در دوران کنونی، بخصوص در منطقه خاورمیانه، چون دولتهای استبدادی تماماً به زور ترور، جنگ، جنایت، خیانت و فساد قادر به ادامه حیات هستند، نگاه داشتن مردم این جوامع در ترسی فلج کننده برای آنان اهمیت اوّل را پیدا کرده و کار اول شدهاست.
تازه، در حال حاضر، تنها در جوامع استبدادی نیست که ترس نقش اوّل را در پیشبرد سیاست و کشورداری ایفا میکند، در جوامع غربی با دولتهای مردمسالار نیز ترس بزرگترین حربه جهت دستیابی به قدرت و حفظ آن گشته است. بهمین دلیل نیز این روزها دانشمندان امور اجتماعی و سیاسی در غرب اهمیت خاصی برای موضوع ترس قائل شده و در مورد ترس کتابها و یا نوشته های نو و پرشمارانتشار دادهاند و میدهند.
یکی از این دانشمندان صاحب نظر، خانم مارتا نوسبام Martha Nussbaum، فیلسوف و پروفسور علم حقوق و اخلاق از دانشگاه شیکاگو University of Chicago است. ایشان بتازگی کتابی تحت عنوان ” قلمرو پادشاهی ترس؛ تأملی پیرامون بحران سیاسی روز “ (1) منتشر کرده است. خانم نوسبام به درستی ترس را سمّ مهلک نظامهای مردم سالار و موجّد و حافظ نظامهای استبدادی میداند.
من در پایان این نوشته نظرات خانم نوسبام در کتاب او را بطور اختصار تشریح خواهم کرد. عجالتاٌ چند سئوال مهم را با خوانندگان گرامی جهت تأملی بیشتر پیرامون ترس در میان میگذارم:
میان ترس و قدرت و یا بهتر بگویم، ترس و استبداد چه رابطه ای وجود دارد؟
آیا ترسهای ما موجب میشوند که استبداد هم در درون و هم در برون ما انسانها تکوین و استحکام یابد؟ یا نه بر عکس، این استبداد است که ترس را در دلهای ما انداخته و جهت ادامه حیات حاکمیت و سلطه خویش بر ما هر از چندی به این ترسها دامنه میزند تا خود را هم حاکم بر ما و وطن مان و هم پایدار نگاه دارد؟
اگر استبداد در اثر ترسهای ما پا به عرصه وجود میگذارد، آیا هدفش این نیست که روح و روان ما را در فلج دائمی نگاه دارد؟ و آیا رهائی ما از ترس، نه تنها موجب نابودی استبداد در درون و برون ما میشود، بلکه ما ر ا آزاد و مستقل و رشد یاب نمی گرداند؟
این سئوالها تنها جنبه روانشناسی ندارند، بلکه همه دیگر وجوه انسانی و اجتماعی زندگی ما را نیز در بر میگیرند. بنا بر واژه جالب و بجای خانم نوسبام، ” قلمرو پادشاهی ترس ” بیانگر همه آن چیزهایی است که برای ما بشدت اهمیت دارند. چرا که هر گونه ترسی در برگیرنده اطلاعاتی گاه نهفته و ناخود آگاه، در درون ما است. و تا زمانی که این اطلاعات برای ما روشن و شفاف نگردند، تبدیل به احساس ترس میشوند. احساس ترس قادر است افق دید انسان را نسبت به حقایق و واقعیت های زندگی فردی و اجتماعیش بشدت تنگ و محدود کند. از جنبه روانشناختی، تنگ و محدود شدن افق دید انسان نسبت به امور زندگی خویش تا بدانحد شود که عقل ما را از کار بیاندازد.
هر روان درمان گری، از جمله خود من، در اثر سالها تجربه با بیماران مبتلا به ترس، آنهم ترسهای به اصطلاح کلینیکی، بخوبی میداند که ترس احساسی بشدت پیچیده و مبهم است. ترس همه جایی و همیشگی است، و آبشخور و یا منبع آن اطلاعات و دادههای غلطی هستند، خاصه در جوامع استبدادی، که از بدو کودکی در اذهان ما تلنبار شده اند.
در علوم روانشناسی و روان درمانی، این سئوال سالها است که مطرح و مورد تحقیق و پژوهش قرار دارد:
آیا ترس تنها نقش احساسی تهدید کننده را برای ما انسانها ایفا میکند؟ و یا نه برعکس، ترس بیانگر وجود نیروهای محرکهای بشدت قوی و توانا در درن ما است. نیروهای محرکهای که بشکل اطلاعات غلط و غیره واقعی، پنهان و پوشیده در اذهان ما وجود دارند. این اطلاعات نادرست نه تنها ما را از کار سازندگی و رشد باز میدارند، بلکه تبدیل به زوری ویرانگر میشوند که هم با به خود و هم با دیگران بکار میبریم. در واقع کار اصلی احساس ترس اینست که نیروهای خلاق و سازنده در درون انسان را به زوری ویرانگر تبدیل میکند.
توضیح اینکه: ترس احساسی بسیار با اهمیت برای ما است. این احساس میتواند به ما اطلاعات بسیار با ارزشی را ارائه کند. البته اگر ما منشأ ایجاد آنها و روند ضعیف و قوی گشتن شان را در دوره های مختلف زندگیمان در درون خود شناسائی کنیم. اگر ما صحت و یا نادرستی این اطلاعات را شناختیم و تصحیح کردیم، به ما خواهند گفت: چگونه ما میتوانیم در وضعیتهای نا مطمئن، نا معلوم و مخاطره انگیز فردی و اجتماعی بر ترسهای خودمان غلبه کنیم و با این کار راه سازندگی و رشد خویش را با موفقیت پیش بریم.
با چند مثال مطلب را روشنتر کنم: اگر ما اهداف مهمی را در زندگی خود پیگیری میکنیم، و یا اگر ما به انسانهایی بشدت علاقمند هستیم، و آنها را دوست میداریم و یا میخواهیم از خودمان در زمینه های گوناگون حفاظت کنیم. مثلاً از سلامتی تن و روح برخوردار باشیم و روانی شاد و سرزنده داشته باشیم و یا خود را از دغدغههای فکرهای بیثمر رها کنیم. اینها همه به مقدار کمی با ترس و نگرانی ما همزاد و همراه هستند. چرا که ما نمیخواهیم اهداف مهم خویش در زندگی مان را از دست دهیم، نمیخواهیم به عزیزان ما کوچکترین صدمهای وارد آید و البته که میخواهیم هم از وجود خود و هم از وجود همه آن چیزهایی که دوست میداریم، حفاظت کنیم. و این امور همگی بجا و خوب هستند.
مشکل ترس از زمانی شروع میشود که بر ما حاکمیت مطلقه پیدا کند، یعنی تبدیل به احساسی غیر عقلانی گردد و ما را برده خویش کند تا به هر کجا که خواست با خود ببرد. دلیل روانشناختی و زیست شناختی این امر این است:
از منظر دوران تکامل زیست شناسی انسان، احساس ترس قدیمی ترین و ابتدایی ترین احساس در درون انسان است. چرا که منشأ پیدایش این احساس به اولین و ابتدائی ترین ساختار مغز انسان مربوط میشود و به آن وابستگی تام دارد.
بهمین دلیل هم هست که اگر احساس ترس بر ما حاکمیت مطلقه یابد، دیگر ما هیچگونه عقل و درایت، و منطق و استدلال را قادر نیستیم قبول کنیم. چرا که این احساس به ساختار اولیه و ابتدائی مغز ما وابستگی تام دارد. در واقع انسانی که ترس بر او غلبه کند، همه مسائل و امور را نادرست و غلط برداشت میکند. بیهوده نیست که ترس ابزاری سخت مؤثر در دست مستبدین و آدمهای شارلاتان است تا به کمک ترساندن مردم، دروغهای عجیب و غریب و غیره واقعی خویش را بمثابه حقیقت و واقعیت به خورد این و آن فرد ناآگاه، ساده لوح و ترسو دهند.
از دید غالب روانشناسان صاحب نظر بخش عمدهای از ترس ربطی مستقیم به نارسیسیم و یا خود شیفتگی ما انسانها دارد. طوریکه تمامی هم و غم ترس مربوط به شخص خود ما و اهداف و برنامه های مهم ما میشوند. البته بنا بر نظریه زیگموند فروید در مورد نارسیسیم، دو نوع نارسیسیم وجود دارد، نارسیسیم اولیه و نارسیسیم ثانویه primäre und sekundäre Narziss نارسیسیم اولیه را هر انسانی از همان ابتدای تولد خویش دارد. چرا که او خود را دوست میدارد و به دلیل همین دوست داشتن است که از خود و علایق خویش حفاظت میکند. همانطور که در مثالهای بالا آمد، این حفاظت با ترس کم و خفیفی همراه است. انسان باید از خود و علایق خویش حفاظت کند. این امری است کاملاً طبیعی و سالم.
در صورتیکه نارسیسیم ثانویه با تمامی مشخّصات بیمار گونهای که دارد، مشکلی روانی و اجتماعی، هم برای خود فرد نارسیسیست هم برای دیگران ببار میآورد. همانطور که من بارها گفته و نوشته ام، تمامی افراد مستبد که هم خود بشدت میترسند و هم دیگران را میترسانند، بشدت دچار بیماری روانی و اجتماعی نارسیسیم و بعضی از آنان گرفتار جنون خود بزرگ پنداری هستند.
منشا ترسهای سیاسی در دوران کنونی:
هم در جوامعی که استبداد بر آنها حاکم است، مثل وطن ما ایران و هم بتازگی در جوامع غربی مردم سالار، تغییرات عظیم اقتصادی، حال یا بشکل کمبودها، کاستیها و عدم امنیت اقتصادی در کشورهای استبدادی و یا آیندهای سخت مخاطره آمیز برای اقتصاد کشورهای سرمایه داری غربی به جهت رشد شتاب گیر فنون دیجیتال و نابرابریهای روز افزون مالی که سرمایه داری خود ایجاد کرده و میکند، ترسی رو به گسترش غالب مردم را در جهان کنونی دچار خویش کرده است.
حال چون امور اقتصادی و مالی چه در سطح جهان و نظام سرمایه داری و خواه در سطح جامعه های استبدادی راه حلّ دارند، ولی این راه حلّها یا سانسور میشوند و یا درک آنها برای غالب مردم سخت دشوار و پیچیده است، همه کس قادر نیست این راه حلّها را شناخته و به تصور درآورد. کار عوام فریب ها، چه در جوامع استبدادی و خواه در کشورهای غربی این شده است که ترسهای مردم از حال و آیند خود را منحرف کرده و تبدیل به دشمنی با این و آن دسته و گروه اجتماعی، بخصوص گروههای اقلیت در جامعه که خواه ناخواه بیسلاح و ضعیف تر از اکثریت هستند، میکنند.
برای مثال، در کشورهای غربی عوام فریبها (پوپولیستها) مقصر تمامی مشکلات و مصائب اقتصادی و سیاسی موجود در این جوامع را به گردن پناهندگان سیاسی و یا دیگر اقلیتهای قومی و دینی می اندازند. در جوامع استبدادی، همچون ایران، رژیم حاکم تقصیر تمامی فسادها و نا تواناییهای خودش را به گردن دشمنان ” نظام مقدس ” و بیش از همه ” شیطان بزرگ آمریکا ” میاندازد.
از جانب دیگر بنا بر نظر روانشناسان و روان درمانگران غالب انسانها قادر نیستند، منشأ و علت اصلی ترسهای خویش را به راحتی و درستی درک کنند. طوریکه بعضی مواقع صحبت کردن از ترسهای واقعی خویش برای بسیاری از افراد شکل تابو Tabu را بخود گرفته است. بهمین دلیل نیز هست که آنان برای ترسهای خیالی خویش توجیه های غیره واقعی میتراشند.
خوانندگان گرامی لطفاً به این امر مهم توجه کنید: معنای کوتاه و خلاصه تابو میشود: ” وجود ندارد، نمیشود، و نباید آنرا انجام داد.” اما از جنبه روانشناسی ترس، آنچه در حال حاضر، خاصه نزد مستبدین، تابو شده است، عقلانی اندیشیدن و راه حلّ منطقی و مناسب برای ترسهای خویش یافتن است.
با مثالی امر فوق را شفاف تر کنم: اگر من از سگ بترسم، میتوانم در ذهن خودم سگ را خیلی خوب و روشن تعریف کنم: سگ چهار پا دارد، پشم و دم و پوزه دارد. و من از اینکه او مرا مورد حمله خود قراردهد، بشدت میترسم. با وجود آنکه واقعیتها میگویند، یک درصد هم احتمال حمله سگ به من وجود ندارد. بنابراین ترس من خیالی، غیره عقلانی، غیره منطقی و غیره واقعی است.
حال اگر من بخواهم ترس خودم را از شکست خوردن در رسیدن به هدفی بسیار مهم بیان کنم، اینکار برای من دشوار است. چرا که من از دست زدن به کار و یا فعالیت برای رسیدن به آن هدف میترسم، در اینصورت آنرا تابو میکنم.
مثلاً اگر من ترس خودم را از عدم موفقیت در آموختن علم و یا فن مشخصی بیان کنم. ابراز این ترس در من احساس شرمندگی و خجالت بوجود خواهد آورد. چرا که در ابتدا بایستی من نسبت به منشأ این ترس در درون خودم شناخت پیدا کنم. از خودم بپرسم، چرا من نمیتوانم مثل انسانهای دیگر فلان علم و یا بهمان فن را یاد گیرم. منشأ ترس من از کجا میآید؟ آیا ریشه ترس من مربوط به ضعف اعتماد نفس نیست؟ و آیا وجود این ضعف در من، ربط به دوران کودکی و نوع تربیت و محیط اجتماعی استبدادی حاکم بر آن، که خواه نا خواه با علم و دانش و هنر دشمنی و ستیزی آشتی ناپذیر دارد، نیامده است؟
تازه اگر دلیل ترس خودم را فهمیدم، آنرا در خودم تبدیل به تابو نکنم. یعنی بخود تلقین نکنم که این ترس در من وجود ندارد، بلکه ” واقعیت ها ” میگویند که ” نمیشود و یا نباید ” فلان علم و یا فن را آموخت. یا اصلاً این دانش و فن به چکار من و یا ” جامعه و مردم ایران ” میآید؟!!
در حقیقت آنچه را من در اثر تربیت استبدادی خودم آموزش دیدهام، این ” نشدن ها، نمیشودها و نباید کردنها ” است. ولی تراشیدن بیشمار توجیههای رنگ و رنگ را خیلی خوب آموختهام. چون نسبت به این امر واقف هستم، اقرار و ابراز من نسبت به ترسم از آموختن دانش و فن، معنایش این است که من به نادانی و ضعف خودم در یادگیری اقرار میکنم.
اگر خوب دقت کنیم، غالب توجیههای ما جهت دست نزدن به کار و یا فعالیت بخاطر رسیدن به هدفی، با آنکه آن هدف برای ما بسیار با اهمیت و گاه نقش حیاتی دارد، اینست که یا ما نسبت به آن کار و فعالیت آگاهی درستی نداریم و این عدم آگاهی در درون تبدیل به ترس از شکست خوردن در آن کار و فعالیت شده است و میشود.
تفاوت ترس در نظام استبدادی و نظام مردسالاری:
ما میدانیم که در نظامهای استبدادی ترس مردم همیشه نقش ابزارهدایت کننده بسیار با اهمیتی را برای برنامه های سیاسی مستبدین ایفا میکند. مستبدین با آگاهی نسبت به ترس مردم است که هر روز تندرو تر و مخرب تر از روز پیش میشوند. خانم هانا آرنت در تحقیقات خویش در مورد استبداد توتالیتر به این نتیجه بسیار مهم و منطقی رسیده بود که:
” اگر بر اکثریت مردم در نظامی توتالیتر ترس غلبه کند و مقاومت نکنند، حاکمان توتالیتر یقین پیدا میکنند که با اعمال خشونت همه چیز و همه کار برای آنان امکان پذیر است. ”
آنچه در حال حاضر در ایران واقعیت پیدا کرده است. تاریخ ملتها در جهان بارها این امر را تجربه کرده است که یقین به امکان پذیر بودن همه کار از طریق خشونت هم سبب مرگ جامعهها و هم مرگ خود استبدادها میگردند. چرا که مستبدین با یقین به اینکه از طریق اعمال زور و خشونت قادر به هر کاری هستند، هم خود و هم جامعه ها را به پرتگاه نابودی میکشانند.
در نظامهای مردم سالار ترس مردم بیشتر نقش تهدید کننده امنیت و ایجاد ناامنی و بیثباتی در همه زمینههای سیاسی و اجتماعی را برای مردم بازی میکند. کاملاً بر عکس نظامهای مردم سالار، در نظامهای استبدادی ناامنی و عدم ثبات در هر زمینهای خواه نا خواه وجود دارد و مردم متأسفانه نسبت به اینها تا حدود زیادی عادت کرده و خو گرفته اند. در صورتی که بیثباتی در نظامی مردم سالار، معنایش مرگ آن نظام و حاکم گشتن استبداد است. استبدادی که تباه کننده همه چیز و همه کس است.
حال اگر ما قبول کنیم که در نظامی استبدادی ترس همیشه کارش ایجاد انگیزه برای بیشتر تندرو شدن مستبدین در برنامههای سیاسی آنان است، در اینصورت، چگونه میتوانیم خود را از دچار ترس شدن از مستبدین رها کنیم؟ سئوال را دقیقتر کنم: هر کدام از ما ایرانیان چکار میتوانیم بکنیم که ترسهای ما از حال و آینده وطن خودمان ایران کم و کمتر شود؟ به این سئوال با اهمیت پس از معرفی کتاب خانم نوسبام و در نوشته بعدی جواب خواهم داد.
حال به معرفی کوتاه و خلاصه محتوی کتاب خانم نوسبام، ” قلمرو پادشاهی ترس ” میپردازم.
” قلمرو پادشاهی ترس؛ تأملی پیرامون بحران سیاسی روز “
خانم مارتا نوسبام نویسنده کتاب ” قلمرو پادشاهی ترس”، نگاه خویش را متوجه رفتارها و سیاستهای ناخردمندانه دونالد ترامپ، رئیس جمهور آمریکا، نکرده است. بلکه بیشتر متوجه آن کسانی کرده است که دونالد ترامپ را به ریاست جمهوری آمریکا انتخاب کردند، بعلاوه مخالفین آنان. از دید نویسنده کتاب هر دو طرف بشدت تحت تأثیر ترسهای خویش قراردارند. از دید خانم نوسبام، هیچ احساسی خطرناک تر از احساس ترس برای نظام مردم سالار نیست.
محتوی کتاب خانم نوسبام نوشتهای مبارزه آمیز علیه گروههای سیاسی راست گرا نیست. از اتفاق از نظر من، همین امر سبب قوت سیاسی بیشتری برای این کتاب گشته است. خانم نوسبام در آغاز کتاب خود مینویسد:
” ترس احساسی است که ما انسانها با آن به دنیا میآییم. نوزادی که پای به عرصه وجود میگذارد بشدت ضعیف و ناتوان است. برای او تنها دو امکان وجود دارد: یا بر ترسهای خویش غلبه کند و یا بمیرد. بنابراین از این پس ترس برای کودک یک احساس ” شاهی “ میگردد. احساسی که هم بشدت خصلت خود شیفتگی ( نارسیستی ) دارد و هم حالتی است کودکانه، مبتدی و بیانگر ضعف مفرط او”.
در ادامه ایشان اینطور مینویسد:
” کار اصلی ترس اینست که میخواهد بر دیگران، مثل یک شاه یا نظام پادشاهی، حاکمیت مطلقه داشته باشد. در صورتیکه نظام مردم سالار از مردم توقع آزاد و مستقل بودن، به حقوق و کرامت خود و دیگران احترام گذاردن و خویشتن را هم سطح و هم ارج با انسانهای دیگر دانستن را دارد. “
خشم، حسادت و نفرت سه احساسی که در انسانها هم ترس ایجاد میکنند و هم بشدت برای مردم سالاری خطرناک هستند:
از دید خانم نوسبام، ترس آنزمان نقش سیاسی پیدا میکند و تأثیر گذار در روند سیاسی میگردد که در مردم جامعه به صورت سه احساس منفی خطرناک در ضدیت با آزاد و مستقل زیستن در نظامی مردم سالار، خود را نشان دهد: این سه احساس عبارتند از: خشم، حسادت و نفرت و بیزاری. نویسنده کتاب به هر کدام از این احساسها یک بخش از کتاب خویش را تخصیص داده است. خانم نوسبام مینویسد:
خشم میخواهد بخاطر آزاری که به او رسانده شده، از دیگران انتقام گیرد. بهمین دلیل برای ترسی که در درون خویش دارد و همین ترس است که سبب خشم او گشته، بایستی یک مقصر پیدا کند.
حسادت بیانگر احساس ترس است، ترس از آنکه آنچه را که میخواهد، بدست نیاورد. حال بجای آنکه این مشکل را خود به شیوهای سازنده حلّ کند، در صدد است به آنهایی که آن چیزها را دارند، آسیب رساند. چرا که آدم حسود پیش خود خیال میکند، او هرگز به آن چیزها نخواهد رسید و آنها را بدست نخواهد آورد.
از دید خانم نوسبام، “پایه و اساس نفرت و بیزاری در ترس از مرگ قرار دارد. این احساس ربط به همه آن چیزهایی دارد که با مرگ و نابودی انسان سروکار دارند. این احساس و اندیشه ما را به یاد تن مرگ پذیر خودمان میاندازد. در نفرت برون افکنده شده، ما ترس خود از مرگ و نیستی را به گروهی از انسانها که از آنان نفرت داریم، انتقال میدهیم. طوریکه به گروه مورد نفرت خویش عیوب، ایرادها و خصلتهای بسیار زشت و وقیح نسبت میدهیم. تا بدانجا که آنان برای ما دیگر انسان محسوب نمیشوند. القایی چون ” علفهای هرزه “، ” پارازیت “، ” بی بند و باری در سکس ” و …. همگی ناشی از نفرتی هستند که برون افکنده میشوند.”
از دید خانم نوسبام، دلائل ترسی که این احساسهای مسموم را تغذیه میکند، در نابرابریها اقتصادی آمریکا قرار دارند. چرا که بسیاری از انسانها خویشتن را بیچاره و درمانده احساس میکنند. آنان این تصور را پیدا کرده اند که دیگر هیچگونه مهار و کنترلی بر زندگی و هستی خویش ندارند.
خانم نوسبام در تحلیل خود، هر دو طرف متخاصم در آمریکا را مقصر شوراندن و دامن زدن به ترسها میداند. او اینطور مینویسد:
” به ترسهای راست گرایان از نابود شدن وطنشان، آمریکا، بشکل سیاسی دامن زده میشود. ترسهای چپها از نابود گشتن مردم سالاری در آمریکا، بطور اغراق آمیزی تبدیل به اضطراب ویران گری گشته است. ”
خانم نوسبام اثر احساس خشم و نفرت برون افکنده شده را در هر دو جبهه سیاسی راست گرایان و چپها مشاهده میکند. او مینویسد: ” راستها مسلمانان را تبدیل به شیطان کردهاند. و چپها کسانی را که مسلمانها را شیطان قلمداد میکنند، شیطان میشمارند.”
در نوشته بعدی به روانشناسی ” پادشاهی ترس ” در میهن مان ایران خواهم پرداخت.
- (1)
Martha Nussbaum: „Das Königreich der Angst. Gedanken zur aktuellen politischen Krise“ Aus dem Englischen von Manfred Weltecke
Stuttgart, Theiss Verlag 2019