دوش دیدی
که تباهی
به عبث
تبری در کف دست
هجمه آورد که نابود کند جنگل سبز؟
جنگل سبز پر از سرو برافراشته ی جاویدان
جنگل سبز درختان هزاران ساله
جنگل سبز پر از خاطره ی رنگارنگ
دوش دیدی
که سیاهی
به عبث
کمرش اشکسته
چنگ می زد بسر غنچه ی تر
تا که این باغ دگر گل ندهد
که دگر نغمه ی بلبل ننوازد دل ها
که نخوانند سرود
جمله مردان و زنان بار دگر
در شب سرد زمستانی این بختک نحس
دو ش دیدی
که چه سان
مست «از خون جوانان وطن»
نعره از دل بزد آن دیو سیاه؟
نعره از درد
که خون می ریزم
خون ایرانی پاک
خون هر پیر و جوان
خون هر زنده ی بی باک
که در طاعت شیطان نبود
پاسدار شب تاریک توهم و خلاب
جغدِ خاموشیِ شوم
دیو زشتی و تباهی و سراب
سخت زخمی شده از شبنم و گل
از ترنم که به لب ها جان داد
نعرۀ دیو ز ویرانی اوست
مست؛ افتاده سرش روی زمین
نفس آخر او دور مباد
جانِ ما کُند کُنَد خنجرِ تیز
شبِ یلدا سحری خواهد داشت
به بیابانِ جنون نیز، یقین
و تو بر اسبِ سفید
به کَفَت پرچمِ رنگارنگی
ز پرندی زربفت
همچو خورشید برون خواهی شد
از پَسِ کوهِ دماوندِ بلند
آسمان از شادی
اشک ریزد بِسَرِ دشت و دمن
سپس از خاکِ گهربارِ زمینِ پدری
سر برآرند بسی غنچۀ گل
همگی تازه و تر
و شقایق به تو لبخند زنان خواهد گفت
آمدی یارِ شفیق؛ قدمت بر سر چشم!
خیز و دل ها تو شرر زن
که شفق چشم به راهت دارد