نا کارآمدی و فساد و استبداد درکلیت نظام حاکم برایران برکسی پوشیده نیست، حتا برکارگزاران آن. به تبع آن، نارضایتی مردم هم نه تنها آشکار است، بلکه طبیعی وعقلانی هم می باشد. علاوه برآنها، بدون تردید بیشترین بودجهای که سلطه گران به علاوه دشمنان منطقهای ایران برای به زانو درآوردن کشوری درجهان صرف می کنند، نظام حاکم و مردم ما را نشانه رفته است. بااین وجود، باید به یافتن پاسخی برای این سئوال اساسی پرداخت که چرا جنبشهای اعتراضی طی چهل سال حاکمیت استبدادی محدود وقابل سرکوبی بوده و همه گیر نشده اند؟
جامعه ما جامعهای ابهام آلوده است. ابهام هم، زائیدۀ سانسور وخودسانسوری میباشد. ابهام زمینه ساز پذیرش دنیایی مجازی می باشد که انسان درذهن خود، برای خود تدارک میبیند وخود را درآن زندانی میکند. در چنین حالتی، حقیقت که در بیرون ذهنیت قراردارد را پدیدۀ غریبی تلقی میکند که قبول وپذیرش آن انسان را آزار میدهد. به این علت مشهور است که گفته اند حقیقت تلخ است. اما برای موفقیت باید حقیقت امورواقع را شناخت وباوجود اختلاف با ساختههای ذهنی که فرآوردۀ خودمان است، با شهامت آن را به کار ابهامزدایی و شفاف کردن امور گرفت وخود را از زندان ذهنیت خودساخته رهانید. سنگ زیربنای آزادی و استقلال همین رهانیدن خود، ازبند خود است.
با علل آن کاری ندارم، اما چهل سال پیش مردم با شعار استقلال و آزادی که بعدها و قبل از پیروزی، جمهوری اسلامی هم به آن اضافه شد، انقلاب کردند و به پیروزی هم رسیدند و جمهوری اسلامی هم برپاگشت. زمان اندکی پس ازآن، بایک رفراندم، تئوری نظام جدید- که سنجش و درک مفهوم عملی آن برای عموم ممکن نبود- در پوشش قانون اساسی به تصویب اکثر مردم رسید که، درآن، بخشی از آزادیها با تکیه برفقه محدود میشد. چندماه پس ازآن، انتخابات ریاست جمهوری یا جنبۀ عملی نظام جدید برگزار شد. نتیجۀ آن انتخابات درتقابل با قانون اساسی قرار گرفت. زیرا بیش از نود درصد آراء به کاندیداهای جریانات استقلال و آزادی وملی تعلق گرفت وهواداران ولایت فقیه چهار تا پنج درصد آراء را به خود اختصاص دادند. این انتخابات، حاصل ملموس انقلاب بود که درپناه جنگ، بنابه نوشتۀ ابراهیم یزدی در خاطراتش، طی برنامه ای ازپیش تدوین شده با کودتای پارلمانی سرکوب شد ورأی مردم درادارۀ امور کشور کنار گذاشته شد. نگاهی کارشناسانه به واقعیتی که مرورشد، ما را به این نتیجه می رساند که حیات انقلاب به دو پارۀ قبل از کودتای خرداد60 و بعداز آن تاریخ تقسیم میشود. به عبارتی دیگر، می توان دوسال اول انقلاب را عرصۀ سیاسی انقلاب و بعداز آن را عرصۀ سیاسی ضدانقلاب نامید. عرصۀ سیاسی انقلاب، حاکمیت مردم، استقلال و آزادی و عرصۀ سیاسی ضدانقلاب، ولایت مطلقه فقیه وآن چه امروز هویت بخش عمدۀ کنشگران سیاسی و اجتماعی کشور را رقم می زند میباشد. اما آن دوسال عرصۀ انقلاب دشمنان زیادی داشته و دارد.
روشن است که اولین دشمنان آن بعدازهواداران رژیم پهلوی، کودتاچیانی بودند و هستند که آرمانی جزقدرت و تصاحب آن نداشته وندارند. هم اینان،تاکنون برکشور حاکمیت دارند وتسلط خودرا برامورحفظ کرده اند. شاخص آن، دو دستۀ عمدۀ اصلاح طلبان و اصولگرایان میباشند. نقش اقمارکوچک این دو گروه که پیشاروی آن کودتا برضدحاکمیت مردم سکوت کردند و یا آن را تأیید نمودند را نباید کم اهمیت تلقی نمود. به خصوص در کار سانسوردوران حاکمیت مردم. البته درجهان سلطه گری نمیتوان دشمنی سلطه گر باحاکمیت مردم را از نظر دورداشت. میبینیم با این حجم از دشمنی، چگونه قادر شدند باوجود انتخاب 76 درصدی مردم، فضارا برعرصۀ انقلاب تنگ کنند و کودتا را عملی سازند.
به این ترتیب، قریب چهل سال کشور گرفتار سلطه ضدانقلاب است. مردم تحت سلطه با سختی زندگی میگذرانند. سانسورحیات کوتاه دوران انقلاب یا حاکمیت مردم، چه از نظر تاریخی و چه از دیدگاه روزانه، از سوی تمامی بازیگران دوران ضدانقلاب، طی چهل سال گذشته دردستور کار جدی آنان قرار داشته و دارد. تنها وجه مشترک میان سلطه گران خارجی وحاکمیت و زیر مجموعۀ آن، نشاندن ضد انقلابیها به جای انقلابیها به کمک سانسورمیباشد. هدف آنها هم تخریب انقلاب یا استقلال و آزادی و حاکمیت مردم می باشد است. برای روشن و ملموس کردن مطلب به پارهای ازبرنامهای درصفحه2 سایت بی بی سی نگاهی می اندازیم که بسیار پندآموز است. دراین برنامه که خانم فرناز قاضی مجری بود، خانم مهدیه گلرو(فعال سیاسی “اصلاح طلب”؟)، و آقایان رضاعلیجانی (ملی-مذهبی) و کلاشی (سلطنت طلب) شرکت داشتند. مجری برنامه این پرسش را از مهدیه گلرو می کند: “…جامعه ایران خیلی منطبق نیست با آنچه حکومت میخواهد وحکومت هم آن نیست که جامعه میخواهد. مشخص است که یک فضایی بین این دو هست که به این سادگیها پر نمیشود. چه راهی ممکن است که حکومت داشته باشد که کارآمدترباشد؟”. جواب مهدیه گلرو: “از 58 یک اقلیتی مخالف وجود داشته که این اقلیت مطلق بود. در روزهای اول انقلاب بختیار بوده و چند نفرتعداد خیلی کمی بودند که اصلاصدایشان شنیده نمی شده وتمام نیروهای چپ و مجاهد ومارکسیست وهمه تحت کاریزمای آقای خمینی قرار میگیرند. این اقلیت همینطوری به مرور زمان افزایش پیدا میکند که امروز به یک اکثریت مطلق تبدیل شده است”. نمیتوان باورکرد که این فعال کهنه کار بیاطلاع باشد ازاینکه بختیارنخست وزیر شاه بود و ربطی به انقلاب نداشت. نمیتوان باورکرد که این فعال سیاسی از اولین شرکت آزادنه مردم دراولین انتخابات ریاست جمهوری با آن در صد بالای شرکت کننده وآن درصدبالای رأی به اولین منتخب مردم که در پی استقرار حاکمیت مردم بود، بیاطلاع بوده باشد. ونمیتوان باور داشت که او از کودتا برضد انتخاب مردم و آن کشتاری که در پیآورد بیخبربوده باشد. پرسش اینجاست که چرا او بااین صراحت دوران انقلاب یا دوران حضور مردم را در صحنه،سانسورمی کند؟ از سانسور کردن آن چه سودی میبرد و ازیادآوری آن چه زیانی نصیبش میشود؟ کشیده شدن پای مردم به ادارۀ امور خود، چه ترس یا زیانی را ایجاد میکند؟ ازموقعیت روشن شرکت کنندۀ طرفدار سلطنت که بگذریم، این پرسش هم از مجری برنامه که آن سئوال مهم وکلیدی را طرح میکند (که البته جواب صریح و روشن آن: بازگشت حاکمیت به قلمرو انقلاب میباشد) و رضاعلیجانی قابل طرح میباشد. پاسخ کلی این است که تمامی این کنشها وبینشها وپرسشها و پاسخها زائیدۀ دوران ضدانقلاب هستند و به دور از مردم در حیطۀ قدرت و سلطه گری انجام میگیرند. مثال بالا روشن میکند چگونه بینشی که خودرا درقلمرو ضدانقلاب محصور کرده، و تاب دیدن و شنیدن و بازگو کردن حاکمیت مردم را ندارد، با خودسانسوری ایجاد ابهام میکند و به شعار دادن “اکثریت مطلق” (که معلوم نمیکند منظورش کدام اکثریت میباشد) پناه میبرد واز حقیقت میگریزد. حقیقتی که اگراز دید اواکثریت مطلقی وجود دارد که قبلا وجودنداشته، چراحاکمیت همواره برجاست؟ او اکثریت مطلق را در درون قلمرو ضدانقلاب و با سانسور قلمرو انقلاب یا حاکمیت مردم مشاهده میکند. “اکثریت مطلقی” را با سانسورکردن مردم در ذهن خود میسازد و خود را به مردمی که درخیابانها دست به اعتراض میزنند، میبندد و سقوط جمهوری اسلامی را نوید میدهد و غافل است که رﮊیم با استفاده از «اپوزیسیون» وابسته و بدون پایگاه، سرکوب خونین مردم را توجیه میکند.
شناخت و تفکیک روشن این دو قلمرو، کلید حل معمای استبداد فراگیر و دوام و استمرار آن در کشور میباشد. معلوم میکند چرامردم به کنشگرانی که از خودشان نیستند ودرقلمرو ضدانقلاب ساکنند، اقبالی نشان نمیدهند. برپایۀ همین عملکرداست که نهادهای امنیتی به محض مشاهدۀ حضور مردم عادی در تجمعی، باراه انداختن شعار “رضاشاه روحت شاد”، تقابل دوقلمرو را به عمل درمی آورند و سبب پراکنده شدن مردم میشوند. درحقیقت، نظام حاکم از قلمرو انقلاب به عنوان ابزاری برای بقای خود استفاده میکند. خامنهای برای توجیه عملکردخود، ازاستقلال دربرابر مداخلات خارجی بهره میبرد. بااین وجود، نظام حاکم ورود دیگران به قلمرو انقلاب را تحمل نمیکند و بابیرحمی تمام وارد شوندگان را سرکوب میکند. قتل پروانه وداریوش فروهرونمایش بعدازآن، دلیلی جز وحشت ازدوران انقلاب نمیتوانست داشته باشد.
در محدوده ضدانقلاب چه از نظر بینشی و چه از لحاظ منشی، نمیتوان باحاکمیت درافتاد وپیروزشد زیرا نظریه وقدرتش در محدوده خودش بیمثال است. تنها گسترهِ انقلاب یعنی گستره حضور مردم است که میتواند آن را به زانو درآورد. همان طور که پیش ازاین درمقالهای یادآور شدم و در جواب پرسش مجری بی بی سی در بالا آوردم، راه حل کشور بازگشت به گسترهِ انقلاب می باشد. حالا یا از درون حاکمیت بادرایت این کار صورت میگیرد ویا توسط مردم، به دنبال وجدان به حقوق و روی آوردن به جنبش همگانی.