نگاهم کن فروغِ جاودانِ من
سَرَت برگیر از زانو
برافراز آن قدِ سرو ات
بگو با من
بگو ای دلبر شیرین زبان با من
چرا اینسان تو گریانی
چرا از روشنائی ها تو پنهانی
در این شب های بی پایان
به دنبال سراب و مشعلِ خاموش و اوهامِ حقیرانی
سرودِ فتحِ آفاق و ستیغِ کوه را دیگر نمی خوانی
در این دام بلا ای دلبر صاحب عزا
پیوسته حیرانی
مباد آن روز شومی را که بینم ویل و ویرانی
نگاهم کن
نگاهم کن
فروغ جاودان من
نوای دلگشای من
سرای من
تو را من تا ابد خواهم پرستیدن
اگر گریان و یا همواره خندانی
تو مهر و یادگار سربدارانی
تو گنجِ روزگارانی
تو بارانی
شقایق های صحرای بهارانی
زلالِ پاک و جوشان تمام چشمه سارانی
تو فصل رقص و شادیِ هَزارانی
تو ایرانی؛ تو ایرانی.
پرند، دیماه 1398.