تنها در سیستم فکری و سیاسی که با بهرسمیت شناخته شدن حقوق طبیعی مردم از طرف دولت که منتخب و تابع مردم است فهمیده میشود و از اینرو، خارج از چنین رابطهای بهکارگیری اصطلاح شهروند یا ناشی از عدم اطلاع میباشد و یا روشی برای فریب مردم.>
وقتی یاداشت خانم علیدوستی:
< مدتها با این خیال جنگیدم و نخواستم بپذیرم؛ ما شهروند نیستیم. هیچوقت نبودیم. ما اسیریم. میلیونها اسیر.> را خواندم یاد تحلیلی با عنوان:
” شهروند درجه صفر و تبارشناسی گفتمان اصلاحطلبی” که حدود نه سال پیش منتشر کردم افتادم. در آن تحلیل که، در اینجا، باز نشر آن را و البته با تغییراتی لازم یافتم، کوشش کرده بودم که پرده فریبی را که گفتمان اصلاح طلبی در نظام ولایت مطلقه فقیه بر اذهان انداخته بود بدرم و بگویم که در نظامی که بقول خودشان، تیر خیمه آن را ولایت مطلقه فقیه تشکیل میدهد. یعنی نظامی که در آن ولی مطلقه فقیه بر جان و مال و ناموس مردم بسط ید دارد و توحید را نیز می تواند تعطیل کند (قول مرحوم آیت الله آذری قمی، عضور شورای نگهبان.) و حفظ آن <اوجب واجبات> است و در این باور، تمامی جریانهای داخل رژیم اتحاد نظر دارند، کلا مقوله ای حقوقی به نام <شهروندی> نه امکان ظهور و حتی در صورت ظهور، امکان زیست ندارد و مانند آن می باشد که انتظار به غنچه نشستن گل سرخ را در زمستان قطب شمال داشته باشیم.
کوشش کرده بودم تا زبان فریبی را که سخن از رای دادن در چنین نظامی می زند و رای دادن را از <حقوق شهروندی> می داند را بر ملا کنم و نشان دهم که در مردم سالاری ها که مقوله شهروند، تعریق حقوقی و قانونی دارد، رای دادن حق نیست، بلکه وسیله است و آنچه که حق است، اعمال حاکمیت شهروندان است که از طریق رای دادن در انتخابات آزاد آن را اعمال می کنند.
واقعیت این است که گفتمان اصلاح طلبی که بعد از رای دادگاه میکونوس و انزوای کامل رژیم و کوشش در خروج از این انزوا بود که ظهور کرد و آقای خاتمی را از طریق شرکت <مهمانان ناخوانده> (قول یکی از روزنامه ها. چرا که تا آن زمان، اقلیت مطلق جامعه در رای گیری شرکت می کردند و همانگونه که آقای مهدی کروبی بعدا گفتند، تعداد شرکت کنندگان را دو برابر و گاهی سه برابر اعلام می کردند.) رئیس جمهور کرد ودر آخر کار ایشان را به تدارکاتچی تبدیل کرد، وعده ای به مردم داده بود که در بهترین حالت جز خود فریبی نبود. چرا که در درون هر ساختاری، تنها اصلاح ممکن، در جهت اندیشه راهنمای آن ساختار می تواند صورت بگیرد و نه بر عکس. درست مانند ساعت که ترمیم آن تنها در جهت حرکت عقربه ها می تواند صورت بگیرد و نه عکس آن. در واقع، این با پیروزی اصلاح طلبان، در “انتخابات” بود که تنها اصلاح ممکن در درون استبداد رخ داد و آن استبدادی کردن آن از طریق بالقوه کردن اختیارات ولی فقیه، که قانون اساسی آن، تنها <کف اختیارات ولی مطلقه فقیه را تشکیل می دهد> و سقف آن از کهکشانها سر در می آورد، بود. اینگونه بود که از طریق مجلس اصلاح طلبان و رئیس اصلاح طلب آن بود که برای اولین بار حکم حکومتی صادر شد و رئیس جمهور را به آلتی بی اختیار تبدیل کرد.
به بیان دیگر، گفتمان اصلاح طلبی و اصلاح طلبان، جنبش و کوشش در تغییر ساختاری و واقعی برای مردم سالار کردن نظام سیاسی در ایران را بیش از بیست سال به تاخیر انداخته اند و هنوز نیز از کوشش برای این به تاخیر انداختن دست بر نمی دارند. ولی جنبشهای پی در پی دانشجویی و دیگر لایه های اجتماعی، که با شعار:
<اصلاح طلب/اصولگرا/دیگه تمام شد ماجرا> نشان دادند که دیگر بازی نخواهند خورد و دیگر از ترس <بدتر>، به طرف <بد> نخواهند رفت، چرا که متوجه شده اند که این انتخاب کذایی را ولی مطلقه فقیه یعنی <بدترین> در مقابل آنها قرار داده است که رای به هر طرفی داده شود، این <بدترین> است که برنده نهایی است. به همین علت است که بعد از هر انتخاباتی، آقای خاتمی می گویند که این نظام است که برنده شد و یا رهبر، برنده این انتخابات می باشد.
شعار استراتژیک دیگر دانشجویان، که نبض سیاسی جامعه می باشند و از طریق ردیابی این جنبش می توان به اندیشه راهنمای جنبش در زمان عمومی شدن پی برد، شعار، <مجاهد و پهلوی/دو دشمن آزادی> بود و اینگونه جامعه نشان داد که دیگر خود را در تله “انتخاب” بین بد و بدتر نمی افتد و با شعار <استقلال، آزادی، جمهوری ایران/ی> خوب و خوبتر را انتخاب کرده است. بخصوص که در جریان واکنشها به ترور آقای سلیمانی دیدند که آقای رضا پهلوی، ناتوانی مطلق از آب در آمد و جرئت صدور حتی یک اعلامیه را بخود نداد. چرا که وابسته، ماهیتا نمی تواند هیچ موضعی در مقابل ارباب بگیرد. حتی اگر آن ارباب تهدید به وییران کردن آثار فرهنگی و هنری وطن کند. این کافی نبود، با دستور پمپئو در طرد گروه های وابسته، جامعه ملی بار دیگر متوجه شد که دولت آمریکا نیز می داند که این وابسته ها هیچ پایگاهی جدی در میان جامعه نداشته و دارای هیچ وزن سیاسی نمی باشند.
با این نگاه، بروز کرده مقاله <شهروند درجه صفر و تبارشناسی گفتمان اصلاحطلبی> را در اینجا می آورم:
مفهوم شهروند تنها در سیستم فکری و سیاسی که با بهرسمیت شناخته شدن حقوق طبیعی مردم از طرف دولت که منتخب و تابع مردم است فهمیده میشود و از اینرو، خارج از چنین رابطهای بهکارگیری اصطلاح شهروند یا ناشی از عدم اطلاع میباشد و یا روشی برای فریب مردم.
متاسفانه در وضعیت آشفته سیاسی و فرهنگی ایران بسیاری از کلمات و عبارات و اصلاحات نه تنها از معانی اصلی خود تهی شده اند بلکه درواقع به پوششی تبدیل شده اند تا محتوای ضد خود را پوشش دهند. تاسف دو چندان می شود وقتی می بینیم که بسیاری ازاصلاح طلبان دولتی نیز و با وجودی که تا حدودی متفاوت ازاستبدادی که خود درساختن آن نقشی اساسی داشته اند فاصله گرفته اند ولی از آنجا که هنوز اندیشه راهنمای استبدادی در عمیق ترین لایه های باوری و شخصیتی اشان حضور دارد و به بیان دیگر از آنجا که هنوز فاقد فرهنگ آزادی می باشند و بنا بر این سیاست را بازی قدرت، که ماهیتا فاقد اخلاق است، یا متوجه اینگونه تهی کردن ها نمی شوند و یا مصلحت های سیاسی که تنها در درون گفتمان قدرت فضای عمل پیدا می کند، سبب می شود که لب فرو بندند و در فریب مردم با مافیای نظامی- مالی حاکم همراهی کنند. یکی از سوءاستفاده قرار گرفته ترین این عبارات، عبارت * شهروند* می باشد که بیش از دو دهه است که وارد ادبیات سیاسی وطن شده است و بگونه ای سیستماتیک از ایرانیان به عنوان شهروند یاد می شود و بسیاری از هموطنان نیز خود را در زمره شهروندان به حساب می آورند.
حال سئوال اینست که آیا اینگونه نگرش به خود در واقعیت ساختار سیاسی جامعه ایران نگرشی صحیح می باشد و انعکاس امور واقع در جامعه در شکل بیانی آن و اینکه آیا ایرانیان واقعا شهروند ایرانشهر می باشند و یا اینکه این واژه تنها پوشش بر واقعیتی می باشد که در تضاد با معنی عبارت به عنوان پوشش گرفته بکار می آید؟
البته کاربرد مدرن اصطلاح شهروند ( citizen ) با انقلاب فرانسه می باشد که وارد ادبیات سیاسی می شود. اصطلاحی که نتیجه تحولات عظیم دوران روشنگری می بود. تحولاتی که در نتیجه آن، انسان نه به عنوان برده و رعیت و سرف، و در عین حال موجودی صرفا و ذاتا گناهکار که تنها از طریق کلیسا بخشیده می شد، معنی و فهم می شد، بلکه به عنوان موجودی که ذاتا دارای حقوق طبیعی می بود. به بیان دیگر ابداع و کاربرد سیاسی اصطلاح شهروند، نتیجه تحولی بود که در آن انسان از موجودی تکلیف مدار در برابر قدرت سیاسی و دینی به انسانی حق مدار تبدیل می شد که حق بر زندگی و حق بر آزادی، از اصلی ترین اصول این حقوق می بودند. اندیشمندانی مانند مونتسکیو و روسو که در پی مردم سالار کردن سیستم حکومتی می بودند، و اولی برای جلوگیری از ظهور استبداد، نظریه تقسیم قوا به سه قوه مجریه و مقننه و قضاییه را مطرح کرد و دومی، با سلب قداست و مشروعیت از سلطنت و حکومت و ادعای منشاء خداوندی آن، دولت را در شکل جمهوری در خدمت مردم می خواند. در این حالت، قرار داد اجتماعی، رابطه بین دولت و مردم را تشکیل می داد که منشاء مشروعیت و قانونیت دولت می بود و دولت این مشروعیت وقانونیت را تنها از طریق برسمیت شناختن و ضمانت کردن این حقوق طبیعی شهروندان بود که بدست می آورد.
بنا براین می بینیم که مفهوم شهروند، تنها در سیستم فکری وسیاسی که با به رسمیت شناخته شدن حقوق طبیعی مردم از طرف دولت که منتخب و تابع مردم است فهمیده می شود و از اینرو، خارج از چنین رابطه ای بکار گیری اصطلاح شهروند یا ناشی ازعدم اطلاع می باشد و یا روشی برای فریب مردم.
تضاد ذاتی ولایت مطلقه فقیه با اصل شهروندی
ولایت مطلقه فقیه که ستون فقرات قانون اساسی را تشکیل می دهد و به قولی تیرک چادر نظام و به قول حسن خمینی ” جوهره نظام اسلامی” را، ولایتی می باشد که مردم در آن نقشی جز تکلیف مند و مقلد بودن را نمی توانند داشته باشند و آنهم مقلدانی که در حکم یتیم و صغیر می باشند. ولی مطلقه فقیهی نیز نه در انتخاباتی آزاد انتخاب که کشف می شود و البته این کشف شدن نیز نه از طریق مردم بلکه از طریق مجلس خبرگانی صورت می گیرد که قبلا از صافی شورای نگهبانی که بطور مستقیم و غیر مستقیم دست چین شده ولی فقیه می باشند، انجام می شود.
به بیان دیگر حتی اگر تقلبات سیستماتیک در نظام ولایت فقیه را به هیچ بگیریم، در زمانی که قبلا شورای نگهبان از طرف مردم تصمیم گرفته است که چه کسانی از کفایت لازم برای کاندیدا شدن برخوردارند و چه کسانی برخوردارنیستند، در واقع حق انتخاب واقعی قبل از شرکت در انتخابات صوری، از مردم گرفته شده است و مردم با شرکت در چنین انتخاباتی بر صغیر بودن خود، مهر تایید زده اند. در واقع رای دهندگان با چنین رای دادنی، تایید می کنند که خود را انسان آزاد و دارای حقوق نمی دانند و می پذیرند که با آنها رفتار صغیر شود. در اینجا شاید بهتر بشود متوجه چگونگی فریبی شد که مردم از اصلاح طلبان خورده اند، به این معنی که همیشه سخن از این گفتند و می گویند که شرکت درانتخابات حق مردم می باشد ومردم باید از حق خود استفاده کنند. درحالیکه آنچه که حق مردم است نه شرکت درانتخابات بلکه استقرارحاکمیت مردم برسرنوشت خود می باشد و به در اختیاردرآمدن دولت در دست مردم. بنا براین وقتی انتخابات راهی به این هدف نمی برد، در واقع فریبی بیش نمی تواند باشد.
بنا براین حتی اگردر چنین ” انتخابی” مجلس و رئیس جمهور نیز با رآی مردم انتخاب شوند، در واقع نه در برابر مردم و نه حتی در برابر یکدیگر مسئولیتی ندارند و این از آنجاست که مسئولیت اصلی اشان که دیگر مسئولیتها را بی رنگ می کند، مسئولیت در برابر ولی مطلقه فقیهی می باشد که به قول آیت الله آذری قمی ، ولی فقیه حتی حق تعطیل کردن توحید را نیز دارد و هم حاکمیت بر جان و مال و ناموس مردم . در همین رابطه است که می بینیم که آقای خاتمی منتخب مردم که حتی سخن از تغییر قانون اساسی گفتن را، که در واقع محدود کردن اختیارات رهبری بود، را خیانت به شمار می آورد و در واقع به علت همین کرنش بزرگ بود که به قول خودشان تبدیل شدند به تدارکاتچی و با نقض تعهد خود در مقابل مردم به انتخابات تقلبی مجلس و ریاست جمهوری مهر تایید زدند و در نتیجه مردم را گرفتار احمدی نژاد و مجلس اصول گرایان کردند. در واقع مجلس اصول گرایان و آقای احمدی نژاد نتیجه اصلاح طلبی در درون رژیم می باشند.
مجلس اصلاح طلبان هم که با یک حکم حکومتی که رهبرعالیقدراز طرف آقای کروبی، رئیس مجلس به مجلس اعلام کرد در مقابل رهبری سر تعظیم فرود آورد و چنان خشم و آزردگی از خود در میان مردم بر انگیخت که حتی زمانی که سعی کوچکی برای ابراز شخصیت کرد مردم آنها را به حال خود گذاشتند و عطای متحصنین را به لقایشان بخشیدند.
اینگونه بود که ایرانی شد شهروند درجه صفر
حال زمانی که مفهوم واقعی شهروند بودن را دررابطه با حقوق مند بودن انسان و درخدمت مردم بودن دولتی که مسئولیت ضمانت و دفاع از آزادیهای اجتماعی، فردی و دیگر حقوق افراد جامعه را بر عهده دارد را در واقعیت سیاسی ایران قرارمی دهیم، متوجه شوخی تلخ و بزرگی فریب می شویم. چرا که اولا در واقعیت سیاسی ایران مردم ایران نه صاحب حق و حقوق که مکلف و مقلد در برابر ولی مطلقه فقیهی می باشند که با اشاره ای می تواند حقوق و انتخاب آنها را وتو کند. اولین نمونه آنرا ما در سال شصت دیدیم که اولین رئیس جمهور برای خروج از بن بست با استفاده از حق قانونی خود درخواست رفراندم کرد و در پاسخ، آقای خمینی با نقض همان قانون اساسی (که هنوز در آن ولی فقیه دارای قدرتی مطلقه نشده بود و فقط حق نظارت داشت.) اعلام کرد که اگر همه بگویند آری من می گویم نه و چند روز بعد سخن را شفافتر کرد و گفت که اگر سی و پنج میلیون نفر بگویند آری من می گویم نه. و بعد از سرکوب جنبش سبز و اعلام جنگ آقای خامنه ای به مخالفان رئیس جمهور محبوب او دیدیم که با سرکوبی که در آن بسیاری کشته و هزاران نفر دستگیر و شکنجه شدند و مورد تجاوزقرارگرفتند و آخرین آن را در کشتار آبانماه مشاهده کردیم.
درسیستم سیاسی که رأی یک نفر می تواند رأی تمامیت ملت را وتو می کند و معترضان به این نقض را درخون خود غوطه ور می کنند، سخن گفتن از”شهروند” و حقوق شهروندی، هیچ هدفی را جز فریب تعقیب نمی کند. واقعیت اینست که درچنین نظامی، ایرانیان را نمی شود حتی شهروند در جه دو، مانند دوران آپارتاید درآفریقای جنوبی، به حساب آورد و این ازآنجاست که در سیستم آپارتاید نیزهنوزسیاهان مانند زولوها ازنوعی خودمختاری بهره مند بودند و فضاهایی از حقوق اجتماعی و سیاسی وجود داشت که دولت نژاد پرست در آن دخالت نمی کرد. درحالی که در ایران هیچ منطقه و فضایی که مردم در آن احساس امنیت واقعی کنند وجود ندارد و پاسداران و سربازهای گمنام و با نام امام زمان در عملیات خود بر ضد مردم هیچ خط قرمزی ندارند و هیچکس به معنای واقعی از امنیت و حقوق برخوردار نیست. راحت می توانند به خانه مردم حمله کنند و افراد را در هر کجا که می خواهند دستگیر کنند، در خیابان بدترین توهینها حقارتها را به ایرانیان و بخصوص زنان وارد کنند و در عین حال هیچ دادرسی وجود ندارد که به داد مردم رسیدگی کند. دراین فضا می باشد که می بینیم که از منظر رژیم ولایت مطلقه فقیه که رأی و نظر مردم به هیچ گرفته می شود مردم را نمی شود که حتی شهروند درجه صفر نیز به حساب آورد و در واقع عبارتی که رابطه دولت ملت را بصورت شفاف بیان می کند همان مقلد و مکلف دانستن مردم که هیچ وظیفه ای جز اطاعت مطلق از ولی مطلقه فقیه را ندارد می باشد.
البته این آگاهی پیامدهایی بس جدی را می تواند بهمراه داشته باشد، از جمله اینکه کوشش برای برسمیت شناخته شدن حقوق انسان، آزادیها ودرنتیجه حقوق شهروندی طبیعتا نمی تواند از طریق گفتمان اصلاح طلبی صورت گیرد. دراین رابطه سئوالی که مطرح می شود اینست که البته از آغاز معلوم بود که حاکمیت جمهورمردم با ولایت مطلقه فقیه در تضاد مستقیم قرار دارند و بنا براین اصلاح نظامی که این ولایت تیرک خیمه اش را تشکیل می دهد تنها به نبود کردن آن ممکن بود. با این وجود به چه علت گفتمان محکوم به شکست اصلاح طلبی توانست خود را گفتمان غالب کند؟ در نوشتار بعدی که به تبار شناسی گفتمان اصلاح طلبی اختصاص دارد سعی بر این خواهد که نشان داده شود که مرز عمل و باور ممکن در این گفتمان چگونه و از طریق چه عوامل زبانی، تاریخی و باوری ایجاد شده است.