برای شنیدن صدای این مصاحبه اینجا را کلیک کنید
فرهنگ استقلال و آزادی ، و ارتباط ویژگیهای این فرهنگ با هم
بحث را شروع میکنیم با :
فرهنگ استقلال و آزادی و ارتباط ویژگیهای این فرهنگ با هم ،
و تنها به داشتن ویژگیها بسنده نمیکنیم ، بلکه این را بحث میکنیم که این ویژگیها با هم چه ارتباطی دارند؟
بحث جدیدی هم آغاز میکنم و آن این است که :
غرب در جریان تحولش به جایی رسیده است که ، روشنفکران از فیلسوف و جامعه شناس و سیاست شناس و اقتصاد دان و غیرو میگویند که :
به جایی رسیده ایم که خطر نابودی کلی این تمدن وجود دارد,
و میگویند علت آن این است که نخبه گرایی و تحول از بالا را قبول داشتیم ، و فکر میکردیم که غیر از اینهم راهکاری نیست و
حال اینکه تحول از بالا بن بست است و میرسد به وضعیتی که مارسیدیم و باید تحول از پایین باشد ،
تحول از پایین بشود یعنی چه ؟
یعنی آن قاعده ی هرم اجتماعی در جامعه ها ،که اکثرا تبدیل شده است به دو طبقه نسبتا و یا کاملا بسته به روی یکدیگر که :
یکی کوچک و بالا دارای همه چیز و یک گروه بزرگ و در پایین و فاقد همه چیز تبدیل شده اند و قشرهای میانه دارند میروند طرف پایینی ها ،خوب تحول از پایین یعنی اکثریت بزرگ که باید تحول کند تا بشود تحول از پایین ،خوب در این روابط سلطه گر و زیر سلطه ، چگونه میتوان اکثریت را از شر اقلیت صاحب همه چیز حفظ کرد ؟
راهکاری که انقلاب ما به بشر آموخت را آقای آلن تورن در زبان جامعه شناسی میگوید که :
در برابر قدرت تام جنبشهای کوچک به کار نمی آید ، و ما این را در کشور خودمان بعد از انقلاب هم هرروز دیده ایم ، جنبش بزرگ و همگانی میخواهد، آن جنبش هم اگر بخواهد تحول از پایین صورت بگیرد محتاج به وجدان است به حقوق ، که انسان وجدان و شعور وآگاهی پیدا کند و این آگاهی مداوم باشد که من موجودی هستم حق وند و خلاق ، بنا بر این حقوق اساسی تنظیم کننده ی رابطه ها بشوند و در قوانین اساسی به عنوان اصول وارد بشوند و قوانین عادی تابع آن قوانین بگردند.
پس این راهکاری که ما طی نیم قرن است پیشنهاد میکنیم حالا راهکار جهان شده است یعنی راهکار اینست که تحول از پایین باید انجام بگیرد و تحول هم با زور نمیشود .
و چرا این نمیشود ؟
این روزها بعضی ها یا نادانسته و یا به علت اینکه آلت فعل هستند تبلیغ خشونت میکنند ، که چرا این خشونت راهکار نیست ؟
و صحبتی هم آقای خامنه ای کرده است که هم زور پرستی او و هم بیسوادیش را بیان میکند ، او خطاب به بسیجیها گفته است که :
مستضعفین شما هستید و هر کسی که در برابر شما بایستد مستکبر است و باید کلکش را بکنید او این را مستند به این ایه قران کرده است که میفرماید که در پایان کار اراده خداوندی بر این است که مستضعفان امامان روی زمین بگردند،خوب این معنایی دارد که این آقا به آن میدهد ؟ قطعا نه ، چرا نه ؟
آن تحملها از پایین امر تازه ای نیست ، که چون غرب الان به این وضعیت رسیده است بگوید برویم آن را امتحان کنیم ، غرب خبر دارد ومیداند ، چون فراوان جنبشها از پایین شد ولی بعد وقتی پایین رفت بالا ، دوباره رابطه قوا بازسازی شد و رابطه مسلط و زیر سلطه را بازسازی کرد و دوباره آن شد بالا و بقیه شدند پایین ، از دو نظری که در دو کتاب دینی مطرح شده است :
یکی در کتاب مقدس یهودیان و مسیحیان که میگوید :
در آخرکار، آخریها اولیها خواهند شد و دومی که قرآن است نمیگوید که ، آخریها اولیها خواهند شد ، میفرماید که مستضعفان امامان خواهند شد ، دوتا حرف است ؛
آن اولی میشود که هر بار که جنبش کنید و بخواهید که آخریها اولیها بشوند ، آن اولیها به لحاظ اینکه در ساختار قدرت جذب میشوند ، و طبق آن ساختار ، و وظائفی که ساختار قدرت ایجاب میکند عمل میکنند ، میشوند آلت قدرت، و بازسازی میکنند نظام اجتماعی اقلیت حاکم و اکثریت محکوم را و، اگر بخواهیداین طور نشود باید آخریها (به عبارت قران مستضعفان ) می باید امامان بگردند یعنی رابطه قدرت و قوا از میان برخیزد ،( همه ی مستضعفان جهان که نمیتوانند همه ولایت مطلقه بشوند و آقای خامنه ای بشوند و یا بسیجی های ایشون بشوند و اسلحه بدست بگیرند و اینها که حرف قرآن نمیشود )
کل بشر بخواهد امام بشود یعنی:
وجدان پیدا کنند که ، هر انسانی مسئول رهبری خویش است ، و هرانسانی حق وند است ، و اینکه رابطه ها را حقوق تنظیم کند که استکبار و استضعاف از میان بر خیزد ، این است حرف قرآن . حالا بشر رسیده است به این حرف ، بشر که میگویم اندیشمندان را میگویم تا عموم بشر وجدان پیدا کنند هنوز خیلی راه است و زمان میخواهد و خدا میداند که اصلا پیدا میکنند یا نمیکنند ؟
ولی خوب حالا توجه شده است ، آنکه باید پایینی ها قرار بود بالاییها بشوند آن جنبشهای کمونیستی آخریها بودند دیگر، شدند اولیها بعد طبقه جدید درست کردند و شدند استبداد فراگیر و دوباره همان بساط و همان آش و همان کاسه این مال آزمایش کمونیستی ،آنکه خود ما انجام دادیم که قرار بود که نشویم ، ایشان مرجع تقلید بود قرار نبود که بشود ولایت مطلقه حکم آدمکشی صادر کند ،به محض اینکه در آن روابط قوا و ساختار خود را وارد کرد ، شد آلت فعل آن ساختار ، و غیر از این هم ممکن نبود و نمیشد و ایشان نمیتوانست هم وارد ساختار بشود و هم غیراز کاری که کرد بکند پس دوباره آن ساختار بازسازی شد و بدترش هم شد، مردم چون نمیتوانند متوجه بشوند که چرا اینجور شد، می اندازند به گردن انقلاب که چون ما انقلاب کردیم اینجور شد، واقعیت این است که رژیم شاه همین بود و این رژیم کنونی هم به همان تبدیل شد ، الا اینکه آن تحول در روابط قوا و در ساختار ، با تحولی که در پایین صورت گرفت ، خشونت بیشتر را ایجاب میکرد،اینکه این پایینی ها که شدند بالا ، وحشیانه تر عمل میکنند (البته توهین میشود به وحشیها ) قساوت بیشتری بکار میبرند در اعمال خشونت ، به لحاظ این است که در آن ساختار بدون خشونت بیشتر نمیتواند عمل کند ، اگر میتوانست اصلا خشونتی بکار نمیبرد اما نمیتواند ،
شما عراق را نگاه کنید ، اینهمه کشت و کشتار ؟ چرا ؟
اینها که آخریها بودند و شدند اولیها ، از صدام فاسدتر شدند ، اینها که ولایت مطلقه نبودند که ، این آقایی که الان نخست وزیر شده است و تازه استعفا داد اول عضو حزب کمونیست بوده است ، وارد آن ساختار که شدی میشوی آلت فعل دیگر کاری نمیتوانید بکنید.
اینکه من میگویم نه به لحاظ استدلال و کار علمی تنها است ، به لحاظ اینکه من خودم تجربه کرده ام خوب حالا شدم رئیس جمهوری حالا میخواهم که روابط را حقوق تنظیم کند آن ساختار مانع است و اگر جذب آن ساختار بشوم ، آن دیگر من نیستم ، میشوم آلت فعل آن ساختار، آقای خمینی به من بنی صدر سالهای عمر را در روابط عدمی گذرانده ، میگفت که شما هنوز فکر میکنید که در پاریس نشستی داری تئوری میسازی ؟آقا تمام شد دوران دانشجویی و درس و بحث و فلان ،آقا شما رئیس جمهوری ،
یعنی چه ؟ یعنی آقا بزن بکش ،توجه شد ؟ شما بخواهی در آن مقام به آن ایجابات قدرت عمل بکنی ضد آن میشوی که بودی ، و نخواهی بکنی آن ساختار شما را می اندازد بیرون ، مرا انداخت بیرون ، مصدق را انداخت بیرون و امیر کبیر را انداخت بیرون و قائم مقام را انداخت بیرون همینطوری بشمار برو جلو اینجوری است ، این را باید خوب فهمید، اینکه میگوید مستضعفان امامان روی زمین خواهند شد یعنی اینکه :
1- این ساختار قدرت باید از میان بربخیزد و
2- انسانها خویشتن را به عنوان موجوداتی که خود خویشتن را رهبری میکند بشناسند.
در جامعه ی آرمانی که در آن هیچ فردی بر دیگری حقی از مالکیت ندارد و انسان از تصمیم دیگری رها است .تا آنجا خیلی مانده است .
ولی قبل از آنجا ، اینکه آخریها بخواهند امامان بشوند ، یک فرهنگ میخواهند فرهنگ استقلال و آزادی ، تا بتوانند با وجدان به حق وندی خودشان و عمل به حقوق خودشان، روابط خود را با هم روابط حق با حق بکنند و حقوق رابطه ها را تنظیم کند و به این ترتیب است که مستضعفان امامان روی زمین میشوند .
حالا فرض کنیم میخواستیم این را در ایران عمل کنیم این با ولایت مطلقه سازگاره ؟ نه با سپاه پاسداران و دادگاه های انقلاب و بسیج درست کردن و انداختن به جان مردم میخواند ؟ خیر نمیخواند .اینکه وارد بشوید در این جنگهای 9 گانه ای که ساختار اینها را کشانده در آنها ، میخواند ؟ آدم اگر مریض نباشد که نمیشود که هر کجا جنگ شد یکطرفش ایشون باشد که ؟رفته برای یک ساختاری که ، اگر این کار را نکند حذف میشود، توجه کنید !!!
اینکه آقای خامنه ای میگوید که اگر ما در موصل و سوریه نجنگیم باید در کرمانشاه و همدان بجنگیم ، درواقع دارد این حرف را میزند که :
اگر من در این ساختار عمل نکنم حذف میشوم ، یعنی موقعیتم از این ساختار است و موقعیتم را از دست میدهم ، این است که مجبور است در آن ساختار عمل کند،خوب مردم هم مجبورند که در این مورد تبعیت کنند ؟ و این بدبختیهای روزمره که بر هم افزوده میشوند را تحمل کنند؟ و اگر حرکتی اعتراضی کردند بشوند اوباش و چنین سرنوشت خونینی به خود ببینند ؟ نه .خوب چرا میبینند ؟ و در این میان مردم هیچ مسئولیتی خودشان ندارند ؟ دارند .
زیرا این حقوقی که ما داریم ذاتی حیات ما است ، من قبلا هم چند بار توضیح داده ام ، اگر آدمی مواظب استقلال و آزادی خودش باشد و حداقل فقط زور نگوید و زور نشنود، همین در این حالت غیر ممکن است که یک رژیمی از این نوع داشته باشد ، و ممکن هم نیست که یک کسی بتواند برود در تلویزیون و به قرآن آن نسبتهای عجیب و غریبی بدهد که آن آقای باصطلاح متخصص قرآن رفته و گفته است که دست و پای چپ و راست دستگیر شدگان را باید برید و تازه به اینهم نباید اکتفا کرد و بایدگذاشت اینها زجر کش بشوند و نفی بلد هم در تعبیر ایشان این شده است که باید فرد را بنشانند در زورق سوراخ ، بیاندازند در دریا ، اینهم نفی بلده ، این را از کجا در آورد؟ واقعا مغز اینها تنها در یافتن شیوه های تخریبی و زورگویی کار میکند ، تا کجا میرود ؟این است که عقل قدرتمدار با تخریب شروع و کار میکند ، اصلا این طرز فکر که بنشیند فکر کند که چگونه میشود افراد را زجر کش کرد و تازه بیاید در تلویزیون بگوید، باید بیمار باشد ، این چنین آدمی بیمار روانی است باید ببرند در تیمارستان بلکه این درمان بشود ،آخر اسم پیامبر بود پیامبر رحمت ، و نه پیامبر خشونت از نوع زجر کش کردن ، خوب شما روحانیون کشور و شما روحانیون بیرون کشور این صحبتها را نمیشنوید ؟اگردوره شاه بود و یک کم و زیادی میگفتند ، میگفتید ای وای ، وا اسلاما ، حالا اینها صدمه ای به اسلام شما نمیزند ؟
این ها که من توضیح دادم برای این است که توجه بکنید به اهمیت ضد فرهنگی که ضد فرهنگ قدرت است و فرهنگی که فرهنگ استقلال و آزادی است و اینکه : آن فرهنگ استقلال و آزادی لازمه ی تحول قاعده ی هرم اجتماعی ، یعنی همان پایین است برای اینکه خود سرنوشت خویش را در دست بگیرد ، برای اینکه همه نمیتوانند بالایی بشوند ، ولی همه میتوانند مستقل و آزاد زندگی کنند ، و برای این امر ناگزیر می باید که فرهنگ استقلال و آزادی پیدا کنند ، یعنی تنها وجدان بر حقوق کافی نیست و باید که انسان خلاق فرهنگ هم بگردد ، خلاق فرهنگ برای اینکه خلق در استقلال و آزادی ممکن است ، انسانی که عقلش مستقل و آزاد است میتواند خلق کند ، عقل آزاد نباشد نمیتواند خلق کند ،این آیه قران را بدهید به آقای خامنه ای این بلا را سرش می آورد ، بده دست متخصص قرآن آقای خامنه ای آن بلا را سرش می آورد ، چون این عقل خلاق نیست و این زبان خلق را نمیفهمد، قرآن زبانش زبان خلق است ، زبان توجیه نیست و چیزی را توجیه نمیکند ، در بسیاری از آیات توضیح هم نمیدهد که چرا این جور است ، برای اینکه خلق است، میگوید مستضعفین میشوند امامان ، امام کیست ؟ بسیجی تفنگ بدست است ؟
خوب همه ی زور مدارها همین کار را میکنند ، دیگر لازم به این نبود ، اگر قرار بود آخریها این جوری امامان بشوند که وامصیبتا .
شما تصورش را بکنید که اگر بشریت قرار باشد که هر کسی یک اسلحه ای دستش بگیرد ، و امام یعنی بسیجی شدن و یکدیگر را کشتن هیچ کسی روی زمین نمیماند، این نمیتواند زبان خلق را بفهمد ، و زبان آزادی را نمی فهمد ، حرفی نمیتواند از زبانش خارج شود مگر اینکه زبان قدرت و زور باشد .
ویژگیهای زبان آزادی و ویژگیهای زبان قدرت در کتاب ارکان دموکراسی برشمرده شده اند ،شما حرفهای آقای خامنه ای و دیگر متصدیان رژیم مانند این قاتل تاریخی آقای رئیسی را توجه کنید که ، بعد از این جنایت اخیر گفته است که کار دستگاه قضایی بگیر و ببند است ، راحت، چرا غیر از این نمیتواند بگوید ؟این سوال است دیگر ، آخه دستگاه قضایی ؟ قضا کارش چه بود ؟ احقاق حق ،چرا این را نمیتواند بگوید ؟ با اینکه در تمام این فرهنگهای حقوقی دنیا هست و در خود این فک آقایان هم هست خوب این چرا آن به زبانش نمی آید و اینرا میگوید ؟کار قاضی چیست ؟ احقاق حق ،چرا این را نمیگوید و میگوید کارش بگیر و ببند است ؟برای اینکه این عقل قدرتمدار نمیتواند کلمه ای یا جمله ای بگوید که زور تویش نباشد ، احقاق حق یعنی زور زدایی ، بگیر و ببند یعنی زورگویی ،دو تا مفهوم ضد هم از دو تاچیز به قول آخوندها لایتچسبک، نمیشه اینها را به هم چسباند ، ولی آن را نمیتواند بگوید این را میگوید ،زبان بکار برده شده توسط آقای خمینی در پاریس ، که با آن بیانهای اصول بیست گانه را میگفت ، مقایسه کنید با زبان به کاربرده شده توسط او از زمان ورود به ایران تا زمان مرگ خوب چه جوری این عقل میچرخید که آن چیزها را به زبان بیاورد؟
حالا شما میگویید آن حرفها مال خودش نبوده و درست است ، ولی خوب عقل او در آنجا در آن وضعیتی که بود و در قدرت که نبود و ضد قدرت بود ، و به همین دلیل بود که لااقل میتوانست و قادر بود که اینها را بازگو کند ، خوب این آدم رفت ایران ، اصلا بدون مقدمه ، بی حساب و بی کتاب یک فرمایشات زورمدارانه ای میفرمود ، یک امضای فرمانده کل قوای روح الله الموسوی الخمینی هم میگذاشت توش ، به قول نوه اش که میگفت یک دفعه وسط ناهارهمه نشسته بودیم یک دفعه یک حالی بهش دست میداد بلند میشد و یک قالی چاق میکرد و یک مساله ای میساخت ،این برای این است که عقل وقتی اعتیاد پیدا کرد به اطاعت از اوامر و نواهی قدرت، فرهنگ دیگر خلاق نیست این عقل دیگر نمیتواند چیزی را بیافریند این کارش و تراوشاتش همین است که از دماغ (عقل )آقای خامنه ای تراوش میکند ،از دماغ آقای رئیسی تراوش میکند و غیر از این نمیتواند باشد ،این توضیحات زمینه را آماده میکند تا ما از ویژگی اول فرهنگ استقلال و آزادی سخن بگوییم و وارد بحث بشویم :
اصل راهنمای فرهنگ استقلال و آزادی موازنه ی عدمی است یعنی قدرت و زور توی آن نیست و تعادل قوا و تعادل زور برقرار نمیکند تا بگوید این بالا و آن پایین و این اقوام و آن رعیت و این مافوق و آن مادون و این موازنه اش عدمی است و اصل راهنمایش موازنه عدمی است .
برخلاف ضد فرهنگ قدرت که موازنه اش دوئیت و ثنویت است ، اینجا مسلط و آن زیر سلطه این زورگو آن زور پذیر چون زور مایه اش این است ، در اینجا هر دو را یکی حساب میکنند و به آن میگویند فرهنگ .