در وضعیت سنجی دویست و پنجاه و هفتم (۱۹ ﮊوئن ۲۰۱۹)، چهار بن بستی که رﮊیم ولایت مطلقه فقیه در آن است، و نیز بن بستی که حکومت ترامپ در آن است، خاطر نشان شد. امروز مطبوعات غرب در بارۀ بن بست ها می نویسند. و در وضعیت سنجی دویست و هفتادم، فرض هایی یادآور شدند که در پی حمله به تأسیسات نفتی عربستان ممکن است وقوع یابند. فرض اول، محتمل تر دانسته شد که عبارت بود از معاملۀ زیرازیر. و اینک، رویدادها و سخن ها که بر زبان ها جاری می شوند، حاکی از اتخاذ شدن این راهکار هستند:
❋ آیا راهکارِ دیپلماسی، به معاملۀ جدید اتمی می انجامد؟:
● نخست رژیم ولایت مطلقه فقیه بود که به حکومت ترامپ نامه نوشت که حمله به تأسیسات نفتی عربستان، کار ایران نبوده است،
● سپس پمپئو بود که گفت به دنبال راه حلِ دیپلماتیک هستیم،
● و آنگاه نوبت به حوثی ها رسید که بگویند: دیگر به تأسیسات نفتی عربستان حمله نمی کنیم، به شرط آنکه سعودی ها نیز از حمله به یمن، بازایستند، که باز نایستادند،
● نوبت به روحانی رسید که بگوید از گناهان گذشته چشم می پوشیم و با طرحِ صلحِ هرمز، به نیویورک می روم،
● دوشنبه ۲۳ سپتامبر ۲۰۱۹، مکرون، رئیس جمهوری فرانسه، در گفتگو با روزنامه نگارانی که او را در سفر به نیویورک همراهی می کردند، گفت: «در بارۀ ایران، چیزی ممکن است روی دهد» و توضیح داد: در حال حاضر، مجموعه ای از علائم قابل مشاهده اند، بعد از بمباران تأسیسات، وضعیت در منطقه را تغییر داده و وضعیت جدیدی را بوجود آورده است. در نیویورک، او، هم با مرکل صدراعظم آلمان، هم با جانسون، نخست وزیر انگلستان، هم با ترامپ، و هم با روحانی دیدار خواهد کرد.
مکرون به توضیح خود ادامه میدهد: دو طرف اصلی، یعنی امریکا و ایران، اولی از قرارداد وین خارج شده و دومی هم دارد خارج می شود. دو سالی که ترامپ از قرارداد خارج شده است، نه امکان داده است مسئله اتم ایران حل شود، و نه سبب کاهش منازعات در منطقه شده است. از دست رفتن امنیت منطقۀ خلیج فارس، گرانیِ بنزین و کاهشِ قدرت خرید شهروندان ما می شود. اما، امنیت ما را هم به خطر می اندازد. زیرا هر عمل نظامی، اثر دومینو دارد و مهار آن بسیار مشکل است».
● در ۲۳ سپتامبر ۲۰۱۹، ظریف، در مصاحبه با امان پور گفت: هرگاه ترامپ تحریم ها را در ازایِ مهارِ دائمیِ فعالیت های اتمی ایران، بردارد، دیدار او با روحانی ممکن می شود.
● در ۲۴ سپتامبر، اعلامیۀ مشترک سه کشور آلمان و انگلستان و فرانسه منتشر شد، حاوی دو نکته: ایران مقصر حمله به تأسیسات نفتی عربستان است و زمان، زمان گفتگو بر سر قرارداد جدیدی است. روحانی در واکنش به این بیانیه گفت: بیانیه، گویایِ فلجِ اروپا است، و متهم کردن ایران، نا بجاست.
● در ۲۴ سپتامبر، جانسون، نخست وزیر انگلستان گفت: زمان گفتگو، در بارۀ قرارداد اتمیِ جدید با ایرانِ فرا رسیده است. ترامپ از سخن او استقبال کرد و گفت در بارۀ ایران اموری در شرفِ وقوع هستند و او در اجلاس سازمان ملل در بارۀ ایران سخن خواهد گفت.
● در ۲۴ سپتامبر، ترامپ در جلسه عمومی سازمان ملل سخنرانی کرد. پس از حمله شدید به رﮊیم، گفت: بنابر این نداریم که دشمنی را دائمی کنیم و صلح می خواهیم. این تنها سخن او بود که به قول لوموند، بدانی ندانی، رو نشان دادن، بود. در همان روز، او گفت: ما برای گفتگو با ایران نیاز به میانجی نداریم. مکرون دوست من است، اما میانجی ما با ایران نیست. طرفه اینکه، نخست وزیر پاکستان گفت: ترامپ و بن سلمان از او خواسته اند برای کاستن از تنش، میان آنها و «ایران» میانجی بشود. در همین روز، وسائل ارتباط جمعیِ رﮊیم ولایت مطلقه فقیه خبری را انتشار دادند که در مطبوعات فرانسه یافت نشد. کاخ الیزه تنها خبر دیدار دوباره با روحانی، بعد از دیدار کوتاه با ترامپ را انتشار داده است. خبر منتشره از قول رویتر این است: مکرون بعد از دیدار با ترامپ، با روحانی دیدار کرد و گفت: شرائط برای گفتگو میان سران ایران و امریکا فراهم شده است. اما این، نصفِ خبر منتشره توسط رویتر است. نصف دیگر آن این است: توپ در حیاط آنها است و آنها باید کاری کنند که این اتفاق بیفتد.
● در همین روز، روحانی گفت: هرگاه تحریم ها برداشته شوند، با تغییرهای کوچک در «برجام» موافقت می کنیم.
بدین سان، سخنان طرف های ذینفع معلوم می کنند، در خفا، کارهایی انجام گرفته اند و دو طرف از لبۀ پرتگاه جنگ، به عقب برده شده اند. افزون بر گفتگوها، بن بستی که راهبردِ ترامپ به آن، راه برده است و اثر بمباران ها بر راهبردِ نظامی نیز، عاملِ پرهیز از جنگ شده اند:
❋ لوموند: راهبرد (= استراتژی) ترامپ، به بن بست، راه برده است:
لوموند (۲۴ سپتامبر ۲۰۱۹) زیر عنوان «دونالد ترامپ بدون استراتژی در قبال ایران»، در باره بن بستی که ترامپ و حکومت او در آن اند، این نکات را خاطر نشان کرده است:
● وقتی نقابی که موفقیتِ ظاهریِ تبلیغِ «فشار حداکثری» به ایران، به قصدِ تخویف و تحقیر و ناگزیر کردن به گفتگو، برافتاد، تناقض های ائتلاف نمایان گشتند. «فشار حداکثری» نیازمند اعتبار است و آن، اعتبارِ بکار بردنِ قوه نظامی است، نه بمثابۀ بدیل، که بمثابۀ بخشی از فشار. اما دونالد ترامپ همان هدف را تعقیب می کند که اوباما تعقیب می کرد: دست یافتن به ثباتی نسبی در خاورمیانه، به قصدِ بیرون بردنِ قوای امریکا از منطقه. از اینرو، به کشانده شدن به جنگی که قوایِ امریکا در کنارِ متحدانِ خود، وارد عمل شوند، تن نمی دهد.
از قرار، شاه و شیخ های خلیج فارس در می یابند که «فشار حداکثری»، آنها را در صفِ اول رویارویی با همسایۀ قوی خویش قرار می دهد. حمله های ۱۴ سپتامبر به تأسیساتِ اتمیِ عربستان، آسیب پذیری این کشورها را برغم خریدهای نجومیِ اسلحه، نمایان کرد.
● طفره رفتن های ترامپ که در ماه ﮊوئن، یکی، برغم نظر همۀ مشاوران خود (به نقل از نیویورک تایمز)، تن به زدن تأسیسات ایران، در پی ساقط شدن پهباد امریکایی توسط قوای ایران، نداد، سران کشورهای خلیج فارس را بر آن داشته است که از خود بپرسند: وقتی امریکا دیگر نیازی به نفت این کشورها ندارد، آیا پیوند امریکا با این کشورها، استحکامی دارد؟
● زمانِ سیاسی نیز، دیگر زمانِ سال ۲۰۱۸ نیست. چرا که در اسرائیل، نتان یاهو که مدتی دراز، ایران را مترسک کرده بود، اینک، بعد از انتخابات مجلس که به سود او نشد، درگیر مبارزه بر سر حیاتِ سیاسی خویش است. تراز نامۀ بن سلمان، در بردارد: جنگ یمن را که کشور خویش را در آن گرفتار کرده است؛ نزاع دیپلماتیک و اقتصادی با قطر را؛ قتل قاشقچی، در اکتبر ۲۰۱۸ در استانبول را؛ و عدم اعتماد کنگره امریکا به او بخاطر این شکست های آمیخته با جنایت را. این ها، از توانایی این دو در دست زدن به اقدام نظامی مشترک بسیار کاسته است.
عزل جان بولتون در ۱۰ سپتامبر، بدین خاطر که با پیشنهاد فرانسه مبنی بر کاهش تنش ها مخالفت می کرد، روشنی لازم را بر مقاصد دونالد ترامپ، نتاباند. او همچنان تکرار می کند که خود را از هیچ کار، از جمله، حملۀ نظامی به ایران، ممنوع نکرده است. تهران نیز از دیدار روحانی با او امتناع می کند و ترامپ می گوید: «بنابر دیدار با ایران را ندارم، ولو هیچ چیز بطور کامل منتفی نیست».
● وَهم: دونالد ترامپ می پندارد، هم می تواند مجازات ها را اعمال کند، هم از خطر جنگ پرهیز کند، هم خواهان مذاکراتی مساعدتر برای امریکا بگردد، و هم متحدان خود را در منطقه، ناخوش نسازد. امروز، همۀ واقعیت ها می گویند که باور او، وهم است.
تشدید تحریم ها، به عکس، سبب انتقام گیری ها شده است: از برهم افزوده شدن تنش ها در خلیج فارس، تا حمله به تأسیسات نفتی عربستان، و اخطار تهران که به هرگونه حملۀ نظامی به این کشور، پاسخ خواهد داد، کار گفتگو را مختل می سازند و متحدان عرب امریکا را متزلزل می کنند. بدینخاطر است که امارات متحده عربی، برآن شده است گفتگو با ایران را از سر بگیرد.
● وزارت دفاع امریکا می گوید قوا به عربستان می فرستد. روشن است که هدف تجدید اعتبارِ امریکا در نظرِ متحدانِ عرب است. در بارۀ تعداد این قوا، هیچ رقمی اظهار نشده است، تنها گفته شده است «معتدلانه» است. تازه گسیلِ قوا، ناقض قولِ دونالد ترامپ به مردم امریکا، مبنی بر بازگرداندنِ افرادِ مسلحِ امریکا به داخل خاک این کشور است.
در بررسی بن بستی که ترامپ خود و حکومتش را در آن گرفتار کرده است، اثربخشی پیشرفته ترین سلاح ها، در مقابله با آسیب پذیری خارج از اندازۀ تأسیسات نفت و آب شیرینِ کشورهایِ عربِ حوزۀ خلیج فارس، کم بوده، و بنابراین، اثربخشی سلاح هایی که واجدِ تکنولوژی عالی نیستند، دیده نشده است:
❋ حمله به تأسیسات نفتی عربستان، سبب تغییر ارزیابی در بارۀ تسلیحات جنگی شده است:
بررسی کننده، پاتریک کوکبرن (Patrick Cockburn)، نویسندۀ کتاب ظهور دولت اسلامی (rise of Islamic state) است. مقالۀ او در ٢٢ سپتامبر منتشر شده است. نکات عمدۀ آن از این قرار است:
● حملۀ ویران گر به تأسیسات نفتی عربستان با پهباد و موشک، نه تنها تعادل قوا را در خاورمیانه تغییر داد، بلکه، بطور کلی، طبیعتِ جنگ و سلاح های جنگی در منطقه را نیز تغییر داد. در ۱۴ سپتامبر، ۱۸ پهباد و ٧ موشک کروز که در مقایسه با هواپیماها و موشک های در اختیار دولت سعودی، تکنولوﮊی عالی و پیچیده ای نداشتند، تأسیسات نفتی عربستان را ویران کردند، به ترتیبی که نیمی از تولید آن کاهش یافت و قیمت نفت را ۲۰ درصد افزایش داد.
با وجود بودجۀ نظامیِ سال پیش عربستان که ۶۷ میلیارد دلاری بود و بخش عمدۀ آن صرف خرید هواپیماهای جنگی و سامانه های دفاع موشکی و غیر آن شد، و با وجود تأسیساتِ نظامیِ امریکا در منطقه– که بودجۀ نظامیش ۷۵۰ میلیارد دلار است- و بودجۀ دستگاه های جاسوسی اش– که ۸۵ میلیارد دلار است-، نه هواپیماها و سامانه ها، مانع حملۀ موفقیت آمیز شدند، و نه تأسیسات امریکا توانستند حمله را ردیابی کنند و هشدار بدهند.
● در توجیه این ناتوانی ها، گفته اند: پهبادها پایین پرواز می کرده اند و رادارها نتوانسته اند آنها را ردیابی کنند. بعلاوه، حمله از نقاطی که انتظارش می رفت، انجام نگرفت. این توجیه های بی مایه، فقط بکار توجیه خرید اسلحه های پیچیده از سلطان های اسلحه می آیند؛ بکار آن می آیند که فرماندهان نظامی و این سلطان ها، همچنان از کارآیی اسلحه ای سخن بگویند که به این کشورها می فروشند.
● بحث می شود که حمله، کارِ حوثی ها، و یا کارِ ایران بود. احتمالاً کار مشترک هر دو بود. اما، شاید ایران حمله را برنامه ریزی کرده، و تجهیزات را در اختیار گذاشته است. اما مسئله، دیگر است: نباید حواس ها از آنچه اصلی است، به آنچه فرعی است، منحرف بگردند. مسئله این است، تجهیزاتِ بسیار پیشرفته، نتوانستهاند مانع از حمله به تأسیسات نفتی بگردند. مسئله این است که ایران باوجودی که تحت محاصره اقتصادی است و منابع کمی دارد، به تنهایی و یا از طریق متحدان خود، با اسلحه ای که پیشرفته نیز نیست، می تواند خسارتی چنین سنگین را به عربستان دارای پیشرفته ترین تسلیحات و مشهور به برخورداری از حمایت نظامی امریکا، بزرگ ترین قدرت نظامی جهان، وارد کند.
● اگر امریکا و سعودی ها در دست زدن به حملۀ نظامی به ایران تردید دارند، بدین خاطر است که حالا می دانند آنچه را که یک سال پیش نمی دانستند و باور نیز نمی کردند. حالا می دانند حملۀ متقابل ایران می تواند بسیار خسارت بار باشد. آنچه رخ داد، می تواند بار دیگر رخ دهد. بیخود نیست که ایران را «ابرقدرت پهبادی» می خوانند. تأسیسات نفتی و نیز کارخانه های نمک زدایی عربستان، هدف های آماجی عالی ای برای پهبادها و موشک های کوچک هستند.
● از این رو، از این پس، در بارۀ جنگ کشوری که اسلحه پیشرفته در اختیار دارد، با کشوری که آنها را ندارد، نمی توان به شیوۀ گذشته اندیشید و عمل کرد. برگ برندۀ ترامپ، ارتش امریکا و قوای ناتو و اسرائیل، در مدتی طولانی، تفوق هواییمایی نظامی و موشکی بود. ناگهان، این ارزیابی، بی اعتبار شد. زیرا، حالا دیگر می دانیم هرکس با سلاح هوایی ارزان، می تواند به دارندۀ قدرت نظامی هوایی، ضربۀ مرگبار وارد کند.
آنتونی کوردسمن (Anthony Cordesman) کارشناس نظامی در مرکز استراتژیک و مطالعات بین المللی در واشنگتن، در بارۀ تغییر دیدگاهی که حمله به تأسیسات نفتی عربستان ایجاد کرده است، می گوید: این حمله هشدار می دهد که تفوق نظامی امریکا و توان حملۀ نزدیک به انحصار امریکا در خلیج فارس، به سرعت دارد از دست می رود. نسل جدید پهبادها و موشک های کروز و نشانه گیریِ دقیق موشک های دوربرد ایران، در اختیارِ حوثی ها و حزب الله لبنان، قرارداده می شوند.
بدینسان، به بن بست راه بردنِ استراتژیِ ترامپ و وضعیت فاجعه باری که جنگ نفت ببار می آورد و بن بست ها که رژیم ولایت فقیه گرفتار آنها است، این پرسش را پیش رو قرار می دهد: دو طرف، برای خارج شدن از بن بست، تن به راه حلی می دهند که هر دو طرف را از بن بست خارج کند؟:
❋ ماندن یا خارج شدن از بن بست، کدامیک مطلوب دو طرف است؟:
۱. هرگاه تشدید فشارهای اقتصادی به ایران، تنها این هدف را داشته باشد که کشور را ناتوان کند و در همان حال، تنش هایِ نظامی و اقتصادی و دیپلماتیکِ منطقه، به امریکا امکان بدهند، در قبالِ چین و اروپا، نفت را وسیلۀ فشاری را بگرداند، و به شرط آنکه بر تجدیدِ انتخابِ ترامپ به ریاست جمهوری، اثر منفی نگذارد، دلیلی ندارد که ترامپ سیاست خود را تغییر دهد. بن بست نیز می تواند قصد واقعی او را بپوشاند.
الا اینکه، وضعیت بن بست از دو سو، با وجودِ جنگ هایِ ٩ گانه، «بازی با آتش» را که می تواند آتشِ جنگی فراگیر بگردد، مداوم می کند. این امر، امریکا را نه تنها منزوی، که عاملِ بحران اقتصادیِ جهان می گرداند و این بحران، بر فرض که از امریکا آغاز نگیرد، به این کشور سرایت خواهد کرد. بنابراین، شرطِ بی اثر بودنِ نگاهداریِ ایران، تحتِ «فشار حداکثر»، در انتخاباتِ ریاست جمهوریِ سال آیندۀ امریکا، وقتی متحقق می شود که «بازی با آتش» مداومی، در میان نباشد. اما اگر رژیم، فعل پذیرانه، «فشار حداکثر» را تحمل کند، امریکا نخواهد توانست سلاح نفت را وسیلۀ مقابلۀ اقتصادی با رقیب هایِ اقتصادِ خود کند.
۲. باوجود این، وضعیت در منطقه، دارد تغییر می کند: هر اظهار وجودی از سوی مردم کشوری از کشورهای منطقه، بر بی ثباتیِ رﮊیم هایِ استبدادی می افزاید. ماندن در جنگ های ٩ گانه، رﮊیم ها را می فرساید. به سخن روشن، هرگاه دولت هایِ در رابطه، نتوانند بن بست ها را بگشایند، چون زندگیِ مردم ایران و دیگر کشورهای منطقه در بن بست، نمی تواند بطور مدام تحمل ناپذیرتر نشود، ترس از جنبش، می تواند جای خود را به امید به جنبش، دست کم، به قصدِ اثر گذاشتن بر رویۀ دولت هایِ استبدادی و بخصوص اثر گذاشتن بر افکار عمومی جهان، بدهد. این جنبش ها نیز، بنوبۀ خود، رﮊیم ها را بازهم بی ثبات تر می کنند. این بی ثباتی، هرگاه بنوبۀ خود، برانگیزندۀ مردم به پی گرفتن جنبش بگردد، موقعیت امریکا در منطقه، بیشتر به خطر می افتد: با بی اعتمادی رﮊیم ها و بیزاری شدید مردم این کشورها، منطقه خود وسیلۀ فشار به امریکا می شود. از این رو،
سود ترامپ و حکومت او این است که با رﮊیم ولایت مطلقه فقیه معامله ای بکند که موقعیت بسیار تضعیف شده اش را (باز تأمل کنیم در تحلیل لوموند در بالا) در منطقه، بهبود ببخشد. بخصوص که از این پس، فروش اسلحه به کشورهای منطقه، هم بلحاظ کم اثر بودنش (ارزیابی پاتریک کوکبرن در بالا)، هم بخاطر زیانمند بودنشان بلحاظ اقتصادی، هم بخاطر بکار رفتنشان در جنگ های یمن و سوریه و لیبی و عراق، و هم بخاطر همکاری سعودی ها با اسرائیل، توجیه ناپذیر شده اند.
۳. با اینهمه، در دو احتمال بالا، زیان بینندۀ اصلی مردم ایران هستند. با توجه به بیابان شدن ایران، تضعیف اقتصادیِ طولانیِ ایران، می تواند زندگیِ روزمرۀ مردم ایران را طاقت فرسا، و کارِ بازیافتِ یک اقتصادِ تولید محور و نیرومند را تا بخواهی، مشکل کند. ایران نیاز دارد که هرچه زودتر، از بن بست هایی برهد که رﮊیم، در آنها، گرفتارش کرده است. وضعیت بن بست، برای اروپا و آسیا و دیگر نقاط جهان که نفتِ منطقه را مصرف می کنند، نیز نامطلوب است. ولو با استفاده از تحریم ها، برخی از کشورها، نفت ایران را به قیمت بسیار ارزان می خرند، اما ماندن در بن بست، یعنی زندگی کردن مردمان کشورهای منطقه در بندِ انفجارها. در این وضعیت، همان طور که می توان تأسیسات نفتی عربستان را ویران کرد، بی آنکه دستگاهی ردیاب، رد آن را بیابند، می توان کارهایِ ویرانگر دیگر نیز کرد. لذا، با توجه به اعلانِ خطر نسبت به بحران اقتصادی در امریکا و در جهان، آنهم در سال های ۲۰۲۰ و ۲۰۲۱، ادامۀ بن بست، و ادامۀ جنگ ها، برای هیچ کشوری، مطلوب نیست. در این وضعیت، در داخل هر کشور، بخصوص در ایران، است که باید راه خارج شدن از بن بست را یافت و در آن شد.
بجای تعهد سپردن به امریکا– که تعهد جدیدی نیست، زیرا بنابر قرارداد وین، ایران باید قراردادِ الحاقی را بپذیرد، یعنی تحت نظارتِ دائمی آﮊانس باشد- و بجای طرح صلح با رﮊیم های استبدادی را به سازمان ملل متحد بردن، با مردم ایران است که باید صلح کرد و مسئلۀ داخلی را در داخل ایران است که باید حل کرد. به دیگر سخن، به استبداد جباران است که باید پایان داد، و جامعه و دولت حق وند است که باید بنا نهاد.
با توجه به تغییرها در سطح منطقه و جهان، حالا دیگر دلیلی وجود ندارد که مردم ایران از جنبش بترسند. دلایل بالا، بعلاوۀ تقلایِ امریکا و متحدانش در متحد و فعال کردن مزدوران و تجزیه طلبان (اخطار امریکا به مزدوران: یا متحد شوید، و یا کمک های خود را قطع می کنم)، دست زدن به جنبش را ضرور می کنند. موفقیت اول این جنبش، بدر بردن کشور از بن بست ها می شود.