back to top
خانهدیدگاه هامازیار شکوری گیل چالان: نقدی بر "شاخصه های حق" آقای بنی صدر

مازیار شکوری گیل چالان: نقدی بر “شاخصه های حق” آقای بنی صدر

Shakoori Maziar4بسمه تعالی

جناب آقای بنی صدر با سلام و احترام

 

از اینکه متن کامل مقاله حضرتعالی با عنوان “حق و منشاء آن و رابطه اش با دین” را برای بنده ارسال نمودید بسیار متشکر میباشم. اما نکاتی در مطالب مرقوم حضرتعالی در باب شماری از ویژگی های حق و شناخت آن میتواند محل بحث قرار گیرد. بدین منظور نکاتی را خدمت حضرت عالی مرقوم داشته که امید است مورد توجه و تحقیق قرار گیرد.

یادآوری مینمایم اینکه بخواهیم خصایص حق را برشمریم منوط به یک مهم است و آن اینکه ابتدا باید مشخص شود آیا حق واقعیتی ست پیشینی و تکوینی یا حق واژه ایست انتزاعی و اعتباری. و مسئله دیگر اینکه اگر حق تکوینی و واقعیتی پیشینی ست منشا آن کجاست؟ و اگر حق امری ست انتزاعی و اعتباری پس از ثبات و جهانشمول بودن برخوردار نبوده و متغییر است. در این صورت هرگز نمیتوان کوچکترین تفاهمی بر روی شناخت حق داشت چرا که حق وجود عینی و پیشینی نداشته و ساخته و پرداخته منافع و عقول متضاد اشخاص و مکاتب خواهد بود.

آنگونه که از دیدگاه های حضرتعالی در مورد حق و حقوق اطلاع دارم حضرتعالی معتقد به شق اول هستید و بر خلاف آقای دکتر کدیور حق را تکوینی و پیشینی می دانید نه انتزاعی و اعتباری. با این اوصاف است که همت نموده و سعی بر آن داشته اید صفات و شخاصه های حق را مورد شناسایی قرار دهید. جزوه ای را که پیرامون ویژگی های حق ارسال نمودید دارای ابهام بود. علت ابهام ها نیز در این بود که ابتدا میباید حق به عنوان تکوین مورد بررسی قرار گیرد و منشا آن به عنوان امر پیشینی تحلیل شود. پس از این اولین قدم میتوان به حق به عنوان تشریع در روابط شخص و خود، شخص و دیگران، شخص و عالم خلقت نظر انداخت. برای کمک به مسئله در راستای مسلمانی از کلام الهی استمداد می جویم.

قرآن مجید حق را امری تکوینی و پیشینی می داند که خلقت بر همان مبنا حادث شده است.

«وَخَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَلِتُجْزَى کُلُّ نَفْسٍ بِمَا کَسَبَتْ وَهُمْ لَا یُظْلَمُونَ»

«و الله آسمانها و زمین را به حق آفریده است و تا هر کسى برای آنچه به دست آورده پاداش یابد و آنان مورد ستم قرار نخواهند گرفت»

بنا بر این حق واقعیتی بوده پیشینی و عینی که خالق باریتعالی در خلقت پدیده ها آن را جاری و ساری نموده است. بنا بر این حق همان قانون موجود در هستی میباشد.

قرآن به عنوان برجسته نمودن حق علت خلق عالم هستی بر این مبنا را به الله بر میگرداند و حق را یک صفت برای الله میداند. این صفت به صورت این همانی با ذات الله در تلقی شده است.

«ذَلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّهُ یُحْیِی الْمَوْتَى وَأَنَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ»

حج / آیه ششم

«آن بدان سبب است که الله خود حق است و اوست که مردگان را زنده مى ‏کند و اوست که بر هر چیزى تواناست»

آیه پنجم یعنی آیه قبل پیرامون مراحل خلقت انسان بوده است و در این آیه میخواهد علت حق بودن مراحل خلقت آدمی را تبیین نماید. بنابر این از حق در مقام تکوین غیر از حق صادر نمی شود.

«فَتَعَالَى اللَّهُ الْمَلِکُ الْحَقُّ وَلَا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یُقْضَى إِلَیْکَ وَحْیُهُ وَقُلْ رَبِّ زِدْنِی عِلْمًا»

طه / صد و چهارده

«پس بلندمرتبه است‏ خدا فرمانرواى بر حق و در خواندن قرآن پیش از آنکه وحى آن بر تو پایان یابد شتاب مکن و بگو پروردگارا بر دانشم بیفزاى»

قرآن حتی فرمانروایی الله را بر مبنای حق می داند. اگر این آیه را که دلیلی دیگر است بر عینی و پیشینی بودن حق معیار و ملاک قرار دهیم البته، میتوان آن را پایه ای برای نسبت حق و حاکمیت سیاسی قرار داد. در این صورت حاکمیت سیاسی میباید بر مبنای حق به عنوان امری عینی و قابل شناسایی تلقی شود نه بر مبنای منفعت و مصلحت که اموری ناپایدار و متغییر میباشند.

اما منشا حق کیست و چیست؟ پاسخ به این سئوال میتواند اساسی ترین پاسخ در حل معمای رابطه حق با عقل جمعی، قدرت سیاسی و بسیاری دیگر از مسائل باشد. البته اگر مجال حاصل شد در ادامه به این رابطه اشاره خواهم کرد. اما منشا حق از رب است. آیه صد و چهل و هفتم سوره مبارکه بقره میگوید:

«الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلَا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِینَ»

«حق از جانب رب توست پس مبادا از تردیدکنندگان باشى»

حق قدر و اندازه است و برابری نیست. قرآن مجید در این باب میگوید:

«إِنَّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ»

«همانا ماهر چیزى را خلق کردیم به اندازه اش»

«. . . قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْرًا»

«به تحقیق (قد حرف تحقیق است) الله قرار داده است برای کل اشیا اندازه ای»

بنابر این حق اندازه است و خارج از اندازه مقدر ناحق و باطل است. بنابر این قدر اشیا و انواع با هم متفاوت است یا بگوییم شاید تبعیض.

اما حقوق تشریعی که منبعث است حقوق تکوینی. حقوق تشریعی آنگاه موضوعیت میابد که در گام نخست حق را به عنوان یک امر معیین پیشینی و قدر معلوم پذیرفته باشیم. حقوق تشریعی را میتوانیم حقوق عملی بنامیم چرا که در روابط انسان ها با یکدیگر و رابطه انسان با جهان خلقت البته در ابعادی نمود میابد. میزان و مقدار حقوق تشریعی را حقوق تکوینی از پیش به عنوان قانون یا موازین تعیین نموده است اما عمل به آن و واقع نمودن آن به ید اختیار آدمیان است. این در صورتی است که آزادی، اختیار و انتخاب را حق نوع بشر بدانیم.

حال:

فرموده اید:

«حق هستى دارد و ناحق هستى ندارد و هیچ جز پوشش دروغ بر قامت حق نیست»

ایراد در این است که نفرموده اید حق در کدام منظر هستی دارد و ناحق هستی ندارد. حق در مقام تکوین هستی دارد و ناحق عدم است اما در مقام تشریع چگونه است؟

در مقام تشریع حق میتواند واقع نشود و بالعکس ناحق هستی یابد و واقع شود. چرا که در مقام تشریع وقوع حق در ید اختیار آدمی قرار میگیرد.

قرآن در این باره میگوید:

« وَالْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوَازِینُهُ فَأُولَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ وَمَنْ خَفَّتْ مَوَازِینُهُ فَأُولَئِکَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ بِمَا کَانُوا بِآیَاتِنَا یَظْلِمُونَ»

« و در آن روز سنجش برمبنای حق است پس هر کس میزانهاى عملش گران باشد آنان خود رستگارانند. و هر کس میزانهاى عملش سبک باشد پس آنانند که به خود زیان زده‏ اند چرا که به آیات ما ستم کرده‏ اند»

آیه مذکور به مفهوم دقیق نشان از آن دارد که در واقع نمودن حق در مقام تشریع آدمیان صاحب اختیار بوده و میباشند. بنابر این ممکن است حق بدست آدمیان جاری شود و یا بالعکس باطل واقع و جاری شود. البته در همین آیه رابطه میان حق تکوینی و حق تشریعی یا عملی ترسیم شده است. کلمه “ وَالْوَزْنُ” به عنواز میزان حق به عنوان حق پیشینی و میزان مطرح شده است. اما در مقام به عینیت رساندن حق و یا نا حق نشان میدهد آدمیان میتوانند از مفلحون یا خسران کنندگان باشند. بنابر این آن حقی که هستی دارد، حق در مقام تکوین است یا همان وزن و میزان اندازه گیری اما حق در مقام تشریع لزوما ممکن است هستی نیابد.

همچنین قرآن با وضوح بیشتری میگوید که حق در مقام تشریع میباید به دست آدمیان محقق شود.

«وَإِذْ یَعِدُکُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَیْنِ أَنَّهَا لَکُمْ وَتَوَدُّونَ أَنَّ غَیْرَ ذَاتِ الشَّوْکَهِ تَکُونُ لَکُمْ وَیُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُحِقَّ الْحَقَّ بِکَلِمَاتِهِ وَیَقْطَعَ دَابِرَ الْکَافِرِینَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَیُبْطِلَ الْبَاطِلَ وَلَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُونَ»

” و  هنگامى را که الله یکى از دو دسته  را به شما وعده داد که از آن شما باشد و شما دوست داشتید که دسته بى‏ سلاح براى شما باشد و اما الله مى‏ خواست‏ حق  را به دست شما محقق و باطل را به دست شما باطل نماید. اگر چه مجرمان را خوش نیاید”

حق در مقام تشریع بدست انسان محقق میشود و البته ممکن است آدمی ناحق را واقع نماید.

فرموده اید:

«از حق حق صادر می‌شود. بنابراین، هر فکر و یا گفته و یا عملی که حق باشد، حاصل آن نیز حق می‌شود. این ویژه‌گی سنجش حقانیت فکر و گفته و عمل را آسان می‌کند»  

در این باب هم باید تبیین شود که آیا در مقام تکوین از حق لزوما حق صادر میشود و یا در مقام تشریع هم چنین است؟

به گونه مثال “آزادی، اختیار و انتخاب” حقی از حقوق انسان است. بنابر گفتار قرآن این حق از سوی الله به انسان اعطا شده و جزء جدایی ناپذیر از وجود آدمی ست.

«إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِرًا وَإِمَّا کَفُورًا»

“ما راه را به او نشان دادیم اما میتواند شاکر یا کافر باشد”

آیا از آزادی که یک حق است لزوما حق برخواهد خواست؟ در مقام تشریع آدمی میتواند از ابزار حق برای واقع نمودن ناحق و باطل بهره گیرد.

همچنین نماد عداوت و فحشا و باطل در هندسه اسلامی شیطان است. قرآن میگوید:

« قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّکَ رَجِیمٌ وَإِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتِی إِلَى یَوْمِ الدِّینِ قَالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِی إِلَى یَوْمِ یُبْعَثُونَ قَالَ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ إِلَى یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ قَالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ إِلَّا عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ»

” فرمود پس از آن بیرون شو که تو رانده‏ شده ای. و تا روز جزا لعنت من بر تو باد. گفت پروردگارا

پس مرا تا روزى که برانگیخته مى ‏شوند مهلت ده. فرمود در حقیقت تو از مهلت‏ یافتگانى. تا روز معین معلوم. گفت پس به عزت تو سوگند که همگى را جدا از راه به در مى برم مگر آن بندگان پاکدل تو را”

حال این آزادی و مهلت یک حق بوده برای شیطان، اما آیا از این حق آزادی و مهلت حق صادر شده است یا باطل؟  

فرموده اید:

« حق خالی از تبعیض است. بنا بر این، هر تبعیضی ناحق است. تبعیضهایی چون تبعیض نژادی و جنسی و ملی و قومی و… ناحق هستند»

حق مقدار است، وزن است بنابر این تفاوت وجود دارد. تفاوت و افتراق بر مبنای حق هیچ ایرادی ندارد اما در مقام تشریع باید بر مبنای حق پیشینی تشخیص داده شود کدام تفاوت بر مبنای حق است و کدام تفاوت بر مبنای ناحق. همانگونه در فوق مرقوم شد خلق بر مبنای حق است و مقدار. قرآن میگوید:

«إِنَّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ»

«همانا ماهر چیزى را خلق کردیم به اندازه اش»

«. . . قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْرًا»

«به تحقیق (قد حرف تحقیق است) الله قرار داده است برای کل اشیا اندازه ای»

همچنین روزی بندگان در قرآن به قدر و اندازه معلوم عنوان شده است. و بیش از قدر و اندازه معلوم از قدر و حق در شان هر عبد منجر به فساد خواهد شد.

«وَلَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبَادِهِ لَبَغَوْا فِی الْأَرْضِ وَلَکِنْ یُنَزِّلُ بِقَدَرٍ مَا یَشَاءُ إِنَّهُ بِعِبَادِهِ خَبِیرٌ بَصِیرٌ»

“و اگر الله روزى را بر بندگانش فراخ گرداند مسلما در زمین سر به عصیان برمى دارند لیکن آنچه را بخواهد به  اندازه فرو مى‏ فرستد به راستى که او به بندگانش آگاه بیناست”

بی شک در حق تشریعی نیز باید موازین مشخص و قدر و سهم هر شخص مشخص باشد. بی شک در نظام اجتماعی و سیاسی اختیارات و قدرت بیش از قدر تعیین شده باعث فساد و تباهی و عینیت بخشیدن به باطل خواهد بود.

فرموده اید:

«حق حد نمی‌پذیرد و محدود نمی‌کند. نه تنها هیچ حقی محدود کننده حق دیگری نیست بلکه حقوق یک انسان حقوق انسان دیگری را نامحدودتر می‌کنند. در هستی موجود، حد گذار یکی و ﺁنهم قدرت است (= ترکیبی از علم و فن و پول و… و زور). هدف هر ترکیبی به حداکثر رساندن قدرت تخریبی زور است»

اگر حق حد و حدود نمی پذیرد و محدود نمیکند چرا و چگونه در رابطه میان انسان ها و جهان خلقت به دنبال شناخت حق و شاخصه هایش به عنوان واقعیت پیشینی هستیم؟ اگر حق حدود نمی پذیرد و محدود نمیکند بنابر این باید بر این عقیده باشیم هر آنچه وقوع یافته و واقع شده است حق است و ناحق وجود ندارد. باید بپذیریم “الحق ما فی وقع” یعنی حق آنچه است که واقع میشود. اینکه بر آنیم که صفات و شاخصه های حق را به عنوان امر تکوینی مورد شناسایی قرارداده و در مقام تشریع بکار بندیم نشان از آن دارد که حق حد است و محدود مینماید. همانگونه که در فوق مرقوم شد حق قدر و اندازه معین است، بنابر این حق محدود مینماید و تجاوز از این حدود ناحق و باطل است. قرآن در این باره از “حدود الله” سخن میگوید. قرآن میگوید:

«. . . تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ فَلَا تَعْتَدُوهَا وَمَنْ یَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَأُولَئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ»

“. . . اینست ‏حدود الله پس از آن تجاوز مکنید و کسانى که از حدود احکام الله تجاوز کنند آنان همان ستمکارانند”

بنابر این حق، حدود است و محدود میکند و تجاوز از این حدود ناحق جرم است و یکی از جرائم ظلم است. چرا که ظالم از حدودی که حق معیین نموده است خارج شده است.

«وَیَا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَزَوْجُکَ الْجَنَّهَ فَکُلَا مِنْ حَیْثُ شِئْتُمَا وَلَا تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَهَ فَتَکُونَا مِنَ الظَّالِمِینَ»

 “و اى آدم تو با جفت‏ خویش در آن باغ سکونت گیر و از هر جا که خواهید بخورید و به این درخت نزدیک مشوید که از ستمکاران خواهید شد”

در آیه برای آدم و جفتش حدود مشخص شده است و خروج از این حدود به ظلم و ستم راه خواهد برد.

«. . . وَلَا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ ذَلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ»

“. . . و نفسى را که خدا حرام گردانیده جز بحق مکشید اینهاست که شما را به آن سفارش کرده است باشد که بیندیشد”

بنابر این حق محدود کننده است. جرائم نیز در رابطه حدود حق و تجاوز از آن معنی و مفهوم میابند. در مبحث حق و قدرت سیاسی تمام نزاع بر آن است که بتوانیم حق ها را تبیین نماییم. و اگر معتقد باشیم که حق حد نداشته و محدود نمینماید بحث از رابطه حق و قدرت سیاسی بیهوده و بی معنی خواهد بود. چرا که در این صورت حق حد نداشته و محدود نمیکند و در این فرض تجاوز از حق و جرائم معنی نیافته و هر عملی حق خواهد بود و ناحق بی معنی خواهد شد.

فرموده اید:

«حق ویران نمی‌شود و ویران نمی‌کند. از این‌رو، حق تعرض ناپذیر است. و ناحق حاصل ویرانی است و ویران می‌کند»

باید بگوییم حق ویران نیز میکند. هرگاه موازین حق به عنوان امر پیشینی در مقام تشریع بدست انسان ها عینیت نیابد بی شک ویرانی حاصل خواهد شد. یعنی حق در مقام تکوین بر آن است که هرگاه در مقام تشریع جامعه یا انسان ها در روابط خود با یکدیگر یا در روابط خود با طبیعت موازین حق را جاری نسازند و بر علیه حق تجاوز و تعدی نمایند ویرانی بار خواهد آمد. حق بر آن است که هرگاه ناحق یا بگوییم باطل در مقام تشریع حاکم شد با مجازات و ویرانی ناحق را محو نماید. قرآن در این مورد سرگذشت اقوامی را مثال می آورد که به جهت تعدی و تجاوز به حقوق ویرانی بر آنها نازل شده است. قوم لوط یکی از آن اقوام است. قرآن میگوید:

«وَلَمَّا جَاءَتْ رُسُلُنَا إِبْرَاهِیمَ بِالْبُشْرَى قَالُوا إِنَّا مُهْلِکُو أَهْلِ هَذِهِ الْقَرْیَهِ إِنَّ أَهْلَهَا کَانُوا ظَالِمِینَ إِنَّا مُنْزِلُونَ عَلَى أَهْلِ هَذِهِ الْقَرْیَهِ رِجْزًا مِنَ السَّمَاءِ بِمَا کَانُوا یَفْسُقُونَ وَلَقَدْ تَرَکْنَا مِنْهَا آیَهً بَیِّنَهً لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ»

“و چون فرستادگان ما براى ابراهیم مژده آوردند گفتند ما اهل این شهر را هلاک خواهیم کرد زیرا مردمش ستمکار بوده‏ اند. گفت لوط در آنجاست گفتند ما بهتر مى‏ دانیم چه کسانى در آنجا هستند او و کسانش را جز زنش که از باقى ماندگان است‏ حتما نجات خواهیم داد. و هنگامى که فرستادگان ما به سوى لوط آمدند به علت حضور ایشان ناراحت‏ شد و دستش از آنها کوتاه گردید. گفتند مترس و غم مدار که ما تو و خانواده‏ ات را جز زنت که از باقى‏ ماندگان در عذاب است‏ حتما مى رهانیم. ما بر مردم این شهر به سزاى فسقى که میکردند عذابى از آسمان فرو خواهیم فرستاد. ما از آن آبادی نشانه روشنی و درس عبرتی برای کسانی که تعقل می‏کنند باقی گذاردیم”

آیا این عذاب و ویرانی به حق بوده یا به ناحق؟ بی شک عذاب و ویرانی به حق بوده و از حق صادر گردیده است. همانگونه که در آیات فوق میگوید قوم لوط ظالم بوده اند و ظلم تجاوز علیه حق است. هرگاه در مقام تشریع تجاوز بر حق صورت گیرد حق تکوینی بر آن بنا شده است که باطل را ویران سازد.

در تمامی آیاتی که اقوام پیشین دچار عذاب شده و مکان سکونتشان ویران شده است از آنها با عناوین “ظالم” ، “مجرم” ، “عادون” یعنی متجاوز یاد شده است.

بنابر این هرگاه آدمی در مقام تشریع ناحق را جاری نماید حق بر آن است ویران نماید تا باطل و تجاوز پایدار نماند.

فرموده اید:

«عمومى‏ترین شاخص حق از ناحق اینست که زمان حق، همانند زمان آزادى، بى‌نهایت است. زمان زور مطلق صفر است از این رو در وجود نمى‏آید. بدین قرار، کوتاهى و درازى زمان، میزان حق و ناحق در یک بیان، در یک عمل، در یک قانون، را معین مى‏کند : حق همه مکانی و همه زمانی است»

حال اینکه حق در معنی پیشینی و عینی به عنوان موازین و قاعده و میزان همه زمانی و همه مکانی است اما در مقام تشریع یا همان عمل تابع زمان و مکان نیز میباشد. در مقام تشریع عمل حق در شرایطی محقق میشود که زمان و مکانش نیز حق باشند. یعنی در شرایط ناحق ممکن است حق در مقام تشریع واقع نشده و بالعکس ناحق حاکم شود. به قرآن رجوع مینماییم.

«مَنْ کَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِیمَانِهِ إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمَانِ وَلَکِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْرًا فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ»

“هر کس پس از ایمان آوردنش به خدا کافر شود؛ مگر کسی که به کفر مجبور شده امّا دلش مطمئن به ایمان است، ولی آنان که سینه برای پذیرفتن کفر گشاده اند، خشمی سخت از سوی خدا بر آنان است و آنان را عذابی بزرگ خواهد بود”

این آیه در شأن صحابه بزرگوار، “عمار یاسر” نازل شده است. اقرار به اجبار و اکراه خلاف میل باطنی را میرساند. از این آیه در فقه استفاده میشود که اقرار با هرگونه اجبار و اکراه مانند تهدید و شکنجه نافذ نمی باشد. حال فکر کنیم متهمی محق است اما با شکنجه که تجاوز بر علیه حق است او را متهم نموده اند تا خلاف میل باطنی خود حق را یا حادثه ای را که واقع شده است خلاف واقع و ناحق بیان نماید. اکنون چه عنصری علت شده است که حق بر خلاف میل باطنی متهم یا مقر اعمال نشده و ناحق بجای آن اعمال شده باشد. بی شک شرایط. این شرایط همان شکنجه، تهدید و یا هر عنصر باطل دیگریست که باعث شده است حق در اینجا واقع نشود. بنا بر این در مقام تشریع که آدمی میباید حق را جامه عمل بپوشانه زمان، مکان و شرایط نیز میباید حق باشند. زمان شکنجه، مکان شکنجه و شرایط شکنجه خارج از حق و تعدی است که میتواند ناحق را واقع نماید.

فرموده اید:

«حق خالى از زور است. زور نمى‏تواند هیچ چیز را بیآفریند و جز این نمى‏کند که به حق لباس ناحق مى‏پوشاند. اما همین زور، در توجیه خود، به حق نیاز دارد. از این رو، بر اصل موازنه عدمى، هرکس در بکار بردن زور تقدم مى‏جوید، عمل او ناحق است»

اینکه فرموده اید حق خالی از زور است یعنی چه؟ آیا منظور از زور همان قدرت یا توانایی ست یا معنای دیگری از زور اراده مینمایید؟

همان گونه که در فوق ارائه شد قرآن مجید رب را خود حق میداند و منشا حق را هم همچنین رب میداند. از صفاتی که قرآن برای الله یا حق به آن اشاره دارد قدرت است.

«یَکَادُ الْبَرْقُ یَخْطَفُ أَبْصَارَهُمْ کُلَّمَا أَضَاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِیهِ وَإِذَا أَظْلَمَ عَلَیْهِمْ قَامُوا وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِمْ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ»

“روشنائی خیره کننده برق نزدیک است چشم آنها را برباید، هر لحظه‏ ای که برق جستن می ‏کند   برای آنها روشن می‏سازد در پرتو آن راه می‏روند و هنگامی که خاموش می‏شود توقف می‏کنند، و اگر خدا بخواهد گوش و چشم آنها را از بین می‏برد، خداوند بر هر چیز توانا است”

«أَوَلَمْ یَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ قَادِرٌ عَلَى أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ وَجَعَلَ لَهُمْ أَجَلًا لَا رَیْبَ فِیهِ فَأَبَى الظَّالِمُونَ إِلَّا کُفُورًا»

“آیا ندیدند الله که آسمانها و زمین را آفرید قادر است مثل آنها را بیافریند و به زندگی جدید بازشان گرداند و برای آنها سرآمدی قطعی قرار داد اما ظالمان جز کفر و انکار را پذیرا نیستند”

«أَوَلَمْ یَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَلَمْ یَعْیَ بِخَلْقِهِنَّ بِقَادِرٍ عَلَى أَنْ یُحْیِیَ الْمَوْتَى بَلَى إِنَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ»

“آیا آنها نمی‏دانند خداوندی که آسمانها و زمین را آفریده، و از آفرینش آنها ناتوان نشده قادر است مردگان را زنده کند؟ آری او بر هر چیز تواناست”

بنا بر این قدرت یکی از صفات خالق میباشد. حال که خالق خود منشا حق است و خود با قدرتی که برای ایجاد و خلق کل شیء دارد چگونه آدمی میتواند در مقام تشریع با عجز و ناتوانی حق را جاری و ساری نماید. قدرت و توانایی یک حق است که به انسان اعطا شده است و بستگی به این دارد که انسان از این ابزار حق اعمال حق بهره جوید یا از این ابزار حق در اعمال ناحق و تجاوز به حق و حقوق. مسلم آنکه محق است با قدرت میتواند در برابر تجاوزگر ناحق بایستد و حق را جاری نماید. متهم یا مقری که محق است اما در شرایط شکنجه به ناحق اقرار میکند بدین سبب است قدرتش از قدرت ناحق که شکنجه بوده کمتر بوده است. در رابطه حق و قدرت سیاسی نیز باید ابزار قدرت در خدمت حق باشد تا بتواند استیفای حق نماید و ناحق را براند. قدرت در خدمت حق ضمانت اجرائی به همراه می آورد.

 

ایام عزت برقرار

مازیار شکوری

 

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید