این بخش از تدوین کوتاه نگاریهایم را با توجه به مقتضیات روز با این مطلب آغاز میکنم که جنبشهای واکنشی بیراهه است! وقتی ما خود را در بن بست واکنش میبینیم، یعنی آن کنشهایی که باید سرلوحه زیستمان قرار میدادیم ندادهایم، یعنی حقمدار نبودهایم! یعنی نان را به نرخ روز خوردهایم! یعنی منفعت طلب بودهایم و آنچه را برای خود میپسندیدیم برای دیگران نپسندیدهایم! یعنی خودی و غیر خودی کردهایم! یعنی آنقدر بر درد دیگران فقط نظارهگر بودهایم که حالا نوبت خودمان شده که درد بکشیم! وقتی هر یک از ما در خانه، در محل کار، در میان دیگران؛ مستبد بودهایم چرا استبداد در جامعهمان نباشد؟! مگر میشود هر یک از ما خر خود را برانیم به هر سو که میتوانیم و آنها که بالادست هستند خر خود را بر زندگی ما نرانند؟! چند درصد ما ربا نمیخورند، رشوه نمیدهند، رانت نمیخواهند، دروغ نمیگویند، زیراب نمیزنند؟! چند درصد ما خودشان هستند؟! چند درصد ما کم فروش نیستند؟! ما که عنانمان را دادهایم دسته خرافات و رسم و رسومهای جاهلانه! ما که دورویی و تظاهر از سر و رویمان میبارد! ما که خدا را به بازی گرفتهایم! ما که خنجرها را از پشت خوب میزنیم! چرا باید وضعمان این نباشد که هست؟! نکند ما هم قوم برگزیده خداییم! خدا یعنی قاعده و قانون و قول و قرار! خداپرستی یعنی هرکاری میکنی حساب و کتاب دارد! آن موقع که رد مظالم میدهیم، دخیل میبندیم، زیارت میرویم، برای غذای نذری سر و دست میشکنیم، و دکانداران دین فروش را ارج مینهیم خدا را بنده نیستیم! حال چه انتظاری داریم! در آسمان باز شود و بهشت موعود نصیبمان شود! نه! در این جهنم خود ساخته باید بسوزیم تا آنگاه که به خود آییم! آیینه را آیین کنیم! ببینیم که چه هستیم و چه باید باشیم! فاصله را ببینیم! به خود آییم تا بفهمیم سر در آخور که داشتیم؟! سنگ که را به سینه میزدیم؟! دنبال حرف مفت که میرفتیم؟! کجا نفس میسوزاندیم؟! زیر عَلَم که سینه میزدیم؟! آری به خود آییم و در بند جهالت خود نمانیم!
در راستای مطلب فوق به آیه25 سوره انفال نیزتوجه میدهم که میفرماید: «وَاتَّقُوا فِتْنَهً لا تُصیبَنَّ الَّذینَ ظَلَمُوا مِنْکُمْ خاصَّهً»، از فتنهای که فقط ستمکاران شما را دربرنمیگیرد پروا کنید، «وَاعْلَمُوا أنَّ اللهَ شَدیدُ الْعِقابِ»، و بدانید که خداست دارنده پیگرد سخت. این آیه دلالت بر این دارد که مردم به هدف برخورد با کسانی از میان خودشان که ستمکاری میکنند نباید رفتارهایی پیش بگیرند که محتملاً خشک و تر را با هم میسوزاند! یعنی باید در برخورد شدید تأمل کرد که آیا فقط دامن ستمکاران را می گیرد یا نه دیگرانی را هم قربانی میکند و اگر این طور است که دیگرانی را هم در بر بگیرد باید از آن اجتناب کرد و در پی راهکارهایی بود که فقط ستمکاران را عقوبت کند. این از اصولی است که جنبشهای حق طلبانه حتماً باید آن را سرلوحه قرار دهند تا به هدف احقاق حق، حقِ احدی را پایمال نکنند که «مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَیْرِ نَفْسٍ أوْ فَسادٍ فِی الْأرْضِ فَکَأنَّما قَتَلَ النّاسَ جَمِیعا» (مائده 32)، یعنی هر که ارادهای را بیاراده کند و جانش را بکشد و از استقلال و آزادی بازش دارد یا در زمین تبهکاری کند مانند این است که انسانیت را در همه مردم بکشد! چرا که در رواج زنده بگور کردن ارادههای حقمدارانه آدمیان کوشیده است تا دیگر هوای رشد و تعالی در سرشان نباشد! از سوی دیگر؛ «إنَّ اللهَ لاَ یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا ما بِأنْفُسِهِمْ» (رعد 11)، تا جامعهای خویشتن خود را به حقمداری تغییر ندهد، حقوقش احقاق نمیشود! ای کاش از خواب خودخواهی بیدار شویم و بپسندیم برای دیگران آنچه را برای خود میپسندیم و بکوشیم تا دیوارهای فروریخته انسانیت را در میان خودمان دوباره بر پا کنیم و گرنه باز هم روزگارمان از این هم سیاهتر میشود که از ماست که بر ماست!
پس از این دو مطلب مربوط به اوضاع روز، دیگر مطالب را پیرامون عناوین زیر از نظر مخاطبان گرامی میگذرانم:
1ـ تاریخ پیدایش
2ـ اثبات پیش فرضهای فهم قرآن به روش پازل
3ـ تحریف قرآن
4ـ شأن نزول آیات قرآن
5 ـ نسبت کفر وشرک
6 ـ چند همسری
7 ـ مسؤولیت مالک مکان زنا
8 ـ حکمیت پیامبر بر مبنای تورات
9ـ انحرافات دینی شیعیان مصداق آیه 19سوره توبه
10ـ نسبت نفس و روح
1ـ تاریخ پیدایش
پرسش: آیا به نظر شما برای وجود هستی و یا پیدایش خلقت میتوان «تاریخ پیدایش» در نظر گرفت؟
پاسخ: «تاریخچه» یک پدیده زمانی موضوعیت دارد که آن پدیده «زمان آغاز» داشته باشد، و حال آنکه چون «خدا» ازلی است، پس هستی هم که شأنی برآمده از اوست و متناظر فعل و خلق الهی، ازلی است و نمیتوان برای آن زمان آغاز متصور شد چرا که اگر قائل به زمان آغاز برای هستی باشیم، یعنی هستی از نیستی بوجود آمده و این محال است. پس هستی نیز ازلی است و نمیتوان برای آن «تاریخ پیدایش» در نظر گرفت. البته ناگفته نماند که علم کوشش میکند به سیر پیدایش؛ روزافزون بیشتر پی ببرد اما محال ممکن است به صفر مطلق آن برسد چرا که صفر مطلقی ندارد که اگر داشته باشد باید پرسید که «خدا» از کجا و چطور وجود یافته است که از آن زمان پیدایش؛ آغاز به خلق هستی کرده و قبل از آن خالق نبوده؟! و این پرسش با خدایی خدا در تناقض است و بلامحل.
2ـ اثبات پیش فرضهای فهم قرآن به روش پازل
پرسش: یکسری پیش فرضها در بخشهای مختلف «فهم قرآن به روش پازل» وجود دارد مثل حق بودن قرآن، مطلق بودن صفات خداوند (حق مطلق بودن پروردگار) یا ایمان، راه و شیوه اثبات و یقین به این موضوعات (خارج شدن از حالت پیش فرض هست) چیست؟
پاسخ: اگر حقانیت آیات قرآن را پذیرفته باشیم مطلق بودن صفات و اسماء الهی و نیز خود قرآن با آیات قرآن اثبات میشود اما اگر حقانیت آیات قرآن را نپذیرفته باشیم باید با استدلال فلسفی و نیز تاریخی صحت پیش فرضها را نشان دهیم. ابتدا به «خدا» میپردازم: ما انسانها به حیات خود و طبیعت پیرامونی خود شهوداً گواهی میدهیم، نظام علّی معلولی حاکم بر هستی را هم در مراتبی دریافتهایم. حال هرچه از معلولها به سوی علتها به پیشتر میرویم آگاهی ما کاهش مییابد تا جایی که دیگر برای وجود یا موجودی (به مثابه معلول) علتش را نمیدانیم، اما به وجود آن علت ناشناخته گواهی میدهیم و این علت العلل را «خدا» مینامیم و منشأ خلقت را از او میدانیم. حال این «خدا» میباید واجد صفات و اسماء مطلق باشد، چرا؟ چون اگر صفات و اسماءش مطلق نباشد، نیازمند خدایی در مرتبه بالاتر میشود که مراتبی از آن صفات و اسماء را بدو داده باشد و اگر صفات و اسماءش مطلق نباشد ابدی هم نخواهد بود چون خداییاش زوال میپذیرد. یک سیب را در نظر بگیرید این سیب تا زمانی ماهیت خود را حفظ میکند که همه اسماء و صفاتش پابرجا بمانند و به محض اینکه یکی از صفات و اسماء آن دچار تغییر یا تحول شود، آن سیب به همان میزان ماهیتش را از سیب بودن از دست میدهد. پس «خدا» که «خود» + «آ» است یعنی وجودی که وجودش قائم به خودش است و نه علت دیگری، تا وقتی خداست که صفات و اسماءش همچنان برقرار باشد و شرط این برقراری؛ مطلق بودن است چرا که اگر حتی یک صفت مطلق نباشد یعنی نقصان داشته باشد دیگر صفات را نمیتواند ایجاب کند و صفات دیگر را به همان میزانی که خودش مطلق نیست تحت شعاع قرار داده، در کل پدیده حرکت جوهری به سوی زوال پدید میآورد. چرا حرکت جوهری به سوی زوال؟ چون حرکت جوهری یا به سوی رشد است یا زوال اما شرط به سوی رشد بودنش گرفتن مایه رشد از خارج خود است و حال آنکه خدا را علت العلل دانستهایم که ورای او علتی نیست. در این صورت اگر صفات و اسماء الهی مطلق نباشد خدا دمادم از خدایی ساقط میشود و این بدان معناست که نظم نظام علّی معلولی؛ روزافزون دچار بینظمی شود و حال آنکه بر ثبات نظام علّی معلولی حاکم بر هستی گواهی میدهیم. حال اگر بپذیریم صفات و اسماء الهی مطلق است پس هر آنچه از خدا نشأت بگیرد حق مطلق است یعنی بیکاستی و در کمال راستی و درستی و سزاواری چرا که نقصانی در صفات و اسماء الهی راه نداشته که مخلوق او دچار نقصان شود. اما این حق مطلق بودن مخلوقات در صورتی پابرجا می ماند که تفویض اراده و اختیار از سوی خدا به برخی مخلوقاتش نشده باشد و حال آنکه شده است و در نتیجه به میزان دخل و تصرف ناحق ذی ارادهها در مخلوقات، به همان میزان مخلوقات از حق مطلق بودن فاصله گرفته و میگیرند، مانند معلولیت مادرزادی که ماحصل دخل و تصرف ارادههای انسانی در نظام طبیعت میباشد.
حال بنا بر شواهد تاریخی، شخصی بنام محمد بن عبدالله ادعای نبوت و رسالت الهی از جانب خدای تعالی کرده است که عدهای به سبب «امین» بودن او و دریافتن مراتبی از حقانیت آنچه او مأمور به ابلاغش بوده بدو میگروند. در این میان؛ گروندگان اعجازاتی را هم شاهد بودند مانند اینکه کسی که سخنور نبود ناگهان در نهایت فصاحت و بلاغت سخن میگوید، آیات قرآن بعضاً از آینده یا سرّ مخفی دلها خبر میدهد یا چگونه کسی که عالم و حکیم نبوده عالمانه و حکیمانه سخن میگوید و… با این اوصاف نزول قرآن وثاقت تاریخی مییابد که از جانب خداست و حال چون از جانب خداست و قرآن خود میگوید که پیامبر در نص آن نقشی نداشته است بلکه فقط همانی را ابلاغ کرده که بر او وحی میشده، بنابراین میتوان قرآن را حق مطلق دانست چرا که فقط از جانب حق مطلق صادر شده است. حال اگر حقانیت قرآن مطلق باشد باید و شاید آن را بگونهای فهمید که فهم ما دچار تضاد و تناقض و تزاحم و تعارض نشود. از این رو «فهم قرآن به روش پازل» بایسته و شایسته و منحصر بفرد است.
پرسش: ممنونم از پاسخی که به سؤال بنده دادید. چند نکته هم هست که نیاز به روشن شدن دارد:
۱ـ در رابطه علت و معلول درنهایت علت ناشناخته رو خدا نامیدیم.
۲ـ در زمان رسول خدا حافظان و کاتبان کلام وحی را شنیده و حفظ یا مرقوم میکردند مطمئناً آنها مطلق نبودند که حال سهو یا عمد اشتباهی در کارشان صورت نگیرد. تا آنجا که من اطلاع دارم رسم الخط آن زمان اعراب و نقطه نداشته است. قرآنی که در حال حاضر در اختیار ما هست بعد از فوت پیامبر جمع آوری شده (در زمان خلیفه سوم) است. چگونه میتوان فهمید که دخل و تصرفی در آن صورت گرفته است یا خیر؟
پاسخ: وقتی که ما در سلسله علّی معلولی به خدا میرسیم و وجود ازلی او را میپذیریم، حال قرآن به ما میگوید که او «معمار بازنشسته» نیست، بلکه دمادم اعمال اراده میکند و حی القیوم است. (رجوع کنید به مقاله «زمان، علم الهی و نسبت اراده های الهی و انسانی» از نگارنده) اما همان طور که میفرمایید آیات قرآن در زمان پیامبر مکتوب میشده است و بر پیامبر خوانده میشده و صحت نگارش آن بررسی میشده است. از اتفاق در زمان عثمان همین مکتوبات در کنار حافظه حافظان قرآن در اختیار هیأت تدوین قرآن قرار گرفته و قرآن حاضر تدوین شده است. تواریخ قرآن مفصلاً به این موضوع پرداختهاند. بنده نیز در مقاله «حروف مقطعه؛ کدهای تدوینی» مطالبی مرتبط با این موضوع را آوردهام که رجوع بدان محتملاً مفید خواهد بود. به صورت خلاصه باید گفت که تاریخ قرآن گواه آن است که حداقل در کلیت قرآن حاضر مناقشهای نیست و در جزئیات هم اگر مناقشاتی هست کلیت وثاقت قرآن را تحت الشعاع قرار نمیدهد.
2ـ تحریف قرآن
پرسش: سؤال من در ارتباط با مصحف جمع آوری شده قرآن در زمان عثمان خلیفه سوم است که تا چه اندازه این قرآن، همان قرآنی بوده که بر پیامبر نازل شده است؟ اخیراً ویدئویی از «مهدی خلجی» در یوتیوب در مورد تکوین قرآن دیدم که ادعا میکرد که این چنین نبوده که اجماعی در مورد مصحف قرآن در زمان عثمان بین مسلمانان وجود داشته بلکه اگر حاکمیت چه در زمان عثمان و یا حتی در زمانهای دیگر مثل بنیامیه و بنی عباس متوجه میشدند که شخصی یا اشخاصی نسخه دیگری از قرآن در اختیار دارند، آن نسخهها به زور از آنها گرفته و به آتش کشیده میشده است!!! سوال دوم در ارتباط با نظر بعضی از شیعیان است که معتقد هستند حضرت علی نسخه دیگری از قرآن را در اختیار داشته و این قرآن (کامل) هم اکنون در دست حضرت مهدی است. در واقع آن کتابی که به نام قرآن در دست ما است یک جلد از سه جلدی است که دست حضرت مهدی است. اگر چنین چیزی درست باشد به نظر من استناد به قرآن موجود کاری است بیهوده، چون ناقص است و چه بسا آیاتی در آن دو جلد وجود داشته باشند که آیات فعلی را منسوخ می کند مثل آیه قصاص یا احکام دیگر قرآن!
پاسخ: با سلام و درود. اولاً: اگر قرآن الهی باشد در آن ناسخ و منسوخ راه ندارد چرا که از علم و توانایی و حکمت و دیگر صفات و اسماء مطلق الهی نشأت گرفته است. بنابراین ویژگیهای حق بر آن مترتب است و در نتیجه صدق دلالتش همه مکانی و همه زمانی می باشد. در این باره رجوع کنید به مقالات و مباحث نگارنده که بدان بسیار پرداخته است. ثانیاً: اعتقاد برخی شیعیان درباره قرآنی دیگر یا قرآن کامل و امثالهم از اساس مخدوش است چرا که مقوله «امام زمان» اصالتی ندارد و از عقاید انحرافی و خرافی است. (رجوع کنید به بحث آزاد درباره امام زمان و جامعه آرمانی). ثالثاً: در حفظ قرآن پای اراده الهی در میان بوده است چرا که خدای تعالی در آیه 9 سوره حجر میفرماید: «إنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ و إنّا لَهُ لَحافِظُونَ» بنابراین حتماً و یقیناً این قرآن همانی است که باید در دسترس بشریت قرار میگرفته است و لاغیر. اما درباره اینکه چرا قرآن در زمان پیامبر به صورت مصحف تدوین نشده است پیش تر در مقاله «حروف مقطعه؛ کدهای تدوینی» بدان پرداختهام که نقل مینمایم: «اگر در زمان پیامبر قرآن تدوین میگشت و صورت نهایی مییافت، ترتیب و توالی سور و نیز چیدمان گروه آیاتی که مجزا نازل شده بودند و در تدوین در یک سوره قرار داده میشدند، اصالت مییافت و سیر آیات و سور مدون حاکی از نظم خطی معنایی و محتوایی آیات کتاب میشد که بعضاً با مصادیق واقعی آنها در زیست فردی و جمعی بشری مغایرت مییافت و دیگر قرآن را از دلالت همه زمانی و همه مکانی آیاتش بر زیست بشری ساقط مینمود چرا که نوسان و جابجایی تقدمها و تأخرها و سیر غیرخطی ذاتی زیست بشریند. اگر این گونه نبود پیامبر را، و به طریق اولی، خدای تعالی را، نباید و نشاید که به امر مهم تدوین قرآن نپردازند. این عدم پرداختن حاکی از آن است که محتویات قرآن دارای سیر خطی نیستند که بشود آن را یکبار و برای همیشه تدوین کرد و بنا بر سیر خطی، آن را خواند و آموخت و بکار بست چرا که مفاهیم و مضامین هدایتی ذاتاً تو در تو و در هم تنیده و پیچیده و فاقد سیر خطی میباشند بلکه ماهیتی چند بعدی و ذومراتب دارند.» (برای توضیحات بیشتر در خصوص تدوین قرآن رجوع کنید به مقاله «حروف مقطعه؛ کدهای تدوینی» از نگارنده). دیگر اینکه اگر هم اجماع تام و تمامی بر سر چگونگی تدوین قرآن در زمان عثمان نبوده اختلافی اساسی هم بر سر آن نبوده و شاهد این مدعا اینکه علی بن ابیطالب در دوره خلافت خویش در تغییر آن اقدامی نکرده است و نیز سایر زمامداران پسینی. اگر هم نسخ دیگر را به آتش میکشیدند این ناشی از عقلانیتی بوده است که ماندگاری قرآن تضمین شود. با تمام این اوصاف؛ آیات قرآن حاضر از آیات نازل شده بر پیامبر حتماً و یقیناً کاستی ندارد و همان است هرچند که دچار تکرار گشته باشد.
3ـ شأن نزول آیات قرآن
پرسش: آیا شان نزول آیات قرآن مشخص است؟ یعنی آیا میتوان گفت که هر یک از آیات در جواب چه سوال یا در چه موقعیتی نازل شده؟ … شاید ما مرتکب یک اشتباه بزرگ شدهایم! ما گمان بردهایم که میتوان آیات قرآن را به موضوعات مختلف تعمیم دهیم! شاید این گمان اشتباه باشد و آنچه که قرآن به ما میخواهد بگوید تنها در متن ماجرایی خاص معنی میدهد. در این صورت آن کلام قرآن که میگوید من واضح و آشکار هستم معنی پیدا میکند. البته بعد از تحلیل آیه و ماجرای نازل شدن آن، منطق حاکم بر آیه و روش تفکر بر پایه قرآن بر ما آشکار خواهد شد و از آن انسان میتواند بر مبنای منطق قرآن و با تفکر خود مسائل دیگر را حل کند. به گمانم ما باید نگاه خود به قرآن را عوض کنیم.
پاسخ: با سلام و درود. برای برخی از آیات قرآن شأن نزولهایی گفتهاند، که بعضاً اتفاق نظر هم ندارند، اما جدای از این اختلاف، باید توجه کرد که جنس شأن نزولها «روایت» است و اگر قرار باشد که آیات قرآن با روایات هم سنگ در نظر گرفته شوند؛ دیگر چه نیازی به نزول آیات الهی بوده است؟! نه! دلالت آیات قرآن در شأن نزولهایی که برای آنها برشمردهاند محصور و محدود نمیشوند بلکه آن روایتی که میگوید بستر نزول فلان آیه چه بوده، اگر دارای صحت و اعتبار بوده باشد، نهایتاً آن واقعه و نظایر آن میتواند یکی از مصادیق دلالت آیه باشد و نه تنها مصداق آن. اگر قرار بود که فهم قرآن با دانستن شأن نزولهای آیات مقدور باشد، میباید شأن نزولها هم در قالب نص آیات قرار نازل میشد، مثلاً قرآن صراحتاً میگفت در پی فلان واقعه، رهنمون الهی این است و یا فلان آیه مصداقش فلان پدیده است، و حال که چنین نیست! حتی آن آیاتی که بستر نزولشان در خود نص آنها ذکر شده باز دلالتشان منحصر و محدود در همان مصداق ذکر شده نیست و میباید به تمامی وقایع و مصادیقی که بن مایه مشترک دارند تعمیم داده شود وگرنه فلسفه وجودی کتاب هدایت الهی بی معنا میشود و اساساً نیازی به نزول آن نبوده است.
5 ـ نسبت کفر و شرک
پرسش: در مورد آیه113 سوره توبه از روی چه علایمی باید اهل دوزخ را شناخت؟ آیا کفر و شرک یکی هستند یا با هم فرق دارند؟ چرا گناه مشرکان نابخشودنی است؟ آیا دعا برای هدایتشان هم مثل طلب آمرزش برای این دسته بیفایده است؟ در زمانه اکنون در مواجه با فردی که هیچ اعتقادی به خدا و… ندارد بهترین رفتاری که میتوانیم داشته باشیم چیست؟
پاسخ: کفر؛ حق پوشی است و شرک؛ خداسازی. کافر به ایمان بیاعتناست و مشرک عقیدهای انحرافی را رواج میدهد. هر مشرکی کافر است ولی هر کافری مشرک نیست. کافران بیشتر خود به بیراهه میروند و مشرکان میکوشند دیگران را هم به بیراهه ببرند و از این کار منفعت میجویند. البته باید توجه داشت این مفاهیم مطلق نیست بلکه نسبی است مثلاً وقتی گفته میشود فلانی مؤمن است یعنی ایمان او به کفرش میچربد یا فلانی کافر است یعنی حق پوشیش به حقمداریش میچربد. هر کسی در برخی مصادیق کافر یعنی حق پوش است و در مصادیق دیگر مؤمن است یعنی حقیقتگرا است. بنابراین آدمی همواره باید بکوشد از کفر به ایمان رود. اما مشرک چون قصد نهادینه به خداسازی و رواج عقاید انحرافی دارد غفران الهی شامل حالش نمیشود و گناهانش بی اثر نمیگردد بلکه هماره عذاب آنها را خواهد چشید. اگر مؤمنی برای مشرکی طلب غفران کند یعنی حقیقت ایمان را نفهمیده و در واقع مؤمن نیست بلکه گمان میبرد مؤمن است چرا که اگر فهمیده بود میدانست که نتیجه طبیعی و منطقی شرک، هلاک است و راه غفران فقط توحید است، و کسی که تعمداً موحد نیست، مانند کسی است که خود را به خواب زده و بیدار کردنش ممکن نیست! رسالت هر مؤمنی این است که هماره دینداری خود را برای خدا خالصتر گرداند یعنی هرچه بیشتر حقمدار شود تا حقمداری رواجش روزافزون شود. دعوت از طریق الگو و اسوه شدن مقدم بر دعوت لسانی است، دعوت کننده به هدایت اگر مصداق عالم بی عمل باشد دعوتش نه تنها مفید نیست که مضر است. اما اهل دوزخ آنهایی هستند که خداسازی میکنند و ناحق را حق جا میزنند و یا حق پوشی میکنند و یا عامل به حق نمیشوند که همگی در مراتب دچار آتش دوزخند چه در این دنیا چه در آخرت و اهل بهشت آنهایی هستند که حقمدارانه میزیند و در راه خدا کوشش میکنند و هماره خود را متعالیتر.
پرسش: اینکه شما فرمودید هرکسی ممکن است در بعضی مسائل کافر باشد و در بعضی مسایل مؤمن، بعد؛ آن حکم ازدواج که در قرآن فرموده کافر نباید با مسلمان ازدواج کند یا کشتن کسی که مرتد شده مجاز است چه میشود؟ اگر آن فرد در اعتقاد نگاه توحیدی نداشته باشد ولی در عمل خیلی هم طرفدار حق است و تابع اخلاق، از نگاه قرآن این فرد کافر است یا مسلمان؟ آیا عقیده بر عمل مقدم است یا عمل بر عقیده مهمتر است از نظر خداوند؟
پاسخ: اولاً در قرآن حکمی مبنی بر کشتن مرتد وجود ندارد. ثانیا مبنای ما باید برآیند ایمان یا کفر اشخاص باشد البته کسی که مبانی ایمانی را پذیرا باشد میتوان امید داشت که در عمل هم پایبند بشود ولی اگر مبانی ایمانی را قبول نداشته باشد قطعاً مبانی دیگری را مبنای عمل خود قرار میدهد. بنابراین شرط لازم در ازدواج ایمان نظری اشخاص است و شرط کافی برآیند التزام عملی ایشان به مبانی ایمانی. از این رو ازدواج بایسته و شایسته است که با شناخت نسبی طرفین از یکدیگر صورت پذیرد. اگر کسی در عمل نگاه توحیدی نداشته باشد قطعا حقمدار نیست چرا که لازمه حقمداری توحیدی دانستن هستی است و همچنین کسی که از لحاظ نظری توحید را قبول دارد ممکن است در عمل حقگرا نباشد. (رجوع کنید به دو مقاله «توحید، روابط قوا، ثنویتها و موازنهها» و «ویژگیهای قدرت، ویژگیهای حق» از نگارنده)
6 ـ چند همسری
پرسش: در رابطه با چند همسری فکر میکنم بیشتر زمان خاصی مد نظر بوده چون در حال حاضر با توجه به پیشرفت علم انتخاب جنسیت نوزاد دست پدر و مادر است لذا مدیریت کلان کشور با توجه به اطلاعات کامل که دارد میتواند در جهت توازن زن ومرد عمل کند اما در حال حاضر یازده کشور وجود دارد که تعداد مردها از زنها بیشتر است مثل چین، کانادا، نروژ و… راه حل اسلام در این مورد چیست؟
پاسخ: توازن تعداد کل زنان و مردان عامل چندان تعیین کنندهای نیست چرا که عوامل تناسب یا سنخیت سنی، فرهنگی، سلیقهای، اعتقادی، قومی، خوشایندی، مرگ و میر، طلاق، جدایی عاطفی و امثالهم مؤثرترند و مقوله ازدواج را از تناظر یک به یک خارج میسازند. بنابراین اگر تعداد کل زنان و مردان هم یکسان باشد، باز هم توزیع ازدواج خطی نخواهد بود. از این رو اگر تعداد کل مردان هم در منطقهای بیشتر از تعداد زنان باشد، باز به جهت عدم تناظر یک به یک در دیگر عوامل مؤثر در ازدواج عامل تعداد کل کمرنگ میشود، اما حتی به فرض برقراری تناظر یک به یک و کمبود زنان، حداقل راهکار مهاجرت به طور طبیعی دنبال خواهند شد. البته اینکه در جامعهای و در جغرافیای خاصی تعداد زنان و مردان دچار اختلاف فاحش و چالشی بشود حتماً عواملی غیر طبیعی در آن دخیل بوده است که میباید برطرف شود چرا که مشیت الهی بر برقراری نسبی توازن بوده است.
7ـ مسؤولیت مالک مکان زنا
پرسش: اگر دو نفر در خانه کسی زنا بکنند و او قلباً راضی نباشد اما به دلایلی رضایت دهد یا حداقل ممانعت نکند آیا آن شخص در گناه آن دو نفر شریک است؟ اگر شریک است برای رفع این گناه از دامن خود چه باید بکند؟ و اینکه در باور جامعه هست که میگویند محلی که زنا میشود بی برکت یا نجس میشود آیا این باور درست است؟ اگر درست است برای تطهیر آن مکان چه باید کرد؟
پاسخ: چون حسن و قبح اعمال ذاتی است، و زنا از آن رو که مغایر حقوق افراد، خانواده و جامعه میباشد حرام است، شخصی که در سهولت آن مشارکت کند نیز مراتبی از گنهکاری را مرتکب شده است چرا که در رواج آن دخیل بوده است. او باید دیگر در چنین مواردی اجازه ندهد از خانه او سوء استفاده شود و این توبه اوست، در این صورت تطهیر معنوی مکان هم محقق میشود. شرط دیگری هم وجود دارد و آن اینکه اگر آن دو طرف به جهت آن زنا بچهدار شدند یا دچار بیماری یا مشکلی، و نیاز به شهادت صاحب خانه بود، او باید از شهادت امتناع نکند. البته در غیر این صورت باید رازداری کند.
8 ـ حکمیت پیامبر بر مبنای تورات
پرسش: بنابر آیه105 سوره نساء، پیامبر موظف به حکم کردن بین مردم بر اساس قرآن است اما همین پیامبر (بر اساس آیات ۴٢ و ۴٣ سوره مائده و تفاسیر آنها) بر طبق احکام تورات (که قرآن آن را تحریف شده میداند) حکم بر سنگسار کردن یک یهودی میدهد. آیا به این معنی است که پیامبر از شرایط قضاوت عادلانه نزول کرده است؟! کسانی که میگویند «حق فرازمانی و فرامکانی است» بر اساس آیه ۴٣ سوره مائده «کَیْفَ یُحَکِّمُونَکَ وَ عِنْدَهُمُ التَّوْراهُ فیها حُکْمُ اللهِ ثُمَّ یَتَوَلَّوْنَ مِنْ بَعْدِ ذلک» چگونه آنها به حکم تو سر فرود آورند در صورتی که تورات نزد آنهاست و حکم خدا (سنگسار) در آن است… بایستی مجازات سنگسار را نیز قبول کنند چون در تورات ذکر شده و بر طبق همین آیه در قرآن، خداوند بر اجرای آن صحه میگذارد.
پاسخ: برای فهم دلالت آیات42 و43 سوره مائده باید گروه آیات41 تا50 این سوره را در نظر بگیریم. در آیه41 خطاب به پیامبر میفرماید آن دسته از کسانی که به زبان میگویند ایمان آوردیم اما در عمل حق پوشی میکنند تو را ناراحت نکند چرا که آنها قلباً ایمان نیاوردهاند و نیز کسانی از یهودیان که برای دروغ پردازی شنونده تو هستند و میخواهند حرفهای تو را تحریف کرده برای گروه دیگری که نزد تو نمیآیند بگویند. آنها به دستهای هم که میخواهند نزد تو بیایند میگویند اگر این طور به شما گفت بپذیرید وگرنه از او دوری کنید در حالی که آنها نمیدانند هرکه را خدا بخواهد دچار فتنه کند تو هرگز از جانب خدا اختیاری بر آن نداری. آنها کسانی هستند که خدا نخواسته است دلهاشان را پاک کند و در دنیا خواری و در آخرت عذاب بزرگی در انتظارشان است. آری! گوش دهندگانند برای دروغ پردازی تا حرام خوری کنند! پس اگر نزد تو آمدند اگر صلاح دانستهای میانشان داوری وگرنه از آنها دوری کن و تو ملزم نیستی که حتما میان آنها داوری کنی بلکه به تشخیص خود توست و بدان که اگر رویگردان شوی از آنها زیانی به تو نمیتوانند برسانند و اگر میانشان داوری میکنی با اینکه دروغ پرداز و حرام خورند تو به قسط داوری کن چرا که خدا مقسطین را دوست دارد و نه ستمکاران را. حال پس از وصف اوصاف برخی از مراجعه کنندگان به پیامبر، در آیه43 میفرماید و چگونه است که ای پیامبر تو را داور قرار میدهند در حالی که تورات نزد ایشان هست و در آن حکم خدا آمده است؟! اینها چون تو به حق میانشان داوری میکنی و خوشایندشان نیست از تو هم رویگردان میشوند چرا که مانند مؤمنان نیستند. همانا ما فرو فرستادهایم تورات را که در آن هدایتی است و نوری… بعد در آیه45 مصداق آن حکم الهی که در تورات مندرج بوده است را میگوید که در چه مورد از پیامبر داوری میخواستند: «وکَتَبْنا عَلَیْهِمْ فیها أنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ والْعَیْنَ بِالْعَیْنِ وَالْأنْفَ بِالْأنْفِ وَالْاُذُنَ بِالْاُذُنِ والسِّنَّ بِالسِّنِّ والْجُروحَ قِصاصٌ فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ کَفّارَهٌ لَهُ وَمَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أنْزَلَ اللهُ فَاُولَئِکَ هُمُ الظّالِمونَ» پس اینکه گفتهاند پیامبر حکم به سنگسار یک یهودی داده محلی از اعراب ندارد چرا که خود قرآن مشخص کرده که مناقشه در موضوع قصاص بوده است و در این مورد حکم قرآن و تورات یکی بوده است. در خصوص آیات48 و 49 رجوع کنید به مقاله «بازنگری در فهم امت واحد در قرآن». اما آیه50 هم گواه است بر اینکه آن بدنبال حکمی بودند تبعیض آمیز درباره قصاص چرا که میفرماید: «أفَحُکْمَ الْجاهِلِیَّهِ یَبْغونَ»، آیا حکم جاهلیت را میطلبند؟
9ـ انحرافات دینی شیعیان مصداق آیه 19سوره توبه
آیا تاکنون به آیه19 سوره توبه دقت کردهاید؟! آیا این آیه با این همه مناسک مذهبی رایج در بین شیعیان همخوانی ندارد؟! آیا این همه به اصطلاح ایستگاه صلواتی و بریز و بپاش و متولیگری اماکن مذهبی مورد تایید آیات قرآن است؟! چرا در پایان آیه می گوید خدا ستمکاران را هدایت نمی کند؟! «أجَعَلْتُمْ سِقایَهَ الْحاجِّ وَعِمارَهَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ»، آیا قرار دادهاید آب دادن به حاجیان را و (نگهداری) عمارت مسجد الحرام را، «کَمَنْ آمَنَ بِاللهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ وَجاهَدَ فی سَبِیلِ اللَّهِ»، بمانند کسی که ایمان آورده است به خدا و هنگامه آخرت و کوشش کرده است در راه خدا، «لا یَسْتَوُونَ عِنْدَ اللهِ»، (نه) برابر نیستند نزد خدا، «واللهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظّالِمینَ»، و خدا هدایت نمیکند قوم ستمکاران را
10ـ نسبت نفس و روح
ماهیت انسان نفس است و تن (آدم و زوجش) و روح؛ تجلی خدای است در آدم که در آن دمیده می شود مانند میناگری که با دمیدن در مینایی جامی بلورینش می کند. خدای در مینای نفس آدمی دمیده است اگر او مجال دهد که بلورین شود. روح آن غایتی است که نفس باید بدان رسد. روح القدس و روح الامین آن تجلیِ پروردگارند بر ضمیر آدمی که واسطه هدایتند. روح از جنس خداییِ خداست و آدمی بواسطه روح خدایی میشود. (البته برای تدقیق بیان فوق نیاز به تحقیق قرآنی پازل وار می باشد امید که مجالش پیش آید)
نیما حق پور ـ 8 آذر 1398
www.t.me/FPGhoran
www.instagram.com/nima_haghpoor