید دیگر وقت جدایی بین من و تو است چرا که باز هم صبوری نکردی و اکنون تو را به تأویل آنچه بر آن صبر نکردی آگاه میکنم (قالَ هَذا فِراقُ بَیْنى وَبَیْنِکَ سَأنَبِّئُکَ بِتَأویلِ مَا لَمْ تَسْتَطِع عَّلَیْهِ صَبْرًا ـ کهف 78).
آیات 79 تا 81 را درباره تأویل دو اقدام اول و دوم عبد پیش تر آوردم و اما تأویل اقدام سوم: عبد در ادامه بیان تأویل اقداماتش میگوید که آن دیواری که در حال فرو ریختن بود، متعلق به دو نوجوان یتیم بود که در زیر آن دیوار پدرشان پس اندازی را برایشان نهاده بود و چون پدرشان فرد صالحی بوده پروردگار خواسته بود که وقتی آن دو نوجوان رشید شدند بتوانند آن پس انداز را استخراج کنند و این رحمتی بود از جانب پروردگار و من آن را به خواست خود انجام ندادم بلکه امر پروردگار را محقق ساختم، ای موسی این بود چرایی آنچه نتوانستی برآن صبر کنی! (وَأمَّا الْجِدارُ فَکانَ لِغُلامَیْنِ یَتِیمَیْنِ فِى الْمَدینَهِ وَکانَ تَحْتَهُ کَنزٌ لَّهُمَا وَکانَ أبُوهُما صَالِحًا فَأرادَ رَبُّکَ أن یَبْلُغآ أشُدَّهُما وَیَسْتَخْرِجَا کَنزَهُما رَحْمَهً مِّن رَّبِّکَ وَما فَعَلْتُهُ عَنْ أمْرِى ذَلِکَ تأویلُ ما لَمْ تَسْطِع عَّلَیْهِ صَبْرًا ـ کهف 82)
حال توجه به این نکته حایز اهمیت است که در سوراخ کردن کشتی قرآن از زبان عبد میگوید: «فَأرَدتُّ» (کهف 79)، و فعل اراده کردن را در حالت مفرد بکار میبرد بدین معنا که عبد به تنهایی اراده کرده است، اما در آیه 81 میگوید: «فَأرَدْنآ»، یعنی اراده عبد و اراده پروردگار تؤامان بر کشتن آن نوجوان تعلق گرفته است، و در آیه 82 میگوید: «فَأرادَ رَبُّکَ»، و اراده پروردگار را به تنهایی دخیل در تصمیم به بازسازی آن دیوار بیان میدارد. بنابراین در اقدام اول عبد بر اساس بینش خودش و با توجه به اقتضائات محیطی کشتی را سوراخ میکند، و در اقدام دوم بر اساس تعالیم الهی در مواجهه با چنین مواردی تصمیم به کشتن خودیت نوجوان میگیرد و در اقدام سوم تنها بر اساس الهام الهی یا وحی دیوار را بازسازی میکند.
اما اینکه چرا عبد پس از هر اقدامی موسی را به چرایی آن اقدام واقف نکرد و آن را به بعد وانهاد، آیا بهتر نبود که هر اقدامی که انجام میدهد، قبل از اقدام بعدی، موسی را از چرایی اقدام قبلی آگاه کند تا بینش موسی بهبود یابد؟! به نظر میرسد که صواب آن است که عبد انجام داده چرا که اگر پس از هر واقعه چرایی آن بیان میگردید، ذهنیت و عقلانیت موسی شرطی میشد، بدین معنا که در مواجهه با پیشامد بعدی فکر میکرد باید همان شیوه متناسب با واقعه قبلی را بکار بندد و حال آنکه باید بین پیشامد و راهکار سنخیت باشد. وقتی کسی میخواهد دانش و بینش تجربی یابد باید تجارب او به حد کفایت رسد و بعد بر اساس آنها اتخاذ راهکار کند وگرنه همواره راهکار متناسب با تجربهای را برای پیشامد نامتناسب بکار میبندد. عبد میخواهد موسی انواع وقایع را از لحاظ تنوع ماهیت تجربه کند و بعد او را آگاه کند که چرا آن راهکارها را اتخاذ کرده تا ذهن و عقلانیت موسی جامعیت یابد اما موسی تاب نمیآورد و معیت معترضانه او با عبد تحقق اقدامات بعدی عبد را تهدید میکند و از این رو به معیت بنا به شرط همراهی خاتمه میدهد و موسی را از تأویل آن اقدامات آگاه میسازد تا موسی بفهمد در طی طریق؛ نه تنها دانش و بینش نظری کفایت نمیکند، بلکه دانش و بینش تجربی هم باید به حد کفایت برسد، و باید و شاید بنا به اقتضائات محیطی و گوناگونی ماهیت پیشامدها و با تمسک به الهامات الهی اتخاذ تصمیم نمود و نه اینکه همه را به یک چوب راند. همانطور که آمد در سه واقعه مذکور، سه رویکرد در اتخاذ تصمیم عبد وجود داشته است اولی صرفاً بر اساس دانش و بینش نظری عبد و اطلاع یافتن او از قصد حاکم جائر، دومی بر اساس دانش و بینش نظری عبد که ماحصل تعالیم الهی بوده است و البته الهام الهی در برخورد شدید با نوجوان و کشتن خودیت او، و سومی صرفاً بر اساس وحی یا الهام الهی، و موسای جوان در پایان معیت عبد این سه را درمییابد و درمییابد که در ادامه طی طریق خود به تعالی و رشد نباید از آنها غافل شود و نیز اینکه تنوع ماهیت پیشامدها در این سه هم منحصر نیستند چرا که عبد ادامه معیت موسی را برنتابید مبادا که اقدامات بعدیش تهدید شود و این بدان جهت است که موسی به جهت ناصبوریش جامعیت کافی را در مواجهه با پیشامدها نیافت و محتمل بود سایر وقایع پیش رو را نیز حمل بر تشابه با یکی از سه مصداق تجربه شده بپندارد. و البته گرچه معیت موسی با عبد ناکافی بود، اما او را چندگامی تا احراز شایستگی برای پیامبری به پیش راند.
نیما حق پور ـ 29 شهریور 1398
www.t.me/FPGhoran
www.instagram.com/nima_haghpoor