back to top
خانهدیدگاه هانیما حق پور: پیرامون برخی آیات الهی و موضوعات دینی ـ بخش...

نیما حق پور: پیرامون برخی آیات الهی و موضوعات دینی ـ بخش چهاردهم

Haghpoor-nimaسالها پیش در این فکر بودم که از خدا بخواهم وقایع صدر اسلام و حال و احوال پیامبر را عیناً در خواب تماشا کنم تا درک درستی از قرآن و اسلام بیابم. اما هیچگاه جرأت چنین درخواست و دعائی را در خود نیافتم که مبادا تاب و تحمل مشاهده آن عظمت را نداشته باشم و نتوانم بار مسؤولیت آن را بدوش کشم! اما امروز بر این نظرم که اساساً چنین پدیده‌ای نباید و نشاید که رخ دهد و کسی از دریچه دوربین رؤیا، ناظر وقایع صدر اسلام و حال و احوال پیامبر باشد چرا که این رخداد با فلسفه وجودی قرآن سازگار نیست چون فهم آن را محدود در زمان و مکان و شخصیتها و مصادیق خاص می‌کند و دیگر آدمی نمی‌تواند در اعماق دریای بیکران معارف الهی غور و غواصی کند و مصادیق زمانه خود را با آیات الهی تطبیق دهد بلکه در محدوده همان مصادیق صدر اسلام محدود می‌شود و نهایتاً همان مرتبه فهمی را در می‌نوردد که متناسب دوران صدر اسلام بوده است. از این رو تقدیر الهی این بوده است که انتقال نص آیات قرآن به نسلهای پسینی کفایت کند تا هر طالب فهمی با تمسک به انسجام و هم ایجابی معانی آیات الهی و انطباق آن با امور مستمر واقع در زیست بشری بتواند هدایت الهی را تجربه کند و بقدر بضاعت خود از این دریای بیکران متنعم شود و متعالی گردد. (از اعجازهای قرآن یکی این است که حتماً شواهد و قرائنی در متن آن وجود دارد که برداشتهای ناروا را رسوا می‌سازد.)

حال پس از درج این نگاره کوتاه درباره فلسفه وجودی قرآن، در این نوبت از «پیرامون برخی آیات الهی و موضوعات دینی» مطالب زیر را که بیشتر در پاسخ به پرسشهایی می‌باشند در معرض نقد و نظر مخاطبان گرامی قرار می‌دهم:

1 ـ توحید و تلقین

2 ـ نسبت شر با خدا

3 ـ امامت در قرآن

4 ـ تحریف قرآن

5 ـ سوره کوثر

6 ـ آزادی در اصول دین و اجبار در فروع دین

7 ـ حرام بودن گوشت قربانی

8 ـ حاکمیت خدا در زمین

9 ـ قطع دست دزد

10ـ آیه 48 سوره انفال

11 ـ نقل نظری انتقادی پیرامون مقالات و مباحث نیما حق پور

12ـ عدم اقبال جامعه روشنفکری دینی به مقالات و مباحث نیما حق پور

 

1ـ توحید و تلقین

پرسش: آقای حق پور موضوعی ذهن بنده را به شدت درگیر کرده است. فایل صوتی از درس گفتارهای یک روانپزشک گوش می‌کردم که ایشان در این بین مباحثی در باب تلقین می‌گفتند. اینکه تلقین می‌تواند اثرات مثبتی در بهبود و شفای افراد داشته باشد. مثلاً ایشان عنوان کرده‌اند که کسی نقل می‌کند بعد از رفتن به زیارت حضرت زینب و حضرت رقیه در سوریه بیماریش خوب شده، و به گفته ایشان این در حالی است که اساساً بر سر وجود قبر حضرت زینب و دفن ایشان در سوریه مناقشه است و دلائل متقنی وجود دارد که ایشان در سوریه دفن نشده و یا اساساً وجود شخصی به نام رقیه محل مناقشه است چنانچه آقای مطهری داشتن دختری به نام رقیه برای حضرت امام حسین را رد کرده است. تا اینجا بحثی نیست، اما آنچه بنده را به فکر واداشته است خود مکانیزم تلقین است. چنانچه تلقین درست باشد و آنچنان که برمی‌آید تمام روانشناسان و روانپزشکان آن را تأیید می‌کنند، چنانچه خود این روانپزشک در این درس گفتار می‌گفت بعضی از دکترها برای اینکه داروها بهتر جواب بدهند از شیوه تلقین استفاده می‌کنند و با بزرگنمایی تأثیر آن به بیمار تلقین می‌کنند تا بهتر و زودتر اثر کند. حال پرسش این است که اگر یک نفر به ما بگوید خوب حال که شما می‌گویید اینها که شفا گرفتن در اثر تلقین بوده است پس خود اعتقاد به خدا و کارساز بودن او نیز نوعی تلقین است، یعنی نعوذبالله خدایی وجود ندارد شما تلقین می‌کنید! اگر توکل می‌کنید و آرام می‌شوید و کارتان را به او می‌سپارید دارید تلقین می‌کنید! در این حالت تفسیر ما از توحید چه می‌شود؟ اگر یک نفر به ما بگوید «حسبنا الله و نعم الوکیل» نوعی تلقین است چه باید بگوییم؟ اگر بگوید «الا بذکرالله تطمئن القلوب نوعی تلقین» و یک تکنیک روانی است چه داریم بگوییم؟ اصلاً خود بحث ایمان می‌تواند نوعی تلقین خوانده شود و طرف بگوید شما با ایمان آوردن تلقین می‌کنید، حالتان خوش می‌شود و بعد برای خود سناریوها می‌نویسید! نمی‌دانم منظورم را رساندم یا نه؟ خلاصه کلام بنده این است در این حالت مفهوم خداباوری و توحید چه می‌شود و چگونه باید تحلیل و تفسیر کرد؟ و چگونه می‌توان توضیح داد که خداباوری و توحید و ایمان نه از سر خودفریبی و تلقین و رفتن به یک منطقه امنیت که از باوری حقیقی و راستین سرچشمه می‌گیرد؟

 پاسخ: اول این را بگویم که قبور بزرگان صدر اسلام، حتی محل دفن پیامبر مکرم اسلام، شفاءبخش یا شفیع نیست و این نوع اعتقادات از خرافات و انحرافات است چرا که متضمن شرک به خدای تعالی می‌باشد. اما تلقین؛ در اینکه ذهنیت خوب یا بد به پدیده‌ای می‌تواند ما را در به وقوع رساندن آن یاری رساند، شکی نیست چرا که ذهنیت خوب دل و دماغ ما را با تعقل و اراده عملی ما به توحید و همراستایی می‌رساند و ذهنیت بد بالعکس ما را دچار تضاد و تقابل درونی می‌گرداند و از کمیت و کیفیت عزم ما می‌کاهد. باید توجه داشته باشیم که دو بعد مادی و معنوی یا جسمی و روانی آدمی در انطباق تام و تمام می‌باشند و ذهن، جسم را درگیر می‌کند و جسم، ذهن را. بنابراین شفای بیماریها در گرو هم درمان باصطلاح روحی روانی می‌باشد، هم درمان جسمی. مضافاً اینکه ماهیت آدمی قابلیت خود درمانی و بهبود بیماریها را هم دارا می‌باشد. با این اوصاف؛ هرچند «تلقین» در کنار سایر بهبودبخشها در بهبودی آدمی مؤثر است، اما هیچ عامل و علتی جای عامل و علت دیگر را نمی‌تواند بگیرد و این اقتضای نظام توحیدی است که برآمده از صفات و اسماء الهی می‌باشد. خدایی خدا امری صرفاً ذهنی نیست که اثربخشی آن را منحصر در «تلقین» بپنداریم! بلکه تمام هستی از صفات و اسماء الهی برآمده‌ است، چه معنا، چه ماده، هم خدایی هستند. اراده و امداد الهی از طریق الهامات الهی در زندگی آدمیان اعمال می‌شود، یکی از اثرگذارها در تعقل و اتخاذ تصمیم توسط آدمی، الهاماتی است که بدو می‌شود، مثلاً اینکه چه هنگام به پزشک مراجعه کند، کدام پزشک را انتخاب کند، از چه کسی کمک بخواهد و… اینکه می‌گوییم «گویا به دلم افتاده بود» یا «حس ششم» یا امثالهم، همه از وجهی مرتبط با الهامات الهی می‌‌باشند و از وجهی با نیت ما که اگر خیر باشد خوبی را می‌پذیرد و از بد باشد بدی را. خدای تعالی و انسانهای نیکو خصال خوبی‌ها را القاء می‌کنند و اهداف برتری جویانه آدمی یا انسانهای شیطان صفت به بدیها وسوسه می‌کنند. آری! خداهای ذهنی بسیاری از آدمیان وجود خارجی ندارد و آنها خدای خود ساخته خود را می‌پرسند و چون از قوانین هستی که برآمده از صفات و اسماء مطلق الهی هستند پیروی نمی‌کنند، ره به سعادت نمی‌برند! میان خدای تعالی از فعل و خلقش فاصله‌ای نیست، از این رو زیستن بر اساس نظام علی معلولی حاکم بر جهان هستی، یکتاپرستی است و غیر آن بت پرستی! با تلقین ما نظام اسباب و مسببات حاکم بر هستی دگرگون نمی‌شود که همه چیز را منسوب بدان کنیم! تلقین هم خود در حیطه این نظام اثربخشی دارد و نه خارج آن و حدود و ثغور تأثیر آن را خدای تعالی در بطن هستی نهاده است. اما در این میان شایسته است به آیه 219 بقره دقت کنیم: «یَسْأَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَیْسِرِ قُلْ فِیهِمَا إِثْمٌ کَبِیرٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَإِثْمُهُمَا أَکْبَرُ مِن نَّفْعِهِمَا»، آری! برخی دستاویزها برای آدمی منافعی هم دارند و زیستن دنیوی او را تسهیل می‌نمایند، اما عاقبت بدی را برای او بدنبال دارند! اعتقادات و تلقین‌های نابجا نیز از مصادیق این آیه می‌باشند که هم نوعی سرمستی را ایجاد می‌کنند و هم آدمیان با تمسک به آنها با زندگی و سعادت اخروی خود قمار می‌کنند! سرمستی‌شان از دلخوشی‌شان به کارآمدی اعتقاداتشان است که می‌فرماید «فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُم بَیْنَهُمْ زُبُرًا کُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ» (مؤمنون 53) و قماربازیشان این است که گمان می‌برند می‌توانند از راه میان‌بر خوشبخت شوند و نظام اسباب و مسببات الهی را سوراخ کنند و زودتر به نتیجه برسند! «وَعَسَى أن تَکْرَهُوا شَیْئًا وَهُوَ خَیْرٌ لَّکُمْ وَعَسَى أن تُحِبُّوا شَیْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَّکُمْ وَاللهُ یَعْلَمُ وَأنتُمْ لا تَعْلَمُونَ» (بقره 216). فرض کنیم کسی در مورد یا مواردی با تمسک به اعتقادات خرافی یا تلقینهای نابجا به خواسته خود برسد، در این صورت امر بر او مشتبه می‌شود که ساختار نظام هستی آنگونه است و از آن پس، از راست راه سعادت گمراه ‌شده، بجای پیجویی و پیروی از نظام توحیدی اسباب و مسببات الهی، در مرداب بدخداپرستی خود بیشتر فرو می‌رود. «إنَّ اللهَ لا یَغْفِرُ أن یُشْرَکَ بِهِ وَیَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِکَ لِمَن یَشاءُ وَمَن یُشْرِکْ بِاللهِ فَقَدِ افْتَرَى إثْمًا عَظیمًا» (نساء 48) «وَمَن یُشْرِکْ بِاللهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا بَعیدًا» (نساء 116) آری! شرک یعنی حساب خدای تعالی را از نظام هستی جدا کردن! اینجاست که خداپرستی بت پرستی می‌شود!

 

2ـ نسبت شر با خدا

پرسش: با توجه به اینکه خداوند را دارای علم مطلق و قدرت مطلق و خیر مطلق تعریف می‌کنیم مسئله شر را چگونه با خدای با این صفات می‌توان تحلیل و تفسیر کرد؟ خداناباوران با توجه به وجود شر در جهان وجود خدا را رد می‌کنند و معتقدند نمی‌توان با وجود شر به وجود خدا قائل بود؟ از شما خواهش می‌کنم توضیح بفرمایید آیا وجود شر با وجود خدا در تضاد و تناقص است؟ و‌ اگر نیست چه دلیل و برهانی بر آن داریم؟ و متون دینی و به طور مشخص قرآن چه موضعی در این ارتباط دارد؟

پاسخ: مقولاتی مانند خیر و شر، غیب و شهود، کراهت و خوشایندی و امثالهم از مقولات «نسبی» هستند بدین معنا که محدوده آنها نسبت به هر یک از آحاد انسانها متفاوت است و نسبت به وضعیت و موقعیت و حتی آمال و آرزوی او خیر می شود یا شر، غیب تلقی می شود یا شهادت، کریه می‌شود یا دلپذیر. مثلاً زلزله نسبت به انسانها ممکن است مخرب باشد ولی لازمه حیات طبیعت است پس نسبت به انسان شر تلقی می‌شود و حال آنکه نسبت به طبیعت خیر است یا طوفان، یا آتشفشانی کوهها و… آدمیان با تحصیل علوم مرتبط با این پدیده‌ها می‌توانند از شر بودن آنها نسبت به خود بکاهند و حتی تبدیل به خیر کنند. خدای تعالی هستی را هستنده آفریده و می‌آفریند بنابراین از منظر خدا یا هستی، شری یا غیبی یا اکراهی وجود ندارد بلکه همه لازمه تداوم چرخه حیات هستیند. البته ناگفته نماند که دخل و تصرف اراده‌های انسانی در طبیعت برخی تعادلهای طبیعی را دستخوش نابسامانی کرده و از این رو مایه خیر به شر دگرگون گردیده است و از ماست که بر ماست.

 

3ـ پرسش: سلام. مقالات شما را از طریق نشریه انقلاب اسلامی مطالعه کردم و به دوستان نیز معرفی، بخصوص مناظرات مکتوب شما با جناب بنی‌صدر بر آگاهیم افزود. سؤالی که علی‌رغم دیدن جوابهای مخالف و موافق همیشه ذهنیت مرا درگیر خودش کرده بحث امامت در قرآن است، لذا از شما ممنون می‌شوم که به سؤالات اینجانب جواب دهید: ۱) در قرآن بحث امامت بصورت عام یعنی قدرت رهبری همه انسانها مطرح است یا منظور از امام همان دوازده امام شیعیان است؟ ۲) معصومیتی که شیعه می‌فرماید به چه مفهوم است آیا این چهارده معصوم گناه نمی‌کنند اشتباه نمی‌کنند و همچون خدا بر همه چیز آگاه و مسلط هستند؟ ۳) اگر جواب سؤال دوم مثبت باشد آیا این امر عدالت خداوند را زیر سوال نمی برد که چرا به یک عده چنین استعدادی داده و به دیگران نداده؟ با تشکر و آرزوی توفیق

پاسخ: با سلام و سپاس از عنایت شما. امامت به مفهوم رایج آن جایگاهی در قرآن ندارد و بدین معنا نیست که امام کسی باشد که مردم را باصطلاح پیشوایی و رهبری کند، بلکه «امام» در قرآن به معنای «سرلوحه و مرجع هدایت» است که هرآنکه بخواهد هدایت شود آن را معیار و محک اعمال خود قرار می‌دهد. خدای تعالی در آیه 124 بقره خطاب به ابراهیم می فرماید: «إنّی‌ جاعِلُک‌َ لِلنّاس‌ِ إماماً» و حال آنکه ابراهیم را امتی نبود که او پیشوا و رهبرشان باشد، و شمول «امامت مردم» در این آیه منحصر در عصر و دوره زیست ابراهیم نبوده بلکه مراد مردمان همه اعصار و دورانها است اگر بخواهند هدایت الهی بیابند. جالب اینجاست که ابراهیم در ادامه این آیه می‌پرسد آیا فرزندان و نوادگان من هم به این مقام می‌رسند؟ و خدای تعالی آن را مشروط می‌کند به عدم ستمکاری از جانب ایشان، بنابراین مقام عصمت اهدایی نیست بلکه اکتسابی است و البته نسبی، و بشریت را معصومیت مطلق نیست حتی پیامبر اسلام که آیاتی از قرآن بدان صراحت دارد مانند سوره عبس، آیه 43 توبه و 65 زمر. در عصمت دو چیز شرط است، اول؛ آگاهی و دوم؛ پاکی نیت، بدین معنا که آدمی به میزانی که در مورد پدیده‌ای آگاهی دارد و نیتش پاک است نسبت بدان پدیده دارای عصمت نسبی است. مثلاً آنکه مصادیق دزدی را می‌شناسد و نیت دزدی هم ندارد نسبت به دزدی معصوم است. بازگردیم به امامت در قرآن؛ آیه 12 احقاف دلالت بر امامت کتاب موسی و نیز امامت قرآن دارد (وَ مِنْ‌ قَبْلِه‌ِ کِتاب‌ُ مُوسَی‌ إماماً وَ رَحْمَه‌ً وَ هَذا کِتاب‌ٌ مُصَدِّق‌ٌ لِسانَاً عَرَبیَّاً لِیُنْذِرَ الَّذین‌َ ظَلَمُوا وَ بُشْرَی‌ لِلْمُحْسِنین‌َ) آیه 17 هود نیز دلالت بر امامت کتاب موسی دارد. شایان توجه است که از میان پیامبران مشهور در قرآن، بیشترین اقبال مردمی را موسی و پیامبر اسلام داشته‌اند و حال آنکه قرآن هیچ یک را «امام» نخوانده بلکه کتب ایشان را «امام» دانسته است. بنابراین امامت در قرآن به شخص اطلاق نمی‌شود بلکه به اصول و معیارهای زندگی متعالی گفته می‌شود و این بار معنایی در آیه 12 یس نیز ملحوظ است: «إنّا نَحْن‌ُ نُحْی‌ِ الْمَوْتَی‌ وَ نَکْتُب‌ُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُم‌ْ وَ کُل‌َّ شَی‌ْءٍ أحْصَیْناه‌ُ فی‌ إمام‌ٍ مُبین‌ٍ» آری! همه چیز در سرلوحه‌ای روشنگر برشمرده شده‌اند و از این رو؛ قرآن مصداق تام و تمام «امام مبین» است.

پیش از این نیز نگاشته بودم: «عصمت اکتسابی است و نه اهدائی و اکتسابی آن هم مطلق نیست بلکه نسبی است. یعنی به میزانی که آدمی حقایق عالم را درک می‌کند و همت می‌کند که حقمدار زندگی کند از ارتکاب گناه واکسینه می‌شود و به اصطلاح معصوم می‌گردد. عصمت پیامبر و دیگر بزرگان صدر سلام نیز در همین چارچوب است و امر ماوراء بشری نیست. آنها هدایت الهی را سرلوحه زیست خود قرار دادند و متعالی شدند. البته مراتب یکسانی هم کسب نکردند و بی‌اشتباه هم نبودند. آنها نیز در مراتبی نیازمند غفران الهی بودند. انحصار 14 معصوم و امثالهم هم هیچ پایه قرآنی ندارد و از خرافات و مجعولات تاریخ اسلام است.»

 

4ـ تحریف قرآن

پرسش: سؤال من در ارتباط با مصحف جمع آوری شده قرآن در زمان عثمان خلیفه سوم است که تا چه اندازه این قرآن، همان قرآنی بوده که بر پیامبر نازل شده است؟ اخیراً ویدئویی از «مهدی خلجی» در یوتیوب در مورد تکوین قرآن دیدم که ادعا می‌کرد که این چنین نبوده که اجماعی در مورد مصحف قرآن در زمان عثمان بین مسلمانان وجود داشته بلکه اگر حاکمیت چه در زمان عثمان و یا حتی در زمانهای دیگر مثل بنی امیه و بنی عباس متوجه می‌شدند که شخصی یا اشخاصی نسخه دیگری از قرآن در اختیار دارند، آن نسخه‌ها به زور از آنها گرفته و به آتش کشیده می‌شده است!!! سوال دوم در ارتباط با نظر بعضی از شیعیان است که معتقد هستند حضرت علی نسخه دیگری از قرآن را در اختیار داشته و این قرآن (کامل) هم اکنون در دست حضرت مهدی است. در واقع آن کتابی که به نام قرآن در دست ما است یک جلد از سه جلدی است که دست حضرت مهدی است. اگر چنین چیزی درست باشد به نظر من استناد به قرآن موجود کاری است بیهوده، چون ناقص است و چه بسا آیاتی در آن دو جلد وجود داشته باشند که آیات فعلی را منسوخ می‌کند مثل آیه قصاص یا احکام دیگر قرآن! شاد و پیروز باشید.

پاسخ: اولاً: اگر قرآن الهی باشد در آن ناسخ و منسوخ راه ندارد چرا که از علم و توانایی و حکمت و دیگر صفات و اسماء مطلق الهی نشأت گرفته است. بنابراین ویژگیهای حق بر آن مترتب است و در نتیجه صدق دلالتش همه مکانی و همه زمانی می‌باشد. در این باره رجوع کنید به مقالات و مباحث نگارنده که بدان بسیار پرداخته است. ثانیاً: اعتقاد برخی شیعیان درباره قرآنی دیگر یا قرآن کامل و امثالهم از اساس مخدوش است چرا که مقوله «امام زمان» اصالتی ندارد و از عقاید انحرافی و خرافی است. (رجوع کنید به بحث آزاد درباره امام زمان و جامعه آرمانی) ثالثاً: در حفظ قرآن پای اراده الهی در میان بوده است چرا که خدای تعالی در آیه 9 سوره حجر می‌فرماید: «إنّا نَحْن‌ُ نَزَّلْنا الذِّکْرَ وَ إنّا لَه‌ُ لَحافِظون‌« بنابراین حتماً و یقیناً این قرآن همانی است که باید در دسترس بشریت قرار می‌گرفته است و لاغیر. اما درباره اینکه چرا قرآن در زمان پیامبر به صورت مصحف تدوین نشده است پیش تر در مقاله «حروف مقطعه؛ کدهای تدوینی» بدان پرداخته‌ام که نقل می‌نمایم: «اگر در زمان پیامبر قرآن تدوین می‌گشت و صورت نهایی می‌یافت، ترتیب و توالی سور و نیز چیدمان گروه آیاتی که مجزا نازل شده بودند و در تدوین در یک سوره قرار داده می‌شدند، اصالت می‌یافت و سیر آیات و سور مدون حاکی از نظم خطی معنایی و محتوایی آیات کتاب می‌شد که بعضاً با مصادیق واقعی آنها در زیست فردی و جمعی بشری مغایرت می‌یافت و دیگر قرآن را از دلالت همه زمانی و همه مکانی آیاتش بر زیست بشری ساقط می‌نمود چرا که نوسان و جابجایی تقدمها و تأخرها و سیر غیرخطی ذاتی زیست بشریند. اگر این گونه نبود پیامبر را، و به طریق اولی، خدای تعالی را، نباید و نشاید که به امر مهم تدوین قرآن نپردازند. این عدم پرداختن حاکی از آن است که محتویات قرآن دارای سیر خطی نیستند که بشود آن را یکبار و برای همیشه تدوین کرد و بنا بر سیر خطی، آن را خواند و آموخت و بکار بست چرا که مفاهیم و مضامین هدایتی ذاتاً تو در تو و در هم تنیده و پیچیده و فاقد سیر خطی می‌باشند بلکه ماهیتی چند بعدی و ذومراتب دارند.» (برای توضیحات بیشتر در خصوص تدوین قرآن رجوع کنید به مقاله «حروف مقطعه؛ کدهای تدوینی» از نگارنده) دیگر اینکه اگر هم اجماع تام و تمامی بر سر چگونگی تدوین قرآن در زمان عثمان نبوده اختلافی اساسی هم بر سر آن نبوده و شاهد این مدعا اینکه علی بن ابیطالب در دوره خلافت خویش در تغییر آن اقدامی نکرده است و نیز سایر زمامداران پسینی. اگر هم نسخ دیگر را به آتش می کشیدند این ناشی از عقلانیتی بوده است که ماندگاری قرآن تضمین شود. با تمام این اوصاف؛ آیات قرآن حاضر از آیات نازل شده بر پیامبر حتماً و یقیناً کاستی ندارد و همان است هرچند که دچار تکرار گشته باشد.

 

5 ـ پرسش: جناب حق پور راجع به «زن» که می‌گویند در سوره کوثر آب حیات نامیده شده ولی سوره اشاره به زن ندارد می‌شود راهنمایی کنید؟ آیا در جواب اعراب که پیامبر را بخاطر نداشتن پسر ابتر می‌خواندند سوره کوثر نازل شد؟

پاسخ: واژه «الکوثر» به معنای اوج کثرت و بسیاری در هر چیز است. (تفسیر کشاف) یا چیزی است که شأنش آن است که کثیر باشد، و کوثر به معنای خیر کثیر است. (تفسیر المیزان به نقل از مجمع البیان). با توجه به این بارمعنایی؛ «الکوثر» در «إنّا أعْطَیْناکَ الْکَوْثَر» معرف قرآن است که خیر کثیر بوده و از این رو زایندگی در تعالی دارد. «الکوثر» سرچشمه هدایت است که اگر بدان روی آوری تعالی بر تعالی می‌افزایی، پس روی آور مر پروردگارت را (فَصَلِّ لِرَبِّکَ). با بررسی لغوی؛ درباره معنای «نحر» در این آیه برای نگارنده دو حالت متصور است، یکی اینکه به معنای قربانی کردن باشد و دیگر سینه سپر کردن و پیش رفتن، و البته معنای دوم ارجح است چرا که قربانی کردن ذیل واژگانی نظیر ذبح و زکات نیز مفهوم است اما در این سوره ترتیب عبارات گویای این است که به پیامبر خاطر نشان می‌شود که این قرآنی که بدو نازل می‌شود مایه خیر کثیر است بنابراین او باید با تمسک بدان به پروردگارش روی آورد و متعالی شود و در این راه عزمش را جزم نماید و رسالتش را پیش برد چرا که هدایت الهی مایه بهروزی و رشد است و مخالفان آن از این منظر حقیقتا عقیم می‌باشند (إنَّ شانِئَکَ هُوَ الْأبْتَرُ). با این توضیحات، و با توجه به اینکه «زن»، «زمین» و «زمان»، هر سه مصادیقی هستند که زاینده‌اند و مایه کثرت، و از این وجه میان آنها و واژه کوثر اشتراک معنایی وجود دارد، اما در این سوره دلالت «الکوثر» بدانها نیست. هرچند برخی آیات به قرینه بسترها و وقایع تاریخی نازل می‌شدند ولی دلالت آنها جهان شمول بوده است. گمان من این نیست که این سوره بدین جهت نازل شده باشد که پیامبر فاقد فرزند ذکور بوده هرچند که یک یا چند نفر هم او را بدین جهت ابتر خوانده باشند. اراده الهی بر آن بوده که او فرزند پسر نداشته باشد و از نظر من ادامه نسل او از فرزند دختر هم مطمح نظر باری تعالی نبوده است چرا که خاتمیت نیازمند ادامه نسل نیست و قرآن خود کفایت قصد الهی را در امر هدایت واجد است.

 

6 ـ پرسش: اصول دین را از کجا پیدا کردند آیا قرآن در آیه خاصی فرموده که توحید، نبوت و معاد جز اصول دین است یا برداشت متفکران دین بخاطر اینکه مباحث دینی را بصورت متشکل تدوین کنند به این اصولها رسیدند؟ روحانیت و گروهی از روشنفکران دینی در نوشته‌هاشان می‌آورند که در پذیرش جهان بینی یا اصول دین اجباری نیست اما وقتی این اصول را قبول کردی باید همه اوامر دین را بدون چون چرا قبول کنید اما آیه‌ای در قرآن وجود دارد که در دین اجباری نیست و در ادامه نگفته فقط در اصول دین!

پاسخ: آنچه که به اصول دین مشهور است امر استنباطی بوده است. قرآن آیات الهی را شامل محکمات و متشابهات معرفی می‌کند که محکمات اصول جهان بینی یا همان اصول دین می‌باشند و متشابهات مصادیقی برآمده از آن اصول که در مقاله «پیرامون محکم و متشابه در قرآن» بدان پرداخته‌ام. آیه 177 بقره گویای این است که ایمان به پنج مقوله تعلق می‌گیرد؛ خدا، آخرت، فرشتگان، کتاب و پیامبران. حال شایان توجه است که اصول دینی که می‌گویند پذیرش آن «تحقیقی» است در این آیه «ایمانی» است! بدین معنا که از طریق قرائن صدق به وجود و اصالت آنها ایمان می‌آوری و بعد به تجربه و شهود در طول زندگی، مستمراً به صدق آنها گواهی می‌دهی که حقیقتند. بنابراین اگر مراد از «تحقیقی» بودن تجربه و شهود مستمر و تدریجی در طول زندگی باشد مناقشه‌ای نیست اما اگر منظور این باشد که در دوره‌ای کوتاه در مورد آنها پژوهش شود و اگر آنها را صادق یافته و بپذیریم باید اجباراً عامل به احکام و دستورات دین شویم محل مناقشه است چرا که اساساً صدق ایمان از طریق عمل به آن چیزی که منابع ایمانی، ما را بدان می‌خوانند و توصیه می‌کنند، احراز می‌شود و نه صرفاً به صورت نظری یا انتزاعی. حال با توجه به این توضیحات، از منظر فلسفی؛ اصل الاساس دین، ایمان به الله است که جز او هیچ اله دیگری نیست، و بنابراین نظام حاکم بر هستی توحیدی است، و چون آفریدگار هستی بیهوده نمی‌آفریند و ما مرگ آدمیان را همواره مشاهده می‌کنیم، به آخرت ایمان می‌آوریم و چون ما نیازمند آگاهی از الزامات زندگی اخروی در این دنیا هستیم، به انبیاء ایمان می‌آوریم و از طریق ایشان به کتاب حقایق هستی ایمان می‌آوریم و جایگاه فرشتگان را در این میان درمی‌یابیم که نیروهای موجود در هستی می‌باشند. اگر بگویید چرا این ترتیب با ترتیب آیه 177 بقره همخوانی ندارد، پاسخ این است که فرشتگان از مبدأ تا معاد مسخرند و بر اساس این تسخیر؛ کتاب حقایق هستی مکتوب و مقرر است و بعد انبیاء باز به واسطه برخی فرشتگان از آن کتاب آگاهی می‌یابند و بدانها نازل می‌شود. بنابراین ترتیب از منظر حقیقت هستی همانی است که در آیه 177 بقره آمده اما از منظر ما آدمیان ابتدا ایمان به الله است و آخرت، بعد انبیاء و سپس فرشتگان و کتاب توأمان. در پاسخ به پرسش دوم شما را ارجاع می‌دهم به پاسخ پرسشی که پیش تر در خصوص نظر علامه طباطبایی پیرامون آزادی عقیده نگاشته‌ام. (رجوع کنید به بخش دوازدهم «پیرامون برخی آیات الهی و موضوعات دینی»)

 

7ـ پرسش: سؤالی در مورد حرام بودن گوشت قربانی دارم. طبق گفته قرآن (انعام ۱۴۵)، تنها ۴ چیز در اسلام حرام است: مردار، خون ریخته شده، گوشت خوک و آنچه برای غیر خدا ذبح شده باشد. با این وجود آیا گوشت قربانی که برای امام حسین انجام شده، حلال است یا حرام؟ بقیه خوراکی‌هایی که جهت نذر امام حسین داده می‌شود که جنبه ذبح کردن ندارد، چایی، شربت، …، چطور؟

پاسخ: بحث درباره آیات 173 بقره، 3 مائده، 145 انعام و 115 نحل که حرمت خوردن گوشت برخی حیوانات را مطرح می‌کند پژوهشی و نیز مقاله‌ای مبسوط و مفصل می‌طلبد که چرایی آن بماند برای بعد. اما از نظر نگارنده؛ چون حرمت امری ماهوی است و نه صوری، یعنی آن خوراکیهایی حرام است که ناپاک و ناسالم و بیماری زا باشند نه آنکه صرفاً وردی بر آن خوانده باشند، اگر نام غیرخدا بر قربانی برده شود، خود قربانی حرمت مطلق نمی‌یابد بلکه بر آن کسی که نام غیرخدا بر آن برده حرام می‌شود. بنابراین هرچند چنین قربانیها و نذرهایی مقبول درگاه احدیت نیست، اما نباید آنچه قربانی شده به دور ریخته شود، بلکه باید در اختیار نیازمندانش قرار گیرد. حتی اگر امکان انتقال خود قربانی یا نذری به نیازمندان مقدور نیست، باید آنها را تناول نمود و معادل آن را به صورت کالا یا پول به نیازمندان پرداخت نمود. البته شرکت در چنین مراسمهایی قطعاً حرام است چرا که موجب رواج شرک می‌شود و حتی المقدور باید از آنها اجتناب نمود و در خصوص حرمت آن آگاهی بخشی کرد. اما بهر صورت روا نیست خود قربانیها یا نذریها تباه شوند و باید بنا به اقتضا چاره‌ای برای تباه نشدن آنها بکار بست، ضمن اینکه موجب رواج شرک نباشد بلکه کاهنده آن باشد.

 

8 ـ حاکمیت خدا در زمین!

پرسش: مدافعین حکومتهای دینی می‌گویند، طبق آیه قرآن کریم «ان الحکم الا لالله» حاکمیت صرف از آن خداوند است، آیا خداوند می‌تواند در زمین حضور فیزیکی داشته و بالای انسانها حاکمیت کند، یا اینکه این ادعا ترفندی برای کسانی است که با شعار حاکمیت خداوند در زمین می‌خواهند سلطه خود را بالای دیگران تحمیل کنند؟

پاسخ: خدای تعالی در آیه 30 سوره بقره می‌فرماید: «انی جاعل فی الارض خلیفه» و این بدان معناست که آدمیان همگی اختیار دخل و تصرف در زمین یافته‌اند چرا که این آیه در بیان آفرینش نوع انسان نازل گردیده و نه آدمیان منتخب و برگزیده. بنابراین خدای تعالی حکمرانی تشریعی را در زمین به همه انسانها تفویض کرده است و این معنای «جعل الهی» است که در کنار «خلق الهی» که حکمرانی تکوینی خدای تعالی بر آن جاری است مقدرات الهی را رقم می‌زند. حال وقتی تفویض اختیار به همه آدمیان شده است، تنها شیوه حکمرانی متناسب با آن؛ دموکراسی است و نه حکومت فرد یا گروهی از افراد غیر منتخب از سوی مردم بر جمع. بنابراین احدی را نسزد که ادعای فرمانروایی از جانب خدای تعالی نماید حتی پیامبر عظیم الشأن اسلام که چنین هم نکرده است.

 

9ـ قطع دست دزد

پرسش» جناب حق پور سؤالی در مورد حکم قطع دست دزد که در قرآن آمده (مائده ۳۸) دارم. در قرآن به وضوح خواسته شده که دست دزد را قطع کنیم. در روزگار ما به این دلیل که قطع دست عملی خشونت آمیز است این حکم اجراء نمی‌شود و در عوض عموما دزدها به زندان فرستاده می‌شوند! به نظر من هرچند که قطع دست عملی خشونت آمیز است ولی زندان فرستادن مجرمین عملی بس خشونت‌آمیزتر است. چرا قطع دست را خشونت‌آمیز می‌دانیم ولی اتلاف عمر یک انسان سالها پشت میله زندان را نه!؟ علاوه بر آن زندانها در سراسر دنیا تبدیل به دانشگاه خلافکاران شده‌اند که در نتیجه فرستادن مردم به زندان نه تنها شرایط اصلاح را فراهم نمی‌کند بلکه او را بیشتر در منجلاب فساد فرو می‌برد؟ پس به نظر من قطع دست باید در مورد دزدان حرفه انجام شود تا شاید اصلاح شوند.

پاسخ: از نظر بنده اصل الاساس مجازات در قرآن در آیه 33 سوره مائده در خصوص محاربه با خدا و توسعه فساد در زمین تبیین شده است که نگارنده در مقاله «مفهوم محاربه با خدا و فهم چرایی مجازات آن در قرآن» بدان پرداخته‌ام. در آن مقاله به مجازات سارقان نیز پرداخته شده است. در دو مقاله «استخراج مجازات تجاوز جنسی از قرآن» و «پیرامون حکم زنا و نسخ سنگسار در قرآن» در خصوص مجازات از نگاه قرآن نیز نگاشته‌ام و نیز در «بحث آزاد در باره قصاص» که رجوع بدانها را در پاسخ جامع به پرسش شما مفید می‌دانم. اما به اختصار باید بگویم که مراد از قطع دست دزد در قرآن بریدن جسمانی نیست بلکه بریدن معنوی است یعنی سلب اختیار و اراده کردن، یعنی دست قدرت را کوتاه کردن. و البته حبس؛ تنها و تنها در مواقعی جایز است که محبوس نبودن مرتکب جرم منجر به تکرار یا استمرار جرم و سلب امنیت اجتماع باشد که در این موارد هم از نظر قرآن تبعید گزینه درست است و روا نیست که از حبس به عنوان مجازات استفاده گردد. حبس از روی ناچاری می‌باید اعمال شود و در موارد خاص مانند محبوس نمودن کسی که مکرراً اقدام به انتقام‌گیری می‌کند یا راهزنی یا جرمی که محدود الاختیاری یا تبعید چاره جلوگیری از آن نیست بلکه باید مصلوب الاختیارش کرد یعنی اختیار و اراده‌اش را با حبس به بند کشید. از نظر نگارنده مجازاتهای چهارگانه در آیه محاربه بجز اولی که کشتن است و تنها در مقام قصاص و جنگ جایز است مابقی بیشتر ماهیت پیشگیری دارند تا مجازات و البته در قرآن اگر جرم قابل قصاص باشد که مجازاتش قصاص است و اگر قابل قصاص نباشد مجازاتش شماری تازیانه است تا سقف 100 عدد. ویژگی مجازات با تازیانه یکی این است که دفعی است و نه تدریجی و منفصل کننده از زیست اجتماعی نیست و آثار آن نیز در مدت زمان کوتاه باید محو گردد و صدمات آن جبران پذیر باشد. بطور کلی اصل این است که مجازات به جز در موارد قصاص باید در مدت کوتاه جبران پذیر باشد. بنابراین بریدن جسمانی دست دزد به هیچ وجه روا نیست چون جبران پذیر نیست و البته حبس هم چندان متناسب آن نیست بلکه باید به نحوی متناسب نوع دزدی دست قدرت سارقان را کوتاه نمود تا نتوانند بدان مبادرت کنند و در صورت نیاز به مجازات از نظر نگارنده قرآن تازیانه را پیشنهاد می نماید که البته کیفیت و کمیت تازیانه محل قانون گزاری است.

 

10ـ پرسش: سؤال من درباره آیه ۴٨ سوره انفال (که محور اصلی آن درباره جنگ بدر است) می‌باشد. آیه می‌گوید «و یادآر آنگاه که شیطان کردار آنها را در نظرشان زیبا نمود و گفت امروز (جنگ بدر) احدی از مردم بر شما غالب نخواهد گشت و من یار و فریادرس شما خواهم بود…» حال دو تفسیر از این آیه وجود دارد که هر دو با ظاهر آیه نمی‌خوانند. ١) عده‌ای می‌گویند منظور از شیطان، وسوسه‌ها و القائات شیطانی است. ٢) عده‌ای می‌گویند شیطان به اتفاق شیاطین دیگر به صورت گروهی ظاهر شده و به مشرکین وعده همراهی و همیاری داده‌اند ولی روز جنگ بدر زمانی که قوای فرشتگان را در صفوف مومنین می‌بینند پا به فرار می‌گذارند. ایراد تفسیر اول: اگر منظور وسوسه‌های شیطانی باشد با قسمت پایانی آیه که می‌گوید «آنگاه که دو سپاه روبرو شدند شیطان پا به فرار گذاشت و گفت من از شما بیزارم من چیزی می‌بینم که شما نمی‌بینید» همخوانی ندارد. ایراد تفسیر دوم: اگر بپذیریم که شیطان و اعوان و انصارش به صورت اشخاصی ظاهر شده‌اند (که از لحاظ علمی و عقلی بسیار مشکل است) باز هم با ظاهر آیه همخوانی ندارد چون شیطان به صورت مفرد به کار رفته نه جمع. ممنون می‌شوم اگر لطف کنید و تفسیر دقیق این آیه را برای من توضیح دهید.

پاسخ: برای فهم آیه 48 سوره انفال؛ حداقل باید از آیه 45 آغار کنیم که خطاب به ایمان آورندگان تأکید می‌کند که در رویارویی با دشمنان، ثبات قدم و ذکر خدا که چیزی جز در نظر داشتن نظام‌مندی عالم نیست، سبب پیروزی می‌باشد که با اطاعت از خدا و رسول و عدم تنازع داخلی و صبوری محقق می‌شود. بعد به ایمان آورندگان گوشزد می‌شود که مانند کسانی نباشند که به غرور و سرمستی و برای نمایش به مردم از دیارشان بیرون می‌روند تا خودی نشان دهند و حال آنکه رفتار منافقانه آنها صد کننده راه الهی است چرا که ایمان آورندگان را گمراه می‌کنند. با این اوصاف؛ باید توجه کرد که در آیه 48 ضمیر در «اعمالهم» راجع است به همین منافقان که سودای برتری جویی ایشان را بر آن می‌دارد که در زمان تجهیز و آماده شدن برای کارزار، از سر غرور شعارگونه از شجاعت و پیروزی و سرآمدی سخن بگویند، اما آن هنگام که موعد کارزار فرا می‌رسد از آنجایی که منافقان محافظه کارند باز در جهت منافع خود عقبگرد می‌کنند و توجیهاتی را مطرح می‌نمایند که چیزی را می‌فهمند که دیگران نمی‌بینند و نمی‌فهمند و مدعی می‌شوند که به جهت خداترسی از کارزار اجتناب می‌کنند و می‌گویند این مؤمنان بر دین خود غرّه شده‌اند و گمان می‌برند که در چنین شرایط نابرابری می‌توانند پیروز شوند، اینجا خدای تعالی می‌فرماید که هر کس بر او توکل کند پیروزی از آن اوست چون خدا چیره دستی حکیم است. شیطان حس برتری جویی و خودخواهی است که منافقان را قبل از نبرد به تظاهر ترغیب می‌کند و در موعد کارزار به فرار از میدان و حفظ جان و مال. در فهم این آیات توجه به این نکته که حس برتری جویی و خودخواهی چون منفعت طلب است قرار ندارد و مدام چهره عوض می‌کند و رویکرد متأخر خود را نسبت به رویکرد پیشین توجیه می‌کند راهگشاست. قرآن در این آیات به ایمان آورندگان هشدار می‌دهد که فریب تهییج برخی که به خودنمایی سخنرانی می‌کنند را نخورند و نیز پا پس کشیدن همانها در حین کارزار؛ عزم ایشان را برای پیروزی نشکند و از هم گسیخته‌شان نگرداند. امید که کلیات فهم نگارنده صواب باشد هرچند که در جزئیات به خطاء رفته باشد.

 

11ـ نقل نظری انتقادی پیرامون مقالات و مباحث نیما حق پور

سلام. من در ابتداء خیلی علاقه داشتم از رهیافتهای ایشون هم استفاده کنم ولی این چند باری که مطالبی ازشون خوندم هر بار تلاشم به نومیدی و نوعی دلزدگی انجامیده. قلمشون چندان نافذ نیست و خیلی از افکارِ ایرادشده هم آشفته و نامیزان به نظر می‌رسند یا حدّاقل ذهنِ من یکی رو بیش‌تر آشفته و نامیزان می‌کنند. به نظرم آراء اگر صائب باشند، هر چقدر هم تکرار بشند باز تازه خواهند ‌موند—در واقع صرفِ تازگی نیست که مخاطب رو جذب می‌کنه بلکه حقیقت و معنایی است که از طریقِ اون رأی روزنه‌ای به برون و فرصتی برای بروز پیدا کرده؛ ولی اگر دغدغه (مثلاً) حرفِ «تازه برای تازگی» زدن باشه، راه به جایی نمی‌بره بلکه پایانش بیراهگی است. از اون‌جا که مرقوم کرده‌اند از نقد و پیشنهاد استقبال می‌کنند، گفتم شاید بتونید این مورد رو هم به گوششون برسونید. ان‌شاءالله موفّق باشند.

 

12ـ اما اخیراً در کانال تلگرامی خود نگاشتم: «شواهد و قرائن گذشته و حال در این چند سالی که مقالات و مباحث بنده منتشر می‌شوند گویای این می‌باشند که «پازل قرآن و جهان‌ بینی» در زمانه خود با اقبال مؤثری از سوی جامعه روشنفکری دینی مواجه نخواهد شد و تعداد اعضای این کانال گواه آن! بی پرده می‌گویم که از نظر نگارنده حق اهمیت مقالات و مباحث منتشر شده نیما حق پور از جانب مخاطبان آن بجا آورده نشده است و همچنان «فهم پازلی قرآن» جایگاه خود را نیافته است.

در پی این گلایه نگارنده، یکی از دوستان گرامی خطاب به بنده نگاشتند: «با سلام و احترام جناب حق پور،  یکی از علتها که باعث شده جامعه روشنفکری استقبال نکند متمایز بودن و متفاوت بودن تفکرات شماست که حاضر نیستند از تفکرات منجمد شده و پر تناقض خودشان عبور کنند و بخاطر همین است که تفکرات غیر از خودشان را سانسور می‌کنند و بها نمی‌دهند. اینکه شما طرحی نو درانداختید و تفسیری پازل‌وار ارائه دادید که در آن تمامی ویژگیهای حق یافت می‌شود و دارای شفافیت وخالی از تناقض است شکی در آن نبوده و نیست، امید که این روش شما که بر اصل حقمداری استوار است سرلوحه مردمان بخصوص جامعه روشنفکری قرار گیرد. من خودم به شخصه به خیلی از سؤالاتی که در ذهنم بود رسیدم و از این بابت درود می‌فرستم به شما و استقامتتان که همواره روشنایی بخش روح و روانم بوده. همیشه شاد باشید. (نیما حق پور ـ 11 مهر 1398)

nima.haghpoor@gmail.com

www.t.me/FPGhoran

www.instagram.com/nima_haghpoor

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید