بهمان سندهای وزارت خارجه انگلستان و نامه محرمانه آلسکاندر هیک، نخستین وزیر خارجه امریکا در ریاست جمهوری ریگان که بسندهکنیم، ایجاد جنگ از طریق برانگیختن صدام به قشونکشی انجام گرفته است و از دو راه، این کار انجام گرفته است: یکی متلاشی کردن ارتش ایران و دیگری قانعکردن صدام به اینکه پیروزی برقآسا در انتظار او است و اطمینان دادن به او که از حمایت امریکا و انگلیس و… برخوردار است. اما ادامه جنگ، همانسان که نوشته آمد، حاصل کار «رویه رﮊیم خمینی» است: کودتای خرداد 60 که حاصل سازش پنهانی با حکومت ریگان بود و این فریب که در صورت شکست صدام و جانشین شدنش رﮊیمش با دولتی که شیعه عراق در اختیار میگیرد، کمربند سبز تشکیل دادنی میشود. چهل سال است هستی ایران خرج ایجاد «کمربند سبز» و دسترسی «ایران» به آبهای مدیترانه میشود. سوریه هم ویران شد، از جمله، یکی به اینخاطر که «کمربند سبز» پدید نیاید و دیگری به اینخاطر که نقشههای تجزیه کشورهای منطقه اجرا شوند. این شد که دنیایی، در سوریه، دست بکار جنگ شد:
❋ سرنوشتی که سوریه پیدا کرد، جبری و محتوم نبود، اگر وجدان همگانی، بجای تکه پاره شدن، تقویت میشد، سوریه میتوانست کشور مردمی مستقل و آزاد بگردد:
● با حمله امریکا به عراق، رﮊیم صدام از میان برخاست و عراق، در عمل، سه قسمت شد. سالها بعد از آن، بهار جنبش شد و «بهار عرب» واقعیت پیدا کرد. هرجا وجدان همگانی قوت نسبی داشت، جنبش همگانی موفق انجام گرفت. دو نمونه موفقتر، جنبشهای تونس و مصر بودند. دو نمونه جانشین شدن جنبش با تخاصم مسلحانه، بنابراین خارج شدن مردم از صحنه و وارد شدن گروههای مسلح به آن، لیبی و سوریه هستند.
در نمونه تونس، چون بعد از جنبش، ولو تمایلهای سیاسی وارد صحنه شدند، اما وجدان همگانی را تکه پاره نکردند. امروز، دولتی دارد، متفاوت با دولتهای دیگر در کشورهای عرب. اما نمونه مصر چنین نیست. در این کشور، غیر از اینکه جنبش همگانی نتوانست بدیل درخور با خود را پدید آورد، گروههای سیاسی که در جنبش شرکت نیز نداشتند، وارث جنبش شدند و معتاد به قدرتمداری و «معتقد به تحول از بالا»، در مقام ایفای نقش قیم مردم، کار اولشان تکه پاره کردن وجدان همگانی شد. روشن سخن اینکه،
1. جنبش همگانی نیاز به وجدان همگانی به حقوق دارد. بدون این وجدان، جنبش همگانی، اگر هم روی دهد، دیر نمیپاید. اگر مردمی به حقوق خویش وجدان یافته باشند اما به آن حقوق عمل نکرده باشند و نکنند، وجدان همگانی گرچه کمتر در معرض تکه پاره شدن قرار میگیرد، اما توانا به ایجاد نهادهای سیاسی حقوند نمیشود. بدینقرار، جنبش همگانی موفق، بدون وجدان همگانی بر حقوندی انسان، ناممکن است. آنها که قدرت را هدف و روش میکنند و به غلط میپندارند قدرت قابل تقسیم است و میتوان آن را میان این و آن گروه سیاسی و قومی و… تقسیم کرد، تکه پاره کنندگان وجدان همگانی هستند. اینان بخاطر اعتیاد به هدف و روش کردن قدرت، بنابراین، با ادعای تغییر از بالا، نزاعشان با یکدیگر، برسر قیمومت و نه حتی برسر صحیح یا غط بودن تغییر از بالا است. هرگاه این گروهها، نتوانند به حقوقمندی انسان وجدان بیابند و تغییر کنند، جامعه با عبور از آنها است که میتواند جنبشی با وجدان همگانی به حقوندی انسان را پدید آورد و بعد از پیروزی جنبش، این وجدان در خطر تکه پاره شدن قرار نگیرد. در مورد مصر، همانند مورد ایران، نه گروههای قدرتمدار که بر سر تصرف دولت به نزاع برخاستند، به حقوندی انسان وجدان یافتند و نه جنبش توانست از اینان عبور کنند. در نتیجه،
2. در مورد مصر، اینگروهها، در جا، قدرت را جانشین حقوق کردند و با از بین بردنِ موضوعِ وجدان همگانی که حقوندی هر انسان است، بدست خود، زمینه حذف خویش و بازسازی استبداد را فراهم آوردند. نظامیها کودتا کردند و اینک مصر گرفتار استبداد نظامیان است. پیش از مصر، جنبش همگانی مردم ایران به این سرنوشت گرفتار شده بود.
● اما از دو نمونه لیبی و سوریه، نمونه سوریه، موضوع این نظرسنجی است. در سوریه، اکثریت سنی مذهب است. اقلیت علوی هم هست. در این کشور، عرب و کرد با هم زندگی میکنند. موضوع وجدان همگانی این مردم که سبب همبستگی مداوم بگردد، جز حقوق چه چیز میتواند باشد؟ در بهار عرب، مردم سوریه نیز به جنبش درآمدند، هرگاه جنبش فرآورده وجدان به حقوندی بود و به یمن این وجدان، سوریها میتوانستند، مرزهای مذهبی و قومی را درنوردند – کاری که ایرانیان در جریان انقلاب بدان توانا شدند -، وضعیتی کمابیش نظیر وضعیت تونس را پیدا میکردند. در آن صورت، استبداد نبود، مرگ و ویرانی نیز نبود. شرط اینکه وجدان به حقوندی انسان سوری، همگانی شود، این بود:
1. تمامی سازمانهای سیاسی متعلق به سنیان و علویها و کردها و…، تن به تحول میدادند، یعنی وجدان به حق وندی شهروندان سوریه میجستند و رها از خود قیم انگاری و تحول از بالا، در مییافتند که این شهروندان سوری هستند که باید تغییر کنند تا تغییر دهند (تحول از پایین) و سیمان اتحاد ملی میگشتند. هرگاه چنین میکردند، استقلال و آزادی اصل راهنمای آنها میشدند. در نتیجه، نه خود به قدرتهای خارجی رجوع میکردند و دست نشانده آنها میشدند و نه امکان مداخله به این قدرتها را میدادند. از آنجا که چنین همبستگی، بدون وجدان همگانی به حق وندی و عمل به آن ناممکن است، خود از عوامل قوتگرفتن این وجدان میگشتند وتحول میتوانست، بدون مرگ و ویرانی و دربه دری و کینههایی که اینک پدید آمدهاند و دیر خواهند پایید، انجام گیرد.
2. یا در بیرون این گروهها، در بطن جامعه، وجدان همگانی به حقوندی پدید میآمد و جنبش با عبور از مرزهایی که قدرت در پوشش مذهب و قوم ایجاد کرده است، جنبش را به پیش میبردند. بر فرض، در این مرحله جنبش کامیاب نمیشد، اما وجدان پدید آمده بود، مرگ و دربدری و ویرانی و کینهها ببار نیامده بودند و استبداد، هم ناتوان شده بود و هم، بر حاکمان نیز مسلم گشته بود رﮊیمشان محکوم به سقوط است.
اما جمهور مردم و گروههای سیاسی و مذهبی و قومی، چاره را در وجدان به حقوق و عمل به حقوق ندانستند و نکردند و این گروهها به قدرتهای خارجی روی آوردند. مردم از صحنه رانده شدند و حاصل کار گروهها، سوریه ویران است بامردمی ویرانه نشین یا دربدر و در هردو حال، در بند عزای انبوه کشتههای خویش.
❋ در آینه سوریه ویران واقعیتها خود را، هرچه شفافتر نشان میدهند:
● واقعیت اول، حضور مستقیم و غیر مستقیم قدرتهای منطقهای و جهانی در سوریه: امریکا و فرانسه و انگلستان در سوریه قوای نظامی مستقر کردهاند، با رفتن قوای امریکا، انگلستان و فرانسه از خود میپرسند چه بایدشان کرد. اسرائیل غیر از تصرف بلندیهای جولان از سال 1967، بطور مرتب، بر سوریه بمب و موشک میبارد. روسیه در سوریه پایگاه دریایی دارد و در جنگ این کشور شرکت مستقیم دارد. دولتهای عرب، از طریق گروههای مزدور و مسلح حضور دارند و مردم سوریه را بدون دفاع کردهاند. رﮊیم ولایت مطلقه فقیه هم حضور نظامی دارد و هم از طریق حزبالله لبنان عمل میکند. ترکیه که راه زمینی عبور گروههای مسلح به سوریه بود، اینک قوای مسلح خود را وارد خاک این کشور کردهاست.
آینه سوریه تصویر شکست حضور نظامی مستقیم و غیر مستقیم در این کشور را با شفافیت تمام نشان میدهد. خروج قوای امریکا از سوریه، قبول شکست است. دست کم، ترامپ در پذیرفتن این شکست، از دیگر سران دولتها، عاقلانهتر عمل میکند.
● واقعیت دومی که آینهای مینمایاند که سوریه ویران است، شکست گروههای سیاسی رویآورنده به قدرتهای خارجی است. مراجعه کردها به رﮊیم اسد برای استقرار ارتش سوریه در مرزهای سوریه با ترکیه، تن دادن به شکستی است که درسی بزرگ میآموزد: با ماندن در مدار بسته قدرتمداری، سرانجام، همه آنچه را که بخاطرش مبارزه میکردی، از دست میدهی و سرانجام دست به دامن استبدادی میشوی که میخواستی از میان برداری. پیش از این تجربه، تجربه انقلاب ایران، این درس بزرگ را آموخته بود: آنها که در درون رﮊیم خمینی، طراح استبداد فراگیر شدند و ستون پایههای استبداد جدید را بناکردند، نه تنها همه آنچه را که بخاطرش با رﮊیم شاه مبارزه میکردند، از دست دادند، نه تنها به دست استبدادی که بازساختند، ناچیز شدند، ترسان از هر تحولی، در حاشیه رﮊیم، رانده و مانده، خود را «خندق» رﮊیم ولایت مطلقه فقیه گرداندند. و آنها که دست به عملیات مسلحانه زدند، وجدان به حقوندی خویش را به خواب کردند، به قدرتهای خارجیای وابسته گشتند که مبارزه با آن را هدف کرده بودند. و شماری از آنها، به جمع بقایای درمانده رﮊیم پهلوی درآمدند.
● واقعیت سومی که آینه سوریه، هرچه شفافتر نشان میدهد، شکست تحول از بالا، بنابراین، قدرت را هدف و روش کردن است. ویرانهای که سوریه شده است به فریاد میگوید زور مسئله ساز است و هرگز مسئله را حل نمیکند: رﮊیم سوریه استبدادی است که با ادعای تحول از بالا – با از میان برداشتن موانع به زور – پدید آمد. آینه سوریه هم شکست این رﮊیم را مصور (مرگ و ویرانی و دربدری) در برابر چشمان عبرت بین قرار میدهد و هم شکست همه سازمانهای سیاسی مدعی تحول از بالا، بنابراین، غافل از حقوق پنجگانه، را. وضعیت امروز غرب، نیز بیانگر یک تجربه تاریخی تحول از بالا است. حاصل آن تنظیم روزافزون رابطهها با قدرت و بینقش شدن حقوق و قرار گرفتن انسان در برابر چشمانداز تاریک مرگ طبیعت و مرگ زندگی است. از اینرو، در جهان امروز، عاجلترین کار، وجدان همگانی جستن به حقوندی هر انسان است.
● واقعیت چهارمی که آینه سوریه نشان میدهد، انحطاط رﮊیمهای استبدادی عرب و غیر عرب، بیشتر عرب است. این رژیمها از جنبشهای همگانی وحشت دارند پس در همه جا، برضد این جنبشها عمل میکنند. نقش سعودیها و اماراتیها در کودتای مصر، در برانگیختن ارتش سودان به مقابله با جنبش مردم این کشور و اتحاد عملی با اسرائیل و کمکهای مالی عظیم به حکومت نتان یاهو و شقاوت این رﮊیمها وقتی با جنبش مردم روبرو میشوند -که کشتار مردم یمن و ویرانه کردن کشور آنها، نمونه اخیر آن است -، در آینه سوریه دقیقتر قابل مشاهده است. چرا که دو نمونه لیبی و سوریه، حاصل مداخله این رژیمها است. در لیبی، روسیه و چین، مانع عمل امریکا و اروپا با اجازه شورای امنیت نشدند و اینان نیروهای عملیات مخصوص و قوای هوایی خود را وارد عمل کردند. لیبی امروز حاصل آن مداخله است. گروههای مسلح مزدور که در آن کشور عمل میکنند، دست ساخت رﮊیمهای استبدادی عرب هستند. قرار بر این بود، تجربه لیبی را در سوریه تکرار کنند، اما اینبار، روسیه و چین در شورای امنیت قطعنامه امریکا و اروپا را وتو کردند. کشورهای مختلف، در حمایت از رﮊیم بشار اسد و یا در ضدیت با آن، وارد عمل شدند و مردم سوریه چندین بار بیشتر کشته و زخمی و دربدر و سرزمینشان ویران شد.
● پنجمین واقعیتی که آینه سوریه ویران مینمایاند، انحطاط امریکا بمثابه تنها ابر قدرت جهان و ضعف مفرط اروپا است. غیر از ناتوانی ناتو در سوریه، این واقعیت که ترکیه عضو ناتو است و بیاعتناء به نظر دیگر اعضاء به سوریه حمله کرده است، گویای ناتوانی ناتو از مهار عضو خویش است. اینک با وجود اینکه امریکا مجازات اقتصادیش میکند و دیگر اعضای ناتو با حملهاش به سوریه مخالفت میکنند و میخواهند به آن پایان بدهد، ترکیه به حمله به سوریه، مصر است.
پند آینه این است: با مشاهده انحطاط قدرتهای سلطهگر، کشورهای منطقه، یا وجدان به حقوندی مییابند و در استقلال و آزادی، راه رشد در پیش میگیرند و یا فرصت را همچنان میسوزانند، با دیوار دشمنیها را بالا بردن و خود خویشتن را گرفتار خشونتی مرگآور کردن.
● واقعیت ششمی که آینه سوریه هرچه شفافتر نشان میدهد، شکست تجزیه از درون و حتی از بیرون است: با وجود نقشههای تجزیه که وزارت دفاع امریکا و اسرائیل، چهار دهه پیش، تهیه کردهاند و به اجرا گذاشتن سیاست تجزیه کشورهای منطقه، نمونه سوریه درسهای بزرگ میآموزد که میباید آویزه گوشها شوند:
1. الف. بدون وجود رﮊیم استبدادی ضد حقوق شهروندان و ب- بدون مراجعه به قدرت خارجی و بناگذاشتن بر ضدیت، ج. هیچ جامعهای از درون تجزیه نمیشود.
هم مراجعه کننده به قدرتخارجی میداند که نسبت به منافع آن متعهد میشود و هم قدرت خارجی، جز بخاطر منافع خود «کمک» نمیکند. و هر زمان قدرت «حامی» صلاح خود را در ادامه حمایت ندید، حمایت شده را به حال خود رها میکند. این امر، یک امر واقع مستمر است. الا اینکه گروههای سیاسی، وقتی قدرت را هدف و روش میکنند، خود را کور میکنند که نبینند و یا میبیینند و فرصت را برای لفت و لیس مغتنم میشمارند.
2. تجزیه توسط قدرت خارجی – مورد سوریه و نقش امریکا و انگلستان و فرانسه و اسرائیل در تجزیه این کشور- نیز دوام نمییابد مگر با حضور مداوم قدرت خارجی. چرا که ضرورت همزیستی اقوام و مذاهب باهم و دفاع مشترک دربرابر تجاوز خارجی و قطعه قطعه و بلعیده نشدن توسط قدرتهای خارجی و حتی گرفتار استبدادی خودی (سازمان مسلحی که حاکم میشود) نگشتن، تجزیه را بیمحل میکنند.
3. در سوریه، نزاع بر سر قدرت است. در این نزاع، دین عادی هم بکار توجیه نمیآید، دین از خود خالی و از توجیهگرهای قدرت پرشدهای بکار توجیه سبعانهترین خشونتها میآید. سوریه امروز، تماشاگه از خود بیگانه شدن دین توسط قدرت برای توجیه برادر/خواهر کشی است. مراجعه به رﮊیم اسد، جا برای تردید نمیگذارد که هویت قومی نیز مانع همزیستی نیست و باید این هویت را در وسیله توجیه تضاد و خصومت، از خود بیگانه کرد تا که بکار توجیه جنگ و تجزیه بیاید..
4. وجدان برحقوندی و تنظیم رابطهها با حقوق، تضمین کننده همزیستی در همبستگی و رشد دائمی است. این وجدان نه اجازه میدهد گروهی به قدرت خارجی متوسل شود و نه اجازه میدهد امکانی برای آن وجود پیدا کند. باوجود این وجدان، قدرت خارجی نیز نمیتواند گروههای دست نشانده را وسیله تحمیل جنگ داخلی و ناتوانی روزافزون کشور کند.
● هشتمین واقعیتی که آینه سوریه با شفافیت تمام نشان میدهد، تعادل ضعفها در منطقه است:
1. در آنچه به دولتهای منطقه مربوط میشود،
1.1. ترکیه به سوریه حمله برده است. هرگاه موضعگیری امریکا و کشورهای اروپا واقعی باشد، ترکیه در تجاوز به سوریه، تنها است. اقتصاد نیرومندی که بتواند از پس جنگ در تنهایی برآید، آنهم با وجود خطر قرارگرفتن در معرض تحریم، ندارد. گرفتار جنگی فرسایشی و توان فرسا میشود و از پا در میآید.
1.2. هرگاه روسها در جنگ سوریه شرکت نمیکردند، سوریه امروز وضعیت دیگری میداشت. به سخن دیگر، منهای حضور روسیه، با وجود گرفتاری در 9 جنگ که اینک جنگ نفت نیز به آن افزوده شده است، سوریه نمایشگاه ضعف رﮊیم ولایت مطلقه فقیه میگشت. با وجود حضور روسها، از ایران تا لبنان، کمربند سبز، کمربند فقر و خشونت و ویرانی است.
1.3. اما سعودیها و شرکای آنها عامل ویرانی سوریه شدند و آینهای که سوریه شده است، ضعف مفرط آنها را نمایان میکند.
2. در آنچه به قدرتهای فرا منطقهای مربوط میشود،
2.1. امریکا به ناکارآیی خود اعتراف میکند. اروپا نیز ناتوانی از بازداشتن ترکیه از حمله به سوریه و از اقدام مستقل را آشکار میکند.
2.2. کارشناسان غرب روسیه را برنده اصلی جنگ سوریه میخوانند. پوتین از عربستان و امارات دیدن میکند و با آنها قراردادها امضاء میکند. روسیه میگوید مانع جنگ میان قشون ترکیه با قشون سوریه میشود. اما روسیه چرا برنده است؟ زیرا برد دولت روسیه از ضعف مفرط دیگر دست اندرکاران جنگ در سوریه است. به یاد میآورد که روسیه وقتی وارد جنگ سوریه شد که غربیها نمیخواستند قوای زمینی وارد جنگ کنند و با حملههای هوایی ویران میکردند اما به جنگ پایان نمیدادند. روسیه نیز قوای زمینی وارد جنگ نکرد اما نیروی هوایی خود را حامی ارتش سوریه و قوای ایران و حزبالله لبنان کرد.
بدینسان، منهای حضور نظامی قدرتهای فرامنطقهای، در جنگ سوریه، تعادلی برقرار میشود، میان ضعفها بدین معنی که هیچ یک از دولتهای منطقه، آن توانایی را نمییابد که دست بالا را پیدا کند. حاصل این تعادل، ویرانه برجا ماندن سوریه میشود. غیر از این، دو راهکار میماند:
– خارج شدن قوای خارجی از سوریه و این کشور ویران را به رﮊیم بشار اسد سپردن یا
– خروج قوای خارجی از سوریه همراه با همگرایی و همبستگی در سطح مردم سوریه و تغییر دولت و رابطه مردم با دولت. راهکار دوم، نیاز به وجدان به حقوق و تنظیم رابطهها با حقوق و خشونتزدایی در سطح جامعه سوری دارد.