در جهانی زندگی میکنیم که مسئلههای حل ناپذیر برهم افزوده میشوند. ساختارهای نظامهای اجتماعی امکان عمل به نیروهای محرکه نمیدهند، لاجرم، این نیروها تخریب میشوند. نتیجه این است که جامعهها گرفتار پویاییهای تخریب نیروهای محرکه و فقر و خشونت هستند. این سه پویایی، ایران ما را به بیابان خونین بدل کردهاند. طرفه اینکه رژیم ولایت مطلقه فقیه، این سه پویایی که حاصل رابطه مسلط – زیرسلطهاش با مردم ایران است را با خون جوانان ایران حجامت میکند!
❋ شماری از مسائل حلناپذیر که مردم جهان با آنها رویارویند:
● به تازگی، گزارش مربوط به قرضههای خارجی کشورهای فقیر منتشر شد. 1.67 برابر تولید ناخالص داخلی این کشورها است. برآن، قرضههای داخلی را نیز باید افزود. پیش گرفتن قرضههای داخلی و خارجی از تولید ناخالص داخلی، امر واقعی جهان شمول است. ابتلای ایران به این قرضه، بخصوص در حکومت روحانی، حادتر نیز شده است. تا وقتی نظام اقتصادی همین سرمایهداری است، این مسئله نه تنها حل نمیشود، بلکه بر میزان آن همچنان افزوده خواهد شد.
● منابع موجود در طبیعت اندازه معینی دارد، اما بنای اقتصاد بر بهره برداری نامحدود از منابع محدود است. این منابع نیز در حال پایان پذیرفتنند. افزایش قرضهها و فزونی آنها بر تولید ناخالص داخلی نیز نتیجه عمل به اصل فزونی مصرف بر تولید است:
● باوجود افزایش جمعیت جهان، فزونی مصرف بر تولید نیز مسئلهای لاینحل است. در سال جاری مسیحی که دارد به پایان میرسد، کل تولید جهان تا ماه ﮊوئیه کفاف مصرف جهانیان را میداد. نیاز به تغییر ساختار تولید و جایگزین کردن فرآوردههای ویرانگر با فرآوردههایی را دارد که نیازهای اساسی انسانها را بر میآورند.
● در بخشهایی از کره زمین، بیابان درحال پیشروی است. ایران یکی از این بخشها است. عامل انسان وقتی عوامل دیگر را باخود همراه کرد و بکار بیابان گرداندن زمین گماشت، مسئلهای بوجود میآید حلناپذیر. بیابان شدن ایران تاریخی دراز دارد. این بیابان گزارش میکند از آنچه استبداد دائم در جنگ، بر سر مردم و زمین ایران آورده است.
● افزایش جمعیت و پرشمارشدن گرسنگان نیز مسئلهای حلناپذیر شده است. این مسئله، همانند مسئلههای دیگر، فرآورده روابط قوا، از سطح فرد با فرد تا سطح کشور با کشور، تاسطح استبداد فراگیر سرمایهداری و ساکنان روی زمین، از انسان و جانداران دیگر و گیاهان، است.
● آلودگی محیط زیست نیز دارد مسئلهای حلناپذیر میشود. در کشورهایی که جمعیتهای بزرگ مصرف کننده در شهرها متراکم شدهاند، شدت آلودگی بیشتر است. ایران یکی از این کشورها است و تهران، در ردیف اول شهرهایی است که صفت کثیفترین را یافتهاند.
● جهانیان گرفتار پویایی نابرابری هستند. نابرابریها دائم بیشتر میشوند. اقتصاددانانی علت را سازوکارهای سرمایهداری میدانند که جریان یک طرف انتقال حاصل کار از «پایین» به «بالا» را برقرار میکنند. اما وجود قدرتی که مدام بار بردوش «پایین» را سنگین میکند، نیز، دستیار سرمایهسالاری است:
● امر واقعی که سلطهگرها نمیخواستند زیرسلطهها آن را بشناسند، تحمیل از بالا به پایین است. چند نمونه: بحران اقتصادی جهانی که از امریکا آغاز گرفت، سبب شد حکومت امریکا و حکومتهای دیگر، آموزش لیبرالیسم و نئولیبرالیسم را از یاد ببرند و به قیمت مقروض کردن بیش از اندازه دولت، بسود «بالا» بدین معنا که سرمایهسالاران وارد عمل شدند. بهای بسیار سنگین آن بحران را پایین پرداخت. در مقیاس جهان، جنگها که دائمی شدهاند جز این نمیگویند که میان بالا (کشورهای مسلط) و پایین (کشورهای زیرسلطه) دو جریان برقرار است. یکی از پایین به بالا که جریان نیروهای محرکه است و دیگری از بالا به پایین که پویاییهای نابرابری و فقر و خشونت است. هرگاه پایین بر نخیزد، این پویاییها به پویایی مرگ در فقر و خشونت میانجامند:
❋ چرا جمله حسن عباسی گویای ماهیت رژیم ولایت مطلقه فقیه:
حسن عباسی گفته است: در حوادث آبان، نظام حجامت شد. حجامت یعنی این که حجامت شونده خون بدهد. حجامت با خون مردم، سخنی است که از مغز یک معتاد به جنایت و خشونت، تراوش میکند. اما این سخن ماهیت رﮊیم ولایت مطلقه فقیه را نیز، شفاف بازمیگوید:
انقلاب جنبش همگانی «پایین» بود برای رها شدن از «بالایی» که در روابط مسلط -زیرسلطه، عامل انتقال نیروهای محرکه کشور (درسخواندهها، نفت و گاز و سرمایهها) به اقتصاد مسلط و تحمیل بیابان شدن با سرزمین ایران و فقر به مردم ایران بود. آن استبداد بازسازی شد و همان دو جریان را تصدی میکند:
● با تحمیل اقتصاد مصرف محور، نیروهای محرکه (درسخواندهها و سرمایهها و نفت و گاز و مواد معدنی و خاک و…) را روانه خارج میکند؛
● در درون، پایین را به برآوردن نیازهای بالا میگمارد و ثروت را نزد اقلیت کوچک جامعه متمرکز میکند و
● پایین را گرفتار پویایی فقر و بیکاری و خشونت، میکند. «حجامت گرفتن نظام» با ریختن خون جوانان جمعیت 60 میلیونی گرفتار فقر، بدینخاطر گویای ماهیت رﮊیم ولایت مطلقه فقیه است که این رﮊیم موجودیت خود را ازدو جریان با خارج از ایران و دوجریان با اکثریت بزرگی که گرفتار فقر شده است دارد. بنابراین، بهای بقای آن را «پایین» 60 میلیونی باید بپردازد. سخن عباسی «النصر بالرعب» خامنهای را بازگو میکند. این عقل معتاد به زورپرستی او است که میپندارد هربار که مردم دست به جنبش اعتراضی زدند، باید خون آنها را ریخت تا که از مقاومت و جنبش مأیوس شوند. مداحان او را نظریه پرداز سیاست خواندهاند. اما نه زندانی کردن ایرانیان در دو مدار بسته، یکی در درون رژیم، میان بد و بدتر و دیگری با زورپرستان دست نشانده بیگانه و برقرارکردن دو جریان با دنیای خارج و دو جریان با مردم کشور و نه حجامت با ریختن خون جوانان، ابتکار او نیست، استبداد یعنی همین مدارهای بسته بد و بدتر و همین دو جریان میان «بالا» و بیگانه و همین دو جریان میان «بالا» و «پایین».
● این واقعیت که آتش خشونت جهان را فرا میگیرد و کشورهای مسلمان نشین، از جمله ایران، بیشتر در این آتش میسوزند، تنها بدینخاطر نیست که نابرابریها و تبعیضها و بیکاری و فقر بدترین نوع خشونت هستند، بدینخاطر نیز هست که «پایین» سرنوشت خویش را مقدر و محتوم نمیداند و به مقاومت بر میخیزد. بدینخاطر است که «بالا» برای القای احساس ناتوانی و یأس از تغییر به «پایین»، از هیچ وسیله، از جمله، حجامت از راه ایجاد حمام خون، رویگردان نیست.
بدینسان، جنبشها گویای سرباززدن از تسلیم پویایی مرگ است. در حقیقت، پویاییهای روابط مسط – زیر سلطه به دو پویایی مرگ و زندگی میانجامند. جامعههایی که ادامه حیات دادهاند، آنها هستند که «بالا» نتوانسته است با حجامت با ریختن خون جوانان و بکارگرفتن همه امکانهای تبلیغی، در «پایین»، ناتوانی و یأس را القاء کند. پیشاروی مسائل حلناپذیر که ایرانیان نیز بدانها گرفتارند، آیا ایران گرفتار پویایی مرگ است یا دارد پویایی زندگی را جانشین پویایی مرگ میکند؟
❋ وقتی کار به حجامت با ریختن خون جوانان میکشد، یک طرف باید برود:
● بودجه دولت – که به موقع خود موضوع وضعیت سنجی خواهد شد – برداشت از تولید داخلی نیست. زیرا رشد این تولید منفی است. پس از کجا است؟ قیمت بنزین، قیمت ارز، قیمت طلا، قیمت دارو، قیمت … قیمت نان میگویند بخشی از بودجه، از راه افزودن به قیمتها، یا تحمیل به پایین، تأمین میشود. خرج کردن این بودجه، بنوبه خود، قیمتها را افزایش میدهد. یعنی گرانی، به «پایین»، دوبار تحمیل میشود. بقیه بودجه نیز با افزودن بدهی دولت باید تأمین شود. که هم عامل تشدید تورم است و هم باری است بر دوش نسلهای جوان که از پی یکدیگر میآیند. مسئله این بودجه نیز، در ساختار کنونی دولت و ساختار روابط دولت با ملت، حلناپذیر است. یادآور میشود که مشکل بودجه در رﮊیم پهلوی حل نشد و از عوامل سقوط آن شد. در دوران مرجع انقلاب، ساختار آن تغییر یافت و هرگاه اقتصاد کشور تولید محور میشد و بودجه برداشت از تولید میگشت، ایران کشوری رشدیاب، رشد انسان و آبادانی طبیعت، میگشت. با تحمیل حکومت رجائی و در جریان بازسازی استبداد، ساختار بودجه همان شد که در رﮊیم پهلوی داشت. یعنی در استبداد، الف. مسئله بودجه، حلناپذیر است؛ ب. مسئله تورم حلناپذیر است. ج. مسئله تحمیلهای روزافزون به «پایین» حلناپذیر است. بنابراین، هرگاه ایران بخواهد بماند، رﮊیم ولایت مطلقه فقیه باید برود. پیش از این نیز، تعارض وجود رژیم با بقای ایران، بر قشرهایی از مردم محسوس بود اما اینبار، «پایین»ِ «پایین» در جنبش شد. توالی جنبشها میگویند پویایی زندگی بر پویایی مرگ در حال غلبه است. بنابراین، قطع شدن دنباله جنبشها غیر ممکن است.
● آنچه از زبان سخنگویان خامنهای «حجامت نظام» است، در واقع جز قطعیکردن تضاد میان رژیم ولایت مطلقه فقیه با بقای ایران نیست. شدت خطر را روحانیانی که موقعیت بنیاد دین و دین را در خطر میبینند، خاطر نشان میکنند. سخنان سوم دیماه 98 محقق داماد، گویای بیاثر شدن دین میان تهی در حالت تسلیم نگاهداشتن ایرانیان است. او گفتهاست: «به اندازهای که سرطان آدم کشته؛ مالاریا آدم کشته اما به اندازهای که جهل ناشی از دین خون ریخته؛ سر بریده به قصد قربت، قطعه قطعه کرده؛ شاید هیچ بلاییاین طور نقشی ایفا نکرده است؛ دین بدون معرفت به مراتب از بیدینی بدتر است». سخن صحیح ایناست که این قدرت است که بطور روزافزون فقیر میکند، بطور روزافزون نیاز به حجامت، یعنی ریختن خون مردم دارد، بطور روزافزون دین را از خود بیگانه میکند، که مسئلهها را حلناپذیر میکند و بر هم میافزاید.
وقتی قدرت ساختار دولت را پیدا میکند و با مردم، رابطه مسلط ویرانگر و خونریز را برقرار میکند، دو وضعیت در تعرض ببار میآورد:
1. وضعیت اول، «بقای نظام اوجب واجبات است». این وضعیت وقتی دیر میپاید که گرفتن رمق از مردم، تا از رمق افتادن کامل آنها قابل ادامه باشد. زمان این یادآوری است که حجامت تنها خونریزی نیست، صدور استعدادها و سرمایهها و فسادها و مخدرها و دیگر آسیبهای اجتماعی نیز بیرمق کردن مردم و حذف نیروهای محرکه با هدف حفظ نظام اجتماعی – سیاسی است. این نظام قدرت محور است که کار متصدیان آن را جنایت و خیانت و فساد کرده است.
2. وضعیت دوم، سرباززدن مردم است از ایفای نقش مرده در دست مرده شویی که قدرت است. از زمان استقرار ولایت فقیه بدینسو، مردم ایران هر دو نقش را ایفا کردهاند: این واقعیت که مردم ایران فقیر شدهاند و طبیعت ایران بیان شده است میگوید فعلپذیرانه، تحمیلهای رژیم را تحمل کردهاند. واقعیت دوم، جنبشهای اعتراضی هستند که میگویند ایرانیان نسبت به خطرها که حیات ملیشان را تهدید میکنند، حساس هستند.
این دو وضعیت امرهای واقع بسیار مهم را توضیح میدهند:
● این امر واقع را که رژیم ولایت مطلقه فقیه، بخشی از ساختار منطقهای و جهانی روابط قوا است و بهیچرو، توان خارج شدن از آن و اصلاح خود را ندارد.
● بنابراین، رﮊیم با ساختاری که دارد و باوجود ساختار دولت – ملت، توانا به تغییر ساختار خود و ساختار دولت – ملت نیست.
● تغییر از بیرون تنها در حد منطبق کردن هرچه بیشتر رﮊیم با ساختار منطقهای و جهانی متصور است. به سخن دیگر، ممکن نیست.
● بنابراین، تغییر وضعیت دوم در جهت خارجکردن دولت از ساختار کنونی و تغییر ساختار دولت – ملت، کاری است که شدنی است. اما «پایین» چگونه میتواند تغییر کند و تغییر دهد که جامعه رها از استبداد «بالا» بگردد؟
❋ جامعه شهروندان همطراز به یمن جنبش «پایین»:
رﮊیم ولایت مطلقه فقیه، بطور مداوم، با خون مردم ایران، حجامت کرده است. در حقیقت، اسطوره ضحاک، نه ساخته ذهن که بیان امرواقع مستمر در زبان اسطوره است. ضحاکی که استبداد است، خون میریزد و مغز میخورد. از این منظر که در سخن حسن عباسی و همانندهای او تأمل کنیم، میبینیم، ناخواسته، واقعیتهایی را برزبان آورده است:
الف. رژیم ولایت مطلقه فقیه از آن نوع رژیمها است که باید بطور مداوم با خون ایرانیان حجامت کند. اگر نه، از میان میرود. این نیاز به حجامت با خون مردم، ناشی میشود از
ب. تحمیل از بالا، مرتب از حد تحمل «پایین» بیشتر میشود و «پایین» به اعتراض بر میخیزد. پس هم در مقام پیشگیری خون می ریزد و هم وقتی پیشگیری مانع از جنبش نشود
ج. چرا رﮊیم خود را در مدار بسته تحمیل – خونریزی، زندانی کرده است؟ زیرا خود نیز میداند که رژیمی مسئله سازاست و مسئلهها که میسازد را نمیتواند حل کند. بنابراین، از فشار روزافزون مسئلههای حل نشده و برهم افزوده بر مردم آگاه است و میداند مردمی که نخواهند زیر این فشار، ازپای درآیند، به جنبش بر میخیزند. بدینخاطر است که عامل ترس از سقوط نیز، از عوامل ناگزیر کننده رﮊیم با خونریزی بازهم بیشتر است.
باز به این نتیجه میرسیم که رژیمی گرفتار جبر تحمیل به مردم و ایجاد حمام خون، بدیهی است نه میتواند اصلاح شود، نه میتواند تحمیل نکند و نه میتواند خون نریزد. چاره جز تغییر آن نیست.
اما مردم ایران هرگاه بخواهند در مدار بسته قدرت محور بمانند و به این دلخوش کنند که زورپرستان حاکم را با زورپرستان مدعی جانشین کنند، خود را به سرنوشت جبری محکوم کردهاند. همان سرنوشت که در طول تاریخ، به دست خود، خویشتن را گرفتار آن نگاه داشتهاند. از این جا به جا شدنها یکچند جابه جا شدن استبداد دینی با غیر آن بودهاند (پیش از اسلام، ساسانیان و بعد از اسلام، صفویه و اینک ولایت مطلقه فقیه). جز اینکه، در جا به جاییهای پیشین ایران موقعیت مسلط داشت و حالا در موقعیت زیرسلطه است. فرق اساسیتر دیگری هم وجود دارد و آن، این است که جهان امروز، با مجموعهای از مسائل حلناپذیر روبرو است و همه آنها با مسئله جدیدی روبرو هستند:
تا این زمان، قدرت راهحل بود و حالا، در همه جا، مسئلهای که تا حل نشود، زیندگان روی زمین گرفتار پویایی مرگ میمانند. در مقیاس کشور خود که، در این مسئله پیشاروی جهانیان بنگریم، میبینیم: ماندن در ساختار روابط قوا، میان فرد با فرد و گروه با گروه، در سطح «پایین» و در سطح رابطه قوای «بالا» با «پایین»، اتلاف نیروهای محرکه بیش از آن عظیم است که مسئله تنها با تغییر «بالا» حلپذیر شود. راهحل تغییر رابطههای قوا با رابطههایی است که آنها را حقوق تنظیم کنند. نیاز به وجدان شهروندان است به حقوندی خویش و به خود بمثابه مجموعهای از استعدادها و فضلها، نیاز به تمرین زندگی در حقوندی از راه غافل نشدن از استقلال و آزادی، بنابراین، عمل خودجوش به حقوق پنجگانه است.
همبستگی پایدار ایرانیان جز با تنظیم رابطهها با حقوق شدنی نیست. بدون این همبستگی، مردم ایران بدیل حقوند خویش، توانا به بیرون رفتن از جبر روابط قوا و تغییر نظام اجتماعی – سیاسی هرمی شکل نمیشوند. تنها کافی است آن بخش از جامعه که میتواند نقش نیروی محرکه تغییر را بازی کند، در تغییر ناممکن و تغییر ممکن بیاندیشد و باوجدان به حقوندی خویش دست بکار تغییر شود تا حیات ملی نجات یابد و در رشد، رشد انسان و آبادانی طبیعت، ادامه پیدا کند.