بن بست دیپلماسی و پی آمدهای آن؟
جمع بستی از نشست مجمع عمومی سازمان ملل و نشست های متعددجنبی پیرامون ایران حاکی از آن است که:
الف-شکست و حداقل ناکامی طرح مکرون و میانجی گری او (و اروپا). پس از تهاجم ماجراجویانه ایران به مراکزنفتی عربستان ( که به معنی عبور از خط قرمزهای امنیت حمل و نقل انرژی جهانی و دریائی محسوب می شود) و احتمال ناکامی تلاشهای مکرون و اروپا برای کاهش دامنه بحران قابل پیش بینی بود. چنان که خودمکرون و مقامات فرانسوی از اشتباه راهبردی رژیم ایران و تلاش هائی با هدف شکست این تلاشها سخن به میان آورد. نتیجه بلافاصل سیاست های جنگ طلبانه و بحران آفرین رژیم در حمله به کشورهای همسایه و ایجادعدم امنیت جریان نفتی بطوراجتناب ناپذیری سبب افزایش بی اعتمادی اروپا به سیاست ها و اهداف حکومت اسلامی گشت. حتی حزب کارگرانگلیس ها آن را موردانتقادقرارداده است. گرچه روحانی آن را انکار درخواست سند کرد، اما شواهد و قرائن چنان روشن بود که همه انگشت ها رژیم ایران را نشانه گرفت. بطورکلی نظام حکومتی ایران در موقعیتی نیست که بخواهد با توسل به چنین حملاتی و با گذشتن از خطوط قرمز و با یک باصطلاح دوپینگ سیاسی بخواهد از موضع تهاجمی و تهدیدآمیز برسرمیزمذاکرات بنشیند و یا بتواند در برابرائتلافی علیه خود معاهده صلح آمیزمنطقه ای (موسوم به پیمان هرمز) را مطرح کند و پیش ببرد . چنین رفتارهائی نه فقط مانع از سرکشیدن جام زهرمحصول سیاست های تاکنونی اش نیست بلکه نهایتا موجب تشدیدبی اعتمادی و تشدیدبیشترفشارها خواهدبود. درست است که دولت آمریکا هم به عنوان یک طرف منازعه از جهاتی در وضعیت چندان مناسبی نیست و ترامپ با انواع چالش ها و مخالفت های داخلی بویژه درمقطع پیشاانتخاباتی دست و پنجه نرم می کند و این هم درست است که سیاست های حداکثری او یک سیاست یک جانبه و فاقد نقشه و طرح معطوف به نتیجه مشخص است که در انتظار به زانودرآمدن و تسلیم طرف مقابل است و سعی دارد که وارد یک جنگ تازه در منطقه نشود، اما این به معنای نداشتن خطوط قرمزامنیتی و تن دادن به هررفتاری توسط دشمنان خود در ایام فترت نیست و به عنوان ابرقدرتی که گلوی درآمدهای نفتی و مبادلات مالی رژیم را بدست گرفته است طبعا در یک منازعه و توان نابرابر دارای دست برتراست که آسیب آن هم از قضا بیش از همه به مردم ایران و تضعیف جنبش آن علیه نظام از یکسو و میلیتاریزه شدن و برآمدنیروهای نظامی-سپاهی و بخش های کله تیزدرون ساختارقدرت می شود. قدرت تخریب و ویرانگری نظامی دولت آمریکا چنان است که اگر تهدیدات امنیتی را رو به تزاید تشخیص بدهد و از راه های دیگر نتواند آن را برطرف کند، بطورقطع در نقطه ای از صعودبحران قدرت عظیم تخریبی خویش را بکار خواهد گرفت. بدیهی است که در چنین شرایطی تهاجم نظامی الزاما نه با گسیل نیروی نظامی به خاک ایران، بلکه با بمباران ها و حملات موشکی و هوائی سنگین زیرساخت های نظامی و هسته ای و تأسییسات اهداف موردنظر را ویران خواهد ساخت.
ب- دو بازوی سیاست تهاجمی و تنش آفرین رژیم ایران را بحران آفرینی و ایجادعدم امنیت در دریا و منطقه و نیز کاهش گام به گام تعهدات هسته ای برجام تشکیل می دهد که تا اینجا بجای تقویت قدرت چانه زنی و کاهش فشارتحریم ها، باعث افزایش بیشترفشاربه ایران و نزدیکی بیشتراروپا به سیاست های دولت آمریکا در موردناکافی بودن برجام و ضرورت مذاکرات برای دست یابی به توافقی فراگیر و در برگیرنده دیگرمسائل مبتلابه (موشکی و منطقه ای و بندهای غروب هسته ای) شده است که این به معنی تعضف موقعیت و انزوای بیشتر ایران است. جالب است که عملا روحانی هم مذاکره جدید فراتر از برجام و نیز دیدار با ترامپ را رد نکرده است وحتی به نوعی چراغ سبزنشان داده است اما آن را مشروط به لغو (و کاهش تحریم ها) کرده است که البته طرف آمریکائی به آن تن نداده و مرکل هم این خواست ایران را غیرواقع بینانه نامیده و اروپا هم عملا نشان داده است که به تنهائی و بدون جلب نظرمساعدترامپ قادر به دورزدن تحریم ها و خریدنفت و راه اندازی ساوزکارمستقل مبادلات مالی نیست.
ج- عملا اقدامات تهاجمی و ماجراجویانه رژیم ایران موجب تنگ ترشدن حلقه محاصره یعنی گسیل نیروهای تازه نظامی و تجهیزات آمریکا به منطقه و مشارکت بیشترکشورهای منطقه در این ائتلاف و هم چنین تشدیدفشارهای تحریمی آمریکا چون تحریم بانک مرکزی بدلیل تروریسم و نیز هدف گرفتن چین به عنوان طرف اصلی معاملات نفتی ایران شده است. حتی اروپا و از جمله آلمان هم به نوعی و به شکل دوفاکتو آمادگی خود را در تأمین امنیت دریائی اعلام کرده است. چون که حملات و رفتارهای ایران منافع اروپا و چین و هند را و… از قضا بیش از آمریکا تهدید می کند. ائتلافی هم که دولت آمریکا درحال شکل دادن آن است، اولا با کنترل و قرق کردن منطقه می تواند مانع خروج و صدورنفت ایران که از نظرآمریکا تحت تحریم های اولیه و ثانویه است بشود و ثانیا تحرکات ایذائی ایران در منطقه را زیرکنترل بشتری کرده و چه بسا احیانا با آن ها مقابله کند و ثالثا در مراحلی که ضرورت حمله نظامی و تهاجمی در دستورقراربگیرد این ائتلاف به عنوان پیش زمنیه آن خدمت خواهد بود. در کنارچنین اقداماتی شاهد تلاش های دولت آمریکا برای کشاندن پرونده محکومیت ایران به سازمان ملل و منزوی ساختن بیش از پیش انزوای دولت ایران است.
د-سخنان روحانی در مجمع عمومی در عین حال ادامه همان تهدیداتی بود که تاکنون هم بسترسازحمله به عربستان و آرامکو و دیگرماجراحوئی های منطقه ای مبنی بر ایجادعدم امنیت در مننطقه شده است. به گفته او جریان آزادنفت به شرطی تأمین خواهد بود که برای برای همه کشورها باشد و افزود صبرایران حدی دارد!. بی تردید همانطور که حزب کارگرانگلیس هم از این نوع ماجراجوئی ها فاصله می گیرد، تداوم این سیاست ها می تواند حتی موجب فاصله گرفتن چین و روسیه و هند و.. هم بشود. بدلیل آن که امنیت آبراه حمل و نقل بین المللی سوختی برای همه قدرت ها مهم است و برای بعضی که نیازخود را از آن جا تأمین می کنند مهم تر. با توجه به چنین معادلاتی است که می توان گفت برجام عملا بیش از گذشته به یک جسد تبدیل شده است. و با چشم اندازروندخروج تعهدات هسته ای اگر که رژیم هم چنان به دوراهبردخود ادامه دهد و حاضر به نرمش های لازم و بیشتری نشود، در جهت خروج از بن بست از یکسو مسیرپیوستن بیش از پیش اروپا به سیاست ترامپ در موردایران هموارتر می شود و از سوی دیگر خطرقرارگرفتن گزینه نظامی بر روی میزافزایش پیدامی کند. سیاست ترامپ فعلا اعمال فشاراقتصادی به رژیم ایران است و باعطف به این که گذرزمان به زیان رژیم است عمل می کند. اما آن چه که گزینه های دیگر را مطرح می سازد همانا رویکردتهاجمی رژیم است در صورتی که نتوان با افزایش بازدارندگی و فشارهای بین المللی آن را کنترل کرد.
بن بست و فازجدید و خطرناک بحران!
اینک ما به دنبال شکست یک دوره از تلاش های دپیلماتیک با نقش آفرینی مکرون در شیبی تند بطرف گسترش بحران قرارگرفته ایم که اگر بفرض با تلاش های جدیددیپلماتیک برای کنترل شتاب بحران همراه نشود، دوطرف بحران با افزایش اقدامات تنش زا و بحران آفرین تلاش خواهند کرد که موقعیت برتر را داشته باشند. و این در شرایطی است که تا اینجا خروجی سیاست رژیم ایران بخصوص پس از حمله به مراکزنفتی عربستان منفی بوده و بجای ایجادهمراهی موجب فاصله گیری بیشتراروپا از سیاست باصطلاح نجات برجام، و تقویت حضورنظامی آمریکا در منطقه و تشکیل ائتلاف نظامی با هدف تأمین امنیت تردد دریائی شده است. تداوم و شدت بخشیدن به چنین رویکردتهاجمی آن گونه که روحانی باردیگر در مجمع عمومی سازمان ملل هشدارداد که امنیت منطقه و آبراه های کشتی رانی بدون صدورنفت ایران ممکن نیست، و نیز تهدید اروپا به خروج از توافقنامه هسته ای در صورتی که ایران گام بعدی را بردارد، خود به معنی ورودبحران به کانال تازه ای است که می تواند نهایتا منجر به استفاده از مکانیزم « ماشه هسته ای» تعبیه شده در برجام بشود و یا چنان که آژانس هسته ای بتازگی اعلام داشت ایران با شروع غنی سازی توسط سانتریفوژهای پیشرفته توافق هسته ای را نقض کرده است. در حوزه سیاسی و دیپلماتیک هم خروجی اقدامات تهاجمی رژیم ایران از یکسو منجر به ایجادزمینه های تازه ای برای محکومیت جهانی ایران در مورد حمله موشکی به عربستان ( به عنوان یک اقدامی جنگی) و سایرفعالیت های تهدیدامیز شود و از سوی دیگر با خروج احتمالی اروپا و شکست کامل برجام که ترامپ و اسرائیل و عربستان همواره به دنبال آن بوده اند؛ مجموعا خطربازگشت تحریم های بین المللی را مطرح می سازند. حرکت بر چنین شیبی از بحران اگر که جلوی آن از طریق دیپلماسی و راه های میانه گرفته نشود به مسیربی بازگشتی تبدیل می شود که در آن با دلایل موجهی چون برقراری امنیت رفت و آمددریائی و جریان سوخت جهانی و نیز مقابله با خطرنزدیک شدن رژیم ایران به سلاح هسته ای از طریق کاهش زمان گریزهسته ای ( و افزایش حجم و غلظت غنی سازی … ) و کاهش نظارت بازرسان هسته ای و نظایرآن، اقدام نظامی حرف آخر را خواهدزد. در حقیقت آمادگی برای انتقال از وضعیت بازدارندگی به وضعیت تهاجمی توسط نیروهای ائتلاف موردحمایت آمریکا و تلاش برای کسب حمایت بین المللی آن چیزی است که هم اکنون جریان دارد.
ستادتصمیم گیری هسته اصلی قدرت با این ارزیابی که بالاتر از سیاهی رنگی نیست، و این که هم اکنون هم ما تاوان شدیدترین تحریم ها و محاصره اقتصادی را می پردازیم و برجام با از دست دادن مزایای خود صرفا به غل و زنجیری به دست و پای ما تبدیل شده است، و خلاصه آن که چیز زیادی برای از دست دادن نداریم، و هم چنین با این تصور که گویا آمریکا و متحدین آن در موقعیتی نیستند که بخواهند واردیک نبردنظامی و قاطع با رژیم ایران بشوند، و درکنارمحاسباتی چون چالش های انتخاباتی آمریکا و شکاف های فزاینده جهانی مجموعا به این رسیده اند که با بهره برداری از چنین شرایطی می توانند از طریق سیاست تهاجمی می توانند معادله یک طرفه کنونی را به سود خود تغییربدهند، مسیررویدادها را عوض کنند و از موضع برتر به کسب امتیازاتی در چانه زنی ها نائل گردند. مخاطب اصلی چنین رویکردی در وهله اول اروپاست که باید هزینه حفظ برجام را بدهد و سپس دولت ترامپ است که بداند به سیاست فشارحداکثری به جائی نمی رسد. اما همانگونه که دیدیم خروجی تاکنونی چنین سیاستی منفی بوده و در حکم حرکت در مسیربن بست و چه بسا فاجعه باری است که هرچه جلوتربرود مانند ورودبه باتلاقی بیرون آمدن از آن دشوارترمی گردد. هزینه های کلان آن را متأسفانه باید کل جامعه ایران به پردازد و کارگزاران و عناصررژیم سراسرفاسد چنان که تاکنون دیده ایم از ِقبل تحریم هم کاسبی می کنند. امروزه حتی کسی مثل علی مطهری نماینده مجلس می گوید نباید فرصت مذاکره با آمریکا را از دست داد. اما سیاست بحران آفرینی که از ذات رژیم جداناپذیراست چشم و گوش خود را بر واقعیات و خواست های مردم بسته است. ایکاش هزینه عمده این بحران به دوش رژیم افکنده می شد و تاوانش را او پس می داد. اما با گروگان گرفتن جامعه مردم ایران باید تاوان بحران و تنگ ترشدن حلقه محاصره اقتصادی و تبعات سیاست های فلاکت آفرین و تؤسعه طلبانه و ماجراجویانه اش در منطقه و جهان به پردازند. سیاست هائی که در آن دولت روحانی و ظریف جز ایفای وظیفه برگ انجیری برای تصمیمات از قبل گرفته شده و اهداف ارتجاعی خامنه ای و جناح افراطی نیستند. رژیم حتی اگر در جائی و نقطه ای احساس خطرکند و بخواهد با لابردن دست ها جام زهرتازه ای را بنوشد، گزینه ای که وقوع آن در یکی از گردنه های نفس گیرپیشارو یکی از سناریوهاست، اینکار را در ضعیف ترین نقطه و با دادن بیشترین امتیازات از کیسه مردم خواهد پرداخت، چنان که در بحران هائی مثل گروگان گیری و جنگ ۸ ساله و بحران هسته ای در دقیقه ۹۰ چنین کردند.
اکنون جای یک اعتراض و جنبش سراسری علیه سیاست های تنش زا و فاجعه آفرین رژیم برای تحقق همان شعارهای دشمن همین جاست، سوریه و فلسطین و یمن را رهاکن، فکری به حال ما کن را که مردم در خیابان ها داده اند خالی است! آیا جامعه ایران و کنشگرانش در شرایطی هستند که با کوبیدن به دهان حاکمیت سراپاانگلی بتوانند به چنین ضرورت مبرم تاریخی پاسخ مثبت بدهند یا آن که قراراست چنین «ضرورتی» را قدرت ها و نیروهای خارج از کنترل جامعه با اهداف و سوداهای دیگرمتحقق سازند؟!
پارادوکس روندهای تؤسعه ناموزون در چین و چشم انداز؟
«بدون یک نیروی رهبری قوی و متحد، این کشور به سمت جدایی و فروپاشی میرود و یک فاجعه برای جهان به بار میآید»- از گزارش دولت چین در آستانه هفتادمین سالگردتأسیس جمهوری خلق چین*.
در شرایطی که نرخ رشداقتصادی بالا و معجزه آسای چندین دهه ای چین را به دومین اقتصادجهانی تبدیل کرده است، اما بنظر می رسد که اینک مدتی است چنین رشدی با دست اندازه های جدید و شیب نزولی مواجه شده است که امکان ادامه آن به آن شیوه تاکنونی را به زیرپرسش برده است. کاهش نرخ رشداقتصادی، افزایش تنش های سیاسی و اجتماعی بویژه اعتراضات گسترده مردم هنگ گنگ که به نظر می رسد نمی خواهند زیریوغ حکومت چین بمانند، افزایش هزینه های نظامی و افزایش تنش های ژئوپولتیک در منطقه شرق آسیا، بطوری که ژاپن آن را مهم ترین تهدید شرق آسیا حتی نسبت به مشک های اتمی کره شمالی عنوان کرده، در کنارجنگ تجاری و افزایش فشارهای دولت آمریکا هدفش بهم زدن موازنه تجارتی بین آندو و در سطح کلان تر حفظ برتری قدرت و موقعیت آمریکا بر رقیب بلافاصله خو است ( ترامپ گفته است در دوره من چنین چیزی صورت نخواهد گرفت )، و بألاخره جدی ترشدن شبح رکود و بحران اقتصادی بر جهان ( پس از یک دهه از رکود و بحران بزرگ سال ۲۰۰۸) که حتی اقتصادنیرومندی مثل اقتصادآلمان را هم موردتهدید قرارداده است. سوای عوامل ساختاری داخلی در کاهش نرخ رشد، نباید فراموش کرد که اقتصادکشوری مثل چین که بر محورورودسرمایه و تکنولوژی و صادرات وسیع استواراست بطوراجتناب ناپذیر نسبت به رکودجهان حساس و آسیب پذیراست. چنان که مقامات آن نسبت به چنین رکودی و ضرورت مقابله با آن هشدارداده اند. از جانب دیگر شیفت اقتصادصادرات محور به داخل کشور و سیاست های معطوف به افزایش قدرت مصرف شهروندان خود دارای تبعات اجتماعی و سیاسی است که از جهات دیگری چشم اندازثبات سیاسی و اقتصادی چین را با چالش های جدیدی مواجه می سازد. در این میان آن چه که بویژه این ثبات را موردپرسش قرار می دهد، حرکت معکوس و متناقض رشداقتصادی و ساختارسیاسی با ماهیت اقتدارگرایانه و غیرمنعطف در طی این سالیان است که عزم بوروکراسی و نخبگان ساختارقدرت هم چنان اصرار برادامه آن است. بطوری که هم اکنون هم با همه مشکلات و چالش های بزرگ و انباشته شده و پیشارو، رهبران حزب و گردانندگان آن، آن را تنها ضامن حفظ امنیت و رشد و ثبات کشور می دانند. اصرار بر حفظ همین دوگانگی رو به تزایداست که در چشم انداز به چنین روندهای متضادی خصلت شکنندگی می دهد. به عنوان مثال در کناررفرم های اقتصادی سرمایه دارانه، به لحاظ سیاسی ما با تسلط حزب-دولت بر جامعه ای به وسعت و جمعیت چین مواجه هستیم که در آن رئیس جمهور و رهبرحزب با اختیارات فوق العاده و حتی مادام العمرحکومت می کنند. در حالی که روند تا کنونی منجر به پیدایش چالش های تازه ای شده است، اصرارسران حزب و بوروکراسی حاکم در پاسخ به آن ها از طریق فشرده ترساختن ساختارقدرت و سرکوب آزادی های سیاسی به معنای اصرار بر تداو همان فرایندمتضادی تاکنونی در شرایط بالکل نوینی است که می تواند منجر به شکاف های بزرگی شود، بخصوص اگر حاکمیت نتواند ریتم تاکنونی رشد را ادامه بدهد. و این در حالی است که به نظر می رسد دوران طلائی چنان رشدبالا و مسترمی در حال سپری شدن است. چنین رویکردی جز بر پیچیده ترکردن اوضاع و افزایش پتانسیل اعتراضی نخواهد انجامید و نه آنگونه که سند می گوید راه حلی برای جدائی و فروپاشی کشور.
البته تجربه فروپاشی بلوک شرق (شوروی سابق) پیش روی ماست که چگونه تکانه های بی حساب و کتاب در عرصه سیاسی می تواند موجب فوران بحران های انباشته شده و بی پاسخ مانده و نهایتا فروپاشی بشود و چین به نوبه خود تلاش کرده است که از افتادن به دامچاله آن پرهیزکند. اما نکته آن است که راهبردهای اتخاذ شده انسدادسیاس در بالا و رشداقتصادی کنترل شده سرمایه دارانه در پائین نمی توانست و نمی تواند پاسخ بسنده ای برای همه زمان ها باشد. چرا که جامعه دایما درحال رشدو بلوغ یافتن است و با تغییرشرایط زیستی، بطوراجتناب ناپذیر مطالبات و خواست های تازه تری مطرح می شوند: در واقع اکنون معضل مهم حزب «کمونیست چین» آن است که در طی چهل سال گذشته از یکسو میسررفرم های سرمایه دارانه را در پیش گرفته است و ازدیگر سو مسیرانسدادسیاسی متصادبا آن را. گر چه چین در تمایز با تجربه و رویکرد روسیه که از رفرم های سیاسی شروع کرد از رفرم های اقتصادی آغازکرد و همین هم دلیل اصلی رشدتاکنونی اش بوده است، اما اکنون همانطور که اشاره شد آن دوران «طلائی» در حال سپری شدن است و دیگر آن ساختارسیاسی صلب ظرف مناسبی برای محتوای موجود نیست و تضادبین دو روندمتضاد هرلحظه حادتر می شود.
تردیدی نیست که نمی توان پاسخ حاضر و آماده ای برای چنین بغرنج سترگی یافت که در حقیقت از بغرنج های مهم زمانه ماست. علاوه برآن پاسخ ها مشروط به این است که از کدام منظر به جهان می نگریم و چه ارزیابی از تحولات پیچیده آن داشته باشیم. تا آن جا که به رویکردضدسرمایه داری برمی گردد می توان به چندنکته مهم مرتبط به آن سؤال اشاره کرد: از بعدداخلی می توان گفت، نتیجه گشایش سیاسی سرمایه دارانه فی الواقع آن هم برای کشوری با جمعیت یک میلیاردوچهارصدمیلیون نفری و درآمدسرانه در حدکشورهای درحال تؤسعه، و کشوری با رشدناموزون در حوزه های گوناگون سیاسی و اجتماعی و اقتصادی که از یکسو با پیشرفته ترین تکنولوژی ها و انباشت سرمایه همراه است و از سوی دیگر با بسیاری از ویژگی های جهان سوم اعم از ساختارسیاسی و استثمارشدیدنیروی کار؛ به یک تعبیرمی تواند همان باشد که خودسردمداران آن را فاجعه می خوانند. اما از بعد جهانی هم می توان گفت در شرایطی که سرمایه داری جهانی حتی در پیشرفته ترین کشورهای سرمایه داری دستخوش شدیدترین بحران هاست، که برآمدجریانات نوفاشیستی تنها یکی از نشانه های آن است. نه فقط از نوع بحران های ادواری بلکه از نوع بحران ساختاری و ماهوی. سرمایه داری چنان فربه و بحران زا و بی در و پیکرو لاجرم بی مهارشده است که هیچ دولتی قادر به کنترل آن نیست. بحرن زائی آن را می توان در سه مؤلفه بهم پیوسته تولید شکاف های طبقاتی نجومی، ویرانی طبیعت و محیط زیست و دموکراسی سترون شده (نمایندگی) و تحت کنترل یک درصدی ها. در چنین شرایطی از بعدجهانی هم رویکردسرمایه دارانه خود یک فاجعه است که حتی در موردکشوری با ویژگی ها و معضلات چین می تواند با ابعادمضاعف و فاجعه باری همراه باشد که در آن تشدیدرشد و روندهای ناموزون می تواند با شدت زیادی فوران کند. بدین سان بنظر می رسد که هرکدام از دو جهت گیری فوق چه از نوع کنترل شده و صلب حزب کمونیست و چه از نوع گشایش سیاسی مشابه گورباچف به نوعی ما را به سوی «جهنم» رهنمون می سازد. اما (بشر) محکوم نیست که الزاما راه های مشرف به «جهنم» را انتخاب کند. در این میان راه های دیگری هم را هم توان گشود و از نظرگاه سومی سخن گفت که مطابق آن بتوان در یک دوره انتقالی بغرنج و پرپیچ و تاب، با ترکیبی از اصلاحات اقتصادی معطوف به توانمندسازی جامعه و از بعدسیاسی دموکراتیزه کردن ساختارقدرت، یعنی جهت گیری اقتصادی و سیاسی هم سنخ و متناظربا هم، با ماهیت و جهت گیری دولت های خدمات اجتماعی و دموکراتیک از افتادن به دام هردو فاجعه (جهت گیری اقتدارگرایانه و جهت گیری نئولیبرالی که آن هم از قضا در زمانه ما با تقویت گرایشات اقتدارمأبانه همراه شده است ) اجتناب کرد و در این میانه راهی به سوی دولت های ترازنوین اجتماعی* گشود. البته بدیهی است که هیچ چیز در شرایط انباشت انواع بحران ها و تضادها تضمین شده نیست. هم چنین تحقق چنین سمت گیری و پروژه ای از بالا بدست بوروکراسی و صاحبان قدرت انباشته شده و منافعی که آن ها در حفظ سیستم دارند توهمی بیش نیست، بلکه نیروی پیشران آن تنها می تواند توسط یک جنبش فشار از پائین توسط جامعه و کنشگری جریان های پیشرو و بیدار و هوشیار به سیستم صورت گیرد و طبعا نتیجه آن نیز بستگی به آن دارد که چنین جریان هائی تا چه اندازه نیرومند و آگاه باشند.
تقی روزبه ۲۹.۰۹.۲۰۱۹