back to top
خانهدیدگاه هانیما حق پور: پیرامون برخی آیات الهی و موضوعات دینی ـ بخش...

نیما حق پور: پیرامون برخی آیات الهی و موضوعات دینی ـ بخش پانزدهم

Haghgoo nimaدر این بخش از «پیرامون برخی آیات الهی و موضوعات دینی» مطالبی با موضوعات زیر گردآوری شده‌اند:

1ـ نقدی بر دلی بودن ایمان و عقلی نبودن آن

2ـ عدم جواز تخریب مساجد ضرار در قرآن

3ـ عدم دلالت آیه 29 توبه بر قتال با اهل کتاب

4ـ بخشی از یک مباحثه درباره روایی تبعیض در قرآن

5 ـ چرا دینی جز اسلام مقبول نیست؟

6 ـ فرا زمانی و فرامکانی بودن دلالت آیات قرآن

7 ـ نهج البلاغه و قبول ناسخ و منسوخ در قرآن

8 ـ سزای توهین به مقدسات

9ـ این را بپذیریم یا آن را؟!

10ـ تأویل و تفسیر پذیر بودن قرآن

11ـ اندیشه استاد بنی‌صدر و رویکرد به قرآن

12ـ پایان خوش یک رسالت!

 1ـ نقدی بر دلی بودن ایمان و عقلی نبودن آن

جناب پورفرج در مطلبی تحت عنوان «آیا پیامبران شانس آوردند؟!» نگاشته‌اند:

«اگر پیامبران در جمعِ فیلسوفان مبعوث می‌شدند، به گمان من جمعیت مؤمنان بسیار اندک بود. چه بسا انبیاء ناکام درمی‌ماندند… من باور دارم که احتمالِ ایمان‌ یک بت‌پرست یا مشرک دوآتیشه حتا از احتمال ایمان یک نیمچه فیلسوف شکاک نیز بیشتر است. ممکن است بپرسید: چرا؟! پاسخ در زبانِ متفاوت این دو قوم جای دارد. فیلسوفان زبان‌شان عقلی‌ست و انبیاء زبان‌شان، دلی. اگر خداوند انبیاء را در جمعِ فیلسوفان برمی‌انگیخت، بسیاری از مخاطبانِ ایشان از آموزه‌های این فرستادگان الهی سردرنمی‌آوردند و چون با محک عقل به سبک ـ سنگین کردن مدعیات ایشان می‌پرداختند، ممکن بود جملگی را موهن و خرافی بپندارند. شاید یکی از دلایلی که هیچگاه مثلاً در یونان پیامبری مبعوث نشد، نفوذ همین نگاهِ عقل‌محورانه باشد. بنابراین، من باور دارم که پیامبران هیچگاه فیلسوف نبوده‌اند و در کتاب مقدس هیچ پیامبری «روش سقراطی» وجود ندارد. من معتقدم که این کلام ترتولیان: «آتن را با اورشلیم چه کار؟!» و این گفته‌ی پاسکال: «دل چیزی می‌گوید که عقل از درک آن ناتوان است…»، هر دو ناظر بر تفاوتِ زبانیِ انبیاء و فیلسوفان با یکدیگر است و لذا، این شکاف را می‌باید مربوط به جهانِ خاص این دو جمعیت دانست. البته در اینجا هرگز نمی‌باید مطلق‌اندیش بود. این سخن به این معنا نیست که یا می‌باید به جمعیت پیامبران پیوست یا به دسته‌ی فیلسوفان. هر دوی این جماعت در جای خود درست و برگرفتنی‌اند و می‌باید حرف خود را بزنند. نه می‌توان به بهانه‌ی ایمان امور عقلی و استدلالی هستی را باطل دانست، و نه از روی توهم عقل ـ پادشاهی، امور ایمانی و دلانه را خرافی و مطروط. (حسین پورفرج بیست و ششم مهرماه نودوهشت)»

 نگاره جناب پورفرج دچار ناصوابی‌هایی است که به جهت اهمیت موضوع بدانها می‌پردازم. می‌نویسند: «اگر پیامبران در جمعِ فیلسوفان مبعوث می‌شدند، به گمان من جمعیت مؤمنان بسیار اندک بود. چه بسا انبیاء ناکام درمی‌ماندند» تا اینجا درست، و قرآن هم خود می‌گوید که پیامبر اسلام را از میان امیون (بی بهره‌گان بی غرض از مفاهیم کتب الهی) برانگیخته تا ایشان را هدایت کند و تبلیغ کتاب خاتم مقدور باشد. (رجوع کنید به مقاله «امی بودن پیامبر نه به معنای بی‌سوادی» از نیما حق پور).

جناب پورفرج ادامه می‌دهند: «من باور دارم که احتمالِ ایمان‌ یک بت‌پرست یا مشرک دوآتیشه حتا از احتمال ایمان یک نیمچه فیلسوف شکاک نیز بیشتر است. ممکن است بپرسید: چرا؟! پاسخ در زبانِ متفاوت این دو قوم جای دارد. فیلسوفان زبان‌شان عقلی‌ست و انبیاء زبان‌شان، دلی.» از ایشان می‌پرسم آیا زبان عقلی منحصر در فیلسوفان است و دیگر آحاد بشری آن را روزمره حداقل در مواردی بکار نمی‌بندند؟! آیا مشرکان بیشتر تابع منافع شرک‌ورزی خود هستند یا عواطف و احساسات خود که زبانشان را دلی قلمداد نموده‌اید؟! آیا مشرکان از شکاکیت بری بودند که زبان ایشان را عقلی نمی‌دانید؟! آیا اصولاً شکاکیت ثمره عقلانیت است؟! آیا تبلیغ پیامبران احساسی و عاطفی و بی‌استدلال بوده که مخاطبانشان ایمان می‌آوردند؟! اساساً ماهیت ایمان چیست؟ آیا غیر اطمینان به منبع علم است آنگاه که دچار خلأ علمی هستیم؟! مگر ایمان نمی‌آوریم تا به جهت آنچه از غیب نمی‌دانیم خسران نبینیم؟! اگر ایمان و علم در کنار هم ما را به حسن و قبح ذاتی پدیده‌ها آگاهی نبخشند، از ایمان چه سود؟! هرگاه ایمان اعتماد به منبع علم باشد، مانند رجوع به پزشک، جنس علم و ایمان یکی می‌شود با این تفاوت که علم؛ آگاهی نظری است و ایمان؛ به تجربه ما را آگاهی می‌بخشد. در این صورت؛ تعقل هم که به واسطه علم و ایمان منجر به اتخاذ تصمیم می‌شود با ایمان همراستا ‌شده و ایمان که اطمینان قلبی به منبعی است که خلأ علمی ما را پر می‌کند، دل را با تعقل به هم می‌پیوندد و این پیوند در توحید ناگسستنی است. اساساً در توحید هر مقوله‌ای ساز خود را نمی‌زند! بلکه همگی همدیگر را ایجاب می‌کنند و از هر یک غفلت شود متناسب آن میزان غفلت، مابقی هم دچار نقصان می‌شوند و از کارآیی می‌افتند. ایمان آوردن مخاطبان پیامبر از طریق تعقل آنها به درستی محتمل ادعای پیامبر بوده است و نه صرفاً هم دلی ایشان با پیامبر، چه بسا آحادی از مخاطبان که پیامبر را دوست می‌داشتند اما دعوت وی را حداقل در ابتدا پذیرا نگشتند چرا که تعقل آنها صلاحشان را در این راه نمی‌دید و چه بسا صفا و صمیمیت پیامبر را درنیافته بودند اما تعقلشان مدعای پیامبر را راستین می‌یافت. تعقل فرآیند تصمیم گیری در قبال پدیده‌هاست که می‌تواند حقمدار باشد یا قدرتمدار (رجوع کنید به مقالات «آزادی و نسبت آن با تعقل» و نیز «تعقل قدرتمدار، تعقل حقمدار» از نیما حق پور).

از اتفاق؛ مشرکان آیات قرآن را همان افسانه‌های پیشینیان می‌خواندند، یعنی خرافه و موهن می‌پنداشتند! بنابراین اینکه دعوت پیامبران خرافی یا موهن به نظر برسد مختص نگاه فیلسوفانه نیست. و اما اینکه «پیامبران هیچگاه فیلسوف نبوده‌اند»؛ باید توجه نمود که هدف از انزال آیات الهی تعلیم «حکمت» هم هست و جنس حکمت «فلسفی» هم هست و پیامبران بسوی حکیم شدن هم خود گام برمی‌داشتند و هم پیروانشان را ترغیب می‌کردند و قطعاً نگاه فلسفی به جهان پیرامون خود می‌یافتند. اساساً ذهن همه آحاد بشر از فلسفیدن جدایی ندارد. فلسفیدن منحصر در «روش سقراطی» نیست که چون «در کتاب مقدس هیچ پیامبری «روش سقراطی» وجود ندارد»، پیامبری را از ساحت فلسفه بدور ببینیم. بنابراین اگر پیامبران فیلسوف نبودند از فلسفیدن هم بیگانه نبودن و توجه دادن مخاطبان به خدا، آخرت، فرشتگان، کتاب و پیامبران (بقره 177) همگی بن مایه فلسفی داشته است. در نهایت باید گفت که ساحتهای تعقل و اطمینان قلبی که آن را ایمان می‌نامیم دارای حوزه اشتراکیند که به میزانی که این ساحتها بیشتر بر هم منطبق شوند آدمی بیشتر به شهود حقایق هستی نائل می‌آید.

جناب پورفرج در انتها می‌نویسند: «نه می‌توان به بهانه‌ی ایمان امور عقلی و استدلالی هستی را باطل دانست، و نه از روی توهم عقل ـ پادشاهی، امور ایمانی و دلانه را خرافی و مطروط»، حال اگر توضیحات بنده در این نوشتار صواب نبوده و تعقل و ایمان ذاتاً همراستا نباشند، باید به این پرسش مقدر پاسخ داد که هرگاه امور عقلی و استدلالی با امور ایمانی و دلانه در تضاد و تناقض و تعارض و تزاحم قرار گیرند چه باید کرد و حجیت با کدام است؟! آیا راهی جز این وجود دارد که باید در هر دوی آنها مداقه کرد و عوامل ناهمراستایی را که قطعاً ناحقند از میان برداشت؟

 2ـ عدم جواز تخریب مساجد ضرار در قرآن

پرسش: سؤال من در ارتباط با آیه ١٠٧ سوره توبه می‌باشد که درباره منافقینی است که در مدینه «مسجد ضرار» را با هدف ضرر رساندن به مؤمنین و تقویت کفر و نفاق و تفرقه انداختن بین مسلمانان و استفاده به عنوان کمینگاهی برای کسانی که پیش از این با خدا و رسولش به محاربه برخاسته بودند، بنا می‌کنند که بعدها به دستور پیامبر این مسجد؛ ویران و به آتش کشیده می‌شود. آیا می‌توان به استناد این آیه، فعالیتهای مساجد و حسینیه‌های دگراندیشان و دراویش را محدود کرد؟! آیا می‌توان به بیوت مراجع تقلید (منتقد و مخالف) حمله کرد و به این اماکن لقب «مسجد ضرار» را داد؟! آیا  حکم «مسجد ضرار» (به عنوان مثال) برای مسجدی در فرانسه که از یک زن به عنوان امام جماعت استفاده می‌کند یا مردان و زنان به صورت مختلط نماز می‌خوانند قابل اجراست؟

 پاسخ: پیش از پرداختن به پاسخ این پرسش بسیار مهم جنابعالی، شایسته است متذکر شوم که هرگاه بیان قرآنی از واقعه یا پدیده‌ای با بیان تاریخی آن بهم درآمیزد و آن بیان مختلط اصیل دانسته شود، در فهم قرآن فاجعه ببار می‌آید! چرا که حتی اگر آن بیان تاریخی به تمامی عین واقع بوده باشد، باز هم امتزاج آن، بیان قرآنی را ناکارامد می‌نماید چون بیان قرآنی بگونه‌ای است که صدق دلالتش همه زمانی و همه مکانی باشد و امر مستمر واقع را دلالت می‌کند، اما هر واقعه یا پدیده تاریخی منحصر بفرد است و امکان ندارد با واقعه یا پدیده دیگری در دوره‌ای دیگر همسان باشد چرا که جغرافیای طبیعی، فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و… آنها حتماً متفاوت است و تنها ممکن است بن مایه‌های آنها یکسان باشند. گمان نکنید می‌خواهم بگویم فهم قرآن عصری است، نه! فهم قرآن عصری نیست، بلکه فهم آن را نباید با فهمهای عصری درآمیخت! برای مثال در آیات 107 تا 110 سوره توبه که محل پرسش شماست، هیچ دستوری مبنی بر به آتش کشیدن یا بطور کلی تخریب آن مسجد یافت نمی‌شود، بلکه تنها پیامبر را هشدار می‌دهد که با رفتار خود آن را تأیید نکند، حال حتی اگر پیامبر بواقع آن مسجد را به نحوی از انحاء تخریب نموده باشد و روایت تاریخی در این خصوص صادق باشد، پشتوانه واکنش پیامبر به آن مسجد تنها آیات مذکور نبوده است چرا که فرمانی در خصوص تخریب آن مسجد در آیات نیست بلکه حتماً آن منافقان در مرحله نیت شوم خود نمانده در عمل وارد نبرد با مؤمنان شده بودند که پیامبر در مقام مقاتله آن مسجد را ویران می‌سازد مانند واقعه بنی‌قریظه که از یهودیان هم پیمان مسلمانان بودند اما به هنگام جنگ احزاب عهد شکستند و خائنانه می‌خواستند راه را برای ورود سپاه مشرکان به مدینه باز کنند که چون جنگی در نگرفت و مشرکان از ترس بلایای طبیعی میدان را خالی کرده بازگشتند، مسلمانان پس از رفع خطر، قلاع بنی‌قریظه را محاصره کردند و نتیجه آن شد که برخی را اسیر کردند و برخی را طبیعتاً در قتال کشتند، نه اینکه پس از اسارت بکشند (احزاب 26). حال آیا می‌توان گفت که قرآن دستور داده است که آن عهدشکنان را بکشند! نه! قرآن نبرد با عهدشکنان و ستمگران را مقرر ساخته تا تغییر رویه دهند و با مؤمنان دشمنی نکنند! اما هرگاه عهدشکنند و خیانت کنند یا رفتار ظالمانه پیشه سازند، طبیعتاً در نبرد بسا کشته شوند. با این توضیحات می‌روم سراغ آیات 107 تا 110 سوره توبه.

«مسجد» مفهوماً اسم مکانی است که عده‌ای در اختیار دیگری درآیند، و چون مسلمانان در محل عبادات جمعی خود می‌خواهند در اختیار خدا درآیند و گوش به فرمان او شوند، آن محل اصطلاحاً «مسجد» است، یعنی محل سجده کردن، و سجده کردن بر کسی یعنی هرآنچه او بگوید همان! پس مسجد صرف انجام مناسک عبادی و نماز خواندن نیست و خدا هم به پیامبر نمی‌گوید در آن مسجد نماز نخوان بلکه می‌گوید در آنجا اقامت نکن یعنی آن را محل گردهمایی خودت و پیروانت قرار نده چرا که سازندگان آن با نیت شوم زیان رساندن و حق پوشی و جدایی افکندن بین مؤمنان آن مسجد را برپا کرده‌اند. خوب در چنین صورتی وقتی پیامبر در آنجا اقامت نکند نماز هم در آنجا توسط پیامبر اقامه نمی‌شود. توجه به آیات مورد بررسی آشکار می‌سازد که ساختمان مسجد موضوعیت ندارد، بلکه نیت و هدف آنهایی که در آن مکان همواره گرد هم می‌آیند مهم است. حرف قرآن به پیامبر این است که اگر قرار به گردهمایی مؤمنان است باید حول همان هسته اولیه باشد که از روز اول بر مبنای تقوای الهی گرد تو آمدند نه گروهی جدید که نیتشان هم زیان رساندن و حق پوشی کردن و جدایی افکندن میان مؤمنان است و اگر این گونه نبود چرا مکان دیگری را برای اجتماع برپا ساخته‌اند!

با این توضیحات؛ به استناد آیات 107 تا 110 سوره توبه، نباید و نشاید از فعالیتهای گروه‌های غیر ممانعت بعمل آورد و ایشان را محدود ساخت، بلکه تنها با عدم حضور و حمایت خویش می‌توان به آنها اعتبار نداد. مضافاً اینکه اصلاً عمل به آیات مذکور از وجه حکمرانی نباید باشد، بلکه از وجه حمایت معنوی معتمدان و معتبران جامعه ایمانی است. بهتر است در انتها متن آیات را هم مرور نماییم: والَّذینَ اتَّخَذوا مَسْجِدًا ضِرارًا وکُفْرًا وتَفْریقًا بَیْنَ الْمُؤْمِنینَ / و کسانی که برگرفتند مسجدی را برای زیان رساندن و حق پوشی و جدایی افکندن میان مؤمنان / وارْصادًا لِّمَنْ حارَبَ اللهَ و رَسُولَهُ مِن قَبْلُ / و نیز کمینگاهی برای آنکه جنگیده است با خدا و رسولش از قبل / وَلَیَحْلِفُنَّ انْ ارَدْنَا الَّا الْحُسْنَى / در حالی که به تأکید سوگند می‌خورند (وطلبکارانه می‌گویند آیا) خواسته‌ایم ما جز نیکی را؟ / واللهُ یَشْهَدُ انَّهُمْ لَکَاذِبونَ (107) / و حال آنکه خدا گواهی می‌دهد همانا ایشان دروغگویانند / لا تَقُمْ فیهِ ابَدًا / اقامت نکن (و نماز مگزار) در آن هرگز / لَّمَسْجِدٌ اسِّسَ عَلَى التَّقْوَى مِنْ اوَّلِ یَوْمٍ احَقُّ ان تَقومَ فیهِ / هرآینه مسجدی که برپا شده باشد بر تقوا از روز نخست سزاوارتر است که در آن اقامت کنی (و نماز بگزاری) / فیهِ رِجالٌ یُحِبُونَ أن یَتَطَهَّروا / در آن مردانی هستند دوست دارند که پاکیزه شوند / واللهُ یُحِبُّ الْمُطَّهِّرینَ (108) / و خدا دوست دارد پاکیزه‌گران را / افَمَنْ اسَّسَ بُنْیانَهُ عَلَى تَقْوَى مِنَ اللهِ وَرِضْوانٍ خَیْرٌ / آیا آنکه برپا شده باشد بنیانش بر پروا از خدا و خشنودی (خدا) بهتر است / ام مَّنْ اسَّسَ بُنْیانَهۥ عَلَى شَفَا جُرُفٍ هارٍ / یا آنکه برپا شده باشد بنیانش بر کنار پرتگاهی سراشیب / فَانْهارَ بِهِ فِى نارِ جَهَنَّمَ / پس فرو می‌افتد با آن در آتش دوزخ / واللهُ لا یَهْدِى الْقَوْمَ الظّالِمینَ (109) / و خدا راه ننماید قوم ستمگران را / لا یَزالُ بُنْیانُهُمُ الَّذى بَنَوْا ریبَهً فِى قُلوبِهِمْ الّا أن تَقَطَّعَ قُلوبُهُمْ / از بین نمی‌برد بنیانشان که بنا کرده‌اند شک اندرون دلهاشان را جز اینکه از جا کنده شود دلهاشان / واللهُ عَلیمٌ حَکیمٌ (110) / و خدا دانایی حکیم است (یعنی داناییش را به عمل درمی‌آورد)

3ـ عدم دلالت آیه 29 توبه بر قتال با اهل کتاب

پرسش: سؤال من در ارتباط با آیه ٢٩ سوره توبه است که دستور قتال و مبارزه با اهل کتاب را صادر کرده، آیه می‌گوید: با هرکه از اهل کتاب که ١) ایمان به خدا ٢) ایمان به روز قیامت نیاورده ٣) و آنچه را که خدا و رسولش حرام کرده‌اند، حرام نمی‌داند ۴) به دین حق نمی‌گروند، قتال و کارزار کنید تا آنگاه که با دست خود با ذلت جزیه بدهند. آیا این قتال و مبارزه تنها با آن دسته از اهل کتاب است که دارای ۴ صفت یاد شده در آیه هستند یا مشمول تمامی آنها می‌شود؟ صفت سوم قید شده در آیه غیرمنطقی به نظر می‌رسد چون اهل کتاب را ملزم به رعایت حلال و حرام اسلامی می‌کند!!! آیا دستور ذکر شده در این آیه با تسامح و مدارا (که بایستی بین مذاهب وجود داشته باشد) سازگاری دارد؟! و اساساً چه مرجعی جز خود خداوند می‌تواند در مورد میزان درستی ایمان مردمان (به خدا و روز معاد) تصمیم بگیرد؟! آیا این آیه اجازه تفتیش عقاید و محدود کردن آزادیهای مذهبی برای اهل کتاب توسط مسلمین را جایز می‌داند؟!

 پاسخ: تواتر بدفهمی‌های آیات قرآن در طول تاریخ به قدری است که فاجعه‌ای سترگ ببار آورده، هرچند که به جهت همان تواتر، به چشم نمی‌آید. درباره آیه 29 سوره توبه باید ابتدا به آیه 28 توجه کرد. آن آیه خطاب به ایمان آورندگان می‌فرماید که مشرکان یعنی کسانی که خداسازی می‌کنند پلیدند پس نباید از سال دیگر به مسجد الحرام که بعد از فتح مکه از بتان پاکیزه شده نزدیک شوند هرچند که ایمان آورندگان از کاهش داد و ستد خود با آنها بیم داشته باشند چرا که خدا از فضل خودش ایشان را در چارچوب نظام هستی بی‌ نیاز می‌کند (یا أیُّهَا الَّذینَ آمَنوا إنَّمَا الْمُشْرِکونَ نَجَسٌ فَلا یَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ بَعْدَ عامِهِمْ هَذا وإنْ خِفْتُمْ عَیْلَهً فَسَوْفَ یُغْنیکُمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ إنْ شاءَ). حال پس از این اعمال محدود برای انجام مناسک مشرکانه، خدای تعالی فرمان می‌دهد که ایمان آورندگان با این مشرکان که با اینکه دیگر مکه توسط مسلمانان فتح شده و بساط سودجویانه قریش از مناسک مشرکانه برچیده شده، همچنان در شرک‌ورزی می‌کوشند، مبارزه کنند:

ـ قاتِلُوا الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللهِ / نبرد کنید (مبارزه کنید) با کسانی که نه به خدا ایمان می آورند (1)

ـ وَلا بِالْیَوْمِ الْآخِرِ / و نه به آخرت (ایمان می آورند)

ـ وَلا یُحَرِّمونَ ما حَرَّمَ اللهُ وَرَسولُهُ / و نه (بر خود) حرام می‌کنند آنچه حرام کرده است خدا و رسولش

ـ وَلا یَدینُونَ دینَ الْحَقِّ مِنَ الَّذینَ اُوتُوا الْکِتابَ / و نه دینداری می‌کنند به دین حقِ کسانی که بدانها کتاب داده شده

ـ حَتَّى یُعْطُوا الْجِزْیَهَ عَنْ یَدٍ وَهُمْ صاغِرونَ / تا اینکه بدهند «جزیه» را از دست (2) در حالی که خوارشدگانند.

 عبارات را به تفکیک آوردم تا دقت کنیم که آیه 29 سوره توبه ناظر به قتال با اهل کتاب نیست، بلکه بعکس دینداری آنها را به رسمیت شناخته است و می‌گوید این مشرکان حتی به دین هیچ یک از کسانی که بدانها کتاب داده شده دینداری نمی‌کنند بلکه از جانب خود خداسازی و مناسک سازی می‌کنند! واقعاً در حیرتم که فهمندگان این آیه در طول تاریخ اسلام چگونه دلالت این آیه را ناظر بر قتال با اهل کتاب فهمیده‌اند!!! مگر اهل کتاب به خدا و آخرت ایمان نداشتند؟! مگر قائل به محرماتی از جانب خدا و پیامبران نبودند؟! مگر دینداری اهل کتاب در دیگر آیات قرآن به رسمیت شناخته نشده است؟! چگونه «مِنَ الَّذینَ اُوتُوا الْکِتابَ» مندرج در انتهای آیه را مدلول آیه پنداشته‌اند؟!!! آیه می‌گوید حتی این مشرکان به یکی از طرق دینداری اهل کتاب هم دینداری نمی‌کنند! نه اینکه برخی از اهل کتاب اینگونه‌اند که نه به خدا و آخرت ایمان دارند و نه محرمات الهی را رعایت می‌کنند و… به گمان نگارنده حاکمان مسلمانان چون می‌خواستند برای لشکرکشی خود به دیار اهل کتاب مشروعیت بدهند این قبیل آیات را به گونه‌ای در اذهان جا انداخته‌اند که وارونه فهم شوند و شگفتا از بی دقتی متواتر مفسران قرآن!

پینوشت 1 : ماده «قتل» مفهوماً به معنای «متوقف کردن» و «از کار انداختن» است و از این رو به کسی که جانش ستانده می‌شود «مقتول» گفته‌اند. بنابراین «قتل» و «قتال» منحصر در خون ریختن و جان کسی را گرفتن نیست بلکه معنا اعم از هر نوع کشتنی است چه مادی چه معنوی. (رجوع کنید به مقاله «جویایی جوانی موسی» از نگارنده)

پینوشت 2 : معنای «جزیه» و «حَتَّى یُعْطُوا الْجِزْیَهَ عَنْ یَدٍ» آنی نیست که در تاریخ فهم و تفسیر قرآن رایج است، باشد که نگارنده در مجالی دیگر بدان بپردازد. تنها در این مجال توجه داده می‌شود که جزیه از دست دادنی است نه قابل دادن با دست، آیه می‌فرماید «تا اینکه بدهند جزیه را از دست»، از دست دادن یعنی فاقد چیزی شدن.

 پرسش: متعاقب پرسش و پاسخ پیرامون آیه 29 سوره توبه، پرسیده‌اند: حال سؤال من این است که پس طبق آیه ۲۹ توبه و با تفسیر شما مسلمان باید با هرکه غیر اهل کتاب است بجنگد، یا لااقل ارتباط تجاری و کاری برقرار نکند؟! مثلاً ما باید با مردم چین و ژاپن که بت پرست هستند بجنگیم؟!

 پاسخ: اولاً؛ در آن پرسش و پاسخ نیز توضیح داده‌ام که مراد از قتال منحصر در جنگ با شمشیر و امثالهم نیست، بلکه مطلق «نبرد» است که مبارزات فرهنگی اجتماعی سیاسی اقصادی را نیز شامل می‌شود و نه تنها مبارزه نظامی. ثانیاً: دلالت آیه بر مشرکان؛ ناظر به همه مشرکان در روی کره زمین نیست بلکه آنهایی را دربرمی‌گیرد که با ایمان آورندگان همزیستی دارند و در آیه 28 توبه فقط آنها را از سوء استفاده از مناسک دینی منع می‌کند و نه بیشتر، و شایان توجه است که از تعاملات اقتصادی منع نمی‌کند بلکه می‌گوید اگر شما می‌ترسید که چون آنها را منع می‌کنید آنها با شما داد و ستند نکنند و در نتیجه دچار فقر اقتصادی شوید خدا شما را در چارچوب نظامات هستی بی نیاز می‌کند. ثالثاً: به استناد سوره کافرون، کسانی که با دینداری ایمان آورندگان کاری ندارند، ایمان آورندگان نیز با دینداری آنها نباید کاری داشته باشند، و در این میان هرگونه داد و ستد حقمدار نیز جایز است. رابعاً: کفر و شرک به اسم نیست، بلکه آنان که حقمدارند هرچند به اسم؛ موحد نباشند، اما به میزان حقمداریشان در اصل موحدند. ما مکلفیم با مشرکان از آن رو مقابله و مبارزه کنیم که حقمدار نیستند تا حقمداری در زیست مشترکمان محقق شود و ما از شرک ورزی آنها آسیب نبینیم نه اینکه موظف باشیم آنها را به دین و آیین خودمان درآوریم. حسن و قبح اعمال ذاتی است و نه اعتباری و قراردادی. بنابراین چه بسا مثلاً ژاپنی‌ها در عمل از ما موحدتر باشند که هستند چرا که قوانین حاکم بر نظام هستی را بیشتر سرلوحه زیست خود کرده‌اند و حقمدارترند.

 4 ـ بخشی از یک مباحثه درباره روایی تبعیض در قرآن

در اینکه در ادوار تاریخی؛ تبعیض جنسیتی، طبقاتی، نژادی و امثالهم در عرف و اخلاق زمانه ساری و جاری بوده و مشروع پنداشته می‌شده مناقشه‌ای نیست اما وجود این تبعیضات در آیات قرآن محل بحث است. چند آیه را می‌آورم که نافی چنین تبعیضاتی است:

ـ قرآن تفاوت در جنسیت و نژاد و قومیت را در کرامت انسانی انسانها دخیل نمیداند: «یا أیُّهَا النّاس‌ُ إنّا خَلَقْناکُمْ‌ مِنْ‌ ذَکَرٍ وَ اُنْثَی‌ وَ جَعَلْناکُم‌ْ شُعُوبَاً وَ قَبائِل‌َ لِتَعارَفوا إن‌َّ أکْرَمَکُم‌ْ عِنْدَ الله‌ِ أتْقَاکُم‌ْ» (حجرات 13)

ـ قرآن زنان را برای مردان نمی‌داند بلکه دو طرف را برای هم می‌داند چرا که می‌گوید: «… هُن‌َّ لِباس‌ٌ لَکُم‌ْ وَ أنْتُم‌ْ لِباس‌ٌ لَهُن‌َّ …» (بقره 187)

– قرآن ازدواج را هم برای مردان و هم برای زنان از حقوق ایشان می‌داند حتی اگر خدمتکار و فقیر باشند: «وَ أنْکِحُوا الْأیَامَی‌ مِنْکُم‌ْ وَالصّالِحین‌َ مِن‌ْ عِبادِکُم‌ْ وَ إمَائِکُم‌ْ إنْ‌ یَکونوا فُقَراءَ یُغْنِهِم‌ُ الله‌ُ مِنْ‌ فَضْلِه‌ِ (نور 32)

ـ قرآن حکمیت را در اختلافات زناشویی هم از جانب اهل مرد می‌داند هم اهل زن: «وَإنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَیْنِهِما فَابْعَثُوا حَکَمًا مِنْ أهْلِهِ وَحَکَمًا مِنْ أهْلِها» (نساء 35)

ـ در بسیاری از آیات قرآن مردان و زنان در کنار هم مطرح می‌شوند و تعالی ایشان هم ارج تلقی می‌شود، مانند: «إن‌َّ الْمُسْلِمین‌َ وَالْمُسْلِمات‌ِ وَالْمُؤْمِنین‌َ وَالْمُؤْمِنات‌ِ وَالْقانِتین‌َ وَالْقانِتات‌ِ وَالصّادِقین‌َ وَالصّادِقات‌ِ وَالصّابِرین‌َ وَالصّابِرات‌ِ وَالْخاشِعین‌َ وَالْخاشِعات‌ِ وَالْمُتَصَدِّقین‌َ وَالْمُتَصَدِّقات‌ِ وَالصّائِمین‌َ وَالصّائِمات‌ِ وَالْحافِظین‌َ فُرُوجَهُم‌ْ وَالْحافِظات‌ِ وَالذّاکِرین‌َ الله‌َ کَثیرَاً وَالذّاکِرات‌ِ أعَدَّ اله‌ُ لَهُم‌ْ مَغْفِرَه‌ً وَ أجْرَاً عَظیمَاً» (احزاب 35)

ـ قرآن مادیات را متعلق به همه می‌داند و حق برخورداری همگان از مواهب الهی را گوشزد می‌کند، مضافاً اینکه در احقاق حقوق ذاتی اختلاف طبقاتی و نسبت آمر و مأمور را دخیل نمی‌داند: «وَالَّذین‌َ یَبْتَغُون‌َ الْکِتاب‌َ مِمّا مَلَکَت‌ْ أیْمانُکُم‌ْ فَکاتِبُوهُم‌ْ إن‌ْ عَلِمْتُم‌ْ فِیهِم‌ْ خَیْرَاً وَ آتُوهُمْ‌ مِنْ‌ مال‌ِ الله‌ِ الَّذِی‌ آتاکُم‌ْ وَ لا تُکْرِهُوا فَتَیاتِکُم‌ْ عَلَی‌ الْبِغاءِ إِن‌ْ أرَدْن‌َ تَحَصُّنَاً لِتَبْتَغُوا عَرَض‌َ الْحَیاه‌ِ الدُّنْیا» (نور 33)

 آیاتی نیز در قرآن هست که آنهایی که موقعیت اجتماعی ویژه دارند را مکلف تر می‌داند و آنهایی که فرو دست هستند را مستحق تخفیف، مانند:

ـ قرآن عذاب زنان پیامبر را در ارتکاب فحشا دوچندان می‌داند: «یا نِساءَ النَّبِی‌ِّ مَنْ‌ یَأت‌ِ مِنْکُن‌َّ بِفاحِشَه‌ٍ مُبَیِّنَه‌ٍ یُضاعَف‌ْ لَها الْعَذاب‌ُ ضِعْفَین‌ِ» (احزاب 30)

– قرآن عذاب خدمتکاران بی بضاعت را در ارتکاب به فحشا نصف می‌داند: «… فَإذَا أحْصِنَّ فَإنْ أتَیْنَ بِفاحِشَهٍ فَعَلَیْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَى الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ…» (نساء 25)

با توجه به آیات مذکور و البته آیاتی دیگر در قرآن، انتساب روایی تبعیضات جنسیتی، طبقاتی و نژادی از منظر قرآن محل مناقشه است و نمی‌توان آیات قرآن را به همان چوب فلسفه یونانی راند که تبعیضات را عین حق و عدل می‌دانستند. در مقاله «نسبت حق قرآن با حقوق بشر» نشان داده‌ام که حداقل آیات قرآن با حقوق بشر امروزی اگر تطابق تام و تمام ندارد منافات اساسی هم ندارد و مضافاً اصلا چرا باید حقوق بشر امروزی مبنا باشد و قرآن با آن محک زده شود؟! صواب این است که هر دو به ویژگیهای حق سنجیده شوند و ما بین آنها ثنویت تک محوری برقرار نگردد.

 5 ـ چرا دینی جز اسلام مقبول نیست؟

پرسش: در آیه ۸۵ سوره آل عمران چرا خداوند گفته هیچ دینی پذیرفته نمی‌شود مگر اسلام؟!

 پاسخ: آیه 85 سوره آل‌عمران می‌فرماید: «وَمَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإسْلامِ دینًا فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِی الْآخِرَهِ مِنَ الْخاسِرینَ». برای فهم چرایی اینکه دین مقبول نزد خدا فقط اسلام است باید به آیه پیشین آن توجه کرد که می‌فرماید: «قُلْ آمَنّا بِاللهِ وَما اُنْزِلَ عَلَیْنا وَما اُنْزِلَ عَلَى إبْرَاهیمَ وَإسْمَاعیلَ وَإسْحاقَ وَیَعْقوبَ وَالْأسْباطِ وَما اُوتِیَ مُوسَى وَعیسَى وَالنَّبیُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أحَدٍ مِنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمونَ» این آیه تأکید می‌کند که بین پیامبران الهی افتراقی نیست همگی مسلم بودند یعنی پندار و گفتار و رفتار پیامبران از در سلم و دوستی با خدا و هستی مخلوق او بوده است و از این رو دین آنها همگی اسلام بوده یعنی جهان بینی و روش زیستن آنها منطبق بر هدایت الهی بوده است و هر کسی هم که هدایت الهی را برنتابد و از در سلم و دوستی با خدا و هستی مخلوق او درنیاید، اعمال او مقبول درگاه الهی نبوده و در آخرت دچار نتایج ناصواب اعمال خویش خواهد شد و از زیانکاران خواهد بود.

 6 ـ فرا زمانی و فرا مکانی بودن دلالت آیات قرآن

نقد: مطالبی که درباره «فهم قرآن به روش پازل» نوشته بودید را مطالعه کردم و در آن قسمت که فرموده بودید آیات و گزاره‌های قرآن فرازمانی و فرامکانی هستند سوال دارم. آیا این تنها رویکرد روشنفکران دینی (منجمله خود شماست) که تلاش می‌کنند تفسیری از قرآن ارائه بدهند تا فرازمانی و فرامکانی بشود یا به راستی آیات قرآن این چنین هستند؟ بسیاری بر اساس آیه ٢٨٢ سوره بقره که در قسمتی از آن شهادت دو زن را مساوی با شهادت یک مرد در نظر گرفته معتقد هستند که شهادت زن مساوی با نصف شهادت مرد است خوب پس اگر آیات قرآن فرازمانی و فرامکانی هستند این گزاره در قرن ٢١ نیز باید قابل اجرا باشد. نمی‌دانم ولی سالها پیش کلامی از شادروان مهندس مهدی بازرگان خواندم که می‌گفت چون ما انسانها ایده‌آل‌گرا هستیم لاجرم خدا را هم ایده‌آل‌گرا فرض می‌کنیم در صورتی که خداوند واقعیت‌گرا است نه ایده‌آل‌گرا، خداوند موقعیت اجتماعی جامعه پیامبر را هم در نظر گرفته و این واقعیتها لزوماً با واقعیتهای امروزی همسان نیستند. اینکه ما فرض کنیم آیات فرازمانی و فرامکانی هستند یعنی خداوند ایده‌آل‌گراست. یا اینکه بگوییم احکام جزایی قرآن مثل قطع دست یا آیه محاربه (البته من تفسیر جنابعالی در این مورد را خوانده‌ام) فرا زمانی و فرامکانی هستند حال هرچه بگوییم که «ید» در قرآن تنها به معنی دست بکار نرفته یا واژه «قطع» معنای دیگری دارد یا به طور مثال بعضی از مراجع اجرای اینگونه احکام در زمان غیبت را جایز نمی‌دانند، باز این حقیقت را پنهان نمی‌کند که این احکام در زمان پیامبر اجرا می‌شده است. اینکه مسلمان امروزی بخواهد قرائت دیگری ارائه کند قطعاً قابل فهم است یا به عبارتی قانون‌گذاران اسلامی روح آیات را درک کنند و آنها را در قالب دیگری به اجرا بگذارند صحیح است ولی اینکه بگوییم فرازمانی و فرامکانی هستند به نظرم چندان درست نیست. اینکه روح آیات را درک کنیم و در قالبهای جدیدی منطبق با واقعیت اجتماعی امروز تفسیر کنیم به نظرم مفیدتر خواهد بود.

 پاسخ: از نظر بنده آیات قرآن همه زمانی و همه مکانی هستند چون از صفات و اسماء مطلق الهی نشأت گرفته‌اند و اگر اینگونه نباشد باید و شاید که قرآن را وانهاد و نهایتاً به دید یک کتاب بشری بدان نگریست و رجحانی برای آن قائل نبود. اما من به تجربه‌ام تاکنون بر این نظرم که قرآن الهی است و متن دقیق و خالی از تضاد و تناقض و تزاحم و تعارض نه در خود و نه با هستی. با نظر مرحوم مهندس بازرگان مبنی بر واقعیت‌گرا بودن خداوند موافق نیستم که خدایی خدا ایجاب می‌کند خدای تعالی حقیقیت‌گرا باشد نه واقعیت‌گرا. (به مقاله نسبت حق قرآن با حقوق بشر از نگارنده مراجعه کنید). اما پیش تر نگاشته‌ام: «به استناد آیه 282 بقره، شهادت دو زن را برابر شهادت یک مرد دانسته‌اند، حال آنکه قرآن چرایی نیاز به دو زن را در امر شهادت خود بیان می‌کند و آن اینکه اگر یکی از آن دو گمراه شد، دیگری به او یادآور شود. خوب گمراهی از چه و یادآوری چه؟ طبیعتاً و منطقاً کسی که برای شهادت حاضر می‌شود، در موضوع شهادت گمراه نمی‌شود و آن را فراموش نمی‌کند، بلکه گمراهی او در مورد اصول شهادت و احساسی نشدن است. زن دوم، در مقام شاهد نیست، بلکه در مقام پشتیبان زن شاهد است در یک محیط مردانه تا اگر او دچار اضطراب و احساسات شد، یک حامی به او دلگرمی و اعتماد بنفس بدهد. در صورتی که زنی دچار اضطراب و احساسات نشود، یادآوری زن دوم موضوعیت نخواهد داشت. در هر حال یک زن است که شهادت می‌دهد، و از این جهت شهادت زن با مرد برابر است.» و بر این نوشته پیشین خود می‌افزایم که آیه 282 سوره بقره در مقام شاهدگیری است نه شهادت دادن، یعنی قرآن می‌گوید اگر می‌خواهید بر امری که ممکن است بعدها محل اختلاف باشد شاهد بگیرید، دو مرد را از میان خود شاهد بگیرید و اگر دو مرد نیافتید یک مرد و دو زن که یکی یادآور دیگری باشد اگر دچار گمراهی شد. قرآن می‌خواهد حتی المقدور زنان را به سبب روحیاتشان درگیر مناقشات اجتماعی و حتی خانوادگی نکند و نیز اینکه زن شهادت دهنده حداقل یک هم جنس خود در کنار خود داشته باشد…

و در آخر اولاً از کجا بر شما مسلم شده است که پیامبر دست جسمانی دزدان را قطع می‌کرده است؟! ثانیاً «هرگاه بیان قرآنی از واقعه یا پدیده‌ای با بیان تاریخی آن بهم درآمیزد و آن بیان مختلط اصیل دانسته شود، در فهم قرآن فاجعه ببار می‌آید! چرا که… (ادامه این متن که برگرفته از پاسخ به پرسشی درباره مسجد ضرار است در همین مقال آمده است)

 7 ـ نهج البلاغه و قبول ناسخ و منسوخ در قرآن

پرسش: در مورد این خطبه از حضرت علی که در نهج البلاغه موجود است برایم توضیح دهید که می‌فرمایند: «برخی امور در قرآن واجب شمرده شده‌اند درحالی ‌که این وجوب در سنت (پیامبر) نسخ شده است و هم ‌چنین اموری در سنت واجب شمرده شده اما در قرآن ترک آن مجاز شمرده شده است. و نیز اموری در زمان خود واجب بوده‌اند اما پس از آن زایل و منتفی شده‌اند» آیا این بیانات صریح امام علی ثابت کننده این مسأله که ما بایستی فهم خود از قرآن را با توجه به شرایط به روز کنیم نیست؟!

 پاسخ: اگر به ساختار متن و محتوای خطبه اول نهج البلاغه دقت کنیم گویی عالمی از علمای متأخر از صدر اسلام چکیده دانش خود را درباره معارف الهی نگاشته است. به نظر بنده خطبه اول نهج البلاغه از علی بن ابیطالب نیست بلکه یکی از علمای متأخر از صدر اسلام آن را نگاشته است. اصلا آن شقوقی که درباره قرآن برمی‌شمارد در صدر اسلام موضوعیت نداشته است! فرازهای فلسفی ابتدای خطبه محتملاً مربوط به دوره‌های متأخر از صدر اسلام است وقتی که اشاعره و معتزله شکل گرفته‌اند. و اساساً مواردی از محتویات خطبه با قرآن خوانایی ندارد و باید توجه کنیم که قرآن سند بالا دستی اسلام است و نه هیچ متن و منبع دیگری. اصل الاساس قرآن است و لاغیر. جالب اینجاست که در این خطبه منسوب راه از اصالت انداختن قرآن را باز کرده‌اند و آن هم شقوق ناسخ و منسوخ است! دقت کنیم اگر قرار بود قرآن اصالت تام و تمام نداشته باشد اصلا چه نیازی به نزول آن بود؟!

 8 ـ سزای توهین به مقدسات

پرسش: کسی که در کشور اسلامی زیست و زندگی کند سپس به دین و مقدسات فحش و ناسزا بگوید، حکم دین در مورد شخص مذکور چیست؟

 پاسخ: اسلامیت به «کشور» تعلق نمی‌گیرد یعنی کشور اسلامی و کشور غیراسلامی معنا ندارد، بلکه کشور؛ کشور است که به یک محدوده جغرافیایی مشخص که دارای حکومت واحد باشد اطلاق می‌گردد. حال این کشور می‌تواند توسط مسلمانان اداره شود و ایشان در آن قانون‌گزاری کنند و اگر قرآن را مبنای قانون‌گزاری کنند در قرآن آزادی عقیده و بیان آن برقرار است اما فحاشی و بکار بردن الفاظ رکیک تعرض به حقوق دیگران است و ذیل آزادی بیان قرار نمی‌گیرد بنابراین شایسته است در مورد آن قانون‌گزاری شود و مجازات تعیین گردد و البته این مجازات عرفی و قانونی است و نه دینی. دین برای فحاشی مخالفانش مجازاتی تعیین نکرده است و اساساً چنین چیزی مقدور نبوده چرا که ادیان در موقع ظهور دارای قدرت سیاسی اجتماعی نبوده‌اند که بتوانند مجازات وضع کنند. در دوران مدینه هم که پیامبر در رأس امور قرار می‌گیرد، باز هم قرآن چنین مجازاتی را ابلاغ نمی‌نماید بلکه نهایتاً آنها را مشمول عذاب الهی می‌داند. این عذاب الهی؛ یا اخروی است یا از جانب جنود الهی در این دنیا محقق می‌شود، مثلاً توسط قانون‌گزاری عادلانه در جامعه. اما این طور نیست که دین مستقیماً مجازاتی برای چنین اعمالی تعیین کرده باشد بلکه این به قانون‌گزاری توسط جامعه واگذار شده است.

 9 ـ این را بپذیریم یا آن را؟!

پرسش: استادان بزرگ شرعیات می‌گویند: برای اینکه احکام حقوق بشری دین را نقد کنی باید در اسلام‌شناسی به درجه اجتهاد، در فلسفه دین به درجه استادی و در تسلط بر زبان عربی هم سطح یک عرب زبان باشی؛ اما برای قبول کردن اسلام عقل یک دختر بچه ۶ – ۹ ساله کافی است، خوب اولی را قبول کردیم حالا این دومی را چگونه توجیه کنیم؟

 پاسخ: نه اولی درست است و نه دومی. آدمی می‌تواند بنا بر ویژگیهای حق حقانیت پدیده‌ها را، هرچند به طور نسبی، بسنجد و اگر قرار بود برای فهم دین این تواناییها شرط لازم باشد، قرآن للعالمین نبود و بکار هدایت همگان نمی‌آمد. مشکل از آنجایی بوجود آمده که تاریخ اسلام و فهم تاریخی از قرآن جایگزین نص آیات قرآن شد و گمان برده شد فهم قدما از دین اصیل بوده و باید بدان رجعت کرد و به فلسفه وجودی قرآن به عنوان کتاب هدایت ابدی توجه نشد. اگر کتابی ادعا شود دلالتش ابدی است یعنی با سخن هیچ کسی حتی پیامبر اسلام نباید و نشاید آن را حد زد و دگرگون نمود، بلکه فقط و فقط باید در فهم آن بنابر مصادیق مستمرش در زیست بشری کوشید. اما درباره سن تکلیف؛ هر انسانی به تناسب رشد جسمی و عقلیش مکلف می‌شود که این رشد به عوامل بسیاری وابسته است از جمله جغرافیای طبیعی محیط زیست، تواناییهای ژنتیکی، فرهنگ زمانه و محیط خانوادگی و اجتماعی و… بنابراین سن تکلیف شرعی هر فردی زمانی است که او ایمان بیاورد که متناسب مراتب ایمانیش به همان میزان احساس تکلیف خواهد کرد و این سوای تکالیف اجتماعی است که عرف جامعه تعیین کننده است.

 10ـ تأویل و تفسیر پذیر بودن قرآن

پرسش: جناب آقای بنی‌صدر طی درس روش‌شناسی خود که بصورت تصویری پخش می‌شد در رابطه با تفسیر و تعبیر قرآن اظهار فرمودند که قرآن نیاز به تفسیر و تعبیر ندارد چون متعین نمی‌تواند فهم کند که نظر نامتعین چه بوده است و آن چیزی که مفسران مطرح می‌کنند نظر خود را بجای نظر خدا بیان می‌کنند. خواهش می‌کنم نظرتان را در این مورد بیان کنید.

 پاسخ: بنده در «بحث آزاد درباره معنای ملک یمین در قرآن» با استاد بنی صدر در خصوص اینکه فقط خدا تأویل آیات را می‌داند یا راسخان در علم می‌توانند بدان دست یابند مباحثه نمودم. از نظر من راسخان در علم می‌باید بکوشند تأویل آیات را دریابند و اصولاً آیات متشابهات نیازمند تأویلند بر اساس آیات محکمات (رجوع کنید به مقاله «پیرامون محکم و متشابه در قرآن»). بنابراین بنده آیات قرآن را تأویل پذیر می‌دانم. و اما هر متنی به فراخور گوینده و مخاطب و موضوع آن ممکن است که نیازمند تفسیر هم باشد. ماده «فسر» به معنای اظهار معنای معقول و مفاهیم غیرمحسوس است و «تفسیر» که از این ماده است به معنای زدودن ابهام از لفظ مشکل و دشوار یا زدودن ابهام در دلالت کلام است که مراد گوینده از بکار بردن آن لفظ دقیقاً چه بوده است. با این توضیحات از نظر بنده فهم قرآن بعضاً به تفسیر هم نیازمند است. اما آیات قرآن بر خلاف تأویل و تفسیر، تعبیرپذیر نیستند چرا که تعبیر اصطلاحاً در مقوله خواب دیدن بکار می‌رود و آن عبور کردن از معنای ظاهری مشاهدات رؤیایی است به معنایی دیگر که بعضاً سنخیتی هم بین معنای ظاهری و آن معنای دیگر که تعبیر رؤیا بیان می‌شود از منظر صفات وجود ندارد. و اما بنده با این مدعا که متعین نمی‌تواند مراد و منظور نامتعین را دریابد موافق نیستم چرا که نامتعین اشراف به تعیّن متعین دارد و می‌تواند در چارچوب محدودیتهای او بگونه‌ای سخن بگوید که همه مراد و منظور او قابل دریافتن از سوی مخاطب متعین او باشد. اساساً فلسفه وجودی قرآن هدایت آدمی از جانب خداست و به هیچ روی منطقی نیست که یافتن دلالت آیات آن برای آدمی مقدور نباشد. ناگفته نماند که بنده هرچند بعضاً در خصوص فهم قرآن با آراء استاد بنی‌صدر موافق نیستم اما در مبانی نظری «فهم قرآن به روش پازل» مدیون منظومه فکری فلسفی ایشان هستم که بواقع فیلسوفی موحدند.

 11ـ اندیشه استاد بنی‌صدر و رویکرد به قرآن

پرسش: در بین روشنفکران مسلمان افرادی هستند که خود را نواندیشان دینی می‌دانند مثل جناب آقای دکتر سروش که از گفته‌هایش چنان بر می‌آید که بعضی از مسائل عصر جدید در قرآن دیده نشد و نباید توقع داشته باشیم  که قرآن به همه چیز پرداخته باشد و یا اینکه قرآن رؤیاهای پیامبر است و گروه دیگر چون نهضت آزادی قرآن را هرچند علمی ولی از دید قدرت تفسیر می‌کند و آقای بنی‌صدر که از اولین تألیفاتش قرآن را بعنوان اصول راهنما مطرح کرد و با نوشتن روش شناخت بر پایه توحید و بعد کتاب تضاد و توحید، و عقیده دارد قرآن نافی قدرت است و روابط پدیده‌ها را بجای قدرت بر اساس حق تبیین می‌کند و با این موضوع که اگر محققان به این امر توجه کنند هیچ تناقضی در قرآن یافت نمی‌شود، پدرم که استاد دانشگاه حقوق بود و زود خودش را بازنشسته کرد و از جوانان و دانشجویان اول انقلاب بودند، می‌فرماید اندیشه آقای بنی‌صدر و اصول راهنما ارائه شده توسط ایشان راهی است که اندیشمندان قرن کنونی جهان را وا می‌دارد که بدان بیندیشند و آن را به جهان ارائه دهند، از جناب عالی تقاضا دارد ضمن روشن کردن این سه نحله فکری روشنفکران مسلمان، نظر خود را راجع به تفکرات آقای بنی‌صدر بیان نمایید.

 پاسخ: درباره روشنفکری و نواندیشی دینی در مقاله «در نسبت روشنفکری با نواندیشی دینی» سخن گفته‌ام. اما اینکه می‌فرمایید «گروه دیگر چون نهضت آزادی قرآن را هرچند علمی ولی از دید قدرت تفسیر می‌کند» داوری بجایی نیست چرا که اولاً تشتت آراء در بین اندیشمندان و صاحبنظران ایشان زیاد است، ثانیاً تلفیقی از حقمداری و قدرتمداری امر واقع اکثر نحله‌های فکری است و تفاوت در شدت و ضعف است. ثالثاً ماهیت نهضت آزادی بیشتر فعالیتهای سیاسی است تا اندیشه دینی، هرچند که در میان پیش گامان ایشان اندیشه دینی نیز پررنگ بوده است. و اما استاد بنی‌صدر، در اینکه منظومه فکری فلسفی ایشان بسیار راهگشاست از نظر بنده تردیدی نیست که در مقالاتی چند بدان پرداخته‌ام و اساساً بن مایه فلسفی و جهان بینی بنده بسیار متأثر از فکر فلسفی ایشان است، اما در خصوص نظر بنده درباره اندیشه ایشان در خصوص قرآن شما را ارجاع می‌دهم به مقاله «بنی‌صدر و عدم جواز گذار از ثبوت احکام اجتماعی قرآن» و نیز «بحث آزاد درباره معنای ملک یمین در قرآن» که با ایشان داشته‌ام.

 

12ـ پایان خوش یک رسالت!

همدردی یا خوشحالی همدلانه با کسی منوط است که برای او واقعه‌ای دردناک اتفاق افتاده یا پرخیر و برکت، از این منظر؛ رحلت پیامبر اسلام، بعد از اتمام رسالتش به گونه ای که خاتم النبیین بوده و خدای تعالی از او خشنود، چه جای آه و اندوه! اگر از منظر خود او در انتهای حیات خاکیش بنگریم که توانسته بار سنگین امانت الهی را به مقصد برساند آیا چیزی جز خشنودی او می‌توانیم تصور کنیم؟! آیا شایسته نیست که ما به خوشحالی او خوشحال باشیم که توانسته پیغام را به تمامی برساند که تا ابد بماند! آری او مهمترین رسالت الهی را به شایستگی به پایان رسانیده پس شایسته است از بابت او و آن رسالت، مسرور باشیم! و البته مسؤول!

 

نیما حق پور ـ 6 آبان 1398

nima.haghpoor@gmail.com

www.t.me/FPGhoran

www.instagram.com/nima_haghpoor

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید